فلسفه مشاء
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقسیم
فلسفه به مشائی و اشراقی در عین اینکه یکی از تقسیمات
فلسفه اسلامی است حداقل از نظر تاریخ فلسفه اسلامی سابقه دیرینه تری نیز دارد. در حقیقت پیروان
ارسطو عموما مشائی و پیروان افلاطون اشراقی نامیده میشوند.
در وجه تسمیه مشاء اقوال مختلفی گفته شده است. برخی علت این نام گذاری را عادت و یژه ارسطو در تدریس ذکر کردهاند. گفته میشود ارسطو به هنگام تدریس فلسفه قدم میزد و در حال راه رفتن به افاده میپرداخت. به همین دلیل نام فلسفه ارسطو مشائی شد. برخی نیز و جه آن را این دانستهاند که چون
عقل و
اندیشه این فلاسفه پیوسته در مشی و
حرکت بوده فلسفه آنان به فلسفه مشاء مشهور شده است؛ چرا که
حقیقت فکر همان حرکت به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی نتایج است. (به نظر میرسد و جه اول
معقول تر است؛ زیرا مساله فکر و حرکت موجود در حرکت اختصاصی به فلسفه مشائی ندارد.)
در میان فلاسفه اسلامی کندی،
فارابی،
ابن سینا،
خواجه نصیر طوسی و
ابن رشد اندلسی از بزرگان فلسفه مشائی شمرده میشوند. در
جهان اسلام فلسفه مشاء با نام ابن سینا شناخته و آموزش داده میشود.
در یک بیان ساده میتوان عنصر اساسی فلسفه مشاء را این گونه توصیف کرد که از نظر این مکتب آدمی میتواند تنها از راه
تفکر و
استدلال بر مبنای منطق صوری به حقیقت عالم دست پیدا کرده و
نسبت به آنها معرفت مطابق با و اقع بیابد.
استاد
شهید مرتضی مطهری در کتاب ارزشمند خود (آشنایی با علوم اسلامی، منطق و فلسفه) فرمودهاند مناسب است نام فلسفه مشاء را
فلسفه استدلالی بگذاریم. آنچه از این سخن
استنباط میشود این است که گویا فلسفههای دیگر از جمله فلسفه اشراقی استدلالی نیستند و یا حداقل در اثبات مطالبشان تنها به استدلال تکیه نمیکنند. خود ایشان در همین کتاب میفرمایند فرق فلسفه مشائی و اشراقی در این است که در روش اشراقی برای تحقیق در مسائل فلسفی و مخصوصا حکمت الهی تنها استدلال و تفکرات
عقلی کافی نیست،
سلوک قلبی و مجاهدت نفس و تصفیه آن نیز برای کشف حقایق ضروری و لازم است، اما در روش مشائی تکیه فقط بر استدلال است.
اما به نظر میرسد باید گفت فلسفه مشاء و اشراق در اصل فلسفیدن تفاوتی با هم ندارند؛ چرا که
حقیقت فلسفه به اقامه
برهان و استدلال است. هر ادعایی که یک فیلسوف در فلسفه خود مطرح میسازد باید با برهان
عقلی مبرهن سازد. در خصوص فلسفه اشراق و فیلسوف بزرگ اشراقی یعنی
شیخ شهاب الدین سهروردی نیز این سخن به غایت صحیح است. یعنی هرگاه کتابهای فلسفی شیخ اشراق را بررسی کنیم خواهیم دید ایشان نیز در اثبات مطالب فلسفی از روشی غیر از روش برهان و استدلال استفاده نکرده است. بنابراین سوال این است که چه چیزی باعث میشود فلسفه مشاء از فلسفه اشراق و هر دوی اینها از
حکمت متعالیه متمایز گردند.
مشائیان پیروان ارسطو هستند و بر بهکارگیری روش
عقلی محض در شناخت حقایق تاکید دارند.
امام خمینی نیز در آثار خود به مکتب مشاء توجه داشته بر جایگاه و اهمیت آن تاکید دارد. ایشان در نامه خود به
میخائیل گورباچف درباره بحث قانون
علیت و معلولیت که هرگونه شناختی بر آن استوار است، او را به مطالعه مکتب مشاء و آثار ابنسینا دعوت کرده است
و ابنسینا را مهمترین شخصیت مکتب مشاء میداند. مراجعه به تحلیلهای امام خمینی در موضوعات فلسفی، نشان میدهد ایشان به آرای مکتب مشاء، بیشتر از باب رعایت سیر تاریخی و آگاهی دادن به پیشینه بحث و اشاره به آغاز آرای موجود در زمینه بحث پرداخته است، درعینحال ایشان، در مباحث محوری فلسفه حتی
اصالت وجود که مبناییترین بحث حکمت صدرایی است، با مکتب مشاء اختلافنظر دارد و تقریر او با آنچه فلسفه مشاء از آن دارد، تفاوت عمیقی دارد.
امام خمینی در بحث
فلک، جسم، صورت و ماده و اثبات
هیولا به روش مشائی مشی کرده است، اما باتوجهبه نظریه حرکت جوهری، بحث از صورت در جسم را ارتقا بخشیده، معنای نو و همسو با حکمت صدرایی ارائه میدهد.
ایشان، در مواردی، مبانی و اصول مکتب مشاء را بررسی و نقد کرده است ازجمله،
علم الهی،
اتحاد
عاقل با
معقول،
ربط حادث به قدیم
و
تناسخ.
برای مثال، در نظام فلسفی مشاء برای بیان کیفیت پیدایش کثرات از
عقول عشره بهره برده شده است که امام خمینی این مبنا را نقد کرده، علت انحصار
عقول به
عقول عشره را رصد مشاء میداند. زیرا اگر حکیم به
عقل حکمی خود بسنده کند،
عقول را غیرمتناهی میبیند، چنانکه اشراقیها که رصد را در نظر نگرفتهاند، قائل به
عقول غیرمتناهی شدند. از زمانی که افلاک تسعه باطل شد، عشریت
عقول نیز باطل شد.
برای روشن شدن این مطلب میگوییم: عمل تفلسف مراحلی دارد که این مراحل را در چند مورد ذیل میتوان خلاصه کرد:
۱. طرح مساله
۲. گردآوری مقدمات برهان
۳. استدلال و اقامه برهان
۴. ملاحظه نتیجه
از مراحل چهارگانه فوق آنچه مقوم حقیقت فلسفه است و با وجود او
فلسفه موجود و با فقدانش فلسفهای در کار نخواهد بود، مرحله سوم یعنی اقامه برهان است. بقیه مراحل یا نقش مقدماتی دارند و یا به عنوان تکمله کار فلسفی به شمار میروند. با توجه به این نکته میگوییم آنچه وجه تمایز فلسفه مشاء و فلسفه اشراق است مرحله سوم نیست؛ بلکه این دو مکتب هر دو در اثبات مسائل خود از روش برهانی کمک میگیرند (
شیخ اشراق خود در کتاب حکمه الاشراقش تاکید میکند مطالب این کتاب گرچه از راه فکر و اندیشه برایم حاصل نشده است، اما به هنگام اثبات آنها از روش جستجوی دلیل و برهان استفاده کردهام.) ،
اما در سایر مراحل تفاوتهایی با هم دارند. مثلا فلسفه اشراق در طرح مسائل و گردآوری مقدمات و نیز ملاحظه نتیجه از کشف نیز کمک میگیرد، اما فلسفه مشاء در همه این مراحل تکیه بر
عقل دارد. بنابراین با توجه به آنچه گفته شد باید گفت فرق اساسی این دو مکتب در جوهره اصلی کار فلسفی نیست؛ بلکه فقط در امور مقدماتی و تکمیل عمل فلسفی با هم مقداری متفاوت هستند. خلاصه آنکه آن عنصری که باعث میشود یک مکتب فکری فلسفه محسوب شود در هر دو مکتب مشاء و اشراق موجود است و تفاوتها تنها در اموری خارج از
ذات و حقیقت فلسفه است. در عین حال انکار نمیکنیم که همین مقدار از تفاوت باعث تمایز زیادی در این دو مکتب فلسفی شده است.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «فلسفه مشاء». • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.