• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

فلسفه سیاسی اسلام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از امتیازات مکتب سیاسی اسلام، مبانی نظری و فلسفه سیاسی آن مکتب است که زیر ساز همه ابعاد حکومت و نهادهای آن است و بدان جهت می‌دهد. بی‌تردید بدون توجه به این مبانی و اصول زیر بنایی نمی‌توان به نوع نگرش مکتب آسمانی اسلام به حکومت آگاهی کامل پیدا کرد.



اروین روزنتال، برای اولین بار در سال ۱۹۵۸، به تقسیم سه‌گانه فلسفه سیاسی، (political philosophy) شریعت‌نامه نویسی، (shari'a) و‌ اندرزنامه نویسی (یا آیینه شاهی) (mirrors for princes) و در حوزه‌ی‌ اندیشه سیاسی اسلامی اشاره نمود. وی مشخصه رهیافت اول را تفکر عقلی، ویژگی رهیافت دوم را تکیه بر متون شریعت و نظریه خلافت، و مشخصه رهیافت سوم، همانند کلیله و دمنه ابن مقفع، را‌ اندیشه حفظ قدرت می‌داند.
[۱] Rosenthal، Erwin I. J. (۱۹۶۲)، p. ۳.
روزنتال،‌اندرزنامه نویسی را برخاسته از تفکر ایرانی می‌داند؛ و آن را در مقابل فلسفه سیاسی که از تفکر فلسفی یونان اتخاذ شده، قرار می‌دهد. از دیدگاه او، فیلسوفان اسلامی درصدد هم نهادسازی بین مفاهیم تفکر افلاطونی با آموزه‌های اسلامی بوده‌اند. فلسفه سیاسی در‌ اندیشه سیاسی اسلامی، علمی کاملاً مستقل نیست؛ و به شکلی به شریعت تکیه می‌زند. فیلسوفان سیاسی اسلامی، در هماهنگ سازی وحی (در شکل قوانین نبوی) و عقل (در شکل نوموس و دولت- شهر یونانی) تلاش نموده‌اند. درعین حال، باید اذعان داشت که وحی بر عقل، سلطه بیشتری داشته است. به اعتقاد روزنتال، فلسفه سیاسی اسلامی، نه دقیقاً همان کلام سیاسی است، و نه علمی است که بتواند مستقلانه بر عقل تکیه زند.
[۲] Rosenthal، Erwin I. J. (۱۹۶۲)، ۳-۵.
وی می‌نویسد: «فلسفه، به استثنای فلسفه ابن طفیل، شدیداً تحت تاثیر شریعت بوده، هرچند از افلاطون و ارسطو نیز تاثیر پذیرفته است. نوشته‌های سیاسی در این زمینه از میراث افلاطونی(یعنی دو کتاب جمهور و قوانین) تاثیر می‌پذیرفت. این، به معنای انکار یا کوچک کردن تاثیر اخلاق نیکوماخوس ارسطو نمی‌باشد.»
[۳] Rosenthal، Erwin I. J. (۱۹۶۲)، p. ۵.
آن لمبتون هم به این تقسیم سه‌گانه اعتقاد دارد.
[۴] لمبتن، آن (۱۳۷۴)، ص۵.

«شریعت نامه» و «فقه سیاسی» اصطلاحات جدیدی هستند؛ با این تفاوت که اصطلاح اول به اهل سنت در دوره میانه مربوط می‌شود و ارتباط با قدرت سیاسی و نصیحت به حاکمان برای تثبیت قدرت را فرض می‌گیرد؛ در حالی که فقه سیاسی اعم است و بخشی از فقه تلقی می‌شود که در سال‌های اخیر ادعای مستقل شدنش (به شکل یک رشته علمی (discipline) مطرح شده است. برای‌ اندیشه سیاسی- نقلی شیعه اصطلاح دوم به کار می‌رود. به هر حال، تقسیم سه‌گانه روزنتال (فلسفه سیاسی، شریعت‌نامه نویسی و‌ اندرزنامه نویسی)، مورد توجه‌ اندیشمندان پس از او واقع شد.
[۵] طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۲)، ص۶-۲۹.
[۶] رجایی، فرهنگ (۱۳۷۳)، ص۱۷-۹۶.



از دیدگاه سیدجواد طباطبایی، از «فلسفه سیاسی فارابی» به معنای دقیق کلمه، می‌توان سخن گفت؛ زیرا بنیاد تفکرات وی، به عنوان بزرگ‌ترین نماینده فلسفه سیاسی اسلامی، فلسفه اوست؛ و وی نتایج سیاسی را از فلسفه خود استنتاج می‌کند. به اعتقاد وی: «مجموع‌ اندیشه سیاسی ایران به دوران قدیم، تعلق دارد؛ و قادر نیست طبیعت و ماهیت دوران جدید را مورد تفکر قرار دهد.‌ اندیشه‌های سیاسی در دوران قدیم بیشتر از نوع فلسفههای سیاسی، و دوران جدید، به ویژه در اروپا، از نوع‌ اندیشه‌های سیاسی‌اند».
[۷] طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۲)، ص۵-۶.

طباطبایی تجلی فلسفه سیاسی را در فارابی و ابن سینا، و حضیض زوال آن را در‌ اندیشه سیاسی خواجه نصیرالدین طوسی، جلال‌الدین دوانی، ملاصدرا و سبزواری می‌داند.
[۸] طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۴)، ص۲۸۷-۲۸۸.
فلسفه سیاسی در اصطلاح فیلسوفان اسلامی، زیر مجموعه‌ای از فلسفه علمی است. ابن مسکویه همانند فارابی، فلسفه نظری را در انحصار فیلسوفان قرار می‌داد؛ و دست سیاستمداران را از آن کوتاه می‌دانست. البته او معتقد بود که محصول کار آنها که ارائه صحیح «اعتقادات فاضله» است. در حوزه اقتدار سیاستمداران قرار می‌گیرد. وی، فلسفه و کمال نظری را به منزله صورت، و فلسفه و کمال عملی را به منزله ماده می‌داند؛ و معتقد است که هیچ کدام از آنها بدون دیگری تمام نیستند.
[۹] ابن مسکویه (۱۳۷۱)، ص۵۸.
به همین دلیل است که «فلسفه، به حرفه سیاستمداری نیاز پیدا می‌کند».
[۱۰] ابن مسکویه (۱۳۷۱)، ص۸۵.

فرهنگ رجایی در حالی که تثلیث فوق را می‌پذیرد، این نکته را یادآوری می‌کند که جنس‌ اندرزنامه‌ها با دو بدیل خود متفاوت است: «در حالی که شریعت‌نامه‌ها و یا فلسفه نامه‌ها اختصاصاً به ترتیب توسط فقها و فلاسفه تحریر شده‌اند،‌ اندرزنامه‌ها گاه توسط فقیه مثل نصیحة الملوک؛ گاه توسط دولتمرد، مثل سیاستنامه؛ و گاه توسط ارباب فلسفه مثل اخلاق جلالی تحریر و ارائه گردیده‌اند.»
[۱۱] رجایی، فرهنگ (۱۳۷۳)، ص۱۷-۱۸.
طباطبایی در کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ‌ اندیشه سیاسی در ایران، تقسیم روزنتال را می‌پذیرد؛ و به ترتیب فارابی، خواجه نظام الملک و خنجی را نمایندگان سه نحله فلسفه سیاسی،‌ اندرزنامه‌نویسی و شریعت‌نامه نویسی معرفی می‌نماید.
[۱۲] طباطبایی، جواد (۱۳۷۲)، ص۶-۲۹.
وی در کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی معتقد است تمایز قطعی بین سه نوع دانش فوق وجود ندارد؛ و برای اثبات این مطلب می‌نویسد ماوردی هم مثل غزالی نصیحة الملوک نوشت.
[۱۳] طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۴)، ص۲۵.
فیرحی هم باتوجه به نکات فوق،‌ اندرزنامه نویسی به عنوان یک شاخه دانش سیاسی نفی استقلال می‌کند؛ و پژوهش خود را بر دو شاخه فلسفه سیاسی و فقه سیاسی مبتنی می‌سازد.
[۱۴] فیرحی، داود (۱۳۷۸)، ص۲۷-۳۱.



رجایی در ادامه، تقسیم‌بندی گسترده‌تری از انواع دانش‌های سیاسی ذکر می‌کند:
۱. شیوه فقاهتی: در دو گروه شیعه و سنی؛
۲. شیوه ادبا (با‌ اندیشه‌ اندرزنامه نویسان)، که بعد از فقها بیشترین تاثیر را در تاریخ سیاسی اسلام داشته‌اند؛
۳. شیوه تاریخی: همانند طبری و جوینی، (البته طباطبایی در نقد عنایت می‌نویسد: «شیوه تاریخی متعلق به متفکران معروف به مورخ جریان مستقلی نیست»
[۱۵] طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۴)، ص۲۶.

۴. شیوه عرفانی: کسانی که با سیاست کاری ندارند، ولی به هر حال بر سیاست مؤثر بوده‌اند، همانند حلاج و سهروردی؛
۵. شیوه فلسفی: همانند شیوه فارابی و ابن سینا و ابن رشد.
[۱۶] رجایی، فرهنگ (۱۳۷۳)، ص۱۲۹-۱۳۰.

در این تقسیم بندی، حتی می‌توان سفرنامه نویسی و علم تفسیر و حدیث را با گرایش سیاسی نیز گنجاند؛ هرچند جملگی به تقسیم سه‌گانه قابل تحویل به نظر می‌رسند. رجایی به درستی اشاره می‌کند که این تقسیم‌بندی تا مرحله فروپاشی سیطره فرهنگ اسلامی کارآمدی داشت.


در اینجا، می‌توان به نسبت بحث طبقه‌بندی علوم سیاسی نزد متفکران دوره میانه و تقسیم سه‌گانه روزنتال پرداخت. طبقه‌بندی علوم می‌تواند بر اساس موضوع، روش یا غایت انجام شود. اگر در این بحث، موضوع محور باشیم، طبقه‌بندی سه‌گانه روزنتال با تقسیم‌بندی دانش‌های سیاسی نزد خواجه نصیر هماهنگی پیدا می‌کند. از دیدگاه خواجه، یک نوع سیاست در علوم اوایل فرا زمانی‌اند؛ نوع دوم در نوامیس (فقه)، نوع سوم در آداب قرار می‌گرفت. این طبقه‌بندی هماهنگی کاملی با تثلیث روزنتال دارد؛ چرا که آن سه به ترتیب معادل فلسفه سیاسی، فقه سیاسی (یا شریعت‌نامه نویسی) و‌ اندرزنامه نویسی قرار می‌گیرد. اگر معیار طبقه‌بندی علوم، روشن باشد، می‌توان گفت دو روش اصلی، روش عقلی و نقلی، رویاروی یکدیگر صف آرایی می‌کنند. دو رشته علمی معروف در دانش سیاسی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی‌اند. بر این اساس است که‌ اندرزنامه نویسی اصالت خود را از دست می‌دهد.
[۱۷] فیرحی، داود (۱۳۷۸)، ص۲۷-۳۱.
اما اگر ملاک غایت باشد، اصولاً تقسیم دوگانه و سه‌گانه ضرورتی ندارد؛ چرا که غایت همه آنها یکی خواهد بود. در مجموع، درباره جایگاه فلسفه سیاسی - اسلامی در‌ اندیشه سیاسی- اسلامی می‌توان گفت:
اولاً، فلسفه سیاسی - اسلامی، بخشی از‌ اندیشه سیاسی - اسلامی به شمار می‌رود که بر استدلال عقلی تکیه می‌زند؛
ثانیاً، از نظر زمانی، این رهیافت بر رهیافت‌های شریعت‌نامه نویسی تقدم داشته است؛ و سلسله جنبان آن، ابونصر محمد فارابی به شمار می‌رود؛
ثالثاً، این رهیافت بخشی از حکمت عملی در طول تاریخ‌ اندیشه سیاسی اسلام و ایران است که دچار زوال و انحطاط شده، و جای خود را تا‌ اندازه‌ای به دو رقیب خود، خصوصاً فقه سیاسی، واگذار کرده است.


لئو اشتراوس، فیلسوف سیاسی افلاطونی که به فلسفه سیاسی قدیم و ضرورت احیای آن اعتقاد دارد، فلسفه سیاسی را این چنین تعریف می‌کند: «تمام اعمال سیاسی ذاتاً جهتی به سوی معرفت به ماهیت خیر دارند. اگر این جهت‌گیری به سوی معرفت به خیر تصحیح شود، و اگر انسان‌ها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی خود و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سیاسی پدیدار می‌شود. در اصطلاح «فلسفه سیاسی»، کلمه «فلسفه» بیانگر روش بحث از مقوله سیاسی است؛ و به ریشه مسئله توجه دارد. کلمه «سیاسی» هم بیانگر موضوع بحث است، و هم کار ویژه این مشغله را نشان می‌دهد. فلسفه سیاسی شاخه‌ای از فلسفه است که با زندگی سیاسی، یعنی زندگی غیرفلسفی و زندگی بشری، بیشترین نزدیکی را دارد.»
[۱۸] اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، ص۲-۴.
آغاز سرگذشت فلسفه سیاسی به زمانی برمی‌گردد که فیلسوفان درباره سیاست، به عنوان گفتمانی مستقل، تامل کرده‌اند؛ در حالی که‌ اندیشه سیاسی، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ و از زمان هبوط آدمی همراه او بوده است. فلسفه سیاسی و گونه‌های آن از زمان و مکان خاص آغاز و در بستر تاریخ تحولات اجتماعی، دگرگون، باز تعریف و تعدیل شده است.
[۱۹] اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، مقدمه مترجم.
پس فلسفه سیاسی زمانمند است، و قدیم و جدید دارد. (معمولاً فلسفه را به دو قسم فلسفه قاره‌ای یا برّ اروپا (continental) و فلسفه تحلیلی (analytical) تقسیم می‌کنند. فلسفه تحلیلی دارای دو شاخه منطقی و زبانی، و فلسفه قاره‌ای دارای شاخه‌هایی مثل پدیدارشناسی گرایی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، ساختارگرایی، شالوده شکنی و اکثر جریان‌های با پیشوند «نو» (مثل نوتوماسی گرایی، نوکانتی گرایی و نوهگلی‌ اندیشی) می‌باشد. بر اساس تقسیم فوق، می‌توان گفت فلسفه سیاسی نیز می‌تواند تحلیلی یا غیرتحلیلی باشد. فلسفه سیاسی تحلیلی، فلسفه سیاسی پدیدار شناسانه، فلسفه سیاسی اگزیستانسیالیستی، فلسفه سیاسی نوکانتی و فلسفه سیاسی نوهگلی، برخی اقسام و گونه‌های فلسفه سیاسی‌اند. هر مکتب می‌تواند فلسفه سیاسی خاص خود را داشته باشد. به طور مثال، مکتب مارکسیسم، فلسفه (های) سیاسی مارکسیستی دارد. علاوه بر آن، هر متفکری می‌تواند فلسفه سیاسی خاص خود را دارا باشد. پس فلسفه سیاسی می‌تواند به حسب تحلیلی بودن یا نبودن، و همچنین بر حسب رهیافت‌ها و مکاتب مختلف، انواع گوناگون داشته باشد.)
از دیدگاه اشتراوس، فلسفه کوششی برای نشاندن معرفت به کل، به جای گمان نسبت به کل است؛ و بنابراین فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسی، به جای گمان درباره آنها. فلسفه سیاسی برخلاف‌ اندیشه سیاسی، در زمانی خاص در تاریخ مکتوب ظهور کرد. به تعبیر دیگر، می‌توان گفت فلسفه سیاسی بخشی از فلسفه است که به تحلیل هستی شناسانه پدیده‌ها و موضوعات سیاسی می‌پردازد.


جورج ساباین نیز تمایز فلسفه سیاسی و علم سیاست را همان تفاوت علم و فلسفه می‌داند. به تعبیر رودی، «هر عمل سیاسی، مستلزم ارزش‌های سیاسی اساسی می‌باشد. پس بدیهی است که‌ اندیشمندان سیاسی از افلاطون تاکنون به ارزش‌هایی که مبنای جامعه خوب و عادلانه‌اند، بیندیشند. فلسفه سیاسی از جامعه خوب، عدالت و مسائلی از این قبیل بحث می‌کند.» به عقیده بشریه، «فلسفه سیاسی اغلب به شیوه‌های انتزاعی با غایات حکومت و ابزارهای مناسب دستیابی به آنها و مآلاً با بهترین شکل حکومت سر و کار دارد. موضوعات اصلی فلسفه سیاسی را مباحثی چون چگونگی احراز حقیقت، عدالت، مبانی خیر و صلاح عمومی، آزادی و برابری، استوار کردن زندگی سیاسی بر اصول اخلاقی، دلیل و ضرورت وجود حکومت، دلایل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشکیل می‌دهد».
[۲۰] بشیریه، حسین (۱۳۷۹)، ص۱۷.
از نظر‌ هابرماس، فلسفه سیاسی بخشی از فلسفه عملی است. فلسفه سیاسی کلاسیک (ارسطویی) اخلاق و سیاست را در چارچوب اجتماع سیاسی (polis) قابل تحقق می‌دانست. اما با سوژه گرایی مدرن دکارتی و ذره‌گرایی طبیعت انگارانه‌ی‌ هابزی، فرایند جداسازی فلسفه اخلاق از اجتماعات آغاز شد. با طرح نظرهای کارکردگرایانه و سیستمی، حذف کامل عقل عملی از عرصه اجتماعیات محقق شد؛ و نهایتاً در عصر پیش از نیچه اساساً هرگونه اعتقادی به حجیت عقل در حیات انسانی مورد سؤال و نفی واقع شد.
[۲۱] منوچهری، عباس (۱۳۸۳).



فرهنگ رجایی تعریف بسیار اعمی از‌ اندیشه سیاسی (political thought) کرده، که بر آن اساس هرگونه تفکر حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای را نسبت به سیاست شامل می‌شود.
[۲۲] اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، مقدمه مترجم.
طبق این تعریف، اگر شاعری نیز به شکل پراکنده به سیاست پرداخته باشد، او دارای «اندیشه سیاسی» خواهد بود. اگر قید «تفکر نظام‌مند» را به تعریف فوق بیفزاییم، به تعریفی خاص‌تر می‌رسیم، چرا که فقط تفکرات نظام‌مند، منسجم و حرفه‌ای را راجع به سیاست در برمی‌گیرد. بر این اساس، نسبت بین «اندیشه سیاسی» و «فلسفه سیاسی»، عموم و خصوص مطلق است؛ چرا که هر فلسفه سیاسی نوعی‌ اندیشه سیاسی تلقی می‌شود، ولی‌ اندیشه سیاسی ممکن است شکل فلسفی نداشته باشد و در قالب فقه سیاسی یا علم سیاست با گرایش تجربی ظاهر گردد.


قدما از فلسفههای مضاف و فلسفه علوم سخن نمی‌گفتند. فلسفه علم سیاست
[۲۳] ملکیان، مصطفی (۱۳۸۰)، ش ۱۴، ص۲۷۳-۲۷۹.
همانند فلسفه هر علم دیگری، درجه دوم (second order) است؛ چرا که هر دانشی که موضوع آن دانش دیگری باشد، درجه دوم محسوب می‌شود. (فلسفه هر علمی دانشی درجه دوم است؛ چرا که موضوع آن خود علم مربوط است. به طور مثال فلسفه علم فیزیک به این علت دانش درجه دوم است که موضوع آن خود علم فیزیک است. علم فیزیک و علم شیمی دانش‌های درجه اول هستند؛ چون موضوع آنها به ترتیب حرکت و مواد است.) فلسفه سیاسی به این دلیل درجه اول (first order) است که موضوع آن، دولت یا قدرت است؛ نه دانشی دیگر. موضوع فلسفه علم سیاست، خودِ علم سیاست است. در فلسفه هر علمی از سه دسته مباحث سخن به میان می‌آید: پیش فرض‌ها، روش شناسی و تاریخ تطور آن، بر اساس تعریف مزبور، فلسفه سیاسی را از فلسفه علم سیاست به خوبی می‌توان تمییز داد. فلسفه سیاسی دانشی است درجه اول که مجموعه مباحث انتزاعی راجع به پدیده‌های سیاسی را در بر‌می‌گیرد (چون موضوع آن قدرت یا دولت است)؛ در حالی که فلسفه علم سیاست دانشی است درجه دوم که به پیش فرض‌ها، متدلوژی و تاریخ تطور آن علم می‌پردازد.


سؤالی که ممکن است طرح شود، امکان اتصاف «فلسفه سیاسی» به وصف «اسلامی» است. از آنجا که طبق تعریف اشتراوس، فلسفه سیاسی «بی‌بهره از امداد وحی» است،
[۲۴] اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، ص۶.
چگونه می‌تواند به وصف اسلامی متصف گردد؟ (برای آگاهی بیشتر از اختلاف نظر در زمینه اتصاف فلسفه به وصف «اسلامی» به این آدرس رجوع کنید.
[۲۵] ملکیان، مصطفی (۱۳۸۵)، ص۱۱۸-۱۶۷.
) اصطلاحات «فلسفه سیاسی اسلامی» و «فلسفه سیاسی شیعی» را صاحب نظران حوزه‌ اندیشه اسلامی به کار برده‌اند. کلام سیاسی (political theology) در بهره‌مندی از وحی، از فلسفه سیاسی جدا می‌شود. به عقیده اشتراوس، «آنچه ما از کلام سیاسی می‌فهمیم، تعلیمات سیاسی است که از وحی الهی ناشی می‌شود.»
[۲۶] اشتراوس لئو (۱۳۷۳).
البته باید توجه نمود که کلام یا الهیات در تعریف اشتراوس شامل فقه نیز می‌شود؛ در حالی که در تعریف ما فقه و کلام دو دانش مستقل هستند.) در واقع، روش شناسی کلام ممکن است عقلی یا نقلی باشد؛ ولی در استدلال‌های عقلی آن همواره استمداد از وحی و اثبات گزاره‌های وحیانی مفروض گرفته شده است. فیلسوف سیاسی الزاماً داعیه دفاع از دین ندارد؛ ولی متکلم سیاسی خود را موظف به دفاع عقلی (و نقلی) از گزاره‌های دینی می‌داند. نمونه کلام سیاسی را می‌توان در‌ اندیشه خلافت (نزد اهل سنت) و‌ اندیشه امامت و ولایت فقیه (نزد شیعه) سراغ گرفت. خلافت و امامت دو مبحثی هستند که متکلمان اسلامی با ادله عقلی و نقلی طرح کرده‌اند. به تعبیر فارابی، علم کلام علمی است که انسان به وسیله آن، بر آرا و افعال محدود و بیان شده به وسیله‌ی واضع شریعت مسلط می‌شود؛ و به وسیله آن می‌تواند بر مخالفان پیروز شود.
[۲۷] الفارابی، ابونصرمحمد (۱۹۳۱)، ص۷۱.
ابوحنیفه کلام را «فقه اکبر»، و برخی دیگر آن را «علم اصول دین» نامیده است. اشتراوس می‌نویسد: «ما مجبوریم میان فلسفه سیاسی و کلام سیاسی، نیز تمایز قائل شویم. آنچه ما از کلام سیاسی، می‌فهمیم تعلیمات سیاسی است که از وحی، ناشی می‌شود. فلسفه سیاسی، محدود است به آنچه در دسترس ذهن بشر بی‌بهره از امداد وحی قرار دارد.»
[۲۸] اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، ص۶.

از دیدگاه علم کلام، این پیش فرض پذیرفته شده که «هرچه دینی است، عقلی است»؛ اما برای اثبات عکس این گزاره گفته می‌شود که باید دید، مقصود از «عقل» چیست؟ البته، در آنجا که متکلم درصدد است دین را توجیه عقلانی کند، بدون شک باید بر استدلال‌های برهانی (و نه صرفاً توجیهات شبه عقلی) تکیه زند. کارل اشمیت، نقاد تجدد، به کلام سیاسی (الهیات سیاسی) از نظر تاریخی می‌پردازد؛ و ظهور و افول آن را، به ویژه در عصر روشنگری، بررسی می‌کند. به اعتقاد وی، فلسفه سیاسی جدید شکل سکولار شده الهیات قرون وسطی است. (باخمان هم می‌نویسد: «مفهوم کلام سیاسی، موضوع مباحثاتی در اروپا، بالاخص در حقوق، علوم اجتماعی و فلسفه آلمانی، بوده است. پس از جنگ جهانی اول، مباحثه‌ای بین کارل اشمیت، نقاد مؤثر جناح راست دموکراسی پارلمانی در جمهوری وایمار، و اریک پیترسون روی داد. مباحثه دیگر به تفسیر نوین و چپ روانه سیاسی، از متون انجیل در دهه ۱۹۶۰ مربوط می‌شود. در آن زمینه، کلام سیاسی به مقوله‌های فلسفی متاثر از فلاسفه مارکسیست، همانند نظریه نقادانه مکتب فرانکفورت، اشاره داشت. مجادله نخست اشمیت و پیترسون در این مسئله بی تاثیر نبوده است. یوهان ب. متز احتمالاً مهم‌ترین متکلم سیاسی، پس از آن دوره، تلقی می‌شود. الهیات سیاسی او مبتنی بر فهمش از روایت کانت نسبت به آزادی و روایت مارکس از تاریخ می‌باشد.».
[۲۹] Craig، Edward، (۲۰۰۵) ،p. ۳۲۱-۳۲۲.
[۳۰] see: schmitt، Carl (۱۹۸۸) ،p. ۳۶-۵۲.


۹.۱ - آغاز و گونه‌های فلسفه اسلامی

فلسفه سیاسی، رشته‌ای مستقل است که از آتن آغاز شد؛ و در طول تاریخ (دوران کلاسیک، قرون وسطی، دوران نوین و عصر حاضر) گونه‌هایی را به خود دید. اتین ژیلسون نیز الهیات یا کلام الهی را به اصول عقاید ایمانی و تصدیق کلمة الله، تعریف می‌کند. به اعتقاد او، اگر الهیات به عقل تکیه کند، الهیات ملتزم به وحی (revealed theology) یا الهیات وحی (theology of revealation) جای خود را به الهیات عقلی، (rational theology) یعنی ما بعد الطبیعه، می‌دهد. آکویناس که بین ایمان و معرفت عقلی گسستگی تصور نمی‌کرد، به تدریج از الهیات رایج در قرون وسطای متقدم فاصله می‌گرفت.
[۳۱] ژیلسون، اتین (۱۳۷۸)، ص۶۶-۶۷.
سلسله جنبان فیلسوفان سیاسی - اسلامی، فارابی است که سعی کرد فلسفه سیاسی خود را آزاد از وحی قرار دهد؛ هرچند ایشان در طول زمان، مرزهای فلسفه سیاسی و کلام سیاسی را در هم شکستند. فلسفه سیاسی می‌تواند مبتنی بر پیش فرض‌های انسان شناسانه و غایت شناسانه باشد؛ اما نمی‌تواند با پیش فرض‌های دینی، به دفاع از گزاره‌های وحیانی بپردازد.

۹.۲ - تفاوت فلسفه سیاسی و کلام سیاسی

با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان تفاوت فلسفه سیاسی و کلام سیاسی را در موارد ذیل تلخیص نمود:
۱. فلسفه سیاسی چون از خرد‌گرایی آزاد بهره می‌برد، از امداد وحی بی‌نیاز است؛ در حالی که کلام سیاسی خود را به متون دینی و اثبات گزاره‌های وحیانی مقید می‌داند؛
۲. استدلال‌های فلسفه سیاسی به شیوه عقلی محض است؛ در حالی که کلام سیاسی برای اثبات وحی، از ادله عقلی، نقلی، شهودی و تجربی کمک می‌گیرد. در کلام سیاسی، ادله عقلی و نقلی در طول هم قرار می‌گیرند؛ همان‌گونه که در کلام دینی، برای اثبات مسئله‌ای همچون معاد، از دلیل عقلی و نقلی استفاده می‌شود؛
۳. کلام ملتزم به هدف (توجیه شریعت) است؛ و فلسفه مقید به روش (عقلی)؛
۴. کلام (سیاسی) برخلاف فلسفه (سیاسی) این پیش فرض را از ابتدا می‌پذیرد که هر آنچه دینی است، عقلی می‌باشد.

۹.۳ - بنیانگذار فلسفه سیاسی اسلام

اروین روزنتال فصل پنجم کتاب تفکر سیاسی در اسلام میانه را به «فلسفه سیاسی در اسلام» اختصاص داده است. او توضیح می‌دهد که قبلاً نسبت به خلافت و شریعت (به عنوان رهیافت فقهی و واقع‌گرایی سیاسی) و (به عنوان رهیافت‌ اندرزنامه نویسی یا آیینه شاهی) سخن گفته؛ و در این فصل می‌خواهد راجع به فلسفه سیاسی اسلام (یا فلاسفه مذهبی و سیاسی اسلام) بحث کند. روزنتال افراد شاخص فلسفه سیاسی را در یونان افلاطون و ارسطو، و مؤسس فلسفه سیاسی را در اسلام فارابی معرفی، و وجوه مشابهت فلسفه سیاسی فارابی را با فلاسفه سیاسی یونان تبیین می‌کند.
[۳۲] Rosenthal، Erwin I. T. (۱۹۶۲)، p. ۱۴۲.
در آنجا، وجه اساسی فلسفه سیاسی (نسبت به شریعت نامه نویسی)، استقلال آن نسبت به گزاره‌های وحیانی معرفی شده است. عنایت نیز فارابی را «بنیانگذار فلسفه سیاسی در اسلام» می‌خواند.
[۳۳] عنایت، حمید (۱۳۶۲)، ص۱۶۴.
طباطبایی هم افلاطون را بنیان گذار فلسفه سیاسی قدیم، و فارابی را مؤسس فلسفه اسلامی و فلسفه سیاسی اسلامی معرفی می‌کند: «اما حکیم ایرانی و فیلسوف یونانی به درستی به این نکته پی بردند که بیرون آمدن از چنبر بحران سیاسی، از نوعی که دموکراسی آتنی و خلافت اسلامی در آن درگیر شده بود، جز از مجرای درک فلسفی، چاره‌ اندیشی نمی‌تواند شد. فارابی ریاست مدینه فاضله را به شخصی تفویض می‌کند که حکمت و ریاست را توامان داشته باشد؛ و او هم همان امام شیعیان است که مقام وی با الزامات عقلی فلسفه یونانی مورد تفسیر قرار گرفته است.»
[۳۴] طباطبایی، جواد (۱۳۷۴)، ص۱۲۱.

بر این اساس، می‌توان گفت فارابی همانند افلاطون، فیلسوفی سیاسی است، با این تفاوت که او پیش فرض‌هایی اسلامی دارد؛ و نهایتاً دستاوردهای عقلی خود را بر شریعت اسلامی و شیعی تطبیق می‌کند. به اعتقاد طباطبایی، می‌توان از «فلسفه سیاسی» فارابی به معنای دقیق کلمه سخن گفت، زیرا بنیاد تفکرات فارابی درباره امر سیاسی در فلسفه اوست؛ و از مقدمات فلسفی است که فیلسوف، نتایج سیاسی را استنتاج می‌کند. به اعتقاد وی، ماهیت فلسفه سیاسی فارابی با ماهیت فلسفه سیاسی قدیم غربی یکسان، و با فلسفه سیاسی غربی جدید (و همچنین با سیاست نامه نویسی) ناهمگون است.
[۳۵] طباطبایی، جواد (۱۳۷۲)، ص۶-۱۰.


۹.۴ - تفاوت فلسفه سیاسی فارابی و یونان باستان

اگر بخواهیم سخن فوق را تکمیل کنیم، باید به تفاوت فلسفه سیاسی فارابی و فلسفه سیاسی یونان باستان نیز اشاره نماییم. فلسفه سیاسی فارابی گاه متقدم بر وحی و گاه متاخر از آن است؛ در حالی که فلسفه سیاسی یونان با وحی یکسره بدون ارتباط می‌باشد. به عقیده عنایت: «فارابی کوشید تا میان فلسفه یا عقل با دین یا وحی تعادلی برقرار کند؛ و البته در این کوشش همیشه موفق نشد. گاه در آثار او فلسفه بر دین غالب است و گاه دین، فلسله را در پی خود می‌کشاند. ولی روی هم رفته، می‌توان گفت که فارابی در درجه اول مسلمان، و در درجه دوم پیرو افلاطون و ارسطو و مفسر آثار این دو بوده است.»
[۳۶] عنایت، حمید (۱۳۶۲)، ص۱۶۶.


۹.۵ - فلسفه سیاسی معتزله

علاوه بر استعمالات «فلسفه سیاسی- اسلامی» در نقل قول‌های فوق، حنا الفاخوری و خلیل الجر از فلسفه سیاسی معتزله (که مبتنی بر اصل قدرت است) نیز بحث می‌کنند.
[۳۷] الفاخوری، حنا (والجر، خلیل)، (۱۳۷۲)، ص۱۲۴-۱۲۶.
در واقع، همان‌گونه که ممکن است فیلسوفی بدون پیش فرض‌های وحیانی به تفکر فلسفی راجع به سیاست و مقوله‌های سیاسی بپردازد، این احتمال وجود دارد که فیلسوفی همچون فارابی اصولی اولیه (همانند انسان شناسی - اسلامی) را بپذیرد، و سپس «فلسفه سیاسی - اسلامی» بنا سازد. به همین معناست که می‌توان از فلسفه سیاسی شخصی خاص (همانند فلسفه سیاسی فارابی) یا مکتبی خاص (مثل فلسفه سیاسی معتزلی) سخن گفت. فلسفه سیاسی بر حسب ذات و ماهیت خود، «اسلامی» و «غیراسلامی» ندارد؛ ولی بر اساس آنچه در تمدن و جغرافیای اسلامی وجود داشته، و همچنین بر اساس پیش فرض‌هایی که از دین اتخاذ کرده است می‌تواند به وصف «اسلامی» متصف شود.


۱. Rosenthal، Erwin I. J. (۱۹۶۲)، p. ۳.
۲. Rosenthal، Erwin I. J. (۱۹۶۲)، ۳-۵.
۳. Rosenthal، Erwin I. J. (۱۹۶۲)، p. ۵.
۴. لمبتن، آن (۱۳۷۴)، ص۵.
۵. طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۲)، ص۶-۲۹.
۶. رجایی، فرهنگ (۱۳۷۳)، ص۱۷-۹۶.
۷. طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۲)، ص۵-۶.
۸. طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۴)، ص۲۸۷-۲۸۸.
۹. ابن مسکویه (۱۳۷۱)، ص۵۸.
۱۰. ابن مسکویه (۱۳۷۱)، ص۸۵.
۱۱. رجایی، فرهنگ (۱۳۷۳)، ص۱۷-۱۸.
۱۲. طباطبایی، جواد (۱۳۷۲)، ص۶-۲۹.
۱۳. طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۴)، ص۲۵.
۱۴. فیرحی، داود (۱۳۷۸)، ص۲۷-۳۱.
۱۵. طباطبایی، سیدجواد (۱۳۷۴)، ص۲۶.
۱۶. رجایی، فرهنگ (۱۳۷۳)، ص۱۲۹-۱۳۰.
۱۷. فیرحی، داود (۱۳۷۸)، ص۲۷-۳۱.
۱۸. اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، ص۲-۴.
۱۹. اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، مقدمه مترجم.
۲۰. بشیریه، حسین (۱۳۷۹)، ص۱۷.
۲۱. منوچهری، عباس (۱۳۸۳).
۲۲. اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، مقدمه مترجم.
۲۳. ملکیان، مصطفی (۱۳۸۰)، ش ۱۴، ص۲۷۳-۲۷۹.
۲۴. اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، ص۶.
۲۵. ملکیان، مصطفی (۱۳۸۵)، ص۱۱۸-۱۶۷.
۲۶. اشتراوس لئو (۱۳۷۳).
۲۷. الفارابی، ابونصرمحمد (۱۹۳۱)، ص۷۱.
۲۸. اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، ص۶.
۲۹. Craig، Edward، (۲۰۰۵) ،p. ۳۲۱-۳۲۲.
۳۰. see: schmitt، Carl (۱۹۸۸) ،p. ۳۶-۵۲.
۳۱. ژیلسون، اتین (۱۳۷۸)، ص۶۶-۶۷.
۳۲. Rosenthal، Erwin I. T. (۱۹۶۲)، p. ۱۴۲.
۳۳. عنایت، حمید (۱۳۶۲)، ص۱۶۴.
۳۴. طباطبایی، جواد (۱۳۷۴)، ص۱۲۱.
۳۵. طباطبایی، جواد (۱۳۷۲)، ص۶-۱۰.
۳۶. عنایت، حمید (۱۳۶۲)، ص۱۶۶.
۳۷. الفاخوری، حنا (والجر، خلیل)، (۱۳۷۲)، ص۱۲۴-۱۲۶.



پایگاه اطلاع رسانی راسخون، برگرفته از مقاله فلسفه سیاسی اسلام، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۳/۳۱.    




جعبه ابزار