فلسفه وجود و مرگ هایدگر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فلسفه وجود و مرگ، در
اندیشه مارتین هایدگر، فلسفهای تحت تاثیر استادش
ادموند هوسرل بود. هایدگر وجود را در افق
زمان معنا کرده و
مرگ را پایان تلخ
هستی میداند.
مارتین هایدگر از پیشگامان
مکتب اگزیستانسیالیسم است. او در معروفترین
کتاب خود «
هستی و
زمان» به مفهوم
وجود و
ماهیت حقیقی آن پرداخته است. او
مرگ و نیستی را پدیدهای میداند که وجود را احاطه نموده است. از طرف دیگر برای یافتن واقعیت وجود باید آن را در زمان بررسی نمود. مارتین هایدگر از پرنفوذترین و بحثانگیزترین چهرههای فلسفی
قرن بیستم است. در اندیشه فلسفی او، یک انسجام و وحدت موضوعی دیده میشود که تفکرات او را در یک مسیر
هدایت میکند.
آثار او ناظر بر یک مسئله است، مسئلهای که وحدت نگارش و محتوایی رسالههای او را تضمین نموده است، و آن مسئله، مسئله وجود است.
تفکر و نظریات هایدگر در باب وجود در کتاب «وجود و
زمان» به اوج میرسد. از دید او، وجود در افق زمان مفهوم پیدا میکند و در این افق میتوان به معنی آن پی برد و زمان حقیقت وجود است. در واقع تمام آثار هایدگر با بیان و نشان دادن این انسجام ناشناخته بین دو مفهوم وجود و زمان از دیگر کتب متمایز میگردد.
نظریات هایدگر در جهان غرب، جزئی از نظریات آمادهگرا محسوب میگردد. وی بخشی مهمی از مطالعات خود را در باب وجود و هستی نوشته است، او هستی را جریانی متداوم در زمان میداند، و هستی وجود را از
عدم و
حیات را از
مرگ متمایز میسازد. جهان هستی از یک سو به وجود و از سوی دیگر به عدم و نیستی راه دارد و این زمان است که بین این دو رابطهای دوطرفه برقرار میکند. مفهوم هستی و وجود در زمان نهفته است.
هایدگر در باب مسئله وجود چنین میگوید: «تمام وجود در وجود است. شنیدن چنین گفتهای برای گوشهای ما پیش پا افتاده و حتی میتوان گفت توهینآمیز است. زیرا هیچ کس دیگر در مورد این واقعیت که به وجود تعلق دارد، فکر نمیکند. تمام
دنیا میداند که وجود همان چیزی است که هست. مگر به جز بودن برای وجود چه کار دیگری باقی میماند؟ اما همین واقعیت که بودن در وجود است و اینکه بودن در وجود تجلی مییابد یونانیها را دچار حیرتی عمیق کرد.»
هایدگر فلسفه یونان را بنیان و نیروی شکلدهنده به
تاریخ غرب میداند و تعبیری که وی برای زبان فلسفی استفاده میکند، زبان یونانی است. از اینرو، هایدگر فلسفه خود را با تشریح فلسفه یونانی آغاز نموده و مسائل و مباحثی را به صورت مبهم و در هم تنیده مطرح ساخته و به فرایند معنی داری از مفهوم هستی و وجود میرسد.
هایدگر برداشت و رویکرد تازهای در باب مسائل مابعدالطبیعه و
دین بیان میسازد، او سرنوشت و زندگی
انسان را در حیطهای از عدم میداند، انسانها قبل از به دنیا آمدن در عدم به سر میبردند و بعد از آنکه مدت زمانی را در حیات و وجود طی کردند، باز به عدم خواهند پیوست، از دید او حیات بشری و وجود توسط عدم و نیستی احاطه شده است، و بخشی از مفهوم و
ماهیت وجود را باید در نیستی جستجو نمود.
فلسفه باید بخش مهمی را به عدم و مفاهیم و ابعاد آن بپردازد، تا بتواند ماهیت زندگی را دریابد. او فلسفه را به راهی مارپیچ شبیه مینماید که در مرکز آن وجود یا بودن «Being» قرار گرفته است. منتها این وجود نوع خاصی از وجود است که منظور از آن بیشتر هستی وجود است، آنچه که تمام موجودات اعم از جاندار و بیجان را در بر میگیرد.
تفکری که هایدگر انسانها را به آن دعوت میکند، تفکری نیست که هدف آن غلبه و استیلای انسان بر کل جهان و یا تغییر آن باشد. او پیشنهاد میکند که انسانها عالم هستی و زمین و موجودات را آن چنان که هستند، اجازه حیات بدهند. یعنی با زبان منطقی خود زندگی کنند، او این تفکر را reflection یعنی تفکر حقیقی مینامد. در اندیشه هایدگر فلسفه پاسخی در برابر مرگ است، انسانها ناگزیر از مرگ هستند، آنها عمری در جهت رسیدن به اهداف خود سپری میکنند و سرانجام در دنیایی بیعاطفه، باید انتظار مرگ خود را بکشند، هر چند که تلاش و کوشش برای رهایی از اضمحلال و نیستی کاری بیهوده است و باید با واقعیت مرگ که بخش مهمی از حیات آدمی است، صادق بود. این واقعیت مرگ است که
انسان را به فلسفه و پرداختن به موضوعات آن واداشته است. توصیف و تعریف هایدگر از مفهوم مرگ، همان تصورات عمومی مردم است، او میگوید: «مردن، از آن ماست و هیچکس نمیتواند کسی را از مردن باز دارد.»
در نظر هایدگر انسان از هستی جدا نیست و نمیتواند از اصل و ریشه خود جدا باشد، انسان جزئی از هستی است و در عین حال تماشاگر هستی نیز است، او در هستی غوطهور شده و هستی و انسان یک نوع همزیستی دارند. آنچه که انسان را از هستی متمایز و جدا میسازد، جنبه موقتی بودن آن است، یعنی مسئله مرگ. مرگ که همواره سبب نگرانی و ناراحتی او میشود. تصور مرگ هیچ بودن و عدم را در خاطر انسان تداعی میکند، مرگی که هرگز نمیتوان از آن
فرار نمود. او در طول زندگی خود انسانی مختار بوده و میتواند شرایط خطر را از خود دور سازد و دست به انتخاب مسائل بزند، ولی مرگ اجتنابناپذیر است.
تفکر هایدگر با نظریات متداول سنت مابعدالطبیعه غرب، در مسئله پرداختن به ماهیت وجود متفاوت است. در سنت مابعدالطبیعه غرب، از زمان
افلاطون به مسئله وجود توجه شده است، و تعریف و مفهوم سادهای داشته که با ماهیت مترادف بود، مانند وجود اشیاء، موجودات یا انسان. و دلالت بر آن چیزی داشت که موجودی از آن ایجاد گشته است.
هایدگر با توسل به اهمیت زبان و با تفکر در مفاهیم
الفاظ و دقتنظر در ریشه آنها، توانست به روشی بسیار بکر و جدید وجود را از کائنات و موجودات متمایز کند. زبان مورد استعمال هایدگر، زبانی است که به وحدت و انسجام وجود استوار است و فقط این زبان است که ما را به معنی وجود رهنمون میسازد. هایدگر از طریق این زبان که از قالب منطق ارسطویی یا دیالکتیک هگلی متمایز بوده و شباهتی خاص به کتب اشعار دارد، به سنت مابعدالطبیعه غرب حمله نموده و آن را به ورطه
نقد میکشد.
با اینکه وی در کتب خود تفکرات و نظریات بکر و متمایز از سنت فلسفی گذشته را ارائه میدهد، با این حال فاقد روش منطقی و دیدگاه منحصر به فرد است، به همین دلیل نام او در ردیف نویسندگان و متفکران باب روز نمیآید و از بزرگترین فیلسوفان قرن معاصر محسوب نمیشود. او هیچ قاعدهای برای
رفتار و کردار انسان ارائه نمیدهد و نمیخواهد معمایی از
جهان را حل نماید. او هیچ
سعادت و نیکبختی را فرا روی انسان قرار نمیدهد و برای موفقیت انسان در زندگی هیچ
وعده و راه حلی نمیدهد. روند فلسفه وی، بیان آرام و سادهگویی مسائل و واقعیتهاست. با این حال تفکرات و اندیشه او تا آینده و زمان حال گسترش یافته و کتب و نوشتههای او در ردیف رسالههای مهم فلسفه به شمار میآید.
از کتاب «وجود و
زمان» هایدگر دو تعبیر عمده را میتوان استنباط نمود. در تعبیر اول پدیدهشناسی Dasein اصلاحی از پدیدهشناسی
هوسرل از آگاهی است، Dasein از نظر هایدگر همان آگاهی
هوسرل است، البته درگیری عملی بیشتری با امور دارد، بنابراین از درک حسی گستردهتر است. اما تعبیر هایدگر از آگاهی به Dasein غنیتر و کاملتر از نظر و رویکرد
هوسرل میباشد. Dasein را میتوان درک یا فراگیری که هم حالت عملی و هم حالت نظری رفتار را امکانپذیر میسازد، تعریف نمود، لذا Dasein حلقه ارتباطی انسان با
دنیا است. هایدگر یک وجودگرا یا
اگزیستانسیالیست میباشد، او در زمان و وجود، تحلیلهایی سرشار از نبوغ از موضوعهایی که مربوط به سنت اگزیستانسیالیسم است، وجود دارد.
آنچه که در فلسفه هایدگر به طور بارز خود را نشان میدهد، مسئله
وجود یا
هستی و
عدم یا
مرگ است، از نظر هایدگر وجود در نیستی احاطه شده است، او مفهوم وجود را در قالب عدم تعریف مینماید. اما واقعیت این است در هستی، هیچگونه عدم و نیستی وجود ندارد. جهان هستی با تمام موجودات و انسانهایی که در آن زندگی میکنند، نشان از وجود هستند.
هایدگر آغاز و پایان زندگی را نیستی میداند، در حالی که از نظر اعتقادات و باورهای دینی ما، آغاز و پایان حیات انسانها هستی است، مرگ پایان زندگی انسانها نیست. هایدگر مرگ را تجربهای تلخ و ناگزیر از حیات میداند که با آن افراد به عدم میپیوندند. اما مرگ در واقع آغاز حیاتی دوباره برای انسانهاست، که در آن مسیر و سرنوشتی را که برای خود رقم زدهاند، تجربه خواهند نمود. هرگز حیات بشری با مرگ به خاتمه خود نمیرسد، بلکه از مرحلهای وارد مرحلهی دیگر میشود.
هایدگر انسان را با رویداد مرگ تنها میگذارد و مرگ را بخش اصلی و نامشروط حیات انسان میداند، اما کوچکترین راهنمایی برای جستجوی معنای آن ارائه نمیدهد. هایدگر نه تنها تعریفی درست و منطبق با واقعیت از مرگ و وجود ارائه نمیدهد، بلکه انسان را در وادی گمراهی و بدبینی قرار داده و تعریفی اشتباه از مفهوم هستی و عدم بیان میسازد.
هایدگر مسئله مرگ را در جهان دنیوی بررسی کرده و آن را به
آخرت ربط نمیدهد. او سعی مینماید که مرگ را در باطن این
جهان تحلیل و تشریح نماید، به همین دلیل به مفهوم نادرست و ناقصی از مرگ میرسد. از دید او
انسان از کل جدا گشته و ریشههای کیهانی خود را گم کرده و همواره در جستجوی وجود است و این پرسش از وجود جزئی از سرشت اوست، حتی خود او به این پرسش اساسی انسان جوابی نمیدهد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «فلسفه وجود و مرگ هایدگر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۲۲.