هاشم بن حکیم مقنع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
هاشم بن حکیم مقنع، از شورشیان عصر
مهدی عباسی بود که به راهزنی می پرداخت و به
تناسخ و
حلول اعتقاد داشت. او سرانجام به
سال ۱۶۳ ق در نبرد با
سعید حرشی کشته شد.
هاشم بن حکیم (عطاء) از اهالی مرو، ساکن
خراسان بود. پدرش در زمان حکومت خلیفه
منصور یکی از فرماندهان خراسان بود. هاشم در زیرکی و هوش سرآمد بود. او
شعبدهبازی و افسونگری را پیشه داشت و در
سحر نیز به مهارت بالایی دست یافت.
در زمان
ابومسلم خراسانی، در مرکز فرماندهی خدمت میکرد و سپس کاتب
عبدالجبار ازدی، حاکم خراسان شد. هنگامی که عبدالجبار دستگیر شد، او نیز اسیر و به
بغداد فرستاده شد، امّا پس از چندی آزاد شده و به
مرو بازگشت.
او مردم را به عقیده حلول و تناسخ و این که
خداوند در صورت انبیا (از
آدم تا
موسی و
عیسی و
محمد) حلول کرده، فرا میخواند. او مدعی بود که خداوند در ابومسلم خراسانی و پس از آن در خود او حلول کرده است و این گونه بود که ادعای خدایی کرد.
مورخان مسلمان درباره او میگویند: او یک چشم، طاس، زشت روی و بسیار بدقیافه بود. به همین جهت صورت خود را میپوشاند و برای همین مردم او را مقنّع مینامیدند. او به
رجعت معتقد بود و عقیده داشت که به زودی بازخواهد گشت، و
عدالت را گسترش خواهد داد.
وی پیروانش را از تمام
واجبات معاف داشت،
حلال و
حرام را ملغی و تعالیم مزدکی را ترویج کرد. از جمله آن تعالیم،
مباح دانستن مال و زن بود. بعدها از اطاعت حکومت عباسی سرپیچید و با ترکها علیه عباسیان، هم پیمان گشت. وی جان و مال و عرض مسلمانان را برای پیروان خود، مباح دانست. دعوت او در خراسان گسترش یافت و از طریق رود جیحون به ماوراءالنهر رسید.
مقنّع پایگاه خود را در قلعهای در کوههای سنام، نزدیک شهر «کش» در نزدیکی بخارا قرار داد. قلعهای بسیار استوار بود و رسیدن به آن بس دشوار مینمود. اندکاندک به راهزنی مشغول شد و کاروانها را مورد حمله قرار داده، اموال آنان را میبرد، روستاها را غارت میکرد، مسلمانان و فرزندان آنها را به اسارت میبرد.
یاران مقنّع خود را سفیدجامگان میخواندند؛ زیرا آنان رنگ سفید را به منظور ابراز مخالفت با عباسیان که نشانه و علامتشان رنگ سیاه بود، مشخصه خویش قرار دادند.
خلیفه مهدی عباسی «سعید حرشی»، حاکم هرات را همراه با لشکری برای جنگ او و سپس چندین لشکر را به کمک او فرستاد. آنان مقنّع و یاران او را که تعدادشان حدود سی هزار نفر بود، محاصره کردند. وقتی که مقنّع از شکستن محاصره قلعه ناامید شد، زنان و فرزندان خود را جمع کرد و به آنها شرابی آلوده به زهر نوشاند. پس از مرگ آنان، غلامان خود را نیز کشت. آن گاه تنوری از آتش برافروخت و درآن مس و قیر ذوب کرد و سپس خود را در آن انداخت.
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۱، ص۳۸۶.