محمدباقر الفت اصفهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شیخ محمدباقر الفت،
عالم فاضل
عارف ادیب جامع
اصفهان میباشد.
شیخ محمّدباقر بن
حاج شیخ محمّدتقی آقانجفی،
عالم فاضل
عارف ادیب جامع معروف به «الفت»، در
جمعه دوم
جمادی الاوّلی ۱۳۰۱ه. ق متولّد شده، در
اصفهان نزد پدر بزرگوارش و در
نجف اشرف نزد علماء اعلام از آن جمله
آخوند خراسانی و
آقا ضیاءالدّین عراقی تحصیلات خویش را به پایان رسانید. در اوائل
مشروطیت در عداد آزادیخواهان وارد شده، در سال ۱۳۰۷ خورشیدی از طرف مردم اصفهان به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردید. او در طی مسافرتهای خود به
ایران و خارج در خدمت
آقاسیدمحمد غمام عارف مشهور رسیده و دست ارادت بدو داده و در اصفهان در گوشه انزوا به سر برده، روزگار به تالیف و تصنیف میگذرانید. صاحب عنوان صاحب معلومات فراوان در علوم مختلف و در سجایای اخلاقی و ملکات فاضله کم نظیر و منزل او محفل دانشمندان و اهل ادب بود.
وی سرانجام در ۲۶
ربیع الاوّل سال ۱۳۸۴ق (۱۳۴۳ش) وفات یافته و در بقعه پدر خود جنب امامزاده احمد مدفون گردید.
مادّه تاریخ وفاتش را میر سیّد علی خان نوربخش (آزاد) گوید:
گفت آزاد بهر تاریخش:
حیف الفت ز ما برید الفت
استاد فضلاللّه اعتمادی متخلص به برنا نیز در وفات او چنین سروده است:
خامه «برنا» دو تاریخ از پی فوتش نوشت
هر یکی در مصرعی با سال هجری عرب
«بود از الفت مصفّا گلشن اصحاب علم»
«بود با الفت موقّر ساحت اهل ادب»
ماده تاریخ وفاتش به شمسی نیز چنین است:
بهر سال وفاتش دو تاریخ
زد به شمسی رقم کلک «برنا»
«الفتی بین ارباب دل نیست»
«رفت از بین ما الفت ما»
کتب زیر از تالیفات اوست:
۱ «ابواب الروضات» (فهرست بر روضات الجنات است که مستقلاً به طبع رسیده است). ۲ و ۳. پرورش استقلال و وسائل رستگاری که از کتب خارجی ترجمه نموده و در مجله آفتاب به طبع رسانیده است. ۴. «تاریخ مداخله شیعه در امور سیاسی» ۵. «داستان هفت برادر» ۶. «دانشنامه» که به طبع رسیده ۷. «دیوان اشعار»، مطبوع ۸. «رساله میهمانی به قلم افلاطون»، ترجمه از
عربی، به طبع رسیده. ۹. «کشف الحجب در اسامی کتب» ۱۰. «سفرنامه» در دو مجلد ۱۱. «نسب نامه الفت» ۱۲. «مجمع الاجازات» ۱۳. «تلخیص الروضات».
مجموعهای از آثارش در یک مجلد توسط دختر نوادهاش لاله الفت در سال ۱۳۸۵ش در اصفهان منتشر گردید.
همچنین ایشان از سال ۱۳۲۹ه. ق مجله آفتاب را در اصفهان منتشر ساخته است.
از اوست:
بر تارک قدرش نرسد افسر خورشید
آن سر که به خاک قدم چون تو کس افتاد
• • •
وجود خاکی من گرچه از تو رفت به باد
خوشم از این که به یکباره رفتهام از دست.
مهدوی، سیدمصلحالدین، اعلام اصفهان، ج۲، ص۶۱-۶۳.