• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مخالفت صحابه و بزرگان با حرکت امام حسین به کوفه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





مخالفت صحابه و بزرگان با حرکت امام حسین به کوفه، یکی از مباحث مهم در بررسی خروج امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه به مکه و سپس حرکت به سمت عراق است. این مخالفت‌ها در مکان‌های مختلف از مسیر سفر امام رخ داد: برخی هنگام خروج ایشان از مدینه به مکه و برخی سپس در جریان تصمیم به ترک مکه و حرکت به سوی کوفه در عراق. بر اساس گزارشات تاریخی، برخی از صحابه و بزرگان شهرهای مدینه، مکه، بصره و حتی کوفه مانند عبدالله بن عمر، ابوواقد لیثی، احنف بصری، عبدالله بن مطیع، عمر بن عبدالرحمن، عبدالله بن جعده و ... با تصمیم امام حسین (علیه‌السّلام) برای سفر به کوفه مخالفت کردند. مخالفت آنها با تصمیم امام حسین (علیه‌السّلام) برای سفر به کوفه به دلایل متعددی صورت گرفت که عبارتنداز: وجود کارگزاران یزید در کوفه، نگرانی از احتمال خیانت و ناپایداری مردم کوفه و وابستگی آن‌ها ثروت، نگرانی از تکرار تجربه تلخ پدر و برادر امام حسین (علیه‌السلام) در کوفه، نگرانی از تفرقه و تضعیف وحدت مسلمانان با قیام امام حسین (علیه‌السلام) و ارزیابی قیام به عنوان قیام ناکام و نابجا. با این حال، اشکال اساسی به تمامی این مخالفان، عدم درک کامل آنان از مقام و جایگاه ویژه امامت امام حسین (علیه‌السلام) و عصمت ایشان بود. این ناآگاهی موجب شد که آنان نتوانند ضرورت پیروی مطلق از امام را درک کنند و به همین دلیل، توصیه‌های آنان نتوانست تاثیر مثبتی بر تصمیمات امام حسین (علیه‌السلام) داشته باشد.



عبدالله بن عمر، صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و بزرگ‌ترین فرزند عمر، از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود و این اقدام را عاملی برای تفرقه و تضعیف وحدت مسلمانان می‌دانست. منابع تاریخی، محل این ملاقات‌ها را به‌طور یکسان گزارش نکرده‌اند، بنابراین، مکان دقیق این دیدارها مشخص نیست. همچنین، احتمال می‌رود که این دیدارها در مکان‌های مختلف و طی چندین ملاقات صورت گرفته باشد.

۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو عبدالرحمان عبداللّه بن عمر بن خطّاب از طایفه عدی صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و بزرگ‌ترین فرزند عمر بود.عبداللّه بن عمر پیش از هجرت به دنیا آمد و به همراه پدرش در سال ششم بعثت در مکّه اسلام آورد. وی در دو نبردِ بدر و اُحُد، به خاطر سنّ کم، شرکت نداشت؛ اما به گفته خودش در ۲۱ غزوه شرکت داشت که نخستین آن‌ها خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او اجازه حضور در آن‌ها را نداد. وی را از فراریان جنگ موته دانسته‌اند که بر اثر آن در مدینه سخت سرزنش شد. در فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مکه و عملکرد ایشان در نابود ‌کردن بت‌ها را گزارش کرده است. ابن‌ عمر در مدینه از‌ اندک کسانی بود که با علی (علیه‌السّلام) بیعت نکرد و سپس از مدینه بیرون رفت و در مکه سکنا گزید. عبدالله هنگام احتضار از این کار خود پشیمان گشت و گفت: تنها اشتباه من این بود که در کنار علی (علیه‌السّلام) با گروه ستمگر نجنگیدم.او با معاویه بیعت کرد اما نخست از مخالفان خلافت یزید بود و هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه حسین بن علی (علیهماالسّلام)، عبدالرحمن بن ابی‌بکر و عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد. ولی سرانجام با یزید بیعت نمود. معاویه بر بستر مرگ، خطاب به یزید، ابن‌عمر را شخصیتی معرفی کرد که ترک دنیا کرده و دین، او را از پای در آورده و او را برای حکومت یزید بی خطر دانست.عبدالله بن‌ عمر سرانجام در سن ۸۴ یا ۸۷ سالکی و در سال ۷۳/۷۴ ق. در مکه درگذشت.

۱.۲ - شرح واقعه

پس از مرگ معاویه، یزید از والی مدینه درخواست کرد که از ابن‌ عمر برای او بیعت بگیرد.ابن عمر با ابراز تردید و اکراه اعلام داشت که در صورت بیعت اکثریت، وی نیز به ناچار به این امر تن خواهد داد. از سوی دیگر عبدالله بن عمر از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود و این اقدام را موجب تفرقه و از بین رفتن وحدت مسلمانان می‌دانست. او سه بار در دیدارهای خود با امام حسین (علیه‌السلام) سعی کرد مانع از این سفر شود.
لَقِیَهُما (ایِ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) وعَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَیرِ) عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ اللّه ِ بنُ عَیّاشِ بنِ ابی رَبیعَةَ بِالاَبواءِ، مُنصَرِفَینِ مِنَ العُمرَةِ، فَقالَ لَهُمَا ابنُ عُمَرَ: اُذَکِّرُکُمَا اللّه َ الّا رَجَعتُما فَدَخَلتُما فی صالِحِ ما یَدخُلُ فیهِ النّاسُ، وتَنظُرا، فَاِنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلَیهِ لَم تَشُذّا، وانِ افتُرِقَ عَلَیهِ کانَ الَّذی تُریدانِ. وقالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَینٍ (علیه‌السّلام): لا تَخرُج، فَاِنَّ رَسولَ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خَیَّرَهُ اللّه ُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ، وانتَ بَضعَةٌ مِنهُ، ولا تَنالُها ـ یَعنِی الدُّنیا ـ فَاعتَنَقَهُ وبَکی ووَدَّعَهُ. فَکانَ ابنُ عُمَرَ یَقولُ: غَلَبَنا حُسَینٌ (علیه‌السّلام) عَلَی الخُروجِ، ولَعَمری لَقَد رَای فی ابیهِ واخیهِ عِبرَةً، ورَای مِنَ الفِتنَةِ وخِذلانِ النّاسِ لَهُم ما کانَ یَنبَغی لَهُ الّا یَتَحَرَّکَ ما عاشَ، وان یَدخُلَ فی صالِحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ، فَاِنَّ الجَماعَةَ خَیرٌ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن عیاش بن ابی ربیعه، در بازگشت از عمره، در منزلگاه اَبوا با حسین (علیه‌السّلام) و عبداللّه بن زبیر، دیدار کردند. ابن عمر به آن دو گفت: خدا را به شما یادآور می‌شوم که برگردید و در آنچه مردم صلاح می‌دانند، وارد شوید و بنگرید. اگر مردم بر صلاح، گرد آمدند، شما هم از آن جدا نیستید و اگر دچار جدایی شدند، همان خواهد شد که می‌خواهید. ابن عمر به حسین (علیه‌السّلام) گفت: بیرون نرو، که خدا پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار کرد و او آخرت را برگزید. تو پاره تن او هستی و به دنیا نخواهی رسید. آن گاه دست به گردن حسین (علیه‌السّلام) افکند و گریست و با او خداحافظی کرد. ابن عمر می‌گفت: حسین، در حرکت، بر ما چیره شد. به جانم سوگند که او در پدر و برادرش عبرت دید و از فتنه و بی وفایی مردم با آنها، چیزهایی دید که سزاوار بود تا زنده است، حرکت نکند و در آنچه مردم بر صلاح وارد می‌شوند، وارد شود؛ چرا که خیر، در جماعت است.
جاءَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ ـ فی مَکَّةَ ـ فَاَشارَ الَیهِ بِصُلحِ اهلِ الضَّلالِ، وحَذَّرَهُ مِنَ القَتلِ وَالقِتالِ. فَقالَ لَهُ: یا ابا عَبدِ الرَّحمنِ، اما عَلِمتَ انَّ مِن هَوانِ الدُّنیا عَلَی اللّه ِ انَّ رَاسَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا اُهدِیَ الی بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی اسرائیلَ؟! اما عَلِمتَ انَّ بَنی اسرائیلَ کانوا یَقتُلونَ ما بَینَ طُلوعِ الفَجرِ الی طُلوعِ الشَّمسِ سَبعینَ نَبِیّا، ثُمَّ یَجلِسونَ فی اسواقِهِم یَبیعونَ ویَشتَرونَ کَاَن لَم یَصنَعوا شَیئا، فَلَم یُعَجِّلِ اللّه ُ عَلَیهِم، بَل امهَلَهُم واخَذَهُم بَعدَ ذلِکَ اخذَ عَزیزٍ مُقتَدِرٍ! اِتَّقِ اللّه َ یا ابا عَبدِ الرَّحمنِ، ولا تَدَعَنَّ نُصرَتی.
در کتاب الملهوف آمده است: عبداللّه بن عمر، در مکّه نزد ایشان (حسین علیه السلام) آمد و به او پیشنهاد کرد که با گم راهان، آشتی کند و او را از جنگ و خونریزی بر حذر داشت. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «ای ابو عبدالرحمان! مگر نمی‌دانی که در پستیِ دنیا، همین بس که سر یحیی فرزند زکریّا را برای بدکاری از بدکاران بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟ مگر نمی‌دانی که بنی اسرائیل در میان طلوع سپیده تا پیدایی خورشید، هفتاد پیامبر را می‌کشتند و سپس در بازارهای خود می‌نشستند و چنان سرگرم داد و ستد می‌شدند که گویی هیچ کاری نکرده‌اند و با وجود این، خدا در باره آنان، شتاب نورزید و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ایشان را سخت گرفتار کرد؟ از خدا بپرهیز ای ابو عبدالرحمان و از یاری من، روی بر متاب».
عن سالم بن عبد اللّه بن عمر: قیلَ لِاَبی ـ عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ ـ: انَّ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) تَوَجَّهَ الَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی ثَلاثِ مَراحِلَ مِنَ المَدینَةِ ـ وکانَ غائِبا عِندَ خُروجِهِ ـ فَقالَ: اینَ تُریدُ؟ فَقالَ: اُریدُ العِراقَ، واخرَجَ الَیهِ کُتُبَ القَومِ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ بَیعَتُهُم وکُتُبُهُم. فَناشَدَهُ اللّه َ ان یَرجِعَ، فَاَبی. فَقالَ: اُحَدِّثُکَ بِحَدیثٍ ما حَدَّثتُ بِهِ احَدا قَبلَکَ: انَّ جِبریلَ اتَی النَّبِیَّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یُخَیِّرُهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وانَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، فَوَاللّه ِ لا یَلیها احَدٌ مِن اهلِ بَیتِهِ ابَدا، وما صَرَفَهَا اللّه ُ عَنکُم الّا لِما هُوَ خَیرٌ لَکُم. فَارجِع؛ فَاَنتَ تَعرِفُ غَدرَ اهلِ العِراقِ، وما کانَ یَلقی ابوکَ مِنهُم. فَاَبی، فَاعتَنَقَهُ وقالَ: اِستَودَعتُکَ اللّه َ مِن قَتیلٍ!
در کتاب العقد الفرید به نقل از سالم بن عبداللّه بن عمر گزارش شده است: به پدرم عبداللّه بن عمر، گفته شد که حسین (علیه‌السّلام) رو به سوی عراق نهاده است. پس پدرم در سه منزلی مدینه، به او پیوست؛ چون هنگام خروج وی، پدرم در مدینه نبود. پدرم به او گفت: آهنگ کجا داری؟ فرمود: «ره سپار عراقم» و نامه‌های مردم را به او نشان داد. سپس فرمود: «اینها، پیمان‌ها و نامه‌های ایشان است». پس پدرم او را به خدا سوگند داد که برگردد و او نپذیرفت. پس گفت: با تو حدیثی می‌گویم که پیش از این، با کسی در میان ننهاده ام. جبرئیل (علیه‌السّلام) نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد و او را میان دنیا و آخرت، مخیّر ساخت و او آخرت را برگزید. شما پاره تن او هستید. به خدا سوگند، هرگز کسی از دودمان او در پیِ دنیا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو که برای شما خیر است، آن را از شما دریغ نداشت. پس برگرد، که تو نیرنگ مردم عراق و آنچه را که پدرت از آنها دید، می‌دانی. حسین (علیه‌السّلام) نپذیرفت. پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را که کشته می‌شوی، به خدا می‌سپارم.
عن الشعبی: کانَ ابنُ عُمَرَ قَدِمَ المَدینَةَ، فَاُخبِرَ انَّ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) قَد تَوَجَّهَ الَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی مَسیرَةِ لَیلَتَینِ، فَقالَ: اینَ تُریدُ؟ قالَ: العِراقَ، ومَعَهُ طَوامیرُ وکُتُبٌ، فَقالَ: لا تَاتِهِم، قالَ: هذِهِ کُتُبُهُم وبَیعَتُهُم. فَقالَ: انَّ اللّه َ خَیَّرَ نَبِیَّهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وانَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، لایَلیها احَدٌ مِنکُم ابَدا، وما صَرَفَهَا اللّه ُ عَنکُم الّا لِلَّذی هُوَ خَیرٌ لَکُم، فَارجِعوا، فَاَبی، فَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ، وقالَ: استَودِعُکَ اللّه َ مِن قَتیلٍ.
در کتاب سِیَر اعلام النُّبَلاء به نقل از شعبی آمده است: ابن عمر، وارد مدینه شد و خبردار شد که حسین (علیه‌السّلام) ره سپار عراق است. پس از دو شب راه، به او رسید. گفت: کجا می‌روی؟ فرمود: «عراق»، در حالی که با او نامه‌ها و طومارهایی بود. گفت: نزد آنان نرو. فرمود: «این، نامه‌ها و پیمان‌های آنان است». پس گفت: راستی که خدا، پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار ساخت و او آخرت را برگزید و شما پاره تن او هستید. هرگز کسی از شما، دنبال دنیا نمی‌رود و خدا، آن را از شما دریغ نداشت، مگر به آن سبب که خیر شما، در آن بود. پس برگردید. او نپذیرفت. پس ابن عمر با او معانقه کرد و گفت: تو را که کشته می‌شوی، به خدا می‌سپارم.
عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن م سَمِعَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ بِخُروجِهِ (ایِ الحُسَینِ (علیه‌السّلام)) فَقَدَّمَ راحِلَتَه، وخَرَجَ خَلفَهُ مُسرِعا، فَاَدرَکَهُ فی بَعضِ المَنازِلِ، فَقالَ: اینَ تُریدُ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: مَهلاً، اِرجِع الی حَرَمِ جَدِّکَ. فَاَبَی الحُسَینُ (علیه‌السّلام) عَلَیهِ، فَلَمّا رَاَی ابنُ عُمَرَ اباءَهُ... بَکی وقالَ: استَودِعُکَ اللّه َ یا ابا عَبدِ اللّه ِ، فَاِنَّکَ مَقتولٌ فی وَجهِکَ هذا.
در کتاب الامالی شیخ صدوق به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده است: عبد اللّه بن عمر شنید که حسین (علیه‌السّلام) حرکت کرده است. بر مَرکبش سوار شد و شتابان، در پی او روان شد و در یکی از منازل، به او رسید. پس گفت: ‌ای فرزند پیامبر خدا! به کجا می‌روی؟ فرمود: «عراق». گفت: درنگ کن و به حرم جدّت باز گرد. حسین (علیه‌السّلام) از او نپذیرفت. ابن عمر، چون دید که او نمی‌پذیرد...، گریست و گفت: ‌ای ابا عبد اللّه! تو را به خدا می‌سپارم که تو در این راه، کشته خواهی شد.
با توجّه به گزارش‌هایی که ملاحظه شد، ظاهرا در ملاقات ابن عمر با امام حسین (علیه‌السّلام) تردیدی نیست؛ لیکن منابع تاریخی، مکان این ملاقات را یکسان گزارش نکرده‌اند: شماری نوشته‌اند که این ملاقات، در اطراف مدینه و در چند منزلی آن، انجام شده است. شماری، محلّ ملاقات را مکّه یا اطراف آن دانسته‌اند. برخی، محلّ ملاقات را بین راه مکّه و مدینه، در منطقه‌ای به نام اَبوا ذکر کرده‌اند.شماری از منابع هم به محلّ ملاقات آنها، اشاره‌ای ندارند. بنابراین، نمی‌توان به طور قطع محل دقیق ملاقات‌های ابن‌ عمر و امام حسین (علیه‌السلام) را مشخص کرد. همچنین، احتمال می‌رود که این دیدارها در مکان‌های مختلف و طی چندین ملاقات صورت گرفته باشد.


ابوواقد لیثی، از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و در برخی از جنگ‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضور داشت و از پرچم‌داران غزوه فتح مکه و حنین بود. ابوواقد همراه امام علی (علیه‌السّلام) نیز در جنگ صفّین شرکت کرد. ابوواقد لیثی در آستانه سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه، با ایشان دیدار و گفتگو کرد. در این دیدار، ابوواقد به امام حسین (علیه‌السّلام) توصیه می‌کند که از قیام خود دست برداشته و از رفتن به کوفه منصرف شود.

۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوواقد لیثی حارث بن عوف بن اُسَید، از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از تیره بنی‌شِجع بود. منابع تاریخی او را از نخستین مسلمانان بنی‌لیث دانسته‌اند.ابوواقد لیثی در برخی از جنگ‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضور داشت و از پرچم‌داران غزوه فتح مکه و حنین بود. پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در نبرد تبوک، ابوواقد را به میان قبیله‌اش بنی‌لیث فرستاد تا برای این نبرد نیرو بطلبد. ابوواقد لیثی همراه امام علی (علیه‌السّلام) نیز در جنگ صفّین شرکت کرد. معاویه سوگند یاد کرد که در گوش‌هایش، سرب گداخته بریزد. گفته‌اند: وی، یک سال در مکّه مجاور شد و همان جا در گذشت و در قبرستان مهاجران در فخ، به خاک سپرده شد. نیز گفته‌اند: در سال ۶۵ یا ۶۸ در مدینه در گذشت.

۱.۲ - شرح واقعه

ابوواقد لیثی، از شخصیت‌هایی بود که در مکه خدمت امام حسین (علیه‌السّلام) رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. منابع تاریخی گفت و گوی او را با امام حسین (علیه‌السّلام) بدین گونه گزارش کرده‌اند: خبر بیرون رفتن امام حسین (علیه‌السّلام) به من رسید. در منزلگاه مَلَل به او رسیدم و او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛ زیرا او در جایی که نباید، قیام می‌کرد و خود را به کشتن می‌داد. او فرمود: «باز نمی‌گردم».
عن ابوواقد لیثی: بَلَغَنی خُروجُ حُسَینٍ (علیه‌السّلام) فَاَدرَکتُهُ بِمَلَلٍ، فَناشَدتُهُ اللّه َ الّا یَخرُجَ، فَاِنَّهُ یَخرُجُ فی غَیرِ وَجهِ خُروجٍ، وانَّما یَقتُلُ نَفسَهُ. فَقالَ: لا ارجِعُ.
در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از ابوواقد لیثی آمده است: خبرِ بیرون رفتن حسین (علیه‌السّلام) به من رسید. در منزلگاه مَلَل به او رسیدم. او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛ زیرا او در جایی که نباید، قیام می‌کرد و خود را به کشتن می‌داد. او فرمود: «باز نمی‌گردم».


احنف بصری، از بزرگان بصره و از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از یاران امام علی (علیه‌السّلام) بود. احنف از جمله کسانی بود که امام حسین (علیه‌السّلام) از باب اتمام حجت، به آنها نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان با قیام شد، اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتن‌داری فراخواند و از رفتن به کوفه منع نمود.

۱.۱ - معرفی اجمالی

ابوبحر اَحْنَف بْن قِیْس بن معاویة بن حصین تمیمی سعدی بصری اصفهانی، از بزرگان بصره و از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از یاران امام علی (علیه‌السّلام) بود. برخی منابع تاریخی احنف را از تابعین و از یاران امیرمؤمنان علی و امام حسن (علیهما‌السّلام) دانسته‌اند. او در فتح مناطق مختلف ایران همچون خراسان ، فارس، اهواز ، نیشابور بلخ و مرو و کاشان در عصر خلفا نقش ویژه‌ای داشته است. احنف در جنگ جمل شرکت نکرد و خود را کنار کشید، اما در جنگ صفین در کنار امام علی (علیه‌السّلام) بود و با معاویه جنگید. احنف در جنگ نهروان نیز همراه علی (علیه‌السلام) بود اما بعد از شهادت علی (علیه‌السّلام) خود را از مسائل روز کنار کشید. احنف از جمله کسانی بود که امام حسین (علیه‌السّلام) به آنها نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان شد. اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتن‌داری فراخواند. بنابر نقل تاریخ در نهایت احنف این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد و در واقعه کربلا شرکت نکرد. او حتی در جنگ میان مختار ثقفی و مصعب بن زبیر، به همراه بصریان به مدد مصعب رفت. و پس واقعه قیام مختار، همراه مصعب به کوفه رفت و همانجا بود تا اندکی بعد در ۶۷ ق درگذشت، اما برای خاکسپاری به بصره منتقل گشته و در آنجا دفن شد.

۱.۲ - شرح واقعه

احنف بصری از جمله کسانی بود که امام حسین (علیه‌السّلام) در مکه از باب اتمام حجت به آنها نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان با قیام شد. مضمون نامه امام چنین بود: اما بعد، خداوند محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از میان مخلوقات خویش برگزید و او را با نبوت خویش کرامت داد و به پیامبری خویش انتخاب کرد و آنگاه وی را به سوی خویش برد، در حالی که بندگان را اندرز داده و رسالت خویش را رسانده بود و ما، خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم به مقام و جایگاه او در میان مردم شایسته‌تر بودیم؛ اما قوم ما این جایگاه را به خود اختصاص داده، ما را کنار زدند و ما (اجبار) رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و (صلح و) سلامت را دوست داشتیم؛ در صورتی که می‌دانستیم. ما به این کار از کسانی که عهده دار آن شدند، شایسته‌تریم... اینک فرستاده خویش را به همراه این نامه به سوی شما روانه کردم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او دعوت می‌کنم؛ زیرا سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنان مرا گوش دهید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌کنم. سلام بر شما و رحمت و برکات خدا.اما احنف بصری نه تنها دعوت امام حسین (علیه‌السّلام) را نپذیرفت بلکه امام را به خویشتن‌داری فراخواند و تلویحا کوفیان را افرادی سست عنصر دانست و امام حسین (علیه‌السّلام) را از اعتماد به کوفیان برحذر داشت. در نهایت احنف بصری این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد و در واقعه کربلا شرکت نکرد.
عن ابی بکر بن عیّاش: کَتَبَ الاَحنَفُ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) وَبَلَغَهُ انَّهُ عَلَی الخُروجِ: (فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ)
در کتاب انساب الاشراف به نقل از ابوبکر بن عیاش آمده است: وقتی به اَحنَف خبر رسید که حسین (علیه‌السّلام) تصمیم به قیام دارد، به او نوشت: «شکیبا باش که وعده خدا، حق است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفّت نکشانند».
امَّا الاَحنَفُ، فَاِنَّهُ کَتَبَ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام): امّا بَعدُ: (فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ)
در کتاب مثیر الاحزان آمده است: همانا احنف، به راستی که برای حسین (علیه‌السّلام) نوشت: امّا بعد: «پس شکیبا باش که وعده خدا، حقّ است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفّت نکشانند».


عبداللّه بن مطیع، صحابی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از بزرگان قریش بود. وقتی که امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه رهسپار مکه بود، عبداللّه بن مطیع سعی کرد تا امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به کوفه منصرف کند. ابن مطیع با اشاره به سرنوشت تلخ پدر و برادر امام حسین (علیه‌السلام) در کوفه، این شهر را مکانی شوم و پر از مصیبت دانست.

۱.۱ - معرفی اجمالی

ابو سلیمان عبداللّه بن مطیع بن اسود قرشی عَدَوی، صحابی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از بزرگان قریش بود.وقتی که امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه رهسپار مکه بود، عبداللّه بن مطیع بر او گذشت و سعی کرد تا امام حسین (علیه‌السّلام) را از رفتن به کوفه منصرف کند. عبداللّه بن مطیع پس از واقعه کربلا، در نبرد حرّه فرمانده قریش بود و هنگامی که یارانش شکست خوردند، او نیز به مدینه گریخت. سپس به مکه رفت و به عبدالله بن زبیر پیوست. عبداللّه بن زبیر، او را به امیری کوفه منصوب کرد؛ ولی مختار ثقفی بر او غالب شد و او را از کوفه بیرون راند. وی در محاصره حجاج بن یوسف، همراه عبداللّه بن زبیر بود و در نبرد با شامیان شرکت داشت. عبدالله بن مطیع سرانجام در سال ۷۳ یا ۷۴ ق، در همان نبرد، کشته شد و سر او را به همراه سر عبداللّه بن زبیر برای حَجّاج فرستادند.

۱.۲ - شرح واقعه

در جریان سفر امام حسین (علیه‌السّلام) از مدینه به مکه، ایشان با عبدالله بن مطیع در مزرعه‌اش ملاقات کردند. او مشغول کندن چاهی بود تا مزرعه خود را با آن آبیاری کند. ابن مطیع از امام حسین (علیه‌السّلام) خواست تا از آب چاه بنوشند و برای زیاد شدن آب چاه دعا کنند. پس از آن، ابن مطیع با ابراز نگرانی از سفر امام، به ایشان توصیه کرد که از این سفر منصرف شوند. عبدالله به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: پس از ورود به مکه وقتی خواستی از آنجا به شهر دیگری بروی، به کوفه نزدیک نشود زیرا کوفه شهری شوم و محنت زاست. وی با اشاره به سرنوشت تلخ پدر و برادر امام در کوفه، این شهر را مکانی شوم و پر از مصیبت دانست.
عن عقبة سمعان: خَرَجنا (ای مِنَ المَدینَةِ) فَلَزِمنَا الطَّریقَ الاَعظَمَ، فَقالَ لِلحُسَینِ (علیه‌السّلام) اهلُ بَیتِهِ: لَو تَنَکَّبتَ الطَّریقَ الاَعظَمَ کَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ، لا یَلحَقکَ الطَّلَبُ. قالَ: لا وَاللّه ِ، لا اُفارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّه ُ ما هُوَ احَبُّ الَیهِ، قالَ: فَاستَقبَلَنا عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ، فَقالَ لِلحُسَینِ (علیه‌السّلام): جُعِلتُ فِداکَ، اینَ تُریدُ؟ قالَ: امَّا الآنَ فَاِنّی اُریدُ مَکَّةَ، وامّا بَعدَها فَاِنّی استَخیرُ اللّه َ. قالَ: خارَ اللّه ُ لَکَ، وجَعَلَنا فِداکَ! فَاِذا انتَ اتَیتَ مَکَّةَ فَاِیّاکَ ان تَقرَبَ الکوفَةَ؛ فَاِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ ابوکَ وخُذِلَ اخوکَ، وَاغتیلَ بِطَعنَةٍ کادَت تَاتی عَلی نَفسِهِ، اِلزَمِ الحَرَمَ فَاِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، لا یَعدِلُ بِکَ ـ وَاللّه ِ ـ اهلُ الحِجازِ احَدا، وَیتَداعی الَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ، لا تُفارِقِ الحَرَمَ فِداکَ عَمّی وخالی! فَوَاللّه ِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ. فَاقبَلَ حَتّی نَزَلَ مَکَّةَ.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از عُقْبه سَمعان گزارش شده است: از مدینه بیرون رفتیم و راه بزرگ (اصلی) را پیش گرفتیم. خاندان حسین (علیه‌السّلام) به وی گفتند: بهتر، آن است که از راه بزرگ (اصلی) صرف نظر کنی تا تعقیب کنندگان به تو نرسند، چنان که ابن زبیر، چنین کرد. فرمود: «نه، به خدا! از این راه، جدا نمی‌شوم تا خدا، هر چه را دوست می‌دارد، پیش آوَرَد». عبداللّه بن مطیع، به پیشواز ما آمد و به حسین (علیه‌السّلام) گفت: فدایت شوم! کجا می‌روی؟ فرمود: «اکنون به سوی مکّه می‌روم و پس از آن، از خدا، خیر می‌جویم». گفت: خدا، برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو کند! اگر به مکّه رفتی، مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم! پدرت، آن جا کشته شد و برادرت را بی یار گذاشتند و به غافلگیری، ضربتی به وی زدند که نزدیک بود او را بکشد. در حرم بمان که سَرور عربی. به خدا، مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو بر نمی‌گیرند و مردم، از هر سو به سمت تو می‌آیند. عمو و دایی‌ام به فدایت! از حرم خدا دور مشو که اگر نابود شوی، پس از تو، ما به بردگی کشیده می‌شویم. حسین (علیه‌السّلام) رفت تا به مکّه رسید.
شَخَصَ (الحُسَینُ (علیه‌السّلام)) الی مَکَّةَ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ مِن قُرَیشٍ، فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ اینَ تُریدُ؟ قالَ: امَّا الآنَ فاُریدُ مَکَّةَ، وامّا بَعدَ ان آتِیَ مَکَّةَ فَاِنّی استَخیرُ اللّه َ. فَقالَ: خارَ اللّه ُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ، وجَعَلَنی فِداکَ! فَاِذا اتَیتَ مَکَّةَ فَاتَّقِ اللّه َ ولا تَاتِ الکوفَةَ؛ فَاِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ ابوکَ وطُعِنَ اخوکَ، وانا اری ان تَاتِیَ الحَرَمَ فَتَلزَمَهُ، فَاِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، ولَن یَعدِلَ اهلُ الحِجازِ بِکَ احَدا، ووَاللّه ِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ. ویُقالُ: انَّهُ کانَ لَقِیَهُ عَلی ماءٍ فی طَریقِهِ حینَ تَوَجَّهَ الَی الکوفَةِ مِن مَکَّةَ، فَقالَ لَهُ: انّی اری لَکَ ان تَرجِعَ الَی الحَرَمِ فَتَلزَمَهُ، ولا تاتِیَ الکوفَةَ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: حسین (علیه‌السّلام) رو به سوی مکّه نهاد. عبداللّه بن مطیع، از قریش، به دیدار او رفت و به وی گفت: فدایت گردم! کجا می‌روی؟ فرمود: «اکنون به مکّه می‌روم و پس از رسیدن به مکّه، از خدا خیر می‌جویم». گفت: خدا برایت خیر بخواهد ـ‌ای فرزند دختر پیامبر ـ و مرا فدایت گَرداند! چون به مکّه وارد شدی، از خدا پروا کن و به کوفه نرو که شهری است شوم. در آن جا پدرت کشته شد و برادرت ضربت خورد. نظر من، این است که به حرم بروی و در آن جا بمانی، که تو سَرور عرب هستی و مردم حجاز، هرگز کسی را به جای تو نمی‌گیرند. به خدا سوگند، اگر تو نابود شوی، ما پس از تو به بردگی خواهیم رفت. نیز گفته می‌شود: حسین (علیه‌السّلام) را در آبگاهی در مسیر راه، هنگامی که از مکّه به کوفه روی آورْد، دید و به او گفت: نظر من در باره تو، آن است که به حرم برگردی و آن جا بمانی و به کوفه نروی.
جَعَلَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) یَطوِی المَنازِلَ، فَاستَقبَلَهُ عَبدُاللّه ِ بنُ مُطیعٍ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِن مَکَّةَ یُریدُ المَدینَةَ، فَقالَ لَهُ: اینَ تُریدُ؟ قالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): امَّا الآنَ فَمَکَّةَ. قالَ: خارَ اللّه ُ لَکَ، غَیرَ انّی اُحِبُّ ان اُشیرَ عَلَیکَ بِرَایٍ. قالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): وما هُوَ؟ قالَ: اذا اتَیتَ مَکَّةَ، فَاَرَدتَ الخُروجَ مِنها الی بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ، فَاِیّاکَ وَالکوفَةَ؛ فَاِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ ابوکَ، وبِها خُذِلَ اخوکَ، وَاغتیلَ بِطَعنَةٍ کادَت تَاتی عَلی نَفسِهِ، بَلِ الزَمِ الحَرَمَ؛ فَاِنَّ اهلَ الحِجازِ لا یَعدِلونَ بِکَ احَدا، ثُمَّ ادعُ الَیکَ شیعَتَکَ مِن کُلِّ ارضٍ، فَسَیَاتونَکَ جَمیعا. قالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): یَقضِی اللّه ُ ما احَبَّ. ثُمَّ اطلَقَ عِنانَهُ، ومَضی حَتّی وافی مَکَّةَ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام).
در کتاب اخبار الطوال گزارش شده است: حسین (علیه‌السّلام) داشت منزل‌ها را در می‌نوردید که عبداللّه بن مطیع که از مکّه به سوی مدینه باز می‌گشت با ایشان رو به رو شد و گفت: کجا می‌روی؟ حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «اکنون به مکّه!». گفت: خدا، برایت خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «چیست؟». گفت: چون به مکّه وارد شدی و خواستی از آن جا به شهری از شهرها بروی، زینهار از کوفه که شهر بدشگونی است. پدرت در آن، کشته شد و برادرت در آن، تنها ماند و با نیزه، چنان به او شبیخون زدند که نزدیک بود کشته شود. همنشین حرم باش که مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو برنمی گیرند. سپس پیروان خویش را از هر سرزمینی فرا بخوان، که همگی به تو می‌پیوندند. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «خدا، آنچه را دوست دارد، رقم می‌زند» و لگام اسبش را رها کرد و رفت تا به مکّه رسید و در شِعب علی (علیه‌السّلام) فرود آمد.
فَبَینَمَا الحُسَینُ (علیه‌السّلام) کَذلِکَ بَینَ المَدینَةِ ومَکَّةَ، اذِ استَقبَلَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ، فَقالَ: اینَ تُریدُ ابا عَبدِ اللّه ِ، جَعَلَنِی اللّه ُ فِداکَ؟! قالَ: امّا فی وَقتی هذا اُریدُ مَکَّةَ، فَاِذا صِرتُ الَیهَا استَخَرتُ اللّه َ تَعالی فی امری بَعدَ ذلِکَ. فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ مُطیعٍ: خارَ اللّه ُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فیما قَد عَزَمتَ عَلَیهِ، غَیرَ انّی اُشیرُ عَلَیکَ بِمَشورَةٍ، فَاقبَلها مِنّی، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): وما هِیَ یَابنَ مُطیعٍ؟ قالَ: اذا اتَیتَ مَکَّةَ فَاحذَر ان یَغُرَّکَ اهلُ الکوفَةِ، فیها قُتِلَ ابوکَ، و طُعِنَ اخوکَ بِطَعنَةٍ طَعَنوهُ کادَت ان تَاتِیَ عَلی نَفسِهِ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَاَنتَ سَیِّدُ العَرَبِ فی دَهرِکَ هذا، فَواللّه ِ لَئِن هَلَکتَ لَیَهلِکَنَّ اهلُ بَیتِکَ بِهَلاکِکَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَوَدَّعَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام) ودَعا لَهُ بِخَیرٍ.
در کتاب الفتوح آمده است: در آن هنگام که حسین (علیه‌السّلام) این چنین در میان مکّه و مدینه بود، عبداللّه بن مطیعِ، با او رو به رو شد و گفت: کجا می‌روی، ‌ای ابا عبداللّه؟! فدایت شوم! فرمود: «اینک به سوی مکّه می‌روم و چون بدان جا رسیدم، از خدا می‌خواهم که از آن پس، خیر پیش آورد». عبداللّه بن مطیع به او گفت: خدا برایت ای فرزند دختر پیامبر خدا در این تصمیمی که داری، خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم. از من بپذیر. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پیشنهادت چیست، ‌ای ابن مطیع؟». گفت: چون به مکّه رسیدی، زینهار که کوفیان فریبت ندهند، که پدرت در آن جا کشته شد و برادرت با نیزه‌ای که نزدیک بود به کشتن او بینجامد، آسیب دید. پس در حرم نشیمن گیر که تو سالار عرب در این روزگاری. به خدا، اگر کشته شوی، دودمانت با مرگ تو نابود می‌گردند. بدرود! حسین (علیه‌السّلام) با او بدرود گفت و در حقّش دعای نیک کرد. برخی منابع مکان ملاقات امام حسین (علیه‌السّلام) و عبدالله بن مطیع را بین راه مدینه و مکه و برخی بین راه مکه و کوفه عنوان کرده‌اند.


عمر بن عبدالرحمن مخزومی، یکی از بزرگان قریش و از تابعیان است و برادر ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی، از مخالفان سفر امام حسین (علیه‌السلام) به کوفه بود و سعی داشت تا امام حسین (علیه‌السلام) را از رفنن به عراق منصرف کند. عمر بن عبدالرحمن با اشاره به حضور کارگزاران یزید و وابستگی مردم کوفه به ثروت، احتمال خیانت کوفیان را متذکر شد. امام حسین (علیه‌السّلام) نیز در پاسخ، ضمن قدردانی از نیت خیرخواهانه عمر بن عبدالرحمن، بر قضا و قدر الهی تاکید کردند.

۱.۱ - معرفی اجمالی

عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام قرشی مخزومی مدنی، یکی از بزرگان قریش و از تابعیان است و برادر ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی، یکی از فقهای هفتگانه در مدینه بود. منابع گفته‌اند: عمر بن عبدالرحمن در قیام عبدالله بن زبیر با او همکاری کرد و از سوی او حاکم کوفه شد.ولی مختار ثقفی به او نیرنگ زد و او از این کار، انصراف داد. آن گاه با حجاج بود و در عراق از دنیا رفت. بر این اساس، در سنّ حدود هفتاد، از دنیا رفته است.

۱.۲ - شرح واقعه

عمر بن عبد الرحمان، از شخصیت‌های برجسته آن عصر، با هدف بازداشتن امام حسین (علیه‌السّلام) از سفر به کوفه، با ایشان دیدار کرد. طبری نقل کرده است که در این دیدار، عمر بن عبدالرحمن با لحنی خیرخواهانه، امام را از مخاطرات پیش روی در عراق آگاه ساخت. وی با اشاره به حضور کارگزاران یزید و وابستگی مردم کوفه به ثروت، احتمال خیانت کوفیان را متذکر شد. امام حسین (علیه‌السّلام) در پاسخ، ضمن قدردانی از نیت خیرخواهانه عمر بن عبدالرحمن، بر قضا و قدر الهی تاکید کرده و فرمودند: ‌ای پسرعمو! خدا به شما جزای خیر دهد. به خدا سوگند، دانستم که شما از روی خیرخواهی اینجا آمده‌ای و از روی عقل و درایت سخن می‌گویی؛ ولی هرگاه قضای الهی به کاری تعلق گیرد، محقق خواهد شد؛ چه مطابق نظر شما عمل بکنم یا نکنم. شما نزد ما مشاوری پسندیده و خیرخواه‌ترین پند دهنده‌ای.
بنابر گزارش طبری، عمر بن عبدالرحمن مخزومی، در دیدار با امام حسین (علیه‌السّلام)، با بیان بی وفایی مردم کوفه و وابستگی آنان به درهم و دینار از حرکت امام حسین (علیه‌السّلام) به سمت کوفه ابراز نگرانی کرد:
عن عمر بن عبد الرحمن بن الحارث: لَمّا قَدِمَت کُتُبُ اهلِ العِراقِ الَی الحُسَینِ علیه السلام، وتَهَیَّاَ لِلمَسیرِ الَی العِراقِ، اتَیتُهُ فَدَخَلتُ عَلَیهِ وهُوَ بِمَکَّةَ، فَحَمِدتُ اللّه َ واثنَیتُ عَلَیهِ، ثُمَّ قُلتُ: امّا بَعدُ، فَاِنّی اتَیتُکَ یَابنَ عَمِّ لِحاجَةٍ اُریدُ ذِکرَها لَکَ نَصیحَةً، فَاِن کُنتَ تَری انَّکَ تَستَنصِحُنی والّا کَفَفتُ عَمّا اُریدُ ان اقولَ. فَقالَ: قُل، فَوَاللّه ِ ما اظُنُّکَ بِسَیِّئِ الرَّایِ، ولا هَوٍ لِلقَبیحِ مِنَ الاَمرِ وَالفِعلِ. قالَ: قُلتُ لَهُ: انَّهُ قَد بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ المَسیرَ الَی العِراقِ، وانّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ؛ انَّکَ تَاتی بَلَدا فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ، ومَعَهُم بُیوتُ الاَموالِ، وانَّمَا النّاسُ عَبیدٌ لِهذَا الدِّرهَمِ وَالدّینارِ، ولا آمَنُ عَلَیکَ ان یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ، ومَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ. فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): جَزاکَ اللّه ُ خَیرا یَابنَ عَمِّ! فَقَد وَاللّه ِ عَلِمتُ انَّکَ مَشَیتَ بِنُصحٍ، وتَکَلَّمتَ بِعَقلٍ، ومَهما یُقضَ مِن امرٍ یَکُن، اخَذتُ بِرَایِکَ او تَرَکتُهُ، فَاَنتَ عِندی احمَدُ مُشیرٍ، وانصَحُ ناصِحٍ.
در کتاب تاریخ طبری به نقل از عمر بن عبدالرحمان بن حارث آمده است: چون نامه‌های مردم عراق به حسین (علیه‌السّلام) رسید و او آماده سفر به عراق شد، نزد او آمدم و در مکّه بر او وارد شدم. پس خدا را سپاس گفتم و ستایش کردم و آن گاه گفتم: امّا بعد، ای پسرعمو برای کاری، پیش تو آمده‌ام و می‌خواهم از روی نیکخواهی، آن را به تو یادآور شوم. اگر مرا خیرخواهِ خود می‌دانی، بگویم؛ وگر نه از آنچه می‌خواهم بگویم، خودداری می‌ورزم. فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو را بدعقیده و دوستدار کار زشت و امور ناپسند نمی‌پندارم». به وی گفتم: به من خبر رسیده که تو آهنگ حرکت به عراق داری و من از رفتن تو، نگرانم. تو به سرزمینی می‌روی که کارگزاران و فرمان روایانش در آن هستند و بیت المال، در کفشان است و مردم، بردگان این درهم و دینارند. بر تو بیمناکم که آن که به تو وعده یاری داده و آن که تو را از مخالفانت بیشتر دوست می‌دارد، با تو بجنگند. پس حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نیکو دهد! به خدا سوگند، دانستم که تو برای نیکخواهی آمده‌ای و از روی خِرد، سخن می‌گویی. هر چه سرنوشت باشد، همان می‌شود، چه رای تو را به کار بندم و چه آن را وا بگذارم. پس تو نزد من، ستوده‌ترین مشورت دهنده و نیکخواه‌ترین‌اندرزگویی».
در کتاب انساب الاشراف و الفتوح نیز گزارشی شبیه همین مضمون آمده است:
ولَمّا کَتَبَ اهلُ الکوفَةِ الَی الحُسَینِ (علیه‌السّلام) بِما کَتَبوا بِهِ، فَاستَخَفّوهُ لِلشُّخوصِ، جاءَهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ بِمَکَّةَ، فَقالَ لَهُ: بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ العِراقَ، وانَا مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ، لِاَنَّکَ تَاتی بَلَدا فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ، ومَعَهُم بُیوتُ الاَموالِ، وِانّما النّاسُ عَبیدُ الدّینارِ وَالدِّرهَمِ، فَلا آمَنُ عَلَیکَ ان یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ، ومَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ. فَقالَ لَهُ: قَد نَصَحتَ، ویَقضِی اللّه ُ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: چون کوفیان برای حسین (علیه‌السّلام) آن نامه‌ها را نوشتند و درخواست کردند که به سرعت به سوی آنان حرکت کند، عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام مخزومی، در مکّه نزد وی آمد و به وی گفت: به من خبر رسیده که به سوی عراق می‌روی و من از این سفر، بر تو بیمناکم؛ چرا که به شهری می‌روی که کارگزاران و فرمان روایان در آن حضور دارند و بیت المال، در اختیار آنهاست و مردم، بنده درهم و دینارند. پس بر تو بیمناکم که آن که به تو وعده یاری داده و آن که تو برای او دوست داشتنی تر از آنهایی هستی که برایشان می‌جنگد، با تو بجنگند. حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: «تو خیرخواهی کردی و خداوند، قضایش را عملی می‌سازد.»
انَّهُ (ایِ الحُسینَ (علیه‌السّلام)) عَزَمَ عَلَی المَسیرِ الَی العِراقِ، فَدَخَلَ عَلَیهِ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ، فَقالَ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله، انّی اتَیتُ الَیکَ بِحاجَةٍ اُریدُ ان اذکُرَها لَکَ، فَاَنَا غَیرُ غَاشٍّ لَکَ فیها، فَهَل لَکَ ان تَسمَعَها؟ فَقالَ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): ‌هاتِ، فَوَاللّه ما انتَ عِندی بِمُسیءِ الرَّایِ، فَقُل ما احبَبتَ. فَقالَ: قَد بَلَغَنی انَّکَ تُریدُ العِراقَ، وانّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن ذلِکَ؛ انَّکَ تَرِدُ الی قَومٍ فیهِمُ الاُمَراءُ، وَمَعهُم بُیوتُ الاَموالِ، ولا آمَنُ عَلَیکَ ان یُقاتِلَکَ مَن انتَ احَبُّ الَیهِ مِن ابیهِ واُمِّهِ، مَیلاً الَی الدُّنیا وَالدِّرهَمِ، فَاتَّقِ اللّه َ ولا تَخرُج مِن هذَا الحَرَمِ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیه‌السّلام): جَزاکَ اللّه ُ خَیرا یَابن عَمِّ! فَقَد عَلِمتُ انَّکَ امَرتَ بِنُصحٍ، ومَهما یَقضِ اللّه ُ مِن امرٍ فَهُوَ کائِنٌ، اخَذتُ بِرَایِکَ‌ام تَرکتُهُ.
در کتاب الفتوح آمده است: حسین (علیه‌السّلام) آهنگ حرکت به سوی عراق کرد. عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام مخزومی، بر وی وارد شد و گفت: ‌ای پسر دختر پیامبر خدا! برای خواسته‌ای نزد تو آمده‌ام و می‌خواهم آن را بیان کنم. من در این خواسته، اهل نیرنگ نیستم. آیا آن را از من می‌شنوی؟ حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو نزد من، بدعقیده نیستی. هر چه دوست داری، بگو». او گفت: به من خبر رسیده که به عراق می‌روی و من، از این سفر برای تو بیمناکم. تو بر مردمی وارد می‌شوی که فرمان روایانشان در آن جا حضور دارند و بیت المال، در اختیار آنهاست و من بیم آن دارم که آن کسی که تو نزد او از پدر و مادرش عزیزتری، به خاطر درهم و دینار دنیا، با تو بجنگد. از خدا، پروا کن و از این حرم، بیرون مرو. حسین (علیه‌السّلام) به وی فرمود: «پسرعمو! خداوند، به تو پاداش خیر دهد! می‌دانم که از روی دلسوزی چنین گفتی. هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود، چه بر طبق نظر تو رفتار کنم، یا بر خلاف آن عمل نمایم».


عبداللّه بن جَعده، از یاران مختار ثقفی و همان کسی است که پس از پنهان شدن عمر بن سعد، برای او امان نامه‌ای از مختار گرفت. خاندان جعده از مؤثر‌ترین خاندان‌های شیعی در کوفه و از دعوت کنندگان امام حسین (علیه‌السّلام) به کوفه دانسته شده‌اند. بر اساس گزارش برخی منابع در منزل ذات عرق، عون بن عبدالله بن جعده به همراه نامه‌ای از پدرش، به امام حسین ملحق شد. در آن نامه پدرش از حرکت امام حسین اظهار بیم کرده و از امام خواسته بود که از رفتن به کوفه منصرف شود و برگردد، اما امام حسین (علیه‌السّلام) به آن نامه ترتیب اثر نداد.

۱.۱ - معرفی اجمالی

عبداللّه بن جَعدة بن هُبَیره قرشی مخزومی، از یاران مختار ثقفی و شخصیت‌های مورد احترام نزد وی بود. پدرش جعدة بن هبیره مخزومی، خواهرزاده امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و پسر‌ ام هانی، همسر ام‌ حسن دختر امیرمؤمنان و از افراد مورد اعتماد امام علی (علیه‌السلام) و از کارگزاران حضرت بود. وی از شرکت کنندگان در نبرد صفین بود و از سوی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) به حکومت خراسان منصوب شد. خاندان جعده از مؤثر‌ترین خاندان‌های شیعی در کوفه و از دعوت کنندگان امام حسین (علیه‌السّلام) به کوفه دانسته شده‌اند. گفته شده عبدالله فرزند جعده، کُهَن دِژ و بخش‌های وسیعی از خراسان را فتح کرد که درباره‌اش اشعار بسیاری سروده شده است.عبدالله بن جعده همان کسی است که پس از پنهان شدن عمر بن سعد، برای او امان نامه‌ای از مختار گرفت.

۱.۲ - شرح واقعه

بر اساس گزارش برخی منابع در منزل ذات عرق، عون بن عبدالله بن جعده به همراه نامه‌ای از پدرش، به امام حسین ملحق شد. در آن نامه پدرش از حرکت امام حسین اظهار بیم کرده و از امام خواسته بود که از این امر منصرف شود و برگردد، اما امام حسین (علیه‌السّلام) به آن نامه ترتیب اثر نداد.
لَحِقَ الحُسَینَ (علیه‌السّلام) عَونُ بنُ عَبدِ اللّه بنِ جُعدَةَ بنِ هُبَیرَةَ بِذاتِ عِرقٍ، بِکِتابٍ مِن ابیهِ یَساَلُهُ فیهِ الرُّجوعَ، ویَذکُرُ ما یَخافُ عَلَیهِ مِن مَسیرِهِ، فَلَم یُعجِبهُ.
در کتاب انساب الاشراف آمده است: عون فرزند عبداللّه بن جَعدة بن هُبَیره، با نامه‌ای از پدرش در ذات عِرق، به حسین (علیه‌السّلام) رسید. او در آن نامه، درخواست بازگشت حسین (علیه‌السّلام) را داشت و از بیم خود از حرکت حسین (علیه‌السّلام)، یاد کرده بود، که امام (علیه‌السّلام) به او پاسخ نداد.برخی از تاریخ پژوهان، معتقدند که در سند گزارش بلاذری اشتباهی رخ داده و او به جای نام عون بن عبدالله بن جعفر، نام عون بن عبدالله بن جعده را آورده است.


۱. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۲.    
۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۶.    
۳. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۵۰.    
۴. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۱، ص۸۳-۸۴.    
۵. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۲.    
۶. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۷۰.    
۷. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۶.    
۸. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۵۱.    
۹. محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۵.    
۱۰. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۸۳.    
۱۱. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۳۶.    
۱۲. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۴۷.    
۱۳. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۴۱.    
۱۴. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۲۴.    
۱۵. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۸-۲۲۹.    
۱۶. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱-۲۳۲.    
۱۷. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۳۶.    
۱۸. عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۶۴.    
۱۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۱۵۲.    
۲۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۹.    
۲۱. ابن عبد ربه‌اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۲.    
۲۲. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۹.    
۲۳. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۰.    
۲۴. ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۱۸۶.    
۲۵. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۱، ص۸۵.    
۲۶. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۳.    
۲۷. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۵۲.    
۲۸. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۱، ص۸۳.    
۲۹. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۳۷.    
۳۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۰.    
۳۱. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۰.    
۳۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳-۲۵۴.    
۳۳. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷.    
۳۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۳۵. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۲۵.    
۳۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۸.    
۳۷. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۴.    
۳۸. مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۶.    
۳۹. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۷.    
۴۰. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۸.    
۴۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۹.    
۴۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۰.    
۴۳. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۲.    
۴۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۱.    
۴۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۰.    
۴۶. ابن عبدربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۳۳.    
۴۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۱.    
۴۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۴۹. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۵.    
۵۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۳.    
۵۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۵۲. صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۲۱۷.    
۵۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۳.    
۵۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۵۵. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۵.    
۵۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۲.    
۵۷. صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۲۱۷.    
۵۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۴.    
۵۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۰.    
۶۰. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۲.    
۶۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۶.    
۶۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۴۶.    
۶۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۳۸.    
۶۴. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۴.    
۶۵. مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۶.    
۶۶. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۷.    
۶۷. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۸.    
۶۸. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۴.    
۶۹. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۷۰.    
۷۰. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۸۲۰.    
۷۱. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۸۹۶.    
۷۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۹۶.    
۷۳. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۹۹۰.    
۷۴. ابن جوزی، ابوالفرج، المنتظم، ج۶، ص۷۱.    
۷۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۰.    
۷۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۰.    
۷۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۹۶.    
۷۸. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۴.    
۷۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۰.    
۸۰. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج۱، ص۴۴۵.    
۸۱. جمال الدین مزی، یوسف‌بن‌ ‌عبد‌الرحمن‌، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۷.    
۸۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۸.    
۸۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۱.    
۸۴. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه، ج۱، ص۵۵.    
۸۵. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۲۶.    
۸۶. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۱، ص۳۳۲.    
۸۷. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۱، ص۱۴۵.    
۸۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۱، ص۳۳۳.    
۸۹. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ج۱، ص۲۶ و ۶۶.    
۹۰. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ج۱، ص۹۳.    
۹۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۹۲. طبری، محمد بن‌ جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.    
۹۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۹۴.    
۹۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۹۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۹۶. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۳۷.    
۹۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۱.    
۹۸. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۳۳-۳۶.    
۹۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۱۰۰. بلاذری، احمد، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۸۳.    
۱۰۱. ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۲۵.    
۱۰۲. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۸۳.    
۱۰۳. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۰۴.    
۱۰۴. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۴۶.    
۱۰۵. آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه، ج۹، ص۶۲۵.    
۱۰۶. ابن بابویه، محمد، الخصال، ج۲، ص۳۸۲.    
۱۰۷. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۳۱.    
۱۰۸. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۱۰۹. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳.    
۱۱۰. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۹۵.    
۱۱۱. ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۷۵۲-۷۵۴.    
۱۱۲. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۳۱.    
۱۱۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والملو ک، ج۵، ص۳۵۷.    
۱۱۴. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۳۷.    
۱۱۵. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۱۱۶. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳.    
۱۱۷. روم/سوره۳۰، آیه۶۰.    
۱۱۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۲.    
۱۱۹. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳.    
۱۲۰. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳.    
۱۲۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۳.    
۱۲۲. روم/سوره۳۰، آیه۶۰.    
۱۲۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۲.    
۱۲۴. ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیر الاحزان، ج۱، ص۲۷.    
۱۲۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۳.    
۱۲۶. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۴، ص۱۳۹.    
۱۲۷. ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۱.    
۱۲۸. ابن حبیب، محمد بن حبیب، المحبّر، ج۱، ص۴۹۴.    
۱۲۹. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۸، ص۲۸۹.    
۱۳۰. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۵.    
۱۳۱. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۶.    
۱۳۲. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۴۶.    
۱۳۳. ابن اعثم، احمد، کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۳.    
۱۳۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۶.    
۱۳۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۱.    
۱۳۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۷.    
۱۳۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۸.    
۱۳۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۶.    
۱۳۹. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۹.    
۱۴۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۸.    
۱۴۱. دینوری، ابو‌حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۲۸.    
۱۴۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۹.    
۱۴۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۰.    
۱۴۴. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۲۲.    
۱۴۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۱.    
۱۴۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۲.    
۱۴۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۶.    
۱۴۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۶.    
۱۴۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۷۱-۷۲.    
۱۵۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۱.    
۱۵۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۲.    
۱۵۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۰.    
۱۵۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۷.    
۱۵۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۱.    
۱۵۵. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۲.    
۱۵۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۱.    
۱۵۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۳.    
۱۵۸. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۴.    
۱۵۹. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۵، ص۶۴.    
۱۶۰. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۵.    
۱۶۱. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب، ج۴، ص۱۹۶۴.    
۱۶۲. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۶۵.    
۱۶۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۴۲.    
۱۶۴. دینوری، ابو‌حنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۷۳.    
۱۶۵. جمعی از نویسندگان، مع‌ الرکب الحسینی، ج۳، ص۱۹۱.    
۱۶۶. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۴، ص۷۸.    
۱۶۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۶۰.    
۱۶۸. ابن مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، ج۲، ص۱۸۰.    
۱۶۹. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۶، ص۲۴۵.    
۱۷۰. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۷.    
۱۷۱. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۸.    
۱۷۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۵.    
۱۷۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۲۹.    
۱۷۴. جمعی از نویسندگان، مع‌ الرکب الحسینی، ج۳، ص۱۹۱.    



• محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء.






جعبه ابزار