فصاحت و بلاغت قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلام فصیح و بلیغ آن است که از ضعف تالیف، تنافر کلمات و
تعقید خالی باشد و به مقتضای حال ایراد شود. وجوه امتیاز
قرآن با سایر کلامها عبارتند از: اسلوب ویژه، شمول
فصاحت و
بلاغت در سراسر قرآن، تکرار
آیات بدون کاهش فصاحت و بلاغت. ملاحظه معارضههای
امرءالقیس شاعر فصیح عرب در عصر نزول زاویای روشنی از وجوه امتیاز فصاحت و بلاغت قرآن بر سایر کلامها را آشکار میسازد.
طبق اظهارات اهل فن
رسول خدا صلی الله علیه وآله جهت اثبات صدق دعوت خود شمار فراوانی قضایای
خارق العاده داشته است که
معجزه نامیده میشود. شاخصترین آنها که جنبه جاودانگی هم دارد، قرآن کریم است.
این کتاب بزرگ آسمانی از جهات گوناگون خارق العادگی دارد که وجوه اعجاز قرآن خوانده میشود.
یکی از آن وجوه هنرنمایی از نظر زیبایی کلام قرآن است که در اصطلاح اهل تخصص به آن فصاحت میگویند.
موضوعاتی که در این امر محور بحث قرار خواهد گرفت، عبارتند از:
۱.
هنر در خدمت
وحی ؛
۲. تعریف واژههای فصاحت» و بلاغت» ؛
۳. نقل دو گواه بر برتری فصاحت قرآن کریم.
شکی نداریم که
قرآن کریم در زمینه زیبایی و
آرایش سخن هنرنمایی کرده است؛ در حدی که با هیچ سخن زیبا و فصیحی قابل مقایسه و رقابت نیست. آنچه محل کلام است، اینکه آیا نظر قرآن فقط بر این بوده است که سخن نیکو گفته، هنرنمایی کند یا خواسته است، پیامهای ارزنده خود را القا کند، منتها با بیان شیرین و شیوا؟ ما بر نظر دوم هستیم. یعنی وقتی
خداوند میفرماید: و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب»
یا لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»
یا انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هوالابتر»
و صدها آیات فصیح دیگر، در همه اینها قرآن حامل پیامهای بسیار مهم است؛ منتها آنها را در قالب زیباترین اسلوب و هنرمندانهترین تعابیر القا کرده است؛ بطوریکه از کلمات و سخنان مخلوق نمیتوانیم، برایش مشابهی نقل کنیم و
آیات را به آنها تشبیه نماییم.
فصاحت» در لغت به چند معنا اطلاق میگردد که یکی از آنها روشنی و ظهور است. در این آیه کریمه نیز به همین معنا آمده است: و اخی هارون هو افصح منی لسانا
؛ یعنی ایشان از من روشن گفتارتر است».
بلاغت» به معنای وصول و انتهاست. بلغ فلان مراده؛ یعنی به مراد خود رسید. بلغ الراکب المدینة؛ یعنی بآنجا منتهی شد.
فصاحت در
علم بلاغت سه شاخه دارد: فصاحت در مفرد، فصاحت در کلام، فصاحت در متکلم؛ ولی بلاغت یا در
کلام است و یا در متکلم، و در مفرد بلاغت معنا ندارد و صحیح نیست بگوییم: کلمة بلیغة».
پس از آنچه گفته شد، پنج قسم حاصل میشود:
۱.
کلمه فصیح ؛
۲.
کلام فصیح ؛
۳. متکلم فصیح؛
۴. کلام بلیغ؛
۵. متکلم بلیغ.
در تعریف فصاحت در
مفرد چنین گفتهاند: آن کلمهای است که از تنافر حروف و غرابت و مخالفت با معیار زبان خالی باشد».
اگر کلمهای از تنافر حروف و غرابت و مخالفت قانون لغوی سالم باشد، فصیح است و اگر از یک جهت از این جهات سالم نبود، فصیح نخواهد بود؛ پس در حصول معنای مراد همه شرائط باید باشد و اما در عدم تحقق آن معنا لازم نیست، همه شرایط مفقود باشد؛ بلکه اگر یکی از آنها هم نباشد، کلمه غیر فصیح خواهد بود؛ یعنی مثلا کلمهای که تنافر
حروف و غرابت ندارد، ولی مخالف قاعده لغوی است، غیر فصیح است.
تنافر حروف آن است که کلمه سنگین باشد و
انسان نتواند آن را به آسانی در زبان جاری کند. اگر
نظم یا نثری مشتمل بر اینگونه واژهها باشد، باید گفت که نه تنها آن کلمه بلکه آن نظم یا
نثر از فصاحت خواهد افتاد؛ مانند واژه مستشزرات» در شعر امرء القیس که گوید:
غدائره مستشزرات الی العلی
تضل العقاص فی مثنی و مرسل (مستشرزات الی العلی؛ یعنی مرتفع شده به طرف بالا،
غدائر مفردش غدیره است؛ یعنی دسته مو
تضل؛ یعنی پنهان میکند
عقاص بر وزن کتاب»؛ یعنی مجموعهای از مو
مثنی» بر وزن مجزا»؛ یعنی موی بافته شده
مرسل؛ یعنی موی بافته نشده و باز.)
گیسوهای او بالا زده شده است؛ طوری که دستهای از آنها در موهای بافته شده و بافته نشده، پنهان میگردد.
این شعر از
قصیده امرء القیس است و اتفاقا یکی از معلقات سبعه او همین قصیده میباشد. او مردی بسیار فصیح بوده است؛ مع ذلک در این
شعر از واژه معیوب مستشزرات» استفاده کرده است که تنافر حروف دارد و به آسانی بر زبان جریان نمییابد و با فصاحت منافی است.
غرابت آن است که کلمه از نظر استعمال غیر مانوس و از لحاظ مفهوم و معنا خیلی روشن نباشد. اگر واژهای چنین عیبهایی را داشته باشد، فصیح نیست؛ مانند: کلمه مسرج» در شعر عجاج. وی گوید:
و مقلة و حاجبا فرججا
و فاحما و مرسنا مسرجا (مقلة»؛ یعنی چشم
مرحج»؛ یعنی ظریف و کشیده
فاحما»؛ یعنی موی سیاه مثل
ذغالمسرج»؛ یعنی مانند
شمشیر سریجی که در نهایت دقت و استوار باشد یا مانند
چراغ از جهت نورافشانی و لمعان) محل شاهد مسرج» است که کلمه به علت غرابت و نامانوسی و نیز به جهت عدم وضوح معنا فصیح نیست.
مخالفت
قیاس لغوی؛ یعنی واژه بر خلاف مقررات
الفاظ موضوعه باشد؛ مانند کلمه اجلل» در جمله الحمدالله العلی الاجلل» که با فک ادغام است؛ درحالی که میبایست، دو لام آن در یکدیگر ادغام میشدند؛ چون در تجانس دو حرف، قاعده این است که حرف اول ساکن و در حرف دوم ادغام شود؛ اینچنین: الحمدلله العلی الاجل».
در قرآن واژهای که یکی از این ایرادها و ضعفهای مذکور را داشته باشد، پیدا نمیشود؛ لذا همه کلماتش فصیح است.
در تعریف فصاحت در
کلام چنین گفتهاند: آن کلامی است که از ضعف تالیف و تنافر کلمات و تعقیید خالی و از فصاحت برخوردار باشد».
ضعف التالیف : و آن عبارت از این است که کلام بر خلاف
قانون نحو که در میان جمهور نحات مشهور است، تالیف شده باشد؛ مثل اضمار قبل از ذکر لفظی و معنوی و حکمی
؛ مانند: ضرب غلامه زیدا». این کلام فصیح نیست؛ چون اضمار قبل از مرجع ذکر شده است: مرجع ضمیر در غلامه» زید است که متاخر آمده است؛ البته در بعضی مآخذ اضمار قبل از ذکر حکمی را از ضعف تالیف محسوب نکردهاند و این درست به نظر میرسد.
تنافر کلمات : مراد از آن این است که وقتی کلمات را در کنار هم میچینند در مجموع، عبارت سنگینی را تشکیل بدهند که در این صورت، عبارت فصیح نخواهد بود؛ هر چند واژهها جداگانه فصیح باشند؛ مثلا گفتهاند: این
بیت فصیح نیست:
و قبر حرب بمکان قفر
و لیس قرب قبر حرب قبر
قبر حرب در محلی بی آب و علف واقع شد. حتی در کنار
قبر او قبری هم نیست. قفر» یعنی بی
آب و علف.
حرب» نام شخصی است که برایش حرب بن امیه» میگفتند. او را کسی کشت و سپس با بیت فوق برایش نوحه سرایی کرد. گفتهاند: این بیت فصیح نیست؛ زیرا واژه هایش در اثر قریب المخرج بودن حروف آنها در زبان به سختی و سنگینی جاری میگردد، بطوریکه اگر یک نفر بخواهد، سه بار این بیت را پشت سر هم بخواند، بدون اشتباه ممکن نخواهد شد.
تعقید : مراد از
تعقید این است که
دلالت کلام بر معنای مراد به جهت پارهای از خلل و اشکالات، روشن نباشد. چه این خلل از ناحیه ناحیه نظم الفاظ باشد یا از ناحیه ترکیب معانی. در صورت اول آن را
تعقیید لفظی و در صورت دوم آن را
تعقیید معنوی گویند.
تعقید لفظی ؛ مانند:
و ما مثله فی الناس الا مملکا
ابو امه حی ابوه یقاربه
این شعر از
فرزدق شاعر معروف و فصیح عرب زبان است. در این شعر دایی
هشام بن عبدالملک یعنی ابراهیم بن هشام بن اسماعیل مخزومی را تعریف میکند و میخواهد بگوید که هیچ کسی نظیر او در فضائل و وارستگی نیست؛ مگر خواهرزاده اش مملک» که همان هشام بن عبدالملک» باشد؛ منتها در این
شعر نه صراحتا نامی از هشام بن عبدالملک» برده و نه تصریح کرده است که او خواهرزاده ابراهیم بوده است؛ بلکه با تعبیر مملک» با صیغه مفعول از او یاد کرده است؛ یعنی مردی که از ملک و
ثروت فراوان برخوردار است. او با این تعبیر روشن کرده که منظورش هشام بن عبدالملک است و با تعبیر ابو امه ابوه» هم مشخص کرده که هشام بن عبدالملک خواهرزاده اوست. ملاحظه میشود که شعر معقد و پیچیده است؛ در حالی که اصل شعر چنین است:
و ما مثله حی یقاربه فی الناس
الا مملکا ابو امه ابوه
در میان مردم شخصی مانند ابراهیم جز هشام خواهرزاده اش پیدا نمیشود.
تعقید معنوی ؛ مانند این شعر:
ساطلب بعد الدار عنکم لتقربوا
و تسکب عینای الدموع لتجمدا
این بیت از شخصی به نام عباس بن الاضف» است. هدف وی گویا این است که در روزگار هر چه را
انسان آرزو میکند، به ضدش میرسد و چون قانون روزگار چنین است، من دوری و مفارقت شما را میخواهم تا به ملاقاتتان نائل گردم و
گریه و زاری میکنم تا فرج و مسرت برای ما حاصل گردد.
وی سکب» را بر وزن فلس» که
کنایه از غصه و حزن آورده، درست است؛ ولی جمود العین» را که
کنایه از شادی و مسرت آورده، درست نیست؛ زیرا جمودالعین» را در جایی میآورند که به انسان مصیبت رسیده، ولی هرچه میخواهد گریه کند، از چشمهایش
اشک جاری نمیشود و از کثرت و شدت غصه چشمایش خشکیده است؛ از این رو انتقال از این معنا به گریه نکردن به علت مسرت و شادی، به قرائن بسیار نیازمند است؛ لذا معنا معقد است و شعر از فصاحت افتاده است.
علاوه بر خلوص از ضعف تالیف و تنافر کلمات و تعقید به هر دو قسم آن، مفردات کلام نیز باید فصیح باشد که شرح آن آمد.
هرگاه همه اینها حاصل شد، کلام فصیح و گرنه غیر فصیح خواهد بود و چون هیچ یک از این عیوب در
آیات قرآن کریم نیست، از فصاحتی که در حد اعجاز و فوق طاقت بشری است، برخوردار است.
فصاحت متکلم آن است که متکلم مقاصد خود را با تعابیر و واژههای فصیح بیان نماید و این خصوصیت در او به صورت ملکه در آمده باشد؛ لذا در تعریف آن چنین گفتهاند:
آن ملکهای است که به کمک آن میتوان مقصود را به لفظی فصیح باز گفت.
در تعریف بلاغت در
کلام چنین گفتهاند:
آن عبارت است از مطابقت کلام با مقتضای حال همراه فصاحت آن.
یعنی علاوه بر اینکه کلام باید فصیح باشد، باید با مقتضای حال نیز تطابق داشته باشد. مثال کلام بلیغ چنین است که اگر مثلا کسی سخن ما را در زمینه حضور شخصی به نام زید در خانه باور نداشته، به او میگوییم: ان زیدا فی الدار» یا والله ان زیدا فی الدار»؛ ولی اگر همچو کلامی را با این همه تاکیدات به کسی بگوییم که در قبال سخن ما
شک و تردیدی ندارد و اگر برایش بدون تاکید هم بگوییم، خواهد پذیرفت و مع ذلک از آن تاکیدات در جمله استفاده کنیم، در این صورت کلام بلیغ نخواهد بود.
شخصی که دارای
قدرت و ملکهای باشد که در اثر آن بتواند کلام بلیغ بسازد، متکلم بلیغ خوانده میشود؛ به همین جهت در تعریف آن گفتهاند:
آن ملکهای است که به سبب آن بتوان کلامی بلیغ فراهم آورد.
نتیجه اینکه بعد از حصول معرفت کامل به هریک از تعاریف پنجگانه ادعا و عقیده ما این است که قرآن و
وحی حتی یک مورد هم از این گونه ضعفها نداشته، هم فصیح است و هم بلیغ؛ آن هم به زبان کسی که نه خطی نوشته و نه سطری خوانده است:
و ماکنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مساله آموز صد مدرس شد
برخی از جلوههای برتری فصاحت و بلاغت
قرآن کریم بر سایر کلامها به قراری است که در پی میآید:
الف. قرآن کریم در بیان مسائل گوناگون خود اسلوب و روشی ویژه دارد؛ غیر از اسلوبهایی که
بشر و فصحا و بلغای عرب دارند. حتی با اینکه شخص
رسول خدا و حضرت امیرعلیه السلام و دیگر
ائمه از فصحا و بلغا عرب بودند و سخنان شان در اوج فصاحت و بلاغت بود، مع الوصف وقتی برخی از آیات درخلال سخنان آن بزرگواران قرار میگیرد، کاملا از سخنان آنها ممتاز و مشخص است. این روشن میکند که قرآن سخنی غیر از سنخ سخنان بشر است.
ب. برای فصاحت و بلاغت افراد بشر معمولا حد و حدودی است که هرگز از آن حد تجاوز نمیکند؛ مثلا کسی سخن حماسی را نیک ادا میکند؛ ولی در
مدح ضعیف است یا مداح فصیح و بلیغی است؛ ولی در هجو ضعیف است یا در هجو تواناست؛ ولی قدرت رثاگری ندارد یا رثاگر خوب و فصیحی است؛ ولی در عرفان ضعیف است. خلاصه هیچ کسی که در همه این ابعاد تسلط داشته باشد، یافت نمیشود؛ ولی قرآن کریم این چنین است و از جامعیت فصاحت و بلاغت در تمام جهات برخوردار است.
ج. این کتاب الهی بعضی بحثها را تکرار کرده است و درباره موضوعاتی چون
زجر ،
ترغیب ،
وعده ، وعید،
موعظه ،
تاریخ ، یادآوری نعمتهای منعم، دنیا،
آخرت ،
بهشت ،
جهنم ،
مرگ ، حیات،
مبدا ،
معاد ،
اعتقادات ،
اخلاقیات ،
سیاست و غیر اینها چندبار بحث کرده؛ ولی علیرغم تغییر در الفاظ و عبارات کوچکترین تغییری در اصل معنا رخ نداده است یا فصاحت و بلاغت عبارت دوم از عبارت اول نکاسته است؛ در حالی که خاصیت تکرار در کلام بشر این است که دومی از نظر جودت و فصاحت و سلاست بیان به پایه اولی نمیرسد؛ لذا دکتر طه حسین وقتی این کتاب را تعریف و تمجید میکند، میگوید:
نثر نیست؛ کما اینکه نظم هم نیست؛ بلکه قرآن است و امکان ندارد غیر از آن، نام دیگری داشته باشد.
در زمینه برتری فصاحت و بلاغت قرآن کریم دو داستان به شرح ذیل از امرءالقیس آوردهاند:
امرء القیس از مشاهیر فصحای عرب بود؛ بطوریکه حتی در محاورات عادی هم واژه غیر فصیح به
زبان نمیآورد. هر واژهای را بر زبان میآورد، دلیل میشد به این که آن واژه فصیح است.
میگویند: وی به سه واژه از قرآن خرده گرفته، گفت که این سه کلمه فصیح نیست و آنها عبارتند از: یستهزءون، کبار، عجاب».
داستان را به عرض
رسول خدا صلی الله علیه وآله رساندند. حضرت از امرءالقیس دعوت کرد که در روز معینی بیاید و گفته خود را اثبات کند. وی در روز موعود آمد و خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسید. حضرت در اولین برخورد با او طوری رفتار کرد که رسم رفتار اعراب آن دوران نبود؛ لذا ناراحت شد و بی اختیار به حضرت گفت:
اتستهزؤون و انا من کبار العرب ان هذا منک لعجاب؛ آیا مرا
مسخره می
کنی؛ در حالی که من از بزرگان عرب هستم. این از شما خیلی تعجب است.
او با اینکه آن سه کلمه را غیر فصیح میشمرد، بر زبان جاری کرد و بدین وسیله بی اختیار و ناخودآگاه فصاحت آنها را پذیرفت.
قرآن کریم در ضمن
آیات چندی تحدی کرده و از کسانی که درباره آن اظهار تردید میکنند میخواهد که اگر صدور آن را از سوی خدا قبول ندارید، شما هم مانند آن یا ده سوره و یا لااقل یک سوره نظیر یکی از سورههای قرآن را بیاورید.
امرءالقیس گفت: اشکال ندارد. من نظیر آیه و لکم فی القصاص حیاة»
را به الفاظی دیگر میآورم. گفتند: بیاور! گفت: القتل انفی للقتل»؛ یعنی کشتن برای جلوگیری از کشتن بهتر است.
اهل فن و متخصصین سخن وی را با آیه کریمه سنجیدند، دریافتند که آیه شریفه از هشت جهت نسبت به کلام امرءالقیس مزیت دارد که از این قرارند:
۱. حروف سخن امرءالقیس بیش از حروف آیه شریفه است و سخن هراندازه کوتاهتر باشد، از نظر ایجاز که یکی از وجوه فصاحت و بلاغت است، پسندیده تر است. آیه شریفه دوازده حرف، ولی کلام امرءالقیس چهارده حرف است.
۲. در گفتار امرءالقیس دوبار واژه قتل» آمده است و این کلمه از کلمات غیرمطبوع و تنفرآور است؛ به خلاف کلمه حیاة» که در آیه آمده و از هستی و زندگی خبر میدهد؛ نه از
مرگ و نیستی.
۳. باز کلمه انفی» در کلام امرءالقیس از سلب و نیستی حکایت میکند؛ ولی لحن
قرآن اثباتی است و شکی نیست که مثبت سبت به منفی امتیاز دارد.
۴. در کلام امرءالقیس میان دو قتل فرقی گذاشته نشده و هر دو را با یک تعبیر بیان کرده است؛ در حالی که اولی قتل
قصاص و دومی قتل جنایی است؛ به خلاف تعبیر آیه شریفه که هرگز به قتل ابتدائی از جهت قبحی که دارد، تفوه نکرده و قتل عوضی و جزائی را نیز با تعبیر قصاص» آورده است.
۵. در کلام امرءالقیس وجود قتل علت عدم قتل معرفی شده است و این جور برهان در نفوس چندان اثر ندارد؛ ولی آیه، قصاص را علت حیات اجتماعی معرفی کرده که
نسبت به تعبیر امرءالقیس به مراتب قابل قبول تر است.
۶. در کلام امرءالقیس لفظ قتل تکرار شده و تکرار در عبارت مخل فصاحت است؛ به خلاف آیه کریمه که تکرار ندارد.
۷. در آیه کریمه لفظ فی» آمده است و آن بر نگهداری و حفاظت
دلالت میکند و میرساند که قصاص مثل ظرفی که مظروف خود را حفظ کند، حیات و نظام عائله بشری را حفظ میکند؛ در حالی که در کلام امرءالقیس از کلمه فی» خبری نیست.
۸. در آیه کریمه لفظ حیاة» نکره آمده تا دلالت بر فخامت و عظمت آن کند؛ یعنی میفرماید: در قصاص کردن برای شما یک نوع زندگی است که آن زندگی ویژه و عالیترین گونه حیات است؛ در حالی که کلام امرءالقیس هرگز معلوم نکرده است که چه منزلت و مرتبهای برای قصاص وجود دارد و این را هم نرسانده است که آیا قتل قصاص از قتل جنائی بهتر است یا نه؟
صحیفه مبین، شماره ۲۴، برگرفته از مقاله«فصاحت و بلاغت در قرآن کریم».