قفقاز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سرزمین قفقاز در خارج از محدودهی آسیای مرکزی قرار دارد.
اسلام برای اولین بار در قرن هفتم توسط فاتحان
عرب وارد
آذربایجان و دیگر بخشهای جنوبی قفقاز شد و سپس در جریان قرن یازدهم (به دنبال مهاجرتهای
سلجوقیان) در قفقاز جنوبی گسترش یافت. و به تدریج در جریان اواخر قرن هجدهم و در قرن نوزدهم تحت کنترل
روسیه درآمد.
سرزمین قفقاز در خارج از محدودهی آسیای مرکزی قرار دارد اما همانند این منطقه به تدریج در جریان اواخر قرن هجدهم و در قرن نوزدهم تحت کنترل
روسیه درآمد. امور داخلی قفقاز در هنگام برقراری سلطهی روسیه بر آن توسط اشراف محلی رتق و فتق میشد. در آن هنگام این منطقه از سازماندهی سیاسی درخور توجهی برخوردار نبود.
اسلام برای اولین بار در قرن هفتم توسط فاتحان
عرب وارد
آذربایجان و دیگر بخشهای جنوبی قفقاز شد و سپس در جریان قرن یازدهم (به دنبال مهاجرتهای
سلجوقیان) در قفقاز جنوبی گسترش یافت. در جریان قرون دوازدهم و سیزدهم نیز اردوی زرین اسلام را به مناطق شمالی قفقاز انتشار داد. پس از آن در طی قرون شانزدهم و هفدهم خانهای کریمه و سلاطین عثمانی این
دین را بیش از پیش در قفقاز شمالی و جنوبی گسترش دادند. با این وجود به هنگام برقراری سلطهی روس
ها تنها تعداداندکی از قفقازی
ها (حدود ۱/۵ میلیون نفر)
مسلمان بودند. در بسیاری از بخشهای این منطقه نخبگان و اشراف محلی مسلمان بودند اما مردمان عادی هنوز اعتقادات روح باور داشتند.
روس
ها در اوایل قرن هجدهم قدم به خاک قفقاز گذاشتند. به دنبال فروپاشی
امپراتوری صفویان دولت روسیه داغستان شمالی را به اشغال خود درآورد و
عثمانیها نیز گرجستان شرقی داغستان جنوبی را تصرف نمودند. سپس روس
ها در سالهای ۴-۱۸۰۱
گرجستان را ضمیمهی خاک خود کردند. در واکنش به این تحوّلات یک جنبش کشاورزی محلی توسط شخصی با نام شیخ منصور در قفقاز پا به عرصهی وجود گذاشت. شیخ منصور که احتمالاً پیرو فرقهی نقشبندیه (چنانچه به نظر میرسد صوفیان نقشبندیه در جریان قرن هجدهم در قفقاز ظهور یافتند.) بوده است ادعا کرد
پیامبر با فرستادن اسب سوارانی نزد وی از او خواسته است تا خود را به عنوان
امام نزد مردم معرفی کند. جنبش وی بر چهار پایه قرار داشت: بازگشت به اسلام راستین و ناب، مقابله با آئینهای مذهبی غیراسلامی، برقراری حاکمیت
شریعت، و انجام
جهاد علیه
کفار. او توانست ائتلافی را از اشراف محلی و کشاورزان پدید بیاورد و بدین ترتیب جبههی نیرومندی را علیه اشغالگران تشکیل دهد. با این حال پس از مدتی اشراف محلی از این ائتلاف خارج شدند و نهایتاً در سال ۱۷۸۷ جنبش منصور با شکست در برابر نیروهای دشمن کاملاً از بین رفت. این جنبش علی رغم این که با شکست مواجه شد اما باعث تقویت نفوذ اسلام در بین مردم و فراهم شدن زمینه برای فعالیتهای مبارزاتی صوفیان بعدی شد.
در جریان قرن نوزدهم
صوفیگری در مناطق روستایی قفقاز گسترش پیدا کرد و به عنوان ابزاری برای مقاومت علیه سلطهی روسیه مورد استفاده قرار گرفت. در این قرن امامهای نقشبندی متعددی دست به سازماندهی مخالفتهای مردمی علیه روس
ها زدند. امام شامیل (فعال در ۵۹-۱۸۳۴) مهمترین مبارز نقشبندی در قرن نوزدهم بود. او توانست کشاورزان زمیندار را با هم متحد کند و آن
ها را علیه روس
ها و زمینداران طرف دار روس
ها بشوراند. وی خواستار اجرای قوانین شریعت و ممنوعیت
رقص،
موسیقی، و سیگار کشیدن بود. جنبش شامیل نیز اگرچه شکست خورد اما باعث رونق صوفیگری در قفقاز گردید. پس از این جنبش اعتقاد به این که صوفیان میتوانند با مخلوقات غیرمادی ارتباط برقرار کنند، ارواح خبیثه را دور کنند، و به عنوان واسطه بین مردم و
خدا عمل کنند بیش از پیش در بین مردم گسترش پیدا کرد. آرامگاههای صوفیان و دیگر
اماکن مقدس مثل تقاطع راه
ها و تپههایی که محل انجام جهاد علیه روس
ها بودند. نیز به مراکز زیارتی مهمی تبدیل شدند و پذیرای زائران بسیاری گردیدند. درضمن علاوه بر نقشبندیه فرقهی قادریه نیز مورد توجه مردم قرار گرفت و طرفداران بسیاری پیدا کرد. این دو فرقه در جریان سال ۷۸-۱۸۷۷ مشترکاً شورشی را علیه روس
ها به راهانداختند که البته با شکست روبه رو شد. در جریان انقلاب نیز مسلمانان قفقاز تلاش مجدّدی را برای بیرون راندن روس
ها و تشکیل یک کشور مستقل انجام دادند. علمای این منطقه در سال ۱۹۱۷ کنگرهای را تشکیل دادند و طی آن فردی را به عنوان امام تعیین کردند تا شورش گستردهای را علیه روس
ها پدید بیاورد. این فرد در سال ۱۹۲۰ دست به شورش علیه روس
ها زد. شورش مذکور نیز پس از پنج سال یعنی در سال ۱۹۲۵ با شکست مواجه شد. پس از سرکوب این شورش دولت روسیه رهبران مذهبی
مسلمانان را دستگیر نمود، شورشیان را
خلع سلاح کرد، و نهادهای اسلامی و دادگاههای مذهبی را برچید. با این وجود در جریان سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۶ و ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ مجدداً شورشهایی توسط مسلمانان قفقاز به راه افتادند.
در جریان جنگ جهانی دوم کلیهی مسلمانان چچن-اینگوش به قزاقستان و سیبری
تبعید شدند و این منطقه به چند ناحیهی اداری جداگانه تقسیم شد که یکی از آن
ها تحت کنترل روسیه قرار گرفت و بقیه در اختیار جمهوریهای سوسیالیستی گرجستان گذاشته شدند. همچنین در سال ۱۹۴۴ کلیهی تاتارهای کریمه به اتهام همکاری با آلمان
ها به آسیای مرکزی تبعید شدند و منطقهی کریمه ضمیمهی اوکراین گردید. درحال حاضر منطقهی قفقاز تحت ادارهی یک جمهوری خودمختار قرار دارد. این جمهوری که در جریان دههی ۱۹۴۰ تشکیل گردیده است ضمن وفاداری به رژیم شوروی امور داخلی قفقاز را مستقلاً اداره میکند.
مسلمانان چین به دو گروه عمده تقسیم میشوند: هوئی
ها و بومیان آسیای مرکزی. هوئی
ها مسلمانانی هستند که در سراسر چین بینهان
ها زندگی میکنند و از نظر زبان و ویژگیهای جسمی شبیههان
ها میباشند. آن
ها برخلافهان
ها نیاکان خود را نمیپرستند،
گوشت خوک نمیخورند،
قمار بازی نمیکنند، و از مصرف مواد مسکر خودداری مینمایند. هوئی
ها اساساً خود را جدای ازهان
ها تلقی میکنند. گروه دوم مردمانی از آسیای مرکزی هستند که عمدتاً به زبان ترکی صحبت میکنند و هنوز جذب فرهنگ چینی نشدهاند. این گروه به دنبال سرکوب شورشهای یونّان، شنسی، کانسو، و سین کیانگ در اواخر قرن نوزدهم تحت سلطهی چین قرار گرفتند.
در دوران حاکمیت نظام جمهوری بر چین (۱۹۴۹-۱۹۱۱) دولتمردان این کشور تلاشهای بسیاری را برای جذب کامل مسلمانان در جامعهی خود انجام دادند. با این وجود در این دوران منطقهی سین کیانگ تا حد قابل توجهی خودمختاری خود را حفظ کرد.
یانگ تسنگ-سین (Yang Tseng-hsin.) اولین فرماندار سین کیانگ در دوران رژیم جمهوری بود. وی با هدف حفظ توازن قوا بین مسلمانان و چینی
ها، مقابله با انجمنهای سرّی چینی، و پیشگیری از قدرت یافتن بیش ازاندازهی مسلمانان در این منطقه ارتش مختلطی را متشکل از سربازان چینی و مسلمان تشکیل داد. یانگ همچنین به رهبران سین کیانگ آزادی عمل و خودمختاری داد، بارهای سنگین
اقتصاد را که بر دوش مردم این منطقه سنگینی میکرد برداشت و بدینوسیله باعث تداوم سلطهی چین بر این منطقه شد.
وی در سال ۱۹۲۴ پیمانی را با اتحادیهی شوروی منعقد کرد که براساس آن مقرر شد چند کنسولگری از سوی چین در آسیای مرکزی شوروی و چند کنسولگری از سوی رژیم شوروی در ترکستان شرقی دایر شود. با انعقاد این پیمان از میزان تسلط حکومت مرکزی بر سین کیانگ کاسته شد. یانگ نهایتاً در سال ۱۹۲۸
ترور شد و در سال ۱۹۳۳ فردی با نام شنگ شی-تسای (Sheng Shih-ts"ai.) جانشین وی گردید.
شنگ نیز همچون یانگ
سیاست حفظ روابط نزدیک با شوروی را در پیش گرفت و به تلاش جهت جلب حمایت غیرچینیان محلی پرداخت. وی همچنین از انتشار روزنامه به زبانهای محلی در سین کیانگ حمایت نمود،
پول رایج این منطقه را تقویت کرد، با سرمایهی روس
ها شبکههای حمل و نقلی را در این منطقه توسعه داد، کارخانههای متعددی را احداث کرد، و اقدام به ساخت یک پالایشگاه نفت در این منطقه نمود. با این حال به دنبال تهاجم آلمان به شوروی دولتمردان روس دست از حمایت شنگ برداشتند و لذا وی مجبور شد سین کیانگ را مجدداً تحت کنترل دولت چین قرار دهد.
پس در سال ۱۹۴۴ (زمانی که رژیم شیانگ کای-چک در جنگ جهانی دوم شکست خورد) قزاق
ها و ایغورهای سین کیانگ مجدداً دست به شورش زدند و کنترل سین کیانگ را از دست چینی
ها خارج نمودند. اما دو سال پس از این واقعه یعنی در سال ۱۹۴۶ با وساطت شوروی توافقی بین شورشیان و دولت چین منعقد شد که براساس آن مجدداً حاکمیت چین بر سین کیانگ برقرار گردید و درعوض این منطقه از خودمختاری محلی برخوردار شد. نهایتاً نیز در سال ۱۹۴۹ شورشیان مسلمان که شدیداً دچار
تفرقه بودند از
کمونیستهای چین شکست خوردند و لذا سین کیانگ بار دیگر تحت کنترل کامل چین درآمد.
اقلیتهای مسلمان چین به دلیل این که در کنار مرزهای این کشور زندگی میکنند و مناطق محل اسکان آن
ها دارای معادن مهم میباشند همواره از اهمیت خاصی در نزد
کمونیست
ها برخوردار بودهاند. هدف درازمدت رژیم
کمونیست چین آن بوده است که تفاوتهای قومی و ملی را در چین از بین ببرد و یک فرهنگ پرولتاریای یکپارچه را در این کشور بوجود بیاورد. البته درخصوص چگونگی نیل به این هدف همواره بین نخبگان
کمونیست اختلاف نظر وجود داشته است.
یکی از رهیافتهای پیشنهاد شده برای نیل به این هدف آن است که نخبگان محلی و سنتهای قومی را تحمل کنیم و ضمن اعطای خودمختاری منطقهای به اقلیت
ها سعی کنیم آن
ها را جذب نظام سیاسی خود نماییم. حامیان این رهیافت معتقدند پیوندهای سیاسی منجر به افزایش شباهتهای فرهنگی میشود. این افراد تاکید دارند مسلمانان را باید در انجام آئینهای سنتی خود آزاد گذاشت و درعین حال آن
ها را به مشارکت در
حزب کمونیست، بوروکراسیهای دولتی، و دیگر نهادهای دولتی تشویق نمود. بنابراین رهیافت مذکور بر این باور است که مسلمانان به تدریج و به طور داوطلبانه جذب جامعهی چین میشوند.
در جریان دو دههی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ حزب
کمونیست که هنوز به قدرت نرسیده بود از خودمختاری مسلمانان حمایت میکرد و قول میداد در صورت رسیدن به قدرت ادارهی امور داخلی آن
ها را برعهدهی خودشان بگذارد. مائو در این دوره همواره تاکید میکرد که مسلمانان باید خودمختاری داشته باشند، از حقوق برابر با چینی
ها برخوردار باشند، و در انجام آئینهای مذهبی خود آزاد باشند.
این حزب پس از رسیدن به قدرت در سال ۱۹۴۹ همان طور که قول داده بود سیاست حمایت از مسلمانان و همکاری با آن
ها را در پیش گرفت.
کمونیست
ها به مسلمانان اجازه دادند فرزندان خود را
ختنه کنند و آداب خاص خود درخصوص
ازدواج را به جای بیاورند.
مسلمانان همچنین اجازه یافتند آداب و رسوم اجتماعی خود را در محیطهایی مثل محلهای کار به اجرا بگذارند. به علاوه در سال ۱۹۵۳ «انجمن اسلامی چین» و در سال ۱۹۵۵ «مؤسسهی کلام اسلامی» با هدف تربیت عالمان دینی بنیاد نهاده شدند. مسلمانان مشهور نیز در پستهای سیاسی منطقهای گمارده شدند و در سین کیانگ و دیگر ایالات چند منطقهی سیاسی خودمختار پدید آمدند. همچنین تلاشهای شدیدی برای گسترش آموزش در مناطق مسلماننشین انجام شد و تکنیکهای علمی کشاورزی و دامداری وارد این مناطق شدند.
در سال ۱۹۵۶ رهبران حزب دریافتند باید تلاشهای جدیدتری را برای توسعهی مناطق مسلماننشین و سوسیالیزهکردن این مناطق انجام دهند. از این رو آن
ها مسلمانان را تشویق کردند تا انتقادهای خود را از رژیم
کمونیست مطرح کنند. مسلمانان نیز که از بروز قحطیهای متعدد، مصادرهی
مساجد، و ترویج افکار مارکسیستی در مناطق خود شدیداً عصبانی بودند این رژیم را به باد
انتقاد گرفتند و تمایل خود به جدایی از چین، اتحاد با مسلمانان شوروی، و تشکیل یک کشور اسلامی را به نمایش گذاشتند.
حزب
کمونیست در برابر این انتقادها و تمایلات گستاخانه عکس العمل شدیدی را از خود نشان داد و در طرز برخورد با مسلمانان تجدیدنظر کرد. این حزب در سال ۱۹۵۷ تلاشهای شدیدتری را برای جذب مسلمانان در جامعهی چین آغاز کرد. در این سال خودمختاری مسلمانان محدود گردید، ملیگرایان محلی سرکوب شدند، و با کنار گذاشته شدن نخبگان محلی از مصادر حکومتی گروههایی با خاستگاههای طبقاتی مورد نظر جایگزین آن
ها شدند. همچنین تصمیم گرفته شد شرکتهای تعاونی متعدد در مناطق مسلمان نشین دایر شوند واندیشههای سوسیالیستی در بین مسلمانان بیش از پیش ترویج و تبلیغ کردند.
به علاوه آداب و رسوم و زبانهای مسلمانان مورد حمله قرار گرفتند و هوئی
ها تحت فشار قرار داده شدند تا در سالنهای غذاخوری عمومی غذا بخورند و با چینی
ها ازدواج کنند. رستوران
ها و حمامهای ویژهی مسلمانان نیز بسته شدند، زنان موظف شدند از پوشیدن لباسهای سنتی خودداری کنند، و
اموال مساجد مصادره گردیدند. علاوه بر این
ها کمونهای مختلط متعددی تشکیل گردیدند، تعداد بسیاری از جوانانهان برای سکونت به مناطق مسلماننشین فرستاده شدند و در سال ۱۹۵۸ «انجمن اسلامی چین» برچیده شد.
در واکنش به این اقدامات مسلمانان نینگ شیا (Ninghsia.) دست به شورشی مسلحانه زدند و درصدد تشکیل یک جمهوری اسلامی در این منطقه برآمدند. همچنین قزاقهای بسیاری از چین مهاجرت کردند و در خاک شوروی سکنی گزیدند. با مشاهدهی این تحوّلات چینیان دریافتند بسیار تند پیش رفتهاند و باید با گامهای آهستهتری در جهت جذب مسلمانان حرکت کنند. شورش مسلحانهی مسلمانان نینگ شیا ثابت کرد که فشارهای فرهنگی نیز به تنهایی میتوانند موجب تحریک مسلمانان و ایجاد ناآرامی در مناطق مسلمان نشین شوند. از این رو دولت چین با هدف حفظ
آرامش در مناطق مسلماننشین، حفظ مرزهایش با شوروی، و جلب حمایت دیپلماتیک مسلمانان خاورمیانه، آفریقا، و آسیا برنامهی «جهش بزرگ به جلو» (Great leap Forward.) را کنار گذاشت. بدین ترتیب برخی از کمون
ها برچیده شدند، سالنهای غذاخوری ویژهی مسلمانان مجدداً باز گردیدند، و آئین
ها و سنن مسلمانان بار دیگر از سوی دولت به رسمیت شناخته شدند.
در سال ۱۹۶۶ انقلاب فرهنگی جدیدی در چین پدید آمد و گروههایی با نام «گاردهای سرخ» (Red Guards.) خواستار لغو امتیازات خاص اقلیت
ها گردیدند. این گروه
ها از دولت خواستند مساجد مسلمانان را ببندد، آموزش
قرآن را ممنوع اعلام کند، و از ختنهی کودکان و اجرای آئینهای ویژهی اسلامی درخصوص ازدواج ممانعت به عمل آورد. علیرغم خواست این گروه
ها نه تنها مسلمانان محدود نشدند بلکه در
قانون اساسی جدیدی که در سال ۱۹۷۰ تهیه شد زبان
ها و سنن آن
ها به رسمیت شناخته شدند. به رسمیت شناخته شدن زبان
ها و سنن مسلمانان در قانون اساسی حاکی از تعدیل موضع دولت چین در قبایل مسلمانان بود. البته هنوز بسیاری از فعالان حزب خواستار جذب کامل مسلمانان در جامعهی چین بودند.
از سال ۱۹۷۵ تاکنون رژیم چین موضع نرمتری را در قبال اقلیتهای مسلمان اتخاذ نموده است. با مرگ مائو و سقوط «گنک چهار» (Gang of Four.) در سال ۱۹۷۶ آزادی عمل بیشتری به مسلمانان داده شد و آن
ها اجازه یافتند آئینهای مذهبی و دستورات دینی خود را به طور کامل اجرا کنند. در سال ۱۹۸۰ نیز «انجمن اسلامی چین» پس از هفده سال اولین نشست عمومی خود را برگزار کرد. با این حال دولت کنونی چین سعی میکند مسلمانان را جذب دستگاه اداری خود کند و با اسکان کشاورزان چینی در مناطق مسلمان نشین شمال غربی از قدرت و نفوذ آن
ها بکاهد. دولت مذکور همچنین با هرگونه فعالیت ضدانقلابی که تحت لوای دین انجام شود شدیداً برخورد میکند. اکنون نیز همچون گذشته بین دولتمردان چینی درخصوص این که چه سیاستهایی منجر به جذب اقلیت
ها در جامعهی چین میشود اختلاف نظر وجود دارد. اما دیدگاه غالب آن است که باید با مسلمانان مدارا کرد و آن
ها را در اجرای آئینهای مذهبیشان آزاد گذاشت.
ایالت سین کیانگ یکی از مناطق مهم مسلمان نشین در چین میباشد. کسر بزرگی از مسلمانان غیرهان چین در این ایالت زندگی میکنند. رژیم
کمونیست چین در سال ۱۹۴۹ کنترل سین کیانگ را در دست گرفت و در سال ۱۹۵۵ دو دستگاه اداری مجزا در آن بوجود آورد: یکی «شوی (Chou) خودمختار ایل قزاق» که ادارهی نواحی قزاق نشین را برعهده داشت و دیگری «شوی خودمختار ایغورهای سین کیانگ» که مسؤول ادارهی نواحی ایغورنشین بود.
کمونیست
ها تحوّلات مهمی را در سین کیانگ پدید آوردهاند. آن
ها نخبگان سنتی این منطقه را از بین بردهاند، کشاورزی و گله داری این منطقه را گروهی نمودهاند، مدارس جدیدی را در این منطقه پدید آوردهاند، و تلاشهایی را جهت توسعهی اقتصادی این منطقه انجام دادهاند. آن
ها سرمایههای بسیاری را برای گسترش شبکههای آبیاری و احیای زمینهای بایر در سین کیانگ صرف کردهاند و توانستهاند میزان تولید
گندم، کتان، ذرت، و
برنج در این منطقه را افزایش دهند. در بخشهای قزاقنشین همچنین تا حد قابل توجهی بر میزان استخراج زغال سنگ، آهن، و نفت افزوده شده است. دولت
کمونیست چین به علاوه سعی کرده است با برشمردن مزایای یکجانشینی برای چادرنشینان آن
ها را به اتخاذ زندگی یکجانشینی تشویق کند.
به طور خلاصه میتوان گفت سلطهی روس
ها و چینی
ها بر آسیای مرکزی از بسیاری جهات با سلطهی امپریالیستهای اروپایی بر دیگر بخشیهای جهان اسلام متفاوت بوده است. هدف روس
ها و چینی
ها از حمله به آسیای مرکزی توسعهی قلمرو خود بوده است. آن
ها برخلاف استعمارگران اروپایی به شهروندان خود اجازه دادند در مستعمراتشان اسکان یابند. هم اکنون در بخشی از آسیای مرکزی که تحت سلطهی شوروی میباشد روسهای بسیاری سکونت دارند. شاید هیچ منطقهی اسلامی دیگری همچون آسیای مرکزی شوروی مدرنیزه نشده باشد. البته این بدان معنا نیست که روس
ها و مسلمانان در این منطقه از حقوق برابر برخوردار هستند؛ در واقع مسلمانان این منطقه عملاً تحت استثمار حکومت شوروی قرار دارند. آن
ها شدیداً از سوی
حکومت و حزب
کمونیست کنترل میشوند.
در چین بجز گروهاندکی از مسلمانان که جذب جامعهی این کشور شدهاند بقیه دارای هویتهای فرهنگی خاص خود میباشند و آرمانهای جدایی طلبانه را در سر میپرورانند. هوئی
ها همچنان هویت خود را حفظ کردهاند و از جذب کا مل خود در جامعهی چین ممانعت به عمل آوردهاند. مسلمانان تحت سلطهی این کشور که در آسیای مرکزی زندگی میکنند نیز حتی کمتر از هوئی
ها جذب جامعهی چین شدهاند و دارای تمایلات جدایی طلبانهی بیشتری هستند.
با این حال مسلمانان چین و شوروی همچون اقلیتهای مسلمان در دیگر نقاط
جهان خود را با شرایط حاکم بر محلّ زندگیشان تطبیق دادهاند. به طور کلی مسلمانانی که به طور اقلیت در میان اکثریت غیرمسلمان در سراسر جهان زندگی میکنند انعطاف پذیری بسیاری از خود نشان دادهاند. شاید بدینوسیله بوده است که آن
ها توانستهاند زندگی جمعی خود را حفظ کنند. وجود سازمانهای ملی اسلامی در
هند، هویتهای ملی اسلامی در شوروی، اجرای کامل آئینهای مذهبی اسلامی توسط هوئی
ها در چین، و وجود انجمن
ها، سازمان
ها و جمعیتهای اسلامی در آفریقا همه حاکی از تداوم حیات زندگی اجتماعی مسلمانان در سراسر جهان دارند. رژیم شوروی در میان دیگر رژیمهای غیراسلامی تلاشهای بسیار گستردهتری را برای جذب مسلمانان در نظام سیاسی و اقتصادی خود انجام داده است. در این کشور سازمانهای اجتماعی مسلمانان یا برچیده شدهاند و یا تحت کنترل و نظارت دولت قرار داده شدهاند.
ایرا م. لاپیدوس؛ (۱۳۸۱)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول، برگرفته از مقاله «مسلمانان قفقاز».