• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مصائب امام‌زادگان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در صدر اسلام، موقعی که مسئله خلافت پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از حال طبیعی و مجرای اصلی منحرف گشت، برای نخستین بار حق و حقوق اهل بیت (علیهمالسّلام) غصب شد. در دوره معاویه، و به طور کلی در دوران خلافت غاصبانه و منحوس اموی، ذکر فضائل آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) مشکل بوده است. نوبت ریاست بنی عباس هم که فرا رسید، وضع آل علی (علیهالسّلام) تغییری ننمود.



در صدر اسلام، موقعی که مسئله خلافت پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از حال طبیعی و مجرای اصلی منحرف گشت، برای نخستین بار حق و حقوق اهل بیت (علیهمالسّلام) غصب شد و دوره خلفاء چندان طولی نکشید که مقام مقدس خلافت به سلطنت منفور و ظالمانه اموی و حکومت منحوسه تبدیل شد و اوضاع بیشتر رو به وخامت گذاشت، و اشخاصی که فاقد قوه دیانت و بصیرت بودند، دور معاویه ظالم و مکار جمع شده، با حیله و تهدید، ظلم و شکنجه، حقایق را مستور، و بازار حیله و فریب روز به روز رواج بیشتری پیدا کرد و حقیقت همچنان در پس پرده پنهان باقی ماند.
حتی اغلب صحابه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و کسانی که شخصاً شاهد و ناظر حقایق بوده عقیده داشتند که «الصَّلوةُ خَلْفَ عَلِیٍّ اَتَمْ، وَ بِساطُ مُعاوِیَةَ اَدْسَمْ» یعنی نماز در پشت سر امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) کاملتر است، ولی بساط و سفره معاویه چربتر! لذا لذائذ شام و سفره رنگین معاویه، آنها را فریب داد، و از اکمال نماز و یاری علی (علیهالسّلام) صرف نظر و روی پستی ذاتی و شکم پرستی با قبول ذلت به ترویج ظلم و جور پرداختند.
در دوره معاویه، و به طور کلی در دوران خلافت غاصبانه و منحوس اموی، ذکر فضائل آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) و بحث در احوال ایشان، به حدی مشکل بوده که می‌بینیم در دوره اقتدار بنی امیه از حق و حقیقت، اثری به جای نمانده و احوال آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ائمه (علیهمالسّلام)، و امامزادگان عظیم‌الشان در پس پرده دسایس مستور مانده است.


آری، هنگامی که دوره خلافت جائرانه بنی امیه به سر آمد و نوبت ریاست بنی عباس فرا رسید، وضع آل علی (علیهالسّلام) تغییری ننمود، و با آن‌که آنان به اسم اهل‌بیت (علیهمالسّلام) و قرابت با ایشان حکومت را بدست گرفته بودند، آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حقوق مغصوبه خویش نرسیده، همواره در حبس و تبعید به سر برده و مسموم یا مقتول می‌گشتند.
در این دوره به طوری کار بر آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امامزادگان عالی مقام تنگ شد که احدی جرات نداشت نام آنها را بر زبان بیاورد چه رسد به اینکه از آن‌ها تفقد یا دلجویی نماید. چنانکه حضرت امام محمد باقر و امام موسی کاظم و امام رضا (علیهمالسّلام) را به بهانه این که مدعی خلافت هستند یکی پس از دیگری، از میان برداشته و به شهادت رساندند.
از این مقدمه معلوم می‌شود که آوارگی و مهاجرت خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از حجاز و کوفه و پراکندگی آنان در ایران، منحصراً در اثر خصومتهای ممتد خلفای غاصب و ظالم اموی و عباسی، به ویژه متوکل که یکی از خلفای با شقاوت و خونخوار بنی العباس است می‌باشد؛ چه اینکه متوکل عباسی و حجاج بن یوسف ثقفی، والی کوفه، در خلافت ولید بن عبدالملک بن مروان، کار خصومت با آل علی (علیهالسّلام) و امامزادگان شریف را به سرحد کمال کشانده و دشمنی را به جایی رساندند که حتی تاب دیدار قبور بنی‌هاشم و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) را هم نداشتند؛ چنانکه متوکل دستور داد تا مزار منور سید الشهداء (علیهالسّلام) را ویران نمایند.


آری، با‌ اندک مراجعه به تاریخ خلفاء، به خوبی روشن می‌شود که دودمان جلیل علوی، از شدت جور و ستم عباسیان مجبور بودند که برای حفظ جان، از اوطان خود هجرت کرده و با پنهان کردن سیادت و علویت به طور ناشناس به شهرهای دور دست پراکنده شوند تا کسی آنها را نشناخته و به نسب و حالات آنان پی نبرد.
از این جهت، خاندان شریف نبوی، (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌هایی که توانستند جان سالم به در برند، پنهانی و در تاریکی شب‌ها خود را از مقر حکومت و خلافت عباسیان، دور و ناشناس به اطراف بلاد پراکنده شده و با کمال رنج و محنت زندگی می‌کردند و برای تامین نیازهای حیاتی خود از قبول هیچ‌گونه کاری مضایقه نورزیده، و با آن امرار معاش می‌نمودند.
آری کشتار سادات در عصر عباسی به اوج خود رسیده و این جنایات بزرگ به نحو وسیع و هولناک از زمان منصور، خلیفه دوم عباسی، آغاز و در عهد‌ هارون به شدت گرایید و پس از او نیز در میان این سلسله خبیثه ادامه داشت


و اینک گوشه‌ای از مصائب این اختران فروزان در دوران خلفای عباسی را به استناد روایات خدمت شما خوانندگان عزیز تقدیم می‌نماییم.
مرحوم علامه مجلسی (رحمةالله) در کتاب گرانسنگ «بحارالانوار» می‌نویسد:
احمد بن سهل از عبیدالله بزاز نیشابوری نقل می‌کند که گفت: میان من و حمید بن قحطبه طایی طوسی معامله و داد و ستدی بود. روزی از نیشابور به قصد ملاقات او به طوس رفتم، هنگام ظهر به منزلش وارد شدم اتفاقاً ماه رمضان بود، سفره غذا آوردند، دیدم او نیز با من در صرف طعام شرکت نموده، من گفتم: مگر نه اینکه ماه رمضان است؟ گفت: آری.گفتم: لابد شما بیمارید؟ گفت: خیر، هیچ عذری ندارم، این را گفت و اشک از دیدگانش سرازیر شد. پس از صرف طعام سبب گریه اش را پرسیدم، وی گفت: اوقاتی که‌ هارون در طوس بود، شبی دیر وقت کسی را به دنبال من فرستاد، من رفتم، دیدم خلیفه شمعی روشن در برابر خود نهاده و شمشیری برهنه در کنارش می‌باشد و غلامی روبرویش ایستاده، چون مرا دید سر برداشت و گفت: تو تا چه حد در اطاعت ازفرمان امیرالمؤمنین آماده‌ای؟ گفتم: جان و مالم را در طاعت او نثار می‌کنم. وی مقداری به فکر فرو رفت و گفت: می‌خواهی به خانه بازگرد.
من به خانه رفتم، هنوز لحظاتی از استراحتم نگذشته بود که باز پیک خلیفه آمد و مرا خواست، چون رفتم خلیفه گفت: تا چه حد تسلیم اوامر ما هستی، گفتم: جان، مال و فرزندان، همه را در راه خلیفه فدا می‌کنم، وی تبسمی نمود و گفت: خواستی به خانه ات برگرد. به خانه برگشتم، مجدداً پیک خلیفه به دنبال من آمد، چون رفتم رو به من کرد و گفت: بگو تا چه حد در اجرای اوامر خلیفه آماده‌ای؟ گفتم: به جان، مال، فرزندم و دینم فرمان خلیفه را اجرا می‌کنم.
این‌بار، آنچنان از پاسخ من شادمان گشت که خندید و به من گفت: این شمشیر را بردار و آنچه را که این غلام به تو گوید اطاعت کن.
غلام شمشیر را برداشت و به من داد و مرا به درب اتاقی دربسته برد، چون در را باز کرد، در وسط اتاق چاهی بود و سه اتاق دیگر نیز به این اتاق راه داشتند، درب یکی از آن اتاقها را باز کرد بیست مرد را در آن جا دیدم که کتفهایشان بسته بود و برخی جوان و برخی پیر بودند و معلوم شد همه از فرزندان علی (علیهالسّلام) و فاطمه (علیهاالسّلام) می‌باشند.
غلام به من گفت: خلیفه امر کرده همه این‌ها را سر ببری! پس غلام، یک یک آنها را بیرون آورده و من با شمشیر گردن آنها را می‌زدم و غلام جسد آنها را به چاه می‌انداخت.
سپس درب اتاق دوم را باز کرد، در آن اتاق نیز بیست نفر بودند به همان کیفیت آنها را نیز سر بریدم و معلوم شد آن‌ها نیز از اولاد علی (علیهالسّلام) و فاطمه (علیهاالسّلام) بودند؛ پس از آن، درب اتاق سوم را باز کرد، آنجا نیز بیست تن بودند، نوزده نفرشان را کشتم و چون خواستم نفر بیستم را نیز، که پیر مردی بود، گردن بزنم به من گفت: وای بر تو‌ ای بدبخت! چون روز قیامت جدم را ملاقات کنی و به تو گوید: به چه جرمی اولاد و فرزندانم را کشتی، چه پاسخ خواهی داد؟ در این هنگام تازه به خود آمدم و دستم لرزید و رعشه بر تمام‌اندامم مستولی شد؛ غلام چون مرا چنین دید نگاه به من کرد و نهیبم داد. من او را نیز کشتم و غلام جسدش را به چاه افکند.
‌ای عبیدالله، برای من که چنین عملی را مرتکب شده‌ام، نماز و روزه چه سودی خواهد داد؛ یقین دارم به آتش دوزخ، جاوید خواهم بود!
ابن ابی الحدید در کتاب «شرح نهج البلاغه»
[۲] ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، طبع قدیم، ج۳، ص۱۵.
خود، فرمایشی را از امام محمد باقر (علیهالسّلام) در مورد سختگیری‌های خلفای عباسی و عمالشان به سادات نقل می‌نماید که بسیار تکان دهنده می‌باشد. وی می‌نویسد:
«امام محمد باقر (علیهالسّلام) فرمود: شیعیان ما را در هر شهری که به دست می‌آوردند می‌کشتند و دست و پاها را به گمان شیعه بودن قطع می‌کردند، و کسی که نامش به دوستی ما آشکار می‌شد زندانی می‌گردید، یا مالش غارت شده و یا خانه او را خراب می‌نمودند.این بلاها روز به روز شدت پیدا کرده و تا زمان عبیدالله بن زیاد که امام حسین (علیهالسّلام) را کشت ادامه داشت. پس از آن حجاج آمد، او شیعیان را می‌کشت، و به اتهام شیعه بودن، زندانی و شکنجه می‌کرد. آن قدر وضع شیعه و دوستداران اهل بیت (علیهمالسّلام) خطرناک بود که اگر به کسی می‌گفتند، تو کافر هستی، بیشتر دوست می‌داشت تا بگویند شیعه علی (علیهالسّلام) هستی.»
آری، خلفاء بنی عباس به نام سلسله جلیله علویین و مبارزات پیروان از جان گذشته آنان اوج گرفتند، ولی پس از تثبیت مقام خود به آل علی (علیهالسّلام) بی اعتنایی نموده و قساوت قلب و ظلم خود را آشکار ساختند و در این دوره بود که آل علی (علیهالسّلام) و اهل بیت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حقوق غصب شده خویش نرسیده، بلکه همواره در زجر و حبس و تبعید بسر برده و از ترس جان و ناموس خود، به طور ناشناس به سرزمین‌های دور دست و امن فراری و با پنهان کردن نسب خود زندگانی را با وحشت و ترس از عمال عباسیان، به سر می‌بردند.


لذا عمده دلایل هجرت این اختران فروزان به ممالک اسلامی مخصوصاً ایران، از قرار ذیل می‌باشد:
الف: مهاجرت سادات حسنی و حسینی به نقاط امن سرزمین‌های شرقی اسلامی یعنی ایران، از همان صدر اسلام در حکومت جائرانه امویان و خاصه در عهد حجاج بن یوسف ثقفی و تسلط او بر عراقین (۷۵-۹۵ هـ.ق) آغاز شده بود و با به وجود آمدن دولت غاصب دیگری به نام عباسیان، این مهاجرت به دلیل شدت فشار و سخت گرفتن بر سادات به اوج خود رسید.
ب: هنگامی که امام رضا (علیهالسّلام) به ولایت‌عهدی رسید، سادات گروه گروه از مدینه و عراق عازم ایران شدند تا زیر سایه آن امام همام با آرامش و بدون هیچ تنگنایی به زندگانی مشغول باشند.
ج: عده‌ای دیگر از امامزادگان به دلیل خروج بر خلیفه، مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار می‌گرفتند. در این میان، عمال خلیفه اطرافیان و منسوبین انقلابیون را به جهت دست یافتن به خود آنان، قلع و قمع می‌نمودند.
[۴] خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، ج۱، ص۱۷۱.
[۵] محلاتی، ذبیح الله، اختران تابناک، ج۱، ج۱۶.
[۶] محمدجلالی، محمدمهدی، انوار پراکنده، ج۱۰۲، ص۱.
[۷] شریف رازی، محمد، اختران فروزان، ص۸۷.
[۸] دائره المعارف تشیع اسلامی، ج۱، ص۳۹۲- ۳۹۳.



۱. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۷۶.    
۲. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، طبع قدیم، ج۳، ص۱۵.
۳. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، طبع جدید، ج۱۱، ص۴۳.    
۴. خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، ج۱، ص۱۷۱.
۵. محلاتی، ذبیح الله، اختران تابناک، ج۱، ج۱۶.
۶. محمدجلالی، محمدمهدی، انوار پراکنده، ج۱۰۲، ص۱.
۷. شریف رازی، محمد، اختران فروزان، ص۸۷.
۸. دائره المعارف تشیع اسلامی، ج۱، ص۳۹۲- ۳۹۳.



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مصائب امام‌زادگان»، تاریخ بازیابی۹۵/۸/۸.    

رده‌های این صفحه : مقالات اندیشه قم




جعبه ابزار