• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

المهتدی بالله

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



المهتدی بالله، چهاردهمین خلیفه عباسی در قرن سوم قمری و فرزند الواثق بالله بود. بنابر نقل مورخان وی خلیفه‌ای بخشنده و پارسا بود زیرا به شکایات و مشکلات مردم رسیدگی می‌کرد. مدت خلافت مهتدی یازده ماه و بیست و پنج روز بود. در نهایت در جنگ با سرداران ترک به‌دست احمد بن خاقان کشته شد.



ابواسحاق (ابوعبدالله) محمد بن‌ هارون (الواثق بالله) بن محمد (المعتصم بالله) بن‌ هارون الرشید، چهاردهمین خلیفه عباسی بود و المهتدی بالله لقب داشت. مادرش کنیزی به نام قُرب بود. در سال ۲۲۲ق در ایام حیات جدش معتصم در سامرا زاده شد.


پس از برکناری المعتزبالله از خلافت، با او به‌عنوان خلیفه بیعت شد؛ اما چندی نگذشت که سرداران ترک به رهبری موسی بن بغای کبیر در بغداد پیمان بیعتش را شکستند و از اطاعت او سر باز زدند؛ زیرا پی برده بودند خلیفه درصدد رهایی از چنگ آنان است.
خلیفه برای نبرد با آنان از شهر خارج شد و میان طرفین جنگی درگرفت که در پی آن، سپاهیان خلیفه (که آنان نیز ترک بودند) او را رها کرده، به دوستان خود پیوستند و مهتدی با گروهی‌ اندک از یاران خود باقی ماند. در این هنگام، خلیفه فریاد زد: «ای مسلمانان! من امیر مؤمنان هستم؛ از خلیفه خود دفاع کنید!»، ولی کسی پاسخ نداد. آن‌گاه احمد بن خاقان، سردار ترک به‌سوی او شتافت و تیری به او پرتاب کرد و با نیزه، ضربه‌ای کشنده به پهلویش زد که بر اثر آن جان سپرد.


مهتدی در اصلاح امور، روش عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی را پیش گرفت و دستور داد مطربان و خنیاگران را از سامرا بیرون کنند، جانوران درنده در کاخ سلطنتی را بکشند، رد مظالم کنند و به شکایات مردم برسند و برای شنیدن مشکلات مردم بارِ عام (رسمی است که در آن شاه و درباریان به گروهی از مردم اجازهٔ دیدار با شاه و دربار را می‌دهند) صورت گیرد. مدت خلافت مهتدی یازده ماه و بیست و پنج روز بود. بحتری در جشن بیعت با او قصیده‌ای با مطلع ذیل سرود: «دوستان! کوتاه کنید که من نیز این چنینم. و کم گویید! که پرگویی سودی ندارد.»
وی در بخشی از این قصیده می‌گوید:
«خداوند برای خلیفه این پادشاهی را که تقدیر در اختیارش نهاده است، مبارک سازد. خداوند سیره و روش مهتدی را می‌دانست؛ لذا او را برای خواسته‌اش برگزید.
خلیفه بر زیبایی خلافت فروغی افزود و او برای مردم چون خورشید است و خلافت چون روز. اینک مردم از دیدن تو شادمانند و مژده دیدار تو را می‌دهند.
همگان می‌دانند تو میان آنان نعمتی هستی که تقدیر به فراهم شدن آن کمک کرده است. پس جان‌های دیگر بلاگردان تو بادا! و از عمرهای دیگران کاسته و بر عمر تو افزوده شود!».
[۸] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۴، ص۹۶.



۱. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۷، ص۱۲۸.    
۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۹، ص۳۹۱-۳۹۲.    
۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۹، ص۴۵۶-۴۶۸.    
۴. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۹۸-۲۰۰.    
۵. ابن شاکر کتبی، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، ج۴، ص۵۰-۵۱.    
۶. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۲.    
۷. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۲۶۳.    
۸. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۴، ص۹۶.
۹. ابن عبری، گرگوریوس بن‌ هارون، تاریخ مختصر الدول، ص۱۴۸.    



عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۸۷-۸۸.






جعبه ابزار