• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مرقد خالد بن ولید

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



خالد بن ولید یکی از اصحاب پیامبر است که در سال شش یا هفت هجری بعد از صلح حدیبیه مسلمان شد. وی قبل از مسلمان شدن فرماندهی از فرماندهان لشگر کفر در بدر احزاب و خندق بود و کسی بود که در جنگ احد با حمله به مسلمانان از شکاف کوه بزرگترین ضربه در احد را به اسلام وارد آورد؛ در این مقاله به برخی رفتارهای خالد و مقایسه مقبره خالد با امام حسن عسکری می‌پردازیم تا شخصیت خالد و همچنین برخورد دوگانه و غیرمنطقی وهابیون در ساخت مقبره و زیارت، بیشتر روشن شود.



همیشه در تاریخ دیده شده است که عده‌ای با سوء استفاده از قدرت و ابزارهای تبلیغی، در موارد مختلف برخوردهای دوگانه‌ای اعمال می‌کنند؛ یعنی اگر چیزی به نفع ایشان و یا در اختیار آنها باشد خوب بوده و اگر همان شیء در دست دیگران باشد آن را بد می‌شمارند:
به موارد ذیل توجه نمایید:
ساخت حرم و ضریح برای بزرگان:
حرم صحابی رسول خدا خالد بن ولید و یا به اصطلاح اهل سنت "سیف الله المسلول" در سوریه:
khaaa
حرم امام حسن عسگری (علیه‌السّلام) یازدهمین امام شیعیان:
kh2
kh3
داخل حرم صحابی رسول خدا خالد بن ولید و یا به اصطلاح اهل سنت "سیف الله المسلول":
kh4
داخل حرم امام حسن عسکری امام یازدهم شیعیان:
kh5
سنگ قبر و عمامه صحابی رسول خدا خالد بن ولید و یا به اصطلاح اهل سنت "سیف الله المسلول":
kh6
سنگ قبر و عمامه امام حسن عسگری (علیه‌السّلام) امام یازدهم شیعیان:
متاسفانه دیگر قبر و ضریحی بر جای نمانده است تا بخواهیم تصویر آن را برای شما بگذاریم اما می‌توانیم تصویر عمامه حضرت را برای مشتاقان در این صفحه قرار دهیم:
kh7


در بسیاری از موارد شاهد هستیم که روایات به خاطر حفظ آبروی کسی تحریف می‌گردد؛ یکی از این موارد در مثال ذیل است:
این تصویر، تصویر سنگ ورودی حرم خالد بن ولید است که در آن تحریف صورت گرفته است؛ به متن اصلی توجه فرمایید:
kh12
وعن خالد بن الولید رضی الله عنه انه قال عند موته مافی موضع شبر الا وفیه ضربة او طعنة وها اناذا اموت کما یموت العیر فلا نامت اعین الجبناء
خالد می‌گوید: من مانند شتر می‌میرم (دور از جنگ و جدال و بدون آن که کسی به او توجه داشته باشد) اما ایشان نوشته‌اند: من در خانه خود و به مرگ طبیعی می‌میرم.
در این مورد، اگر متن اصلی را باقی می‌گذاشتند سبب منقصتی برای خالد نمی‌شد زیرا وی فقط می‌خواسته حالت مردن خود را تشبیه کند اما شاید از جهت ادبی این کلام مناسب مقام نبود لذا تحریف شده است.


وقتی از اهل‌سنت می‌پرسیم که آیا تنها خالد شمشیر خدا بوده است که او را سیف الله می‌نامید؛ مگر نه اینکه او در غزوات اصلی و ابتدایی رسول خدا با مشرکان مکه حاضر نبوده است و بالعکس در آن جنگ‌ها اسلام با شمشیر علی (علیه‌السّلام) استوار شد و در حقیقت او صاحب لقب سیف الاسلام است، در جنگ احد که منادی به خاطر دفاع امیرمومنان از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آسمان و زمین ندا داد که: لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار؛ جوانمردی مانند علی نیست و نه شمشیری مانند ذوالفقار.
می‌گویند: رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خالد بن ولید را به لقب سیف الله ملقب ساخته‌اند. جدای از اینکه در روایت ایشان آمده است: "سیف من سیوف الله" یعنی شمشیری از شمشیر‌های خدا نه اینکه او تنها شمشیر باشد به مواردی از تاریخ مراجعه می‌کنیم که در آن شجاعت‌های خالد آمده است:


زندگی خالد در زمان پیامبر را می‌توان به دو دوره تقسیم کرد: قبل از مسلمان شدن که فرماندهی جنگ بر علیه اسلام را بر عهده داشت و بعد از سلام که باز هم نیت سوء به مسلمین داشت.

۴.۱ - فرمانده جنگ علیه اسلام

این نکته که خالد در تمامی جنگ‌ها قبل از مسلمان شدنش بر ضد اسلام تلاش می‌کرد و حتی در جنگ احد او بود که سبب شهادت تعداد زیادی از مسلمانان و حضرت حمزه و نیز شکسته شدن دندان رسول خدا و سایر مصایب گردید:
ثم ان بعض القوم لما ان راوا انهزام الکفار بادر قوم من الرماة الی الغنیمة وکان خالد بن الولید صاحب میمنة الکفار فلما رای تفرق الرماة حمل علی المسلمین فهزمهم وفرق جمعهم وکثر القتل فی المسملین
مسلمانان وقتی شکست کفار را دیدند عده‌ای از تیر‌اندازان به جمع آوری غنیمت پرداختند؛ خالد بن ولید فرمانده جناح راست لشکر کفار بود؛ وقتی پراکنده شدن تیر‌اندازان را دید بر مسلمانان حمله کرده و ایشان را پراکنده ساخت و بین ایشان فاصله‌ انداخت و به همین جهت کشتگان در بین مسلمانان زیاد شد.

و حتی بعد از این ماجرا قصد داشت که با حمله‌ای دوباره کار اسلام را یکسره کند؛ اما به خاطر جانفشانی‌های عده‌ اندکی از مسلمانان این نقشه ناکام ماند:
واخرج ابن‌جریر وابن المنذر وابن ابی حاتم عن ابن‌جریج قال انهزم اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فی الشعب یوم احد فسالوا ما فعل النبی صلی الله علیه وسلم وما فعل فلان فنعی بعضهم لبعض وتحدثوا ان النبی صلی الله علیه وسلم قتل فکانوا فی هم وحزن فبینما هم کذلک علا خالد بن الولید بخیل المشرکین فوقهم علی الجبل وکان علی احد مجنبتی المشرکین وهم اسفل من الشعب فلما راوا النبی صلی الله علیه وسلم فرحوا فقال النبی صلی الله علیه وسلم اللهم لا قوة لنا الا بک ولیس احد یعبدک بهذا البلد غیر هؤلاء النفر فلا تهلکهم وثاب نفر من المسلمین رماة فصعدوا فرموا خیل المشرکین حتی هزمهم الله وعلا المسلمون الجبل فذلک قوله"وانتم الاعلون ان کنتم مؤمنین "
[۱۰] سيوطی، جلال الدين، الدر المنثور، ج۲، ص۳۳۰.


یاران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در پای کوه در روز احد شکست خوردند؛ پس از یکدیگر سوال می‌کردند که رسول خدا چه کرد؟ فلانی چه کرد؟ پس عده‌ای خبر شهادت عده‌ای دیگر را دادند و عده‌ای چنین گفتند که رسول خدا کشته شده است. پس در همین حالت ناراحتی و‌ اندوه بودند که خالد بن ولید با سوارانی از مشرکین بر روی کوه و بالای سر ایشان رفته - در حالیکه فرمانده یکی از دو جناح مشرکین بود - در حالیکه مسلمانان از پای کوه پایین تر بودند، وقتی که ایشان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیدند خشنود شدند؛ پس رسول خدا فرمودند: خداوندا ما نیرویی جز از تو نداریم؛ و کسی در این شهر غیر از این عده تو را نمی‌پرستد؛ پس ایشان را هلاک مکن؛ در همین هنگام عده‌ای از تیر‌اندازان مسلمانان به سرعت حرکت کرده از کوه بالا رفتند؛ پس سواران مشرکین را هدف تیر قرار داده تا اینکه خداوند ایشان را شکست داده و مسلمانان بر کوه بالا رفتند؛ و این همان کلام خداوند است که " شما اگر ایمان داشته باشید بالاتر هستید "
او حتی تا زمان صلح حدیبیه از کفار دفاع می‌کرد و کسی بود که کفار او را برای جلوگیری از رسیدن رسول خدا به مکه فرستادند.
[۱۲] بخاری، محمد بن إسماعيل، صحیح البخاری، ج۲، ص۹۷۴ شماره ۲۵۸۱.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌گوید وی در سال هشتم بعد از هجرت اسلام آورده است.

۴.۲ - بعد از مسلمان شدن

در موارد مختلفی از کتب اهل‌سنت ماجرای زیر و شبیه این ماجرا نقل شده است که خالد می‌خواست عده‌ای تازه مسلمان را بکشد:
واخرج ابن‌جریر وابن ابی حاتم عن السدی فی الآیة قال بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم خالد بن الولید فی سریة وفیها عمار بن یاسر فساروا قبل القوم الذین یریدون... فاصبحوا قد هربوا غیر رجل امر اهله فجمعوا متاعهم ثم اقبل یمشی فی ظلمة اللیل حتی اتی عسکر خالد یسال عن عمار بن یاسر فاتاه فقال یا اباالیقظان انی قد اسلمت وشهدت ان لا اله الا الله وان محمدا عبده ورسوله وان قومی لما سمعوا بکم هربوا وانی بقیت فهل اسلامی نافعی غدا والا هربت فقال عمار بل هو ینفعک فاقم فاقام فلما اصبحوا اغار خالد فلم یجد احدا غیر الرجل فاخذه واخذ ماله فبلغ عمارا الخبر فاتی خالدا فقال خل عن الرجل فانه قد اسلم وهو فی امان منی قال خالد وفیم انت تجیر فاستبا وارتفعا الی النبی صلی الله علیه وسلم فاجاز امان عمار

رسول خدا خالد را به جنگی فرستادند که در آن عمار بن یاسر نیز حضور داشت؛ پس به سوی دشمنان شتافتند؛ همگی دشمنان فرار کرده غیر از مردی که به خانواده‌اش دستور داده بود تا لوازمش را جمع کنند سپس در تاریکی شب به سوی لشگرگاه خالد شتافت و از مردم نشانی عمار بن یاسر را سوال کرد؛ وقتی به نزد عمار آمد گفت: ‌ای عمار من اسلام آورده و شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست؛ و محمد بنده و پیامبر خداست؛ و نیز به تو می‌گویم که قوم من وقتی خبر آمدن شما را شنیدند همگی فرار کردند؛ و تنها من برجا ماندم؛ آیا اسلام من فردا به درد من خواهد خورد؟ (که من را نکشند) وگرنه فرار کنم؛ عمار پاسخ داد: ایمان تو برای تو سود خواهد داشت؛ در همین جا بمان؛ وقتی که صبح شد، خالد دستور حمله را داد اما هیچ کس را غیر از آن مرد پیدا نکردند؛ پس او را و اموالش را گرفتند؛ خبر به عمار رسید پس به نزد خالد آمد و گفت: این مرد را رها کن؛ زیرا او اسلام آورده و در امان من است؛ خالد گفت: تو که هستی که بخواهی کسی را پناه دهی؛ پس شروع به جسارت به هم کردند؛ وبه نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمدند؛ پس ایشان امان عمار را تایید کردند.


اهل سنت با اینکه خالد را سیف الله معرفی می‌کنند اما وقتی می‌خواهند او را با امیرمومنان قیاس کنند، شجاعت او را در مقابل شجاعت و قدرت امیرمومنان علی (علیه‌السّلام) ‌اندک می‌دانند:
فتح خیبر وکان ذلک علی ید علی (علیه‌السّلام) والقصة مشهورة روی ان استصحب خالد بن الولید وکان یسامیه فی الشجاعة فلما نصب السلم قال لخالد اتتقدم قال لا فلما تقدم علی (علیه‌السّلام) ساله کم صعدت فقال لا ادری لشدة الخوف وروی انه قال لعلی (علیه‌السّلام) الا تصارعنی فقال الست صرعتک فقال نعم لکن ذاک قبل اسلامی

فتح خیبر: و این پیروزی به دست علی (علیه‌السّلام) بود و این ماجرا مشهور است؛ و نقل شده است که حضرت خالد بن ولید را به همراه خود بردند - در حالیکه او را در شجاعت همطراز علی می‌دانستند - وقتی که نرده‌بان (برای ورود به یکی از قلعه‌ها) نصب شد حضرت به خالد فرمودند: آیا جلو نمی‌روی؟ پاسخ داد: خیر!!! وقتی که امیرمومنان جلو افتادند از خالد پرسیدند که چه مقدار بالا آمده‌ای؟ باز از شدت ترس گفت: نمی‌دانم!!!
و نقل شده است که خالد به امیرمومنان (علیه‌السّلام) گفت: آیا با من کشتی نمی‌گیری؟ حضرت فرمودند: مگر من نبودم که پشت تو را بر زمین زدم؟ عرض کرد: آری اما این ماجرا قبل از اسلام من بود!!!
با این همه عجیب است که اهل سنت تنها و تنها او را شمشیر اسلام و شمشیر کشیده خدا می‌خوانند.


در موارد مختلف در کتب اهل سنت و با اسناد صحیح این جمله را از رسول گرامی اسلام نقل کرده‌اند که حضرت فرمودند: خدایا، من از آنچه خالد بن ولید انجام داد بیزارم!!!
اصل ماجرا چنین است که رسول خدا خالد را برای دعوت عده‌ای از مردم به اسلام و نه برای جنگ به سمت بنی‌جذیمه فرستادند؛ وی کینه‌ای دیرینه با ایشان داشت؛ وی وقتی به نزد ایشان رسید مشاهده کرد که ایشان اسلام آورده‌اند اما به خلاف دستور رسول خدا با ایشان جنگیده و عده زیادی از ایشان را کشت:

۶.۱ - جنگ بدون اذن پیامبر

این مضمون و یا مضامین شبیه این عبارت در کتاب‌های مختلف آمده است که رسول خدا خالد را تنها برای دعوت به اسلام و نه برای جنگ فرستادند:
بعث النبی صلی الله علیه وسلم الیهم خالد بن الولید - فی ثلاثمائة وخمسین من المهاجرین والانصار - داعیا الی الاسلام لا مقاتلا. . قال ابن‌اسحاق: حدثنی. . قال: بعث رسول الله خالد بن الولید حین افتتح مکة الی بنی جذیمة داعیا ولم یبعثه مقاتلا.
[۲۰] ابن‌هشام، محمد بن إسحاق، السیرة النبویة، ج۲، ص۴۲۸.

رسول خدا خالد بن ولید را با ۳۵۰ نفر از مهاجر و انصار برای دعوت به اسلام و نه برای جنگ فرستاده بودند؛ ابن‌اسحاق گفته است: ... رسول خدا خالد بن ولید را هنگامی که مکه را فتح کردند به سوی بنی‌جذیمه برای دعوت به اسلام و نه برای جنگ فرستادند.

۶.۱.۱ - اسلام بنی‌جذیمه

فخرج فی ثلاثمائة وخمسین رجلا من المهاجرین والانصار وبنی سلیم، فانتهی الیهم خالد فقال: ما انتم؟ قالوا: مسلمون، قد صلینا وصدقنا بمحمد وبنینا المساجد فی ساحاتنا واذنا فیها.
او با ۳۵۰ نفر از مهاجر و انصار و بنی‌سلیم به سوی ایشان رفت؛ وقتی به ایشان رسید گفت: شما که هستید؟ گفتند مسلمانیم و نماز خواند و محمد را به راستگو می‌شماریم؛ و در میدان‌ها مسجد ساخته و در آن اذان گفته‌ایم.

۶.۱.۲ - نیرنگ خالد

قال: فما بال السلاح علیکم؟ فقالوا: ان بیننا وبین قوم من العرب عداوة فخفنا ان تکونوا هم فاخذنا السلاح، قال: فضعوا السلاح. قال: فوضعوه. فقال لهم: استاسروا، فاستاسر القوم، فامر بعضهم فکتف بعضا وفرقهم فی اصحابه.
پرسید پس چرا سلاح همراه خود برداشته‌اید؟ گفتند: بین ما و گروهی از عرب جنگ است و ترسیدیم که شما همان‌ها باشید؛ گفت: پس سلاح را به زمین بگذارید؛ وقتی سلاح را به زمین گذاشتند گفت ایشان را به اسارت بگیرید؛ پس ایشان را به اسارت گرفته دستور داد دست‌های بعضی را بسته و ایشان را بین یاران خویش تقسیم کرد (تا نگهبان ایشان باشند).

۶.۱.۳ - دیدگاه مهاجرین و انصار

فلما کان فی السحر نادی خالد: من کان معه اسیر فلیدافه - والمدافة الاجهاز علیه بالسیف - فاما بنو سلیم فقتلوا من کان فی ایدیهم، وامّا المهاجرون والانصار فارسلوا اساراهم.
وقتی صبح شد خالد دستور داد که هرکس که اسیری به همراه دارد کار او را با شمشیر تمام کند؛ بنوسلیم اسرای خود را کشتند ولی مهاجرین و انصار اسیران خویش را آزاد ساختند.

۶.۱.۴ - علت کشتار

کان بین خالد بن الولید وبین عبد الرحمن بن عوف فیما بلغنی کلام فی ذلک، فقال له: عملت بامر الجاهلیة فی الاسلام! فقال: انّما ثارت بابیک. فقال عبد الرحمن: کذبت، قد قتلت قاتل ابی، ولکنک ثارت بعمک الفاکه بن المغیرة، حتی کان بینهما شرّ.
بین خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف درگیری شد؛ پس خالد به او گفت: مانند کارهایت در جاهلیت، در اسلام نیز انجام دادی! او پاسخ داد تو نیز انتقام پدرت را گرفته‌ای. عبدالرحمن گفت: دروغ می‌گویی؛ من قاتل پدرم را کشتم (از روی قصاص و حکم شرع) اما تو انتقام خون عمویت فاکه بن مغیره را گرفته‌ای. و همین سبب درگیری بین آن دو شد.

۶.۱.۵ - نقل بخاری

متاسفانه بخاری این ماجرا را که بر همه تاریخ‌نویسان واضح بوده است به صورتی مبهم می‌آورد که در آن می‌خواهد به نحوی خالد را از این جنایت مبرا کند:
عَنْ سَالِم، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ بَعَثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ اِلَی بَنِی جَذِیمَةَ، فَدَعَاهُمْ اِلَی الاِسْلاَمِ فَلَمْ یُحْسِنُوا اَنْ یَقُولُوا اَسْلَمْنَا. فَجَعَلُوا یَقُولُونَ صَبَاْنَا، صَبَاْنَا. فَجَعَلَ خَالِدٌ یَقْتُلُ مِنْهُمْ وَیَاْسِرُ، وَدَفَعَ اِلَی کُلِّ رَجُل مِنَّا اَسِیرَهُ، حَتَّی اِذَا کَانَ یَوْمٌ اَمَرَ خَالِدٌ اَنْ یَقْتُلَ کُلُّ رَجُل مِنَّا اَسِیرَهُ فَقُلْتُ وَاللَّهِ لاَ اَقْتُلُ اَسِیرِی، وَلاَ یَقْتُلُ رَجُلٌ مِنْ اَصْحَابِی اَسِیرَهُ، حَتَّی قَدِمْنَا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم فَذَکَرْنَاهُ، فَرَفَعَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم یَدَهُ فَقَالَ «اللَّهُمَّ اِنِّی اَبْرَاُ اِلَیْکَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ». مَرَّتَیْنِ.
[۴۷] بخاری، محمد بن إسماعيل، صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵۳ - ۱۵۴. باب ۲۳.
[۴۸] بخاری، محمد بن إسماعيل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۱۷ - ۱۱۸. باب ۳۵.

رسول خدا خالد بن ولید را به بنی‌جذیمه فرستاد؛ پس او ایشان را به اسلام دعوت کرد اما ایشان نمی‌دانستند چگونه بگویند که ما اسلام آورده‌ایم؛ لذا گفتند: ما از دین سابق خود دست برداشتیم؛ با این همه خالد از ایشان عده‌ای را کشته و عده‌ای را اسیر گرفت؛ و به هرکسی از ما که می‌رسید یک اسیر می‌داد؛ روز دیگر خالد به ما دستور داد که هر کدام از ما اسیرش را بکشد؛ من گفتم: قسم به خدا اسیرم را نخواهم کشت؛ و هیچ کس از همراهان من نیز اسیرش را نخواهد کشت؛ تا اینکه به نزد رسول خدا آمده و ماجرا را عرض کردیم؛ پس رسول خدا دست خود را بالا برده و دو بار فرمودند: "خدایا من به سوی تو از آنچه خالد بن ولید انجام داد بیزاری می‌جویم"
اما همین عبارت آخر، یعنی بیزاری جستن رسول خدا از عمل خالد بیانگر آن است که این مضمون تمام حقیقت نیست و آنچه که در سایر کتب آمده است، صحیح است؛ زیرا اگر این عمل خالد، خلاف شرع نبود و تنها یک اشتباه بود دیگر برائت از آن معنی نداشت و حد اکثر آن را یک اشتباه می‌دانستند؛ نه اینکه از آن بیزاری بجویند.
و به همین جهت حلبی می‌گوید: ولا یخفی انه یبعد ان خالد بن الولید - رضی الله تعالی عنه - انما قتلهم لقولهم: صبانا ولم یقولوا اسلمنا. و مخفی نیست که بعید است خالد تنها ایشان را به این خاطر کشته است که گفته‌اند: "ما از دین گذشته خود دست برداشته‌ایم " به جای آنکه بگویند: " اسلام آوردیم"!!!


پس از رحلت پیامبر نیز اعمال زشت و نیات سوء خالد ادامه داشت که در ادامه برخی از آنها ذکر می‌شود.

۷.۱ - قصد ترور امیرمومنان

طرح ترور امیرمومنان در کتب مختلف شیعه و سنی آمده است.

۷.۱.۱ - نقل سمعانی

سمعانی از مورخین و روات مشهور اهل سنت و صاحب کتاب الانساب، ماجرایی را به صورت سربسته نقل می‌کند که نشان می‌دهد خالد بن ولید به دستور ابوبکر قصد ترور امیرمومنان علی (علیه‌السّلام) را داشته است:
قال السمعانی: وروی عنه (یعقوب الرواجنی شیخ البخاری) حدیث ابی بکر رضی اللّه عنه: انّه قال: «لا یفعل خالد ما امر به». سالت الشریف عمر ابن‌ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الاثر فقال: کان امر خالد بن الولید ان یقتل علیّاً، ثم ندم بعد ذلک، فنهی عن ذلک.
[۵۱] الانساب للسمعانی، ج۶، ص۱۷۰، نشر محمد امین دمج، بیروت، ۱۴۰۰ هـ.

سمعانی گفته است: از او (یعقوب رواجنی استاد بخاری) کلام ابوبکر روایت شده است که گفت: "خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد" از سید عمر بن ابراهیم حسینی در کوفه پرسیدم که معنی این روایت چیست؟ او گفت: به خالد دستور داده بود که علی را بکشد؛ اما از این کار پشیمان شده و از آن نهی کرد.
سمعانی سپس در مضمون این روایت و سند آن اشکال نمی‌گیرد و این بدان معنی است که وی مضمون این روایت را قبول کرده است.

۷.۱.۲ - نقل در منابع شیعه

تفصیل این ماجرا در کتب شیعه چنین آمده است که:

فرجع ابوبکر الی منزله وبعث الی عمر فدعاه ثم قال: اما رایت مجلس علی منا الیوم، والله لان قعد مقعدا مثله لیفسدن امرنا فما الرای؟ قال عمر الرای ان تامر بقتله، قال فمن یقتله؟ قال خالد بن الولید فبعثا الی خالد فاتاهما فقالا نرید ان نحملک علی امر عظیم، قال حملانی ما شئتما ولو قتل علی بن ابی طالب، قالا فهو ذاک، فقال خالد متی اقتله؟ قال ابوبکر اذا حضر المسجد فقم بجنبه فی الصلاة فاذا انا سلمت فقم الیه فاضرب عنقه، قال نعم. فسمعت اسماء بنت عمیس ذلک وکانت تحت ابی بکر فقالت لجاریتها اذهبی الی منزل علی وفاطمة فاقرئیهما السلام وقولی لعلی:
(اِنَّ الْمَلَاَ یَاْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ اِنِّی لَکَ مِنْ النَّاصِحِینَ)
فجاءت الجاریة الیهما فقالت لعلی (علیه‌السّلام) ان اسماء بنت عمیس تقرا علیکما السلام وتقول: ان الملا یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین، فقال علی (علیه‌السّلام) قولی لها ان الله یحیل بینهم وبین ما یریدون. ثم قام وتهیا للصلاة وحضر المسجد ووقف خلف ابی بکر وصلی لنفسه وخالد بن الولید الی جنبه ومعه السیف فلما جلس ابوبکر فی التشهد ندم علی ما قال وخاف الفتنة وشدة علی وباسه فلم یزل متفکرا لا یجسر ان یسلم حتی ظن الناس انه قد سها، ثم التفت الی خالد فقال یا خالد لا تفعل ما امرتک به السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته، فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام): یا خالد ما الذی امرک به؟ قال امرنی بضرب عنقک، قال وکنت تفعل؟ قال‌ای والله لولا انه قال لی لا تفعل لقتلتک بعد التسلیم، قال فاخذه علی (علیه‌السّلام) فضرب به الارض واجتمع الناس علیه فقال عمر یقتله ورب الکعبة فقال الناس یا اباالحسن الله الله بحق صاحب هذا القبر فخلی عنه، قال فالتفت الی عمر واخذ بتلابیبه وقال یا بن الصهاک لولا عهد من رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وکتاب من الله سبق لعلمت اینا اضعف ناصرا واقل عددا ثم دخل منزله.

ابوبکر به منزل خویش بازگشته و کسی را به دنبال عمر فرستاد و او را خوانده و گفت: آیا جلسه امروز علی را در مورد ما ندیدی؟ قسم به خدا اگر دوباره چنین بنشیند کارما را خراب خواهد کرد؛ نظر تو چیست؟ گفت: من چنین نظر دارم که دستور به کشتن او بدهی؛ گفت: چه کسی او را بکشد؟ پاسخ داد: خالد بن ولید. پس به نزد خالد فرستاده، به نزد ایشان آمد؛ پس گفتند: می‌خواهیم تو را به کاری بزرگ مامور کنیم؛ پاسخ داد: من را به به هر کاری می‌خواهید مامور کنید؛ حتی اگر کشتن علی بن ابی‌طالب باشد؛ گفتند: کار همین است؛ پس خالد گفت: چه زمانی او را بکشم؟ ابوبکر پاسخ داد: وقتی که به مسجد آمد؛ در هنگام نماز در کنار او بایست؛ وقتی که من سلام نماز را دادم بایست و گردن او را بزن؛ گفت: باشد. اسماء بنت عمیس که همسر ابوبکر بود، این را شنیده و به کنیزش گفت: به منزل علی و فاطمه برو و به ایشان سلام کرده و به علی بگو: "به درستی‌که سران در مورد تو مشورت کرده‌اندکه تو را به قتل برسانند؛ پس بیرون برو؛ بدرستی‌که من از خیرخواهان توام".
پس کنیز به نزد حضرت آمده و به علی (علیه‌السّلام) گفت: اسماء بنت عمیس به شما سلام می‌رساند و می‌گوید: " به درستی‌که سران در مورد تو مشورت کرده‌اندکه تو را به قتل برسانند؛ پس بیرون برو؛ بدرستی‌که من از خیر خواهان توام". پس حضرت به او گفتند به او بگو: خداوند بین ایشان و آنچه می‌خواهند مانع خواهد شد؛ سپس ایستاده و آماده نماز شدند و در مسجد حاضر شده و در پشت ابوبکر ایستادند اما نماز فرادا خواندند و خالد بن ولید نیز در کنار ایشان بوده و شمشیر به همراه داشت؛ وقتی که ابوبکر برای تشهد نشست از آنچه گفته بود پشیمان شده و از آشوب و نیز از قدرت علی و جنگاوری ایشان ترسید؛ پس حیران ماند و راهی برای پایان بردن نماز پیدا نمی‌کرد؛ به حدی که مردم گمان کردند به او فراموشی دست داده است؛ پس رو به خالد کرده و گفت: ‌ای خالد؛ آنچه را به تو دستور دادم انجام نده؛ "السلام علیکم ورحمة الله" (و نماز را به پایان رساند)
پس امیرمومنان به خالد فرمودند: ‌ای خالد؛ تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ گفت: به من دستور داده بود که گردن تو را بزنم؛ حضرت فرمودند: وآیا چنین کاری را می‌کردی؟ پاسخ داد: آری قسم به خدا که اگر به من نگفته بود چنین نکن، تو را بعد از سلام به قتل می‌رساندم؛ پس حضرت او را گرفته و به زمین زدند؛ مردم نیز دور او جمع شدند؛ عمر گفت: قسم به پروردگار کعبه که او را می‌کشد!!!؛ مردم گفتند: ‌ای اباالحسن، تو را به خدا، تو را به خدا، به حق صاحب این قبر؛ پس حضرت او را رها کردند؛ پس حضرت رو به عمر کرده و یقه او را گرفته و فرمودند: ‌ای فرزند صهاک؛ اگر نبود پیمانی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از من گرفتند، و نیز اگر نبود دستورات خداوند که از قبل آمده است، می‌دانستی که کدامیک از ما یاوران ناتوان تری دارد و نیروی کمتری دارد؛ و سپس به منزل خود وارد شدند.
[۵۷] طبرسی، أبومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۱۲۶.
[۶۲] طبرسی، أبومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۱۲۶.


۷.۲ - کشتار و درخواست ازدواج

بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عده‌ای از سران قبایل از به رسمیت شناختن ابوبکر امتناع کردند؛ لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد یکی از ایشان مجاعة بن مرارة از روسای بنی‌حنیفه است؛ او در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اسلام آورده و با گروهی به نزد حضرت آمدند؛ رسول خدا به عنوان هدیه زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند.
خالد به سرزمین ایشان هجوم برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت؛ و سپس در همان شب در حالیکه مجاعة در اسارت او بود دختر مجاعة را از او خواستگاری کرد!!!
حدثنا ابن‌حمید قال حدثنا سلمة عن محمد بن اسحاق قال ثم ان خالدا قال لمجاعة زوجنی ابنتک فقال له مجاعة مهلا انک قاطع ظهری وظهرک معی عند صاحبک قال ایها الرجل زوجنی فزوجه فبلغ ذلک ابابکر فکتب الیه کتابا یقطر الدم لعمری یابن ام خالد انک لفارغ تنکح النساء وبفناء بیتک دم الف ومائتی رجل من المسلمین لم یجفف بعد قال فلما نظر خالد فی الکتاب جعل یقول هذا عمل الاعیسر یعنی عمر بن الخطاب
[۶۴] كلاعی، أبوربيع، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله، ج۳، ص۶۹.

خالد به مجاعه گفت: دخترت را به ازدواج من در بیاور؛ پس مجاعه به او گفت: کمی صبر داشته باش؛ تو کمر من را شکسته‌ای و به همین سبب پشت خودت را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)؛ گفت ای مرد دخترت را به ازدواج من در بیاور!!! پس او نیز قبول کرد.

۷.۲.۱ - سخن ابوبکر

این خبر به ابوبکر رسید پس به او نامه‌ای نوشت که از آن خون می‌چکید (بسیار تند بود): به جان خودم قسم‌ ای خالد که تو بیکاری و فرصت برای ازدواج با زن‌ها داری!!! درحالی که در کنار تو خون هزار و دویست مرد از مسلمانان ریخته شده است که هنوز خشک نشده است! وقتی خالد به این نامه نگاه کرد، گفت: این کار شخص بدخوی کوچک است!! و مقصودش عمر بود.
شبیه همین مطلب در کتب دیگری نیز آمده است. مخفی نیست که توجیه عده‌ای از اهل‌سنت برای این ماجرا به این مضمون که ایشان مسلمان نبوده‌اند منافات با متن نامه ابوبکر دارد؛ و شبیه همین مطلب در موارد بعد یعنی هدیه دادن یک دختر به یکی از دوستانش و نیز زنا با همسر مالک می‌آید؛ زیرا در هر دو مورد، عمر او را خطا کار می‌داند.

۷.۳ - هدیه دادن دختری از مسلمانان

یکی از همراهان خالد ضرار بن الازور نام داشت؛ در حمله خالد به گروهی از بنی‌اسد در زمان ابوبکر ایشان دختری زیبا روی از بنی‌اسد را به اسارت گرفتند و یکی از سربازان این کنیز را به ضرار تقدیم کرد!!! وی با این دختر نزدیکی کرده و سپس متوجه اشتباه خود شده به نزد خالد آمد و گفت من چنین کاری کرده‌ام. خالد نیز گفت: اشکالی ندارد، من این کار را برای تو جایز می‌کنم و دختر را به تو هدیه می‌دهم!!! با این همه او راضی نشده و گفت باید عمر در این باره نظر دهد؛ نامه‌ای به عمر نوشتند و او دستور سنگسار ضرار را داد، اما ضرار قبل از رسیدن دستور از دنیا رفت!!!
[۷۰] عسقلانی، ابن‌حجر، الاصابة في تمييز الصحابة، ج۲، ص۹.


۷.۴ - قتل و تجاوز

یکی دیگر از فجایعی که خالد مرتکب آن شده است کشتن مالک بن نویره و قوم وی است؛ وی به بهانه اینکه ایشان مرتد شده‌اند به جنگ ایشان رفته مالک را که از سران شیعیان امیرمومنان بود به شهادت رساند و سر او را به عنوان پایه دیگ در کنار اجاقی نهاده و همان شب با همسر او همبستر شد!!!
وقتی خبر این ماجرا به مدینه رسید عمر از ابوبکر خواست که خالد را سنگسار کند زیرا زنا کرده است؛ اما او نپذیرفت. گفت او را قصاص کن؛ اما او نپذیرفت؛ و پاسخ داد: او اجتهاد کرده و اشتباه کرده است!!! (لذا برای این کار ثواب نیز می‌برد) عمر گفت: لااقل او را از کار بر کنار کن!!! اما ابوبکر پاسخ داد: "من شمشیری را که خداوند بر علیه ایشان کشیده است در نیام نخواهم گذاشت."

۷.۴.۱ - خشونت و شهوت

وکان عبدالله بن عمر وابو قتادة الانصاری حاضرین فکلما خالدا فی امره فکره کلامهما. فقال مالک: یا خالد: ابعثنا الی ابی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا فانک بعثت الیه غیرنا ممن جرمه اکبر من جرمنا. فقال خالد: لا اقالنی الله ان اقلتک. وتقدم الی ضرار بن الازور بضرب عنقه. فالتفت مالک الی زوجته وقال لخالد: هذه التی قتلتنی. وکانت فی غایة الجمال. فقال خالد: بل الله قتلک برجوعک عن الاسلام. فقال مالک: انا علی الاسلام. فقال خالد: یا ضرار اضرب عنقه، فضرب عنقه.
[۷۱] ابوالفداء، إسماعيل بن علی، تاریخ ابی‌الفداء، ص۱۵۸.
[۷۳] ابن‌شحنه‌، محمد بن‌ محمد، تاریخ حلب، ص۱۱۴.
[۷۴] ابن‌شاکر، محمد بن شاكر، فوات الوفیات، ج۲، ص۶۲۷.

عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری حاضر بودند؛ پس با خالد در مورد مالک سخن گفتند اما او از کلام ایشان ناخشنود گشت؛ پس مالک گفت: ‌ای خالد، ما را به نزد ابوبکر بفرست؛ تا او باشد که در مورد ما حکم می‌کند؛ بدرستی‌که تو غیر از ما، افرادی را که جرمشان از ما سنگین تر بوده است را نیز به نزد او فرستاده‌ای؛ اما خالد گفت: خدا نبخشد مرا اگر تو را ببخشم، پس او را به نزد ضرار بن الازور‌ انداخته و دستور به زدن گردن وی داد.
پس مالک به همسرش نگاهی‌ انداخته و به خالد گفت: قسم به خدا که این زن من را به کشتن داد - همسر مالک در نهایت زیبایی بود - پس خالد گفت: نه، و بلکه کشتن تو به سبب بازگشت تو از اسلام است؛ پس مالک گفت: من بر اسلام هستم؛ خالد گفت: ‌ای ضرار گردن او را بزن، پس گردن او را زد.
ابن‌حجر نیز گفته است: ان ثابت بن قاسم روی فی الدلائل: ان خالدا رای امراة مالک وکانت فائقة فی الجمال، فقال مالک بعد ذلک لامراته: قتلتینی یعنی ساقتل من اجلک..... عن الزبیر بن بکار عن ابن‌شهاب: ان مالک بن نویرة کان کثیر شعر الراس فلما قتل، امر خالد براسه فنصب اثفیة فنضج ما فیها قبل ان یخلص النار الی شئون راسه.
خالد همسر مالک را دید - در حالیکه در نهایت زیبایی بود - پس مالک بعد از آن به همسرش گفت: تو من را کشتی؛ یعنی کشته شدن من به خاطر توست.


۱. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف، ج۱، ص۴۳۱.    
۲. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، کتب ورسائل وفتاوی ابن‌تیمیة فی الفقه، ج۲۸، ص۴۵۵.    
۳. ابن‌کثیر، إسماعیل بن کثیر، تفسیر ابن‌کثیر، ج۱، ص۳۰۶.    
۴. مزی، جمال‌الدین، تهذیب الکمال، ج۸، ص۱۸۹.    
۵. یوسف بن عبداللَّه، الاستیعاب، ج۲، ص۴۳۰.    
۶. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۸۲.    
۷. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۳، ص۱۳۷۲، شماره۳۵۵۷.    
۸. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۴۳، شماره۴۲۶۲.    
۹. رازی، فخر الدین، التفسیر الکبیر، ج۹، ص۳۷۶.    
۱۰. سيوطی، جلال الدين، الدر المنثور، ج۲، ص۳۳۰.
۱۱. ابن‌منذر، تفسیر ابن‌منذر، ج۱، ص۳۹۳.    
۱۲. بخاری، محمد بن إسماعيل، صحیح البخاری، ج۲، ص۹۷۴ شماره ۲۵۸۱.
۱۳. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۶۶.    
۱۴. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۵۷۳.    
۱۵. رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج۳۲، ص۱۴۳.    
۱۶. عسقلانی، ابن‌حجر، فتح الباری، ج۸، ص۴۶.    
۱۷. ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۲.    
۱۸. طبری، ابن‌جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۴۱.    
۱۹. ابن‌هشام، محمد بن إسحاق، السیرة النبویة، ج۴، ص۸۸۲.    
۲۰. ابن‌هشام، محمد بن إسحاق، السیرة النبویة، ج۲، ص۴۲۸.
۲۱. ابن‌الأثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۵۵.    
۲۲. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۳، ص۳۳۱.    
۲۳. ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۵۶۷.    
۲۴. ابن‌سیدالناس، محمد بن محمد، عیون الاثر، ج۲، ص۲۳۴.    
۲۵. محمد بن أبی‌بکر، ابن‌قیم، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۲، ص۱۶۷.    
۲۶. ابن‌خلیفة، خلیفة بن خیاط، تاریخ ابن‌خلیفة، ص۵۳.    
۲۷. ابن‌حبان‌ بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۲، ص۶۱.    
۲۸. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۵۹.    
۲۹. ابن‌خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن‌خلدون، ج۳، ص۴۵.    
۳۰. حلبی، علی بن إبراهیم، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۷۶.    
۳۱. ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۲.    
۳۲. ابن‌سیدالناس، محمد بن محمد، عیون الاثر، ج۲، ص۲۳۴.    
۳۳. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۶، ص۲۰۰.    
۳۴. کحالة، عمررضا، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۶.    
۳۵. حلبی، علی بن إبراهیم، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۷۷.    
۳۶. حلبی، علی بن إبراهیم، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۷۷.    
۳۷. حلبی، علی بن إبراهیم، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۷۷.    
۳۸. ابن‌الأثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۵۶.    
۳۹. طبری، ابن‌جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۴۲.    
۴۰. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۵۹.    
۴۱. ابن‌هشام، محمد بن إسحاق، السیرة النبویة، ۴، ص۸۸۴.    
۴۲. سهیلی، عبدالرحمن بن عبدالله، الروض الآنف - شرح سیرة ابن‌هشام، ج۷، ص۱۲۸.    
۴۳. ابن‌سیدالناس، محمد بن محمد، عیون الاثر فی المغازی والسیر، ج۲، ص۲۰۹.    
۴۴. محمد بن أبی‌بکر، ابن‌قیم، زاد المعاد، ج۳، ص۳۶۶.    
۴۵. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۶۰.    
۴۶. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۹، ص۷۳.    
۴۷. بخاری، محمد بن إسماعيل، صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵۳ - ۱۵۴. باب ۲۳.
۴۸. بخاری، محمد بن إسماعيل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۱۷ - ۱۱۸. باب ۳۵.
۴۹. حلبی، نورالدین، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۷۸.    
۵۰. سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۶، ص۱۷۶.    
۵۱. الانساب للسمعانی، ج۶، ص۱۷۰، نشر محمد امین دمج، بیروت، ۱۴۰۰ هـ.
۵۲. قصص/سوره۲۸، آیه۲۰.    
۵۳. قصص/سوره۲۸، آیه۲۰.    
۵۴. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۵۸-۱۵۹.    
۵۵. عروسی، عبد علی، تفسیر نور الثقلین، ج۴، ص۱۸۸.    
۵۶. طبرسی، أبومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۹۳.    
۵۷. طبرسی، أبومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۱۲۶.
۵۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۹، ص۱۳۱.    
۵۹. بحرانی، سید هاشم، مدینة المعاجز، ج۳، ص۱۵۱.    
۶۰. جمعی از محدثین، الاصول الستّة عشر، اصل ابی سعید عباد الصفری، ص۱۸.    
۶۱. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ص۱۹۱، باب ۱۵۱.    
۶۲. طبرسی، أبومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۱۲۶.
۶۳. طبری، ابن‌جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۸.    
۶۴. كلاعی، أبوربيع، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله، ج۳، ص۶۹.
۶۵. دیار بکری، حسین، تاریخ الخمیس، ج۲، ص۲۱۱.    
۶۶. علی بن الحسن، ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۸۷.    
۶۷. ابن‌حبان‌ بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۸۵.    
۶۸. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ ابن‌عساکر، ج۲۴، ص۳۸۹.    
۶۹. بغدادی، عبدالقادر، خزانة الادب، ج۳، ص۳۲۶.    
۷۰. عسقلانی، ابن‌حجر، الاصابة في تمييز الصحابة، ج۲، ص۹.
۷۱. ابوالفداء، إسماعيل بن علی، تاریخ ابی‌الفداء، ص۱۵۸.
۷۲. ابن‌خلکان، شمس‌الدین، وفیات الاعیان، ج۶، ص۱۴.    
۷۳. ابن‌شحنه‌، محمد بن‌ محمد، تاریخ حلب، ص۱۱۴.
۷۴. ابن‌شاکر، محمد بن شاكر، فوات الوفیات، ج۲، ص۶۲۷.
۷۵. عسقلانی، ابن‌حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۵، ص۵۶۱.    



موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «خالد بن ولید باعکس‌های بارگاهش (مرقدش) و مقایسه با حرمین عسکریین»    






جعبه ابزار