قیام زید بن علی (مقتل)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قیام
زید بن علی، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه
کربلا است. این قیام به فرماندهی
زید بن علی بن حسین (علیهالسّلام) و با هدف مبارزه با ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و خونخواهی
امام حسین (علیهالسلام) و شهدای کربلا به وقوع پیوست و موجب اضمحلال پایههای
حکومت اموی گردید. قیام
زید که مورد تایید
امام صادق (علیهالسّلام) بود، سرانجام در
سال ۱۲۱ قمری، با
شهادت وی به پایان رسید.
زید بن علی بن حسین (علیهالسّلام)، مکنی به اباالحسین
و ملقب به شهید،
حلیف القرآن
و
زید الازیاد (کنایه از مقام والا و عظمت شخصیت بینظیر او نسبت به هم نامهای او)
در سال ۶۶-۶۷ هجری در
مدینه به دنیا آمد. پدر بزرگوارشان
امام سجّاد (علیهالسّلام) و مادر ایشان کنیزی بود، شایسته و با نجابت به نام «حوراء»
که
مختار بن ابیعبیده ثقفی او را به سی هزار
درهم خریده بود و به امام سجاد (علیهالسّلام)
هدیه داده بود.
البته از این بانو در برخی از منابع با نام غزاله
نیز یاد شده است.
زید از
سادات بنیهاشم و از بزرگان آنها در فضل و فهم برشمرده شده
و به
علم و
زهد و
ورع و
شجاعت و دینداری و
کرامت ستوده شده است.
ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و نیز تاختوتاز بیباکانه آنان بر علیه مبانی و اعتقادات اسلامی، روح بلند و آزاده
زید را به شدت آزرده و متأثر ساخته بود. او تنها راه مبارزه با حکومت فاسد اموی را قیام مسلحانه میدانست و عقیده داشت که باید با قیام، حکومت فاسد اموی را واژگون ساخت.
هشام بن عبدالملک، که از روحیه انقلابی
زید آگاه بود، درصدد بود او را با دسیسهای از میان بردارد. از این رو هشام بن عبدالملک برای مقابله با قیام احتمالی
زید او را به
دمشق فراخواند و او را به سبب داشتن داعیه
خلافت، سرزنش و
تحقیر کرد. برخورد زشت و زننده هشام بن عبدالملک با او در جمع درباریان و نیز اعمال و سخنانی که از خلیفه اموی، در این خلال، سر زده بود، عزم
زید را برای قیام راسختر نموده، آتش قیام را بیش از پیش در دل او شعلهورتر ساخت.
هشام
زید را با اتهام دریافت پول از
خالد بن عبدالله قسری (او پیش از یوسف بن عمر ثقفی استاندار عراق بود؛ ولی با بدگویی مخالفانش نزد هشام، خلیفه به او بدگمان شد و از استانداری برکنارش کرد) مجبور کرد که به
کوفه نزد یوسف بن عمر ثقفی (استاندار عراق) برود تا با خالد بن عبدالله رودررو شده بیگناهی خود را اثبات کند. مشخص است که این اتهام بی دلیل تنها برای اذیت کردن
زید و بازداشتن او از فعالیت هایش بود؛ چراکه هشام بی درنگ نامه ای نیز به یوسف بن عمر نوشت و به او فرمان داد که پس از رو به رو شدن
زید با ،خالد به او اجازه اقامت در
کوفه ندهد؛ زیرا او مردی شیرین زبان است و اگر در
کوفه بماند مردم را به خود جذب خواهد کرد. یوسف نیز به دستور او عمل کرد و حتی اجازه نداد
زید که تازه از شام رسیده بود، ساعتی استراحت کند. او
زید را با چند مأمور به سمت مدینه راهی کرد؛ اما همین که کمی از
کوفه فاصله گرفتند مأموران بازگشتند و
زید را تنها گذاشتند.
مردم
کوفه با آگاهی از این امر خود را به
زید رساندند و وی را در
قادسیه ملاقات کردند، و از او خواستند که در
کوفه بماند تا همگی با او
بیعت کنند. آنها او را به قیام فرا خوانده، اعلام وفاداری کردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین قطره خون در راه او
جهاد کنند و حمایتشان را از او دریغ ندارند.
در پی اصرار
زیاد کوفیان، سرانجام
زید پذیرفت و آماده قیام گردید.
زید هر چند از بی وفایی مردم
کوفه آگاه بود، سرانجام با اصرارهای آنان پذیرفت که به
کوفه بازگردد.
یوسف بن عمر ثقفی (استاندار عراق) ورود
زید را به
کوفه برنمیتابید؛ ازاینرو خواستار خروج او از شهر شده، به عامل خویش در
کوفه، دستور داد تا مانع حضور
زید در
کوفه باشد؛
اما
زید به بهانههای مختلف چون اشتغال به
تجارت و نیز بهانه
بیماری برای ماندن در
کوفه اصرار میورزید و از دستور والی
کوفه سر باز میزد.
او ده ماه در
کوفه و
بصره مخفیانه مردم را به نهضت و
قیام دعوت میکرد.
مردم
کوفه دسته دسته با او بیعت کردند و آماده جنگ شدند. برخی منابع تعداد بیعت کنندگان را تا پانزده هزار نفر نیز نوشته اند.
این تعداد غیر از مردمی بودند که در
مدائن و
بصره و
واسط و
موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند.
بعد از گذشت چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام،
زید آشکارا آماده قیام شد
و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد.
آنان شامگاه سهشنبه مصادف با شب اول
ماه صفر از شهر
کوفه خارج شدند و خود را برای
جنگ مهیا ساختند.
زید و یارانش آن شب را با شعار یا «منصورُ اَمِت» صبح کردند؛
اما از آن پانزده هزار نفری که با او
بیعت کرده بودند، تنها دویست و هشتاد نفر
و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند.
خبر خروج
زید و قیام او و همراهانش به یوسف بن عمر که در حیره بود، رسید. پس تصمیم گرفت که شخصاً به
کوفه بیاید و برای سرکوبی نهضت بکوشد. سرانجام در روز چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱-۱۲۲ هجری، جنگ آغاز شد.
زید لشکر خود را به سوی شهر
کوفه حرکت داد و آنان را به جنگ تحریض کرد. امویان نیز خود را برای دفاع آماده کردند، نخستین برخورد در اطراف
کوفه در منطقه صیادین (صائدین) انجام شد که به پیروزی یاران
زید انجامید.
با پیشروی یاران
زید، جنگ به داخل محله های
کوفه کشیده شد.
زید به همراه تنی چند از یاران خود تصمیم گرفتند، خود را به مسجد
کوفه برسانند تا شاید بتوانند، مردم گرفتار شده در مسجد را از محاصره
امویان نجات دهند.
اما مأموران اموی از بالای مسجد با پرتاب سنگ مانع پیشروی بیشتر
زید و یارانش میشدند.
در این زمان لشکر تازهنفس یوسف بن عمر از راه رسیدند و جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازار درگرفت.
در نهایت اولین
روز جنگ با موفقیت نسبی یاران
زید به پایان رسید.
دومین روز جنگ نیز با پیروزی
زید و یارانش همراه شد
زیراکه
زید خود دلاورانه می جنگید و پیروانش را نیز به ایستادگی فرامی خواند به همین سبب توانستند سپاه اموی را درهم شکسته و تلفات سنگینی بر آنها وارد نمایند.
یا شهادت برخی از یاران
زید و تیراندازی شدید دشمن کار بر
زید و یارانش دشوار شد. در غروب این روز
زید بر اثر تیری که به پیشانی او اصابت کرد، به شدت مجروح شد
و بر اثر همان جراحت، در در روز
جمعه سوم
ماه صفر سال ۱۲۱ قمری
در سن ۴۲
یا ۴۶ سالگی
به
شهادت رسید.
یاران
زید تصمیم گرفتند جسد او را در بستر نهری که در آن نزدیکی جاری بود به خاک بسپارند تا مأموران هشام آن را پیدا نکنند. آنان به این منظور ابتدا آب نهر را منحرف کردند و پس از دفن جسد
زید در بستر رودخانه، باز آب را به مسیر خود بازگرداندند؛
ولی یکی از عوامل نفوذی هشام که ناظر دفن
زید بود، جریان را به یوسف بن عمر گزارش داد.
به دستور یوسف بن عمر جسد
زید را بیرون آورده، سرش را جدا کردند و بدنش را در محلهٔ كُناسه
کوفه به دار آویختند.
سر
زید را هم برای هشام فرستادند، آن سر بر دروازه
شام آویخته
و بعد از آن به
مدینه فرستاده شد.
بر اثر اعتراض مردم، والی مدینه سر را به
مصر فرستاد تا در
مسجد جامع مصر نصب شود؛ اما مردم مصر آن سر را شبانه دزدیدند و با احترام دفن کردند.
بدن بی سر
زید چهار سال بر سر دار ماند
تا اینکه هشام درگذشت و
ولید بن عبدالملک به
حکومت رسید، به دستور او بدن مطهر
زید را پایین کشیده، آتش زدند و خاکسترش را در
فرات ریختند.
شواهد فراوانی در دست است که نشان میدهد قیام
زید با اجازه و موافقـت
امام صادق (علیهالسّلام) بوده است؛ از جمله اینکه بعد از ملاقات
زید با امام صادق (علیهالسّلام)، حضرت درباره او فرمود: «وای بر کسی که ندای او را بشنود و به یاری اش نشتابد».
امام صادق (علیهالسّلام) در حدیث دیگری دربارهٔ
زید فرموده است: «خدا او را رحمت کند؛ مرد مؤمن، عارف و راستگویی بود؛ اگر پیروز میشد به عهد خود وفا میکرد و اگر قدرت و حکومت را به دست میآورد میدانست آن را به چه کسی بسپارد.»
خبر شهادت
زید و یاران او در مدینه اثری عمیق و ناگوار داشت و پیش از همه،
امام صادق (علیهالسّلام) را از این واقعه متأثر نمود.
شیخ صدوق در کتاب
عیون اخبار الرضا (علیهالسلام) بابی به نقل روایات
ائمه معصوم (علیهمالسلام) در مدح و منقبت
زید اختصاص داده است. به عنوان نمونه
امام هشتم (علیه السلام) فرمودند: «...
زید بن علی از دانشمندان آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، وی برای خشنودی
خدا خشمگین شد و با دشمنان خدا جهاد کرد، و در راه خدا به
شهادت رسید.»
از سوی دیگر
زید نیز امام صادق (علیهالسّلام) را
حجت خدا و واجب الطاعه میدانست
اما طرفداران وی که در زمان قیام او شعارهایی هماهنگ با اهداف اهل بیت سر می دادند؛ پس از وی دچار افراط شده، از اطاعت امامان بعدی بیرون رفتند و پنداشتند پیشوای مفترض الطاعه تنها کسی است که در برابر حاکمان ستمگر و غاصب دست به شمشیر ببرد. در مقابل امامان شیعه هم هیچگاه آنان را، که بعدها با نام «
فرقه زیدیه» معروف شدند تأیید نکردند؛ اما به هر روی در پرتو انقلاب
زید یک تشکل انقلابی دائمی پدید آمد که پیوسته آماده همکاری با هرگونه اقدام انقلابی بر ضد حکومتهای فاسد وقت بود. با کمی دقت میتوان ریشههای این ظلم ستیزی
زید و پیروان او را در قیام سالار شهیدان امام حسین جست وجو کرد.
شیخ مفید در
الارشاد از او به عنوان مردی عابد، پارسا،
فقیه،
بخشنده و دلیر یاد کرده است که جهت
امر به معروف و نهی از منکر و به
انتقام خون
امام حسین (علیهالسّلام) قیام کرد.
یعقوبی در این باره مینویسد: «چون
زید به
شهادت رسید و کار او به هر صورتی که بود، به انجام رسید.
شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و این حرکت روزبهروز آشکارتر و سریعتر شد و دوستان و شیعیانشان بسیار شدند. آنان مرتب جنایات و بدکرداری بنیامیه را برای مردم متذکر میشدند و ظلم و ستمهایی را که نسبت به خاندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روا میداشتند، باز میگفتند، دیگر جایی نبود که از جنایات بنیامیه بیخبر باشند؛ مگر آنکه این خبر در آن
آشکار گشت...».
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۶۳-۲۶۶.