مشکور (شهید کربلا)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مشکور در منابع کهن، نام و نشانی ندارد. ولی به گفته برخی از موّرخین، وی از دوستداران خاندان
عصمت و
طهارت و زندانبان
طفلان مسلم علیه السلام بود.
او پس از شناختن آن
طفلان مسلم اندوهناک گشت و امکانات رفاهی را در زندان برایشان فراهم کرد. چون شب فرا رسید آنان را بر سر راه
قادسیه آورد و انگشترش را به عنوان علامت به آنها داد تا با ارائه آن به بردارش، در
قادسیه، راهنمایی شده و راهی
مدینه شوند. از سوی دیگر، چون
عبیدالله بن زیاد از آزادی
طفلان مسلم آگاه شد،
مشکور را احضار کرد و گفت: با پسران
مسلم چه کردی؟ گفت: آنها را در راه خدا آزاد کردم.
عبیدالله پرسید: از من نترسیدی؟ پاسخ داد: تنها از خداوند متعال میترسم. ای پسر زیاد! پدر این کودکان را کشتی، از اینها چه میخواهی؟ من به احترام
پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را آزاد کردم و از آن حضرت امید
شفاعت دارم و تو از
شفاعت او محرومی.
عبیدالله خشمگین شد و گفت: فرمان میدهم تا سرت را از بدن جدا کنند.
مشکور گفت: از سری که در راه
مصطفی نباشد، بیزارم. در این لحظه
ابن زیاد فرمان داد او را پانصد تازیانه بزنند و سرش را از تن جدا کنند. هنگامی که نخستین تا زیانهها را به او میزدند این جملهها را میخواند: «بسم الله الرحمن الرحیم»، الهی مرا شکیبایی ده! ای پروردگار من! مرا به -
شفاعت-
مصطفی و فرزندانش رهایی ده!
دیگر تا پایان ضربهها سخنی نگفت. سپس آب خواست، ولی
ابن زیاد گفت: او را تشنه گردن بزنید.
مشکور شفاعت عمرو بن حارث را نیز در این باره نپذیرفت و پس از گفتن این جمله: «من از آب
کوثر سیراب شدم.»، به فیض
شهادت نایل گشت .
جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۵۹-۳۶۰.