قیامهای والیان بنی امیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از جمله مسائلی که در حکومت ظالمانه
بنیامیه حائز اهمیت است و در انقراض بنی
امیه جایگاه مهم و ویژهای دارد شورشهای متعددی بود که از دل این
دولت ایجاد گشت، به این معنا که برخی
رجال سیاسی در این دولت بر علیه حاکمان
زمان خود دست به
قیام زدند که از آن جمله میتوان به شورشهای
عبدالرحمن بن اشعث و
موسی بن عبدالله خازمی و زنگیان و سایر موارد اشاره کرد.
عبدالرحمن
بن محمد
بن اشعث
بن قیس
بن معدی کرب اشج کندی ازدی کوفی از جمله رجال سیاسی و نظامیحکومت بنی
امیه بود و پستهای مختلفی را بر عهده داشت که از جمله حکومت سیستان از طرف
حجاج بن یوسف به وی سپرده شده بود؛
اما حقیقت امر این بود که عبدالرحمن قبل از
عزیمت به ماموریت جدید، همانند بسیاری از اشراف
کوفه، قصد
شورش بر علیه حجاج را در سر داشت و منتظر فرصت مناسبی میگشت. با این که حجاج همیشه به ابن اشعث در ظاهر
احترام میگذاشت؛
ولی
کینه میان حجاج و ابن اشعث به اندازهای بود که حجاج گفته بود که هر وقت به این مرد
نگاه میکنم دلم میخواهد
گردن او را بزنم؛
لذا حجاج برای دور کردن او از مقر حکومتش، او را به
سیستان فرستاد و برای سامان دادن به منطقه نیز به کمک و
جسارت ابن اشعث نیازمند بود که در جای خود به آن پرداخته شده است.
عبدالرحمن
بن اشعث با سپاهی باشکوه و قدرتمند به سیستان دست پیدا کرد و بسیار سریع شورشیان را از معرکه به در نمود که از جمله آن میتوان به رتیل و یارانش اشاره نمود. اما به سبب فرا رسیدن
زمستان و یخبندان، ابن اشعث نامهای برای حجاج نوشت و در آن توقف نبرد را خواستار شد؛ ولی حجاج که قبل از رسیدن
نامه، سپاهی به فرماندهی صباح
بن محمد
بن اشعث برادر عبدالرحمن به سیستان فرستاده بود نامهای با مضامینی تند و توهین آمیز به ابن اشعث نوشت. عبدالرحمن نیز با یارانش
مشورت کرد و به این نتیجه رسید که از حجاج
اطاعت نکند
و بعد از آن چند نامه بین این دو رد و بدل گردید؛ اما در هر نامهای که حجاج میفرستاد مطالبی پر از
توهین و
تهدید را در برداشت و حتی او را ناتوان شمرد و از دست او به
خشم آمد
و این باعث شد که کنیه دیرینهای که بین حجاج و ابن اشعث بود بیشتر گردد و ابن اشعث را به گشودن
جبهه تازهای بر
ضد حجاج برانگیزاند و در مدتی کوتاه، بزرگان سپاه و سربازانش را به جنگ با حجاج بسیج کرد. غیر از این کینه شخصی میان حجاج و ابن اشعث، عوامل دیگری نیز در برپایی این
جنگ ذکر گردیده است که از عمده دلایل این
شورش، دشمنی مردم با بنی
امیه و به ویژه حجاج بود. فشار حجاج بر نومسلمانان و فرستادن مردم
عراق به دورترین نقاط برای جنگهای طولانی
دلایل دیگری برای شورش بود. گفته شده که اکثر کسانی که علیه حجاج شورش کردند فقهاء، جنگجویان
بصره و موالی بودند.
از جمله کسانی که ابن اشعث را همراهی نمودند
شعبی،
سعید بن جبیر،
ابن القریه،
ابن ابیلیلی،
سوید بن غفله،
جابر جعفی،
ابواسحق سبیعی، ابوعبیدة
بن عبدالله
بن مسعود، و
اعشی همدانی بودند.
در کتاب
الطبقات الکبری نام بسیاری از افراد معروفی که در سپاه ابن اشعث بودند، ذکر شده است.
از جمله موضوعاتی که باعث جمع شدن یارانش به دور او شدند این بود که وی خود را ناصر المومنین نامید و بین مردم نیز
شایعه شد که وی همان مرد قحطانی است که یمانیان
انتظار او را میکشند و خود وی نیز از این نسبت بدش نیامده بود، چرا که وقتی به او اشکال کردند که نام قحطانی موعود سه حرفی است او نیز در جواب گفت که نامش عبد است و الرحمن جز نامش نیست.
در
سال هشتاد و یک هجری ابن اشعث با نیروهای خود برای جنگ با حجاج عازم بصره شد و آنچه از ابن اثیر نقل شده، سپاه او بالغ بر یکصد و پنجاه و سه هزار نفر بوده که شامل سی و سه هزار سواره و یکصد و بیست هزار پیاده نظام بوده است. قبل از ورود به کوفه، ابن اشعث با
مهلب بن ابی صفره که حکومت
خراسان را بر عهده داشت و از مخالفان سرسخت حجاج به شمار میرفت مکاتباتی انجام داد و از وی در این نبرد و خلع عبدالملک کمک و یاری طلبید اما به جهت اختلافات قبیلهای بین این دو و همینطور مخالفت مهلب از کشته شدن
مسلمانان، پاسخی منفی به ابن اشعث داد و در این نبرد او را یاری ننمود و نامه ارسالی ابن اشعث را برای حجاج فرستاد.
با ورود ابن اشعث و یارانش به هر شهری، بر نیروهای وی افزوده میشد و مردم دسته دسته به او میپیوستند.
شاعری در این باره میگوید: «ابن اشعث پادشاهان را خلع کرد و بزرگان و اقوام زیر لوای او آمدند»
که نشان از پیوستن افراد زیادی به او است. اما آن چه مسلم است حضور تعداد زیادی از موالی در این قیام بوده است. حجاج با شنیدن این
اخبار شدیدا خطر را احساس کرد و پیشنهاد مهلب را که در نامه خود به حجاج ذکر کرده بود که با تمام قوا از دو شهر کوفه و بصره محافظت نماید نادیده گرفت و در بصره ماند
و از خلیفه خواستار ارسال نیروی کمکی شد.
نخستین نبرد این دو سپاه در
اهواز بود که با پیروزی ابن اشعث به پایان رسید
حجاج نیز به بصره عقب نشینی کرد.
بعد از آن سپاهی به فرماندهی عبدالله
بن ابان حارثی و عطیه
بن عمرو عنبری به بصره حمله کرد و این حادثه در ماه
ذی حجه سال هشتاد و یک رخ داد و در آخر همین ماه سپاه حجاج با وجود کندن
خندق در اطراف شهر، شکست خورد و سپاه شورشی وارد شهر گردید
و حجاج و یارانش از شهر خارج شده و در کنار زاویه اردو زدند این سپاه به سبب شکست و ناامیدی نیروها و همینطور کمبود
آذوقه و فقدان بودجه مشکلات فراوانی داشت که باعث
ضعف سپاه گردید. در طرف دیگر نیز سپاه ابن اشعث وضعیت بهتری نداشت و بیشتر نیروهایش با دیدن خانوادههای خود بعد از مدتی طولانی به سرای خود بازگشتند و دیگر به اردو ملحق نشدند و به ندای ابن اشعث
لبیک نگفتند
و بدین ترتیب سپاه ابن اشعث نیز با ضعف روبرو شد و لذا تا مدتها نبرد جدی بین این دو
لشکر رخ نداد.
مدتی بعد ابن اشعث تصمیم گرفت که کوفه را به دست آورد، لذا در
ماه محرم سپاه را به عبدالرحمن
بن عباس
بن ربیعه
بن حارث سپرد و خود با لشکری به کوفه عزیمت نمود
و به جنگ پرداخت و در اواخر محرم سال هشتاد و دو سپاه عبدالرحمن
شکست خورد
و با این تفاصیل کوفه و بصره از اشغال یاران ابن اشعث خارج شد، حتی گفته شده که در جنگ زاویه حجاج یازده هزار نفر از یاران ابن اشعث را کشت؛
ولی با این وجود مردم از ابن اشعث حمایت کردند و دوباره سپاهی عظیم که در برخی منابع دویست هزار نفر تخمین زده شد دور ابن اشعث جمع شدند و او را حمایت کردند.
در طرف مقابل حجاج بار دیگر از عبدالملک کمک خواست اما
خلیفه فهمیده بود که این سپاه به این راحتی قابل شکست نیست لذا پیشنهادهای پیشین ابن اشعث را مبنی بر عزل حجاج و اجرای مساوات بین عراق و
شام پذیرفت و لذا فرزندش عبدالله را برای
مذاکره با ابن اشعث و ایجاد
صلح به عراق
اعزام نمود و حتی به ابن اشعث پیشنهاد داد که در هر شهری از عراق که میخواهد برود و به
شرط آن که عبدالملک خلیفه باشد،
حاکم آنجا گردد.
عبدالله به همراه سپاهی به عراق رفت تا اگر صلح بین آنان منعقد نگردید به کمک سپاه حجاج برود تا ابن اشعث و یارانش را شکست دهد.
حجاج نیز در دیر قرّه که نزدیک کوفه بود اردو زد و مواد غذایی مورد نیاز سپاه را از روستاهای
فلوجه جبراً تامین نمود.
ابن اشعث نیز در کنار دیر قره و دیر جماجم اردو زد و در
ربیع الاول سال هشتاد و دو در منطقه دیر جماجم جنگ در گرفت، البته
ابن اثیر زمان وقوع این جنگ را
ماه شعبان ذکر میکند.
به
سبب وقوع این جنگ در این منطقه، نام جنگ دیر جماجم به این نبرد داده شد. با ورود سپاهیان شامی، از یک سو حجاج مخالف مذاکره و ایجاد صلح بود و لذا به عبدالملک نامه فرستاد و از او خواست که این کار را انجام ندهد و از طرفی با وجود رضایت ابن اشعث مبنی بر ایجاد صلح، قراء و اشراف، صلحدوستی عبدالملک را دلیل بر ناتوانی و عجز او دانسته و خواستار ادامه جنگ بر علیه خلیفه و حجاج بودند و لذا جنگ بر ضد حکومت بنی
امیه ادامه پیدا کرد. تعداد سپاه شورشیان بالغ بر یکصد هزار نفر ذکر شده است
البته ابن اثیر تعداد سپاه را حدود دویست هزار نفر عنوان میکند مبنی بر این که یکصد هزار مرد جنگی حقوق بگیر و یکصد هزار مرد جنگی غیر سپاهی بودند
اما در هر صورت تعداد آنان بیشتر از سپاه حجاج بود.
با این وجود هر دو سپاه در ابتدا به دور اردوگاه خود خندقی حفر نمودند تا از حمله احتمالی
رقیب در امان باشند
در نهایت در اواسط
ماه جمادی الثانی سال هشتاد و دو سپاه ابن اشعث متحمل شکست شد و او و برخی از یارانش به سوی کوفه گریختند. حجاج با وجود این که دستور داده بود که فراریان را
تعقیب نکنند اما بعد از ورود حجاج به کوفه بسیاری از
شیعیان و قراء را از دم
تیغ گذراند چرا که پس از پایان جنگ، حجاج
قسم خورد که هر اسیری که نزد او بیاورند گردنش را بزند.
تعداد زیادی از فقهای مشهور عراق نیز در این جریان به
قتل رسیدند.
حجاج در قتل و آزار اسرای این قیام چندان زیادهروی کرد که گفتهاند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید.
از جمله اشخاص معروفی که در این حادثه کشته شدند
کمیل بن زیاد و
سعید بن جبیر بود.
ابن اشعث نیز بعد از مدتی به سیستان بازگشت و با
رتبیل صلح نمود
ولی رتبیل به سبب تهدیدهای حجاج به ابن اشعث
خیانت کرد و او را تسلیم حجاج کرد اما در بین راه ابن اشعث
خودکشی نمود.
تعداد جنگهایی که بین سپاه حجاج و ابن اشعث رخ داده است بالغ بر هشتاد جنگ بود.
شورش او بر علیه حجاج و بنی
امیه از مهمترین شورشها بود که باعث متحمل شدن خسارات فراوانی به بدنه خاندان بنی
امیه گردید. در مورد اهمیت جنگ او گفته شده که بعد از
صفین مهمترین جنگی بوده که در
تاریخ اسلام روی داده است.
این جنگها که برخی آن را از صفین بزرگتر و هولناکترین جنگ عنوان میکنند
آخرین شورش جدی بود که در دوره حجاج رخ داد که علاوه بر سیاسی بودن این قیام، باید آن را دینی نیز تلقی نمود چرا که گروهها و فرقههای مختلفی در این نبرد حضور داشتند و با وجود تعداد زیاد
قراء در این جنگ، به این نظریه رنگ بیشتری میبخشد. بعد از فرار ابن اشعث به سیستان،
نهضت او به صورت کامل خاموش نشد و مردم با
عبدالرحمن بن عباس که به رام کننده استران ملقب بود بیعت کردند که بعد از مدت کوتاهی شکست خوردند و عبدالرحمن
بن عباس نیز گریخت.
او نیز ابتدا به
فارس و از آنجا به
هند رفت و در همانجا درگذشت،
و به این ترتیب
قیامابن اشعث به کلی
خاموش شد.
از جمله کسانی که بر علیه خاندان بنی
امیه دست به
شورش زد در حالی که قبل از آن به عنوان نماینده امویان والی منطقهای بود
موسی بن عبدالله خازمی است که با نیروهایش بر علیه سربازان
خلیفه شورید. او جوانی
شجاع بود که از اوامر پدرش
اطاعت میکرد.
پدر موسی،
عبدالله بن خازم، کسی بود که
عبدالملک به او گفت که اگر با او
بیعت کند بیست سال حکومت خراسان را به او خواهد داد؛ اما پدر موسی آن را نپذیرفت و خود را دوستدار
عبدالله بن زبیر معرفی کرد. هر چند که وی در دوران
یزید بن معاویه به عنوان
والی او در خراسان بود.
با
مرگ ابن زبیر،
بکیر بن وشاح به دستور عبدالملک به عبدالله حمله کرد و او را کشت و
حکومت خراسان را به دست آورد.
در واقع عبدالله و پسرش از کسانی بودند که برای
ابن زبیر دعوت میکردند و تا آخر عمرشان
دشمن آل امیه بودند و در نهایت نیز به دست سربازان این حکومت به قتل رسیدند.
موسی
بن عبدالله، شهر
ترمذ، شهری در ساحل شمالی
رودجیحون را به
تصرف درآورد و این منطقه را به لوای
اسلام ملحق گردانید.
حمله او به ترمذ و
غارت این شهر در
زمان حکومت عبدالملک و به دستور
مهلب بود.
موسی
بن عبدالله با یارانش وارد شهر ترمذ شد و مردم آنجا را به زحمت انداخت، به حدی که
شاه ترمذ و مردم را از آنجا بیرون کرد و حتی ترکان که در نزدیکی این مناطق بودند نیز از دست او در
امان نبودند. زمانی که عبدالله
بن خازم کشته شد موسی که هم چون پدر بر علیه حاکمان اموی موضع گرفته بود به همراه یارانش با اموال پدرش به
بلخ رفت و قصد داشت تحت امان پادشاه آنجا باشد؛ ولی شاه بلخ نپذیرفت، لذا او به
سمرقند رفت و در آنجا استقرار یافت.
زمانی که بکیر
بن وشاح حاکم خراسان شد با موسی کاری نداشت و به او حمله نکرد. با روی کار آمدن
امیه بن عبدالله
بن خالد به عنوان والی و امیر خراسان،
با وجود مخالفت بکیر،
وی به موسی حمله کرد و قصد نبرد با او نمود. در مورد این
اختلاف در
فتوح البلدان آمده است که عبدالملک، امیة
بن عبدالله
بن خالد
بن اسید
بن ابی العیص بن امیه را بر خراسان گمارد و بکیر
بن وشاح را والی طخارستان کرد و او را به غزای ماوراءالنهر فرستاد. آنگاه
امیه عزم آن کرد که خود به غزای بخارا رود و سپس به سوی موسی
بن عبدالله
بن خازم در ترمذ برود. بکیر به مرو بازگشت و
پسر امیه را گرفت و به
زندان افکند و مردم را به
خلع امیه فراخواند و آنان خواستهاش را اجابت کردند که موجب اختلاف و جنگ میان آنان شد که به نوعی موجب
نجات موسی شد.
پس از مدتی
امیه مردی از مردم
خزاعه را به سوی او روانه کرد. او با مردم ترمذ متحد شد و موسی را محاصره نمود به طوری که موسی اول
روز با مرد خزاعی و یارانش میجنگید و در پایان روز با ترکان نبرد میکرد. این جنگ حدود سه
ماه به طول انجامید.
در نهایت موسی با حیلهای در این نبرد پیروز شد و با این پیروزی
امیه نیز دیگر متعرض وی نشد
و حتی حاکمان بعدی یعنی مهلب و پسرش
یزید نیز با موسی کاری نداشتند و وی را کاملا آزاد گذاشته بودند.
بعد از مدتی با پیشنهادهای ثابت و برادرش
حریث که
کینه یزید
بن مهلب را داشتند باعث شد موسی جنگ با یزید را
قصد کند؛ اما یارانش وی را منصرف نمودند به این
علت که اگر یزید را از میان برداریم عبدالملک خلیفه بر آنان خواهد تاخت، لذا به نمایندههای یزید در مناطق مجاور تاختند و بر آنان غلبه پیدا کردند. با آمدن ثابت و حریث، موسی فقط امیر بود و تمام کارها و دستورات از طرف این دو برادر بیان میشد،
لذا سایر یاران موسی
بن عبدالله به آنان حسادت میکردند. حسادتی که یاران موسی به ثابت و حریث میکردند موسی را بر آن داشت که این دو نفر را بکشد. این توطئهها باعث ایجاد اختلاف و نبردهایی خونین شد که در نهایت موسی
بن عبدالله پیروز میدان شد و این دو و یارانش کشته شدند.
بعد از
عزل یزید
بن مهلب، مفضل ولایتدار خراسان شد و برای این که خود را نزد
حجاج عزیز کند به جنگ با موسی خازمی رفت و در این راه از
عثمان بن مسعود که در زندان
یزید بن مهلب بود کمک طلبید و عثمان نیز به جهت کینهای که از موسی به جهت قتل دو پسر عمویش ثابت و حریث داشت به جنگ با موسی رفت.
عثمان دارای شخصیتی بزرگ در منطقه خراسان بود.
وی به کمک مردم منطقه موسی را محاصره کردند و در تنگا قرار دادند؛ از طرفی عثمان اطراف اردوگاه را
خندق زد
و با این کار مانع از شبیخون زدن یاران موسی شد کاری که شگرد موسی
بن خازمی بود. از طرفی یزید
بن مهلب به مدرک
بن مهلب که در بلخ بود
نامه نوشت و طبق دستور یزید، مهلب با پانزده هزار سرباز به کمک عثمان رفت.
این محاصره مدتی طول کشید و موجب شد که موسی و یارانش از حصار محاصره بیرون بیایند و جنگ بین دو سپاه درگرفت و در نهایت موسی
بن خازم به دست واصل
بن طیسله عنبری کشته شد و شهر به مدرک
بن مهلب سپرده شد.
یاران موسی نیز فراری گشتند و نقل گردیده که عثمان هر که را یافت از دم تیغ گذراند و هر
زمان اسیر موالی میدید به او دشنام میداد و میگفت «این عربان با من جنگ دارند، تو چرا به
خشم آمدهای» و دستور میداد تا سرش را میکوفتند که نشان از سنگدلی و
خشن بودن عثمان دارد.
بعد از ماجرای کشته شدن موسی، مفضل به حجاج نامه نوشت و خبر پیروزی را به او داد و حجاج بعد از شنیدن این خبر گفت: «شگفتا از ابن بهله، دستورش میدهم ابن سمره را بکشد، به من مینویسد در کار مردن است و به من مینویسد که موسی
بن عبدالله خازمیرا کشته است.»
این عبارت نشان دهنده این است که حجاج از کشته شدن موسی
بن عبدالله خازمیخشنود نگردید، زیرا موسی از
قبیله قیس بود و حجاج نیز در انتساب قبایل که دو قسم بوده از قیس محسوب میشده است، لذا به سبب تعصب قبیلگی که داشت از این ماجرا خوشحال نگردید.
بدین ترتیب موسی
بن عبدالله خازمیدر آخر
سال هشتاد و پنج هجری کشته شد و قائله منطقه ترمذ به کلی خوابید.
سایت پژوهه، برگرفته شده از مقاله «قیامهای والیان بنی امیه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۱۳. سایت پژوهه، برگرفته شده از مقاله «قیامهای والیان بنی امیه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۱۳.