مخالفت محمد بن حنفیه با رفتن امام حسین به عراق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مخالفت محمد بن حنفیه با رفتن امام حسین به عراق، از مباحث مرتبط به رفتن
امام حسین (علیهالسلام) به سمت
عراق است.
محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان
امام علی (علیهالسّلام) فردی شجاع و از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود. او در حادثه
کربلا حضور نداشت و طبق گزارش منابع در دو نوبت، یکبار پیش از حرکت امام حسین (علیهالسّلام) به سوی
مکّه، با ایشان دیدار کرده و به ایشان پیشنهادهایی ارائه داده است و بار دوم پس از حضور امام (علیهالسّلام) در مکّه، ابن حنفیه نیز به مکّه رفته و در آن جا، بار دیگر با امام حسین (علیهالسلام) دیدار نموده و به امام (علیهالسلام) توصیه نموده که از رفتن به کوفه، منصرف شود.
ابوالقاسم
محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان
امام علی (علیهالسّلام) و معروف به ابن حنفیه بود.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فرمود: «به زودی
برایت پسری به دنیا خواهد آمد که نام و کنیهام را به وی بخشیدم و پس از او در امّتم،
برای کسی چنین امری روا نیست».
وی در زمان
خلافت ابوبکر به دنیا آمد و مادرش، جزو اسیران بود و در سهم امام علی (علیهالسّلام) قرار گرفت.
محمّد بن حنفیّه فردی شجاع بود و در نبرد
جَمَل و
صفّین، پرچمداری سپاه پدرش علی (علیهالسّلام) را بر عهده داشت.
محمّد، از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده است.
او در حادثه
کربلا حضور نداشت و به گفته برخی منابع
امام حسین (علیهالسّلام) به وی فرمود: «برادرم! تو در مدینه بمان و از جانب من، مراقب آن باش و چیزی را از من، پنهان مدار».
محمد بن حنفیه بعد از تسلّط
ابن زبیر بر
مدینه، با وی
بیعت نکرد
به همین جهت ابن زبیر میخواست او را بسوزاند
که سپاه
مختار ثقفی، او و
ابن عبّاس را از چنگال ابن زبیر، نجات دادند.
مختار با ابن حنفیه ارتباط صمیمی و نزدیکی داشت و با وی در خونخواهی از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام)، همراه بود.
سرانجام محمد حنفیه در محرم سال ۸۱ هجری بنا به قولی در مدینه در گذشت
و
امام محمد باقر (علیهالسّلام)، یا
ابان بن عثمان (حاکم مدینه) بر او
نماز گذارد.
و بنا به قول دیگر در
طایف در گذشت و
ابن عباس بر او نماز خواند.
بر طبق گزارش منابع محمّد بن حنفیّه در دو نوبت، یکبار پیش از حرکت امام حسین (علیهالسّلام) به سوی
مکّه و در مدینه، با ایشان دیدار کرده و به ایشان پیشنهادهایی ارائه داده است و بار دوم پس از حضور امام (علیهالسّلام) در مکّه در پیِ پیوستن گروهی از خاندان امام (علیهالسّلام) به ایشان، وی نیز به مکّه رفته و در آن جا، بار دیگر با ایشان دیدار نموده و به امام اصرار کرده که از رفتن به کوفه، منصرف شود.
هنگامی که محمد بن حنفیه از تصمیم
امام حسین (علیهالسلام) برای خروج از مدینه آگاه شد، به ایشان عرض کرد: ای برادر؛ تو محبوبترین و عزیزترین افراد نزد من هستی و از همه شایسته تری که من آنچه را
پند و اندرز میدانم،
برای تو بیان کنم. با
یزید بیعت نکن و در شهرها (ی بزرگ) نمان؛ بلکه به روستاها و کوهها برو و سفیرانی را به سوی مردم روانه کن و آنها را به بیعت با خود دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدای را
حمد و سپاسگو، و اگربا شخص دیگری غیر از تو بیعت کردند، هیچ نقصانی در
دین و
عقل تو پدید نمیآید و
فضل و
کمال تو محفوظ میماند. من میترسم به شهری از این شهرها
بروی و گروهی اطراف تو را بگیرند (و با تو بیعت کنند)؛ سپس بین آنها اختلاف بیفتد؛ عدهای به طرفداری تو، و عدهای بر ضد تو به پا خیزند و بین آنها
جنگ و
قتال شود و تو نخستین کسی باشی که هدف قرار میگیرد که در این صورت
خون کسی را که از لحاظ شخصیت و از لحاظ
پدر و
مادر، بهترین این امت است، هدر میرود و خاندانش را خوار میکنند. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: ای برادر؛ من عازم سفرم. محمد بن حنفیه گفت: پس به
مکه برو. اگر آنجا
برای تو
امن بود، راه نجاتی
برای تو هست و اگر جایی مطمئن
برای تو نبود، به
کوه و
صحرا رفته، از شهری به شهر دیگر
مسافرت کن تا ببینی
عاقبت این امر به کجا میانجامد، و در آن وقت تصمیم مناسب خواهی گرفت. امام حسین در جواب فرمود: ای برادره پند و اندرز خود را بیان کردی و مهربانی و
شفقت خود را ابراز نمودی؛ امیدوارم که نظر تو صائب و همراه با
موفقیت باشد.
امام در ادامه فرمود: اما تو ای برادر؛ مانعی نیست که در مدینه بمانی و در غیاب من، آمد و رفت
بنی امیه را زیر نظر بگیری و مرا از کارها و امور آنها مطلع کنی.
•
فی ذِکرِ خُروجِ الاِمامِ مِنَ المَدینَةِ: فَخَرَجَ مِن تَحتِ لَیلَتِهِ وهِیَ لَیلَةُ الاَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ مُتَوَجِّها نَحوَ مَکَّةَ، ومَعَهُ بَنوهُ واخوَتُهُ، وبَنو اخیهِ وجُلُّ اهلِ بَیتِهِ، الّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ، فَاِنَّهُ لَمّا عَلِمَ عَزمَهُ عَلَی الخُروجِ عَنِ المَدینَةِ لَم یَدرِ اینَ یَتَوَجَّهُ. فَقالَ لَهُ: یا اخی! انتَ احَبُّ النّاس الَیَّ، واعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ ادَّخِرُ النَّصیحَةَ لِاَحَدٍ مِنَ الخَلقِ الّا لَکَ، وانتَ احَقُّ بِها، تَتَنَحَّ بِبَیعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الاَمصارِ مَا استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ الَی النّاسِ فَادعُهُم الی نَفسِکَ، فَاِن تابَعَکَ النّاسُ وبایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّه َ عَلی ذلِکَ، وان اجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ، لَم یَنقُصِ اللّه ُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ، ولا تَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُک. انّی اخافُ ان تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الاَمصارِ، فَیَختَلِفَ النّاسُ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ، فَیَقتَتِلونَ، فَتَکونُ انتَ لِاَوَّلِ الاَسِنَّةِ، فَاِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفسا وابا واُمّا، اضیَعُها دَما، واذَلُّها اهلاً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): فَاَینَ اذهَبُ یا اخی؟ قالَ: اِنزِل مَکَّةَ، فَاِنِ اطمَاَنَّتِ بِکَ الدّارُ بِها فَسَبیلُ ذلِکَ، وان نَبَت بِکَ لَحِقتَ بِاالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ الی بَلَدٍ، حَتّی تَنظُرَ ما یَصیرُ امرُ النّاسِ الَیهِ، فَاِنَّکَ اصوَبُ ما تَکونُ رَایا حینَ تَستَقبِلُ الاَمرَ استِقبالاً. فَقالَ: یا اخی! قَد نَصَحتَ واشفَقتَ، وارجو ان یَکونَ رَایُکَ سَدیدا مُوَفَّقا.در کتاب
الارشاد در گزارش بیرون رفتن امام (علیهالسّلام) از مدینه آمده است: حسین (علیهالسّلام) شب هنگام (شب یکشنبه، دو روز مانده از
رجب)، به سوی مکّه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خانوادهاش، جز محمّد بن حنفیّه، همراه او بودند. محمّد بن حنفیّه، چون دریافت که ایشان آهنگ بیرون رفتن از مدینه را دارد و خودش هم نمیداند که به کجا میرود، به وی گفت: برادر! تو محبوب ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنان در نزد منی و دلسوزی را
برای هیچ یک از مردم، جز
برای تو، نگاه نمیدارم و تو، بِدان سزاوارتری. از
بیعت با
یزید بن معاویه و از شهرها، تا آن جا که میتوانی، چشمپوشی کن. سپس فرستادگانی به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پیروی کردند و به بیعت تو در آمدند، خدا را بر آن، سپاس بگزار و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دین و خِرد تو، کاسته نمیشود و مردانگی و ارجمندیِ تو، بر باد نمیرود. من نگرانم که به یکی از این شهرها وارد شوی و مردم، دچار چنددستگی شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو، و با یکدیگر نبرد کنند و تو، هدف نخستین نیزه باشی و در آن صورت، بهترینِ همه این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود. حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «برادر! پس کجا بروم؟». گفت: مکّه. پس اگر سرای آرامی بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن، آرامش نبود، به رَمْلها و ستیغ کوهها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم، چه خواهد شد. پس درستترین تصمیم گیری تو، زمانی است که به استقبال حوادث و رخدادها
بروی. امام (علیهالسّلام) فرمود: «برادرم! تو نیکخواهی و دلسوزی کردی و امید دارم که نظر تو، استوار و همراه توفیق باشد.»
•
عن ابی مخنف ـ فی ذِکرِ خُروجِ الاِمامِ مِنَ المَدینَةِ: وامَّا الحُسَینُ علیه السلام، فَاِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ واخوَتِهِ، وبَنی اخیهِ وجُلِّ اهلِ بَیتِهِ، الّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ، فَاِنَّهُ قالَ لَهُ: یا اخی، انتَ احَبُّ النّاسِ الَیَّ، واعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ ادَّخِرُ النَّصیحَةَ لِاَحَدٍ مِنَ الخَلقِ احقَّ بِها مِنکَ.. تَنَححَّ بِتَبِعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الاَمصارِ مَا استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ الَی النّاسِ فَادعُهُم الی نَفسِکَ، فَاِن بایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّه َ عَلی ذلِکَ، وان اجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ لَم یَنقُصِ اللّه ُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَککَ، ولا یَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُکَ. انّی اخافُ ان تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الاَمصارِ، وَتاتِیَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ، فَیَختَلِفونَ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ، فَیَقتَتِلونَ فَتَکونُ لِاَوَّلِ الاَسِنَّةِ، فَاِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفسا وابا واُمّا، اضیَعُها دَما، واذَلُّها اهلاً. قالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): فَاِنّی ذاهِبٌ یا اخی، قالَ: فَانزِل مَکَّةَ، فَاِنِ اطمَاَنَّت بِکَ الدّارُ فَسَبیلُ ذلِکَ، وان نَبَت بِکَ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ الی بَلَدٍ، حَتّی تَنظُرَ الی ما یَصیرُ امرُ النّاسِ، وتَعرِفَ عِندَ ذلِکَ الرَّایَ، فَاِنَّکَ اصوَبُ ما تَکونُ رَایا واحزَمُهُ عَمَلاً حینَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَکونُ الاُمورُ عَلَیکَ ابدا اشکَلَ مِنها حینَ تَستَدبِرُهَا استِدبارا. قالَ: یا اخی، قَد نَصَحتَ فَاَشفَقتَ، فَاَرجو ان یَکونَ رَایُکَ سَدیدا مُوَفَّقا.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومِخنَف، در باره بیرون آمدن امام از مدینه آمده است: حسین (علیهالسّلام) با فرزندان، برادران، برادرزادگان و تمام خانوادهاش، بجز محمّد بن حنفیّه، بیرون رفت. محمّد بن حنفیّه به حسین (علیهالسّلام) گفت: برادرم! تو دوست داشتنی ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنها نزد منی و نیکخواهی را
برای کسی از مردم، جز تو، نگاه نمیدارم. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها، تا میتوانی، کناره بگیر. آن گاه فرستادگانت را به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود فرا بخوان. اگر بیعت کردند، خدا را بر آن، ستایش کن و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دیانت و خِرد تو، چیزی نخواهد کاست و مردانگی و ارجمندی ات بر باد نخواهد رفت. من نگرانم که به یکی از شهرها وارد شوی و نزد گروهی از مردم
بروی و آنان با یکدیگر، دچار اختلاف شوند، گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو باشند و با هم نبرد کنند و تو، نخستین هدف نیزهها باشی. پس آن گاه بهترینِ این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر خواهد بود. حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «برادرم! من میروم». گفت: پس در مکّه فرود آی. اگر سرایی مطمئن بود، چه بهتر، وگر نه به شِنزارها و بلندایِ کوهها پناه ببر و از شهری به شهری خواهی رفت تا بنگری که کار مردم، چه میشود. آن گاه رای و راه خود را میشناسی؛ چرا که استوارترین رای و دوراندیشانهترین کار، آن گاه است که به پیشواز کارها
بروی و زمانی که به کارها پشت کنی، دشوارترینِ حالتها
برایت پیش میآید. فرمود: «برادرم! خیرخواهی و دلسوزی کردی. امید دارم که رای تو، استوار و با توفیقْ همراه باشد».
محمد بن حنفیه همچنین در مکه به حضور
حسین بن علی (علیهالسّلام) رسید و ضمن گفت و گویی با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ ولی امام حسین (علیهالسّلام) پیشنهاد او را نپذیرفت.
منابع نوشتهاند: شبی که صبحش امام حسین (علیهالسّلام) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما
مکر و
حیله ایشان را به پدر و برادر خود میدانی، من میترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامیترین فرد در آن خواهی بود. امام فرمود: «میترسم که یزید مرا
ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه خدا شکسته شود». محمد گفت: اگر این گونه است پس به
یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آنجا از همه مردم گرامیتر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد. امام فرمود: در این باره فکر میکنم. چون صبح شد، کاروان
امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام
ناقه آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای برادر: آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تامل کنی؟ امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: آری چنین است. محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را واداشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟ امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد من آمد و به من فرمود: ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند.» محمد حنفیه گفت: انالله وانا الیه راجعون. حال که چنین است پس چرا زنان و بچهها را همراه می
بری؟ امام فرمود: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند».
•
بَعَثَ حُسَینٌ (علیهالسّلام) الَی المَدینَةِ، فَقَدِمَ عَلَیهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ونِساءٌ وصِبیانٌ مِن اخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ فَاَدرَکَ حُسَینا (علیهالسّلام) بِمَکَّةَ، واعلَمَهُ انَّ الخُروجَ لَیسَ لَهُ بِرَایٍ یَومَهُ هذا، فَاَبَی الحُسَینُ (علیهالسّلام) ان یَقبَلَ.در کتاب
الطبقات الکبری (
الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: حسین (علیهالسّلام) قاصدی به
مدینه فرستاد و کسانی از
عبدالمطّلب که از همراهی با وی باز مانده بودند، در مکّه بر او وارد شدند. آنان، نوزده مرد و زن و کودک، از برادران و خواهران و همسرانش بودند. محمّد بن حنفیّه نیز در پیِ آنان آمد تا در مکّه به حسین (علیهالسّلام) رسید و به او خبر داد که به نظر او، قیام کردن در این روزها، درست نیست؛ امّا حسین (علیهالسّلام) از پذیرش آن، سر باز زد.
•
کانَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ وعَبدُ اللّه ِ بنُ المُطیعِ نَهَیاهُ عَنِ الکوفَةِ، وقالا: انَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، قُتِلَ فیها ابوکَ، وخُذِلَ فیها اخوکَ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَاِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، لا یَعدِلُ بِکَ اهلُ الحِجازِ، وتَتَداعی الَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ. ثُمَّ قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: وان نَبَت بِکَ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وتَنَفَّلتَ مِن بَلَدٍ الی بَلَدٍ حَتّی تَفرُقَ لَکَ الرَّایَ، فَتَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَستَدبِرُهَا استدِبارا.در کتاب
المناقب ابن شهرآشوب آمده است: محمّد بن حنفیّه و
عبداللّه بن مطیع، امام حسین (علیهالسلام) را از رفتن به کوفه نهی کردند و گفتند: این شهر، بدشگون است. در آن، پدرت کشته شد و برادرت تنها ماند. پس در حرم بمان که سَرور عرب هستی و مردم
حجاز، کسی را به جای تو بر نمیگیرند و مردم از هر جا به سوی تو میگروند. سپس محمّد بن حنفیّه گفت: اگر ماندن در مکّه هموار نشد، به رَمْلها و ستیغ کوهها میپیوندی و از شهری به شهری میروی تا تصمیم گیری
برایت روشن گردد. پس به پیشواز کارها میروی و به آنها پشت نمیکنی.
•
خَرَجَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ یُشَیِّعُهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیهالسّلام))، فَقالَ لَهُ عِندَ الوَداعِ: یا ابا عَبدِ اللّه ِ، اللّه َ اللّه َ فی حُرَمِ رَسولِ اللّه ِ! فَقالَ لَهُ: ابَی اللّه ُ الّا ان یَکیَکُنَّ سَبایا.در کتاب
اثبات الوصیة آمده است: محمّد بن حنفیّه،
برای بدرقه حسین (علیهالسّلام) بیرون آمد و هنگام خداحافظی به او گفت: ای ابا عبد اللّه! خدا را، خدا را در باره خاندان پیامبر خدا، در نظر آور! حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «خدا، جز اسیر شدنِ آنان را نمیخواهد».
•
عن هشام بن الولید عمّن شهد ذلک: اقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) بِاَهلِهِ مِن مَکَّةَ، ومُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ بِالمَدینَةِ، قالَ: فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ یَتَوَضَّاُ فی طَستٍ؛ قالَ: فَبَکی حَتّی سَمِعتُ وَکفَ دُموعِهِ فِی الطَّستِ.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
هشام بن ولید، آمده است: حسین (علیهالسّلام) با خانواده اش از مکّه حرکت کرد و محمّد بن حنفیّه، در مدینه بود. هنگامی که در تشتی
وضو میگرفت، این خبر به او رسید. گریست، آن چنان که شنیدم اشکهایش بر تَشت میریخت.
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۳۲-۳۹.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۹۰-۴۹۸.