• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ماجرای تولد حضرت موسی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در بدو تولد حضرت موسی (علیه‌السلام) مادر ایشان برای نجات فرزند از چنگال فرعون به اذن الهی او را در صندوقچه‌ای به رود نیل افکند که با معجزه از سوی خداوند متعال نجات پیداکرد.



هنگام ولادت موسی (علیه‌السّلام) هرچه نزدیکتر می‌شد، مادر موسی (علیه‌السّلام) نگرانتر می‌گردید، و همواره در این فکر بود که چگونه پسرش را از دست جلّادان فرعون حفظ کند. امداد و لطف الهی موجب شد که آثار حمل در یوکابد مادر موسی (علیه‌السّلام) چندان آشکار نباشد، از سوی دیگر یوکابد با قابله‌ای دوست بود، و آن قابله به خاطر دوستی، حمل مادر موسی (علیه‌السّلام) را گزارش نمی‌داد.


لحظات تولّد موسی (علیه‌السّلام) فرا رسید، مادر موسی (علیه‌السّلام) به دنبال دوستِ قابله‌اش فرستاد و از او استمداد نمود، قابله آمد و مادر موسی (علیه‌السّلام) را یاری نمود، موسی (علیه‌السّلام) در مخفیگاه دور از دید مردم متولد شد، در این هنگام نور مخصوصی از چهره موسی درخشید که بدن قابله به لرزه افتاد، همان دم محبّت موسی در قلب قابله جای گرفت، قابله به مادر موسی گفت: «من تصمیم گرفته بودم تولّد موسی (علیه‌السّلام) را به ماموران خبر دهم (و جایزه‌ام را بگیرم) ولی محبّت این نوزاد به قدری بر قلبم چیره شد که حتی حاضر نیستم مویی از او کم شود.»


قابله از خانه مادر موسی (علیه‌السّلام) بیرون آمد، بعضی از جاسوسان حکومت، او را دیدند، تصمیم گرفتند به خانه مادر موسی وارد گردند، خواهر موسی (در مورد نام خواهر موسی (علیه‌السّلام)، دو قول است، بعضی گفته‌اند نام او مریم بود، و به گفته بعضی نام او کلثمه بود ماجرا را به یوکابد گفت؛ یوکابد دستپاچه شد که چه کند، در این میان از شدّت وحشت، هوش از سرش رفته بود، نوزاد را به پارچه‌ای پیچید و به تنور‌ انداخت. مامورین وارد خانه شدند و در آنجا جز تنور آتش ندیدند، تحقیقات از مادر موسی (علیه‌السّلام) شروع شد، به او گفتند: «قابله در اینجا چه می‌کرد؟» یوکابد گفت: «او دوست من است و به عنوان دیدار به اینجا آمده بود.» مامورین مایوس شده و از خانه خارج شدند.
مادر هنگامی که حال عادی خود را بازیافت به دخترش گفت: «نوزاد کجاست؟» دختر گفت: اطلاع ندارم. در این لحظه صدای گریه نوزاد از درون تنور بلند شد، مادر به سوی تنور رفت و دید خداوند آتش را برای موسی خنک و گوارا کرده است، نوزادش را با کمال سلامتی از درون تنور بیرون آورد.


ولی باز مادر نگران بود، چرا که یک‌بار صدای گریه نوزاد کافی بود که جاسوسان را متوجّه سازد، متوجّه خدا شد و از خدا خواست راه چاره‌ای پیش روی او بگشاید، خداوند با الهام خود به مادر موسی، او را از نگرانی حفظ کرد در این مورد از زبان قرآن چنین می‌خوانیم: «و اوحینا الی امّ موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیمّ و لا تخافی و لا تحزنی انّا رادّوه الیک و جاعلوه من المرسلین؛ ما به مادر موسی، الهام کردیم او را شیر بده و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریا(ی) نیل بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو بازمی‌گردانیم و او را از رسولان قرار می‌دهیم.»
و از امدادهای غیبی دیگر اینکه یوکابد سه ماه مخفیانه به موسی (علیه‌السّلام) شیر داد، در این مدت هیچگاه موسی گریه نکرد و حرکتی که موجب باخبر شدن جاسوسان شود از خود نشان نداد.


مادر موسی (علیه‌السّلام) طبق الهام الهی تصمیم گرفت، کودکش را به دریا بیفکند، به طور محرمانه به سراغ یک نفر نجّار مصری که از فرعونیان بود آمد و از او درخواست یک صندوقچه کرد. نجّار گرفت: صندوقچه را برای چه می‌خواهی؟ یوکابد که زبانش به دروغ عادت نکرده بود گفت: من از بنی‌اسرائیلم، نوزاد پسری دارم، می‌خواهم نوزادم را در آن مخفی نمایم.
نجّار مصری تا این سخن را شنید، تصمیم گرفت این خبر را به جلّادان برساند، به سراغ آنها رفت، ولی آنچنان وحشتی عظیم بر قلبش مسلّط شد که زبانش از سخن گفتن باز ایستاد، می‌خواست با اشاره دست، مطلب را بازگو کند، مامورین از حرکات او چنین برداشت کردند که یک آدم مسخره‌کننده است، او را زدند و از آنجا بیرون نمودند.
او وقتی که حالت عادی خود را بازیافت، بار دیگر برای گزارش نزد جلّادان رفت، باز مانند اول زبانش گرفت، و این موضوع سه‌بار تکرار شد، او وقتی که به حال عادی بازگشت، فهمید که در این موضوع، یک راز الهی نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسی (علیه‌السّلام) تحویل داد. (مطابق بعضی از روایات، این نجّار همان «حزقیل» (یا حزبیل) بود که همین حادثه موجب شد به موسی (علیه‌السّلام) ایمان آورد، و بعدها به عنوان «مؤمن آل‌فرعون» شناخته گردید که ایمان خود را پنهان می‌کرد).


مادر موسی (علیه‌السّلام) نوزاد خود را در میان آن صندوق نهاد، صبحگاهان هنگامی که خلوت بود، کنار رود نیل آمد و آن صندوق را به رود نیل‌ انداخت، امواج نیل آن صندوق را با خود برد، این لحظه برای مادر موسی، لحظه بسیار حسّاس و پرهیجانی بود، اگر لطف الهی نبود، مادر فریاد می‌کشید و از فراق نوردیده‌اش، جیغ می‌زد و در نتیجه جاسوسان متوجّه می‌شدند، ولی خطاب «وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی؛ نترس و محزون نباش، ما موسی را به تو برمی‌گردانیم»؛ قلب مادر را آرام کرد، چه بهتر که در اینجا رشته سخن را به پروین اعتصامی بدهیم که می‌گوید:
مـادر مـوسی چـو مـوسی را بـه نـیل •••••• درفـکـنـد از گـفتـه ربّ جـلیـل
خـود ز ساحل کـرد بـا حسرت نـگاه •••••• گـفت کـای فـرزند خـرد بـی‌گناه
گـر فـرامـوشت کـند لـطف خـدای •••••• چون رهی زیـن کـشتی بـی‌ناخدای؟
وحی آمد کـاین چه فکر بـاطل است •••••• رهـرو مـا‌ ایـنک انـدر مـنزل است
مـا گـرفتیـم آنـچـه را انـداختـی •••••• دست حـق را دیـدی و نـشنـاختی
سطح آب از گاهوارش خوشتر است •••••• دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است
رودهـا از خـود نـه طغیـان می‌کنند •••••• آنـچه مـی‌گـوییم مـا آن مـی‌کـنند
بـِه که بـرگردی بـه مـا بسپاریـش •••••• کـی تـو از مـا دوست‌تر مـی‌داریـش


فرعون در کاخ خود بود، و همسری به نام «آسیه» داشت (آسیه اصلاً از نژاد بنی‌اسرائیل، و از نوه‌های پیامبران بود، که فرعون با او ازدواج کرد.) آنها فرزندی جز یک دختر (به نام اَنیسا) نداشتند، و او نیز به یک بیماری شدید و بی‌درمان «بَرَص» ‌مبتلا بود، و همه طبیب‌های آن عصر از درمان آن درمانده شده بودند، فرعون در مورد شفای او به کاهنان متوسّل شده بود، کاهنان گفته بودند: «ای فرعون! ما پیش‌بینی می‌کنیم که از درون این دریا انسانی به این کاخ گام می‌نهد که اگر از آب دهانش را به بدن این دختر بیمار بمالند، شفا می‌یابد.»
فرعون و همسرش آسیه در انتظار چنین ماجرایی بودند که ناگهان روزی در کنار رود نیل صندوقچه‌ای را دیدند که امواج دریا آن را حرکت می‌داد، به دستور فرعون بی‌درنگ آن صندوقچه را گرفتند و نزد فرعون آوردند، آسیه درِ صندوق را گشود، ناگاه چشمش به نوزادی نورانی افتاد، همان لحظه محبّت موسی (علیه‌السّلام) در قلب آسیه جای گرفت. وقتی که فرعون نوزاد را دید، خشمگین شد و گفت: «چرا این پسر کشته نشده است؟!» آسیه گفت: «این پسر از بچّه‌های این سال نیست، و تو فرمان داده‌ای که پسرهای نوزاد این سال را بکشند، بگذار این کودک بماند.» در آیه ۹ سوره قصص، این مطلب چنین آمده: «همسر فرعون (آسیه) گفت او را نکشید شاید نور چشم من و شما شود، و برای ما مفید باشد و بتوانیم او را به عنوان پسر خود برگزینیم.»


انیسا دختر فرعون از آب دهان آن کودک به بدنش مالید و شفا یافت، آن کودک را به بغل گرفت و بوسید، اطرافیان فرعون به فرعون گفتند: «به گمان ما این کودک، همان است که موجب واژگونی تخت و تاج تو خواهد شد، فرمان بده او را به دریا بیفکنند، فرعون چنین تصمیم گرفت، ولی آسیه نگذاشت و با به کار بردن انواع شیوه‌ها، که شاید یکی از آنها شفای دخترش بود، از کشتن موسی جلوگیری نمود. به هرحال مشیت نافذ پروردگار موجب شد که این نوزاد در درون کاخ فرعون، مهمترین کانون خطر، پرورش یافت.


مادر موسی به خواهر موسی گفت: «به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پی‌گیری کن.» خواهر موسی (علیه‌السّلام) دستور مادر را انجام داد و از فاصله دور به جستجو پرداخت، و از دور دید که فرعونیان آن صندوقچه را از آب گرفتند، بسیار شاد شد که برادر کوچکش از خطر آب نجات یافت. طولی نکشید که احساس کردند نوزاد گرسنه است و نیاز به شیر دارد، به دستور آسیه و فرعون، مامورین به دنبال یافتن دایه حرکت کردند، امّا عجیب اینکه چندین دایه آوردند، ولی نوزاد پستان هیچیک از آنها را نگرفت، مامورین همچنان در جستجوی دایه بودند که ناگهان در فاصله نه چندان دور به دختری برخورد کردند که گفت: «من خانواده‌ای را می‌شناسم که می‌توانند این کودک را شیر دهند و سرپرستی کنند.»
آن دختر، خواهر موسی بود، مامورین که او را نمی‌شناختند با راهنمایی او نزد مادر موسی (علیه‌السّلام) رفتند و او را به کاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شیر دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتیاق تمام، پستان او را گرفت و شیر خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسی (علیه‌السّلام) آفرین گفتند. از آن پس مادر موسی، موسی (علیه‌السّلام) را به خانه‌اش برد و به او شیر داد. (یا به کاخ فرعون رفت و آمد می‌کرد و به موسی شیر می‌داد.) به این ترتیب خداوند به وعده‌اش وفا کرد که به مادر موسی (علیه‌السّلام) فرموده بود: «او را به دریا بیفکن، ما او را به تو برمی‌گردانیم.»
به گفته بعضی غیبت موسی از مادرش بیش از سه‌روز طول نکشید.


جالب اینکه روزی موسی در دوران شیرخوارگی در آغوش فرعون بود، با دست خویش ریش فرعون را گرفت و کشید و مقداری از موی ریش او کنده شد، و سیلی محکمی به صورت فرعون زد، و به گفته بعضی با چوب کوچکی بازی می‌کرد با همان چوب بر سر فرعون کوبید. فرعون خشمگین شد و گفت: «این کودک، دشمن من است»، همان دم به دنبال جلّادان فرستاد تا بیایند و او را بکشند. آسیه به فرعون گفت: «دست بردار، این نوزاد است و خوب و بد را نمی‌فهمد، برای اینکه حرف مرا تصدیق کنی، یک قطعه یاقوت و یک قطعه ذغال آتشین نزدش می‌گذاری، اگر یاقوت را برداشت، معلوم می‌شود که می‌فهمد و اگر آتش را برداشت، معلوم می‌شود نمی‌فهمد، آنگاه آسیه همین کار را کرد، موسی دست به طرف یاقوت دراز کرد ولی جبرئیل دست او را به طرف آتش برد، موسی ذغال آتشین را برداشت و به دهان گذاشت، زبانش سوخت، آنگاه خشم فرعون فرو نشست و از کشتن او منصرف شد.
مطابق بعضی از روایات دیگر روزی موسی (علیه‌السّلام) عطسه کرد. سپس بی‌درنگ گفت: «الحمد للّه»، فرعون از شنیدن این سخن عصبانی شد و به موسی سیلی زد، موسی ریش‌بلند فرعون را گرفت و کشید، فرعون سخت عصبانی شد و تصمیم گرفت او را به دست جلّادان بسپرد تا او را بکشند، آسیه همسر فرعون، پادرمیانی کرد و به عنوان اینکه موسی کودک است و به کارهای خود متوجّه نیست، او را از چنگال فرعون نجات داد.


آسیه (همسر فرعون)ارتباط حضرت موسی با خداوندبعثت حضرت موسیحضرت موسی و حضرت شعیبحضرت موسی و قتل یک جوانخواب فرعونرحلت حضرت موسیآرامشبخشی به مادر موسی (قرآن)آسیه و موسیآرامشبخشی به موسی (قرآن)آل فرعون و موسیآل موسیاذیت موسی (قرآن)ارتباط موسی با خداوندارهاصات موسیاستعاذه موسی (قرآن)استعانت از موسی


۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۴۱۹.    
۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۵.    
۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۴۱۸.    
۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۴.    
۵. قصص/سوره۲۸، آیه۷.    
۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۴.    
۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۴.    
۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۱۶۳.    
۹. قصص/سوره۲۸، آیه۷.    
۱۰. قصص/سوره۲۸،آیه۹.    
۱۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۴ - ۵۵.    
۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۴۱۷- ۴۱۸.    
۱۳. قصص/سوره۲۸، آیه۱۳.    
۱۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۶.    
۱۵. عروسی حویزی، عبدعلی، تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۱۱۷.    



اندیشه قم.    
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «ماجرای تولد حضرت موسی»، تاریخ بازیابی۹۶/۱/۱۹.    






جعبه ابزار