• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

علم و دین در قرون وسطی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



قرون وسطی، نام دوره‌ای است که برای تقسیم‌بندی تاریخ و تاریخ فلسفه استفاده می‌شود. معمولاً قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه و پایان امپراتوری روم شرقی در ۱۴۵۳در نظر می‌گیرند. علم و دین از دوره پس از قرون وسطی، به عنوان رنسانس یا نوزائی علمی یاد می‌شود، و دوره قبل از آن را عصر ظلمت و تاریکی می‌نامند، و پیش از این دوره، قرون اولیه مسیحیت واقع شده است، و قبل از آن عصر، دوران مربوط به روم و یونان قدیم است.



«ایان باربور» بحث درباره علم و دین در قرون وسطی (middle Ages) را به‌عنوان مدخل و مقدمه‌ای بر مباحث علم و دین در قرن هفدهم قرار داده است؛ چنان که پس از توصیف قرن هفدهم به عنوان قرن تولد علم جدید و قرنی که تحولات سریعی در جهان‌بینی بشر پدید آمد، گفته است: «برای آنکه پیچ و خم‌های این راه طی شده را به تفصیل بشناسیم، بعضی مفروضات و مقبولات فکری و علمی قرون وسطی را که در قرن هفدهم به معارضه خوانده شده، اجمالا بررسی می‌کنیم.»
[۱] باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص۱۸.

قبل از آن که به تلخیص مطالب وی در این خصوص و تحقیق درباره آنها بپردازیم، برای روشن شدن دوره قرون وسطی و دوران قبل و بعد از آن، بحث تاریخی کوتاهی را لازم می‌دانیم: از دوره پس از قرون وسطی، به عنوان رنسانس (Renaissance) یا نوزائی علمی یاد می‌شود، و دوره قبل از آن را عصر ظلمت و تاریکی (Dark Ages) می‌نامند، و پیش از این دوره، قرون اولیه مسیحیت واقع شده است، و قبل از آن عصر، دوران مربوط به روم و یونان قدیم است.


بسیاری از عوامل تشکیل دهنده تمدن، هزاران سال پیش از ظهور تمدن یونانی در مصر و بین‌النهرین وجود داشت و از آن مناطق به سرزمین‌های همسایه نیز رسیده بود. ولی هنوز عناصر خاصی لازم بود تا تمدن پدید آید. سرانجام یونانیان این کمبود را بر طرف کردند. پیشرفت‌های یونانیان در هنر و ادب بر همه‌کس معلوم است، اما آنچه این قوم در زمینه فکر محض آوردند، از توفیق‌های هنری و ادبی آنها نیز کم‌نظیرتر است. ریاضیات و علم و فلسفه را یونانیان پدید آوردند؛ حساب و قدری هندسه در میان مصریان و بابلیان وجود داشت، ولی بیشتر به شکل قواعد تجربی که از شمارش انگشتان به دست می‌آید؛ روش استنتاج از مقدمات کلی را یونانیان ابداع کردند.
[۲] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۲۸-۲۷.
[۳] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۳۹۵.

علم و فلسفه و ریاضیات یونانی در قرن ششم قبل از میلاد بنیاد نهاده شد. چنان‌که معروف است فلسفه با طالس آغاز شد که گفت: همه چیز از آب ساخته شده است. با توجه به خسوفی که وی پیش‌بینی کرد و به نظر منجمان در حدود سال ۵۸۵ ق. م رخ داده است، وی در قرن ششم قبل از میلاد زندگی می‌کرده است.
[۴] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۶۷-۶۵.
وظیفه اصلی دین یونانی، تفسیر طبیعت و تحولات آن به زبانی بود که انسان را با طبیعت اخت کند. برداشت‌های زنده انگارانه (Animistic) که اساطیر بیان خود را در آنها یافت، از زیبایی و ژرف‌نگری نامتعارف برخوردار بود. هر چشمه‌ای به پری دریایی‌اش، و هر بیشه‌ای به حوری جنگلی‌اش زنده بود. نسل به نسل خدایان تکثر یافتند، و صفات تازه‌ای به آنها نسبت داده شد.
با گذشت آن دوره‌ها و چیره شدن عقل بر عواطف، میل به کیشی برتر احساس شد؛ تا سرانجام توسط برخی فلاسفه، از آیین خام و قدیمی چند خدایی، مفهوم زئوس یکتا، والا و درست کردار بیرون آمد.
[۵] دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص۳۲-۳۱.
مذهب در یونان دست‌خوش نوعی تحول گردید و حیات جدیدی یافت، جان برنت در کتاب «فلسفه یونان قدیم»
[۶] JOhn Burnet. Early Greak Philosophy.
در فصل دوم تحت عنوان: «علم و دین» می‌گوید:
«در نتیجه نهضت تجدید حیات دین که در قرن ششم پیش از میلاد سراسر زمین هلاس (Hellas) را فرا گرفت، دین به راهی رفته بود که با راه دین یونانی فرق بسیار داشت؛ به‌خصوص پرستش دیونیسوس که از ترس سرچشمه گرفته و در آثار هومر نیز به صراحت از آن یاد شده، در اصل حاوی طریق نوی برای نگریستن در روابط انسان و جهان بود.»
[۷] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۶۲.



دوران عظمت آتن از زمان دو جنگ یونان و ایران (۴۹۰ و ۴۸۰ قبل از میلاد) آغاز می‌شود. پیش از این زمان، ایونیا (IOnia) و شهرهای یونانی‌نشین جنوب ایتالیا و جزیره سیسیل، پرورنده مردان بزرگ بودند. پیروزی آتن بر داریوش در ماراتون (۴۹۰) و پیروزی نیروی دریایی متحد یونانیان بر خشایارشاه (۴۸۰) پسر و جانشین داریوش، آتن را که رهبر جنگ با ایرانیان بود، صاحب حیثیت و آبروی بسیار ساخت.
در زمینه فلسفه، آتن فقط دو نام بزرگ به سلسله فلاسفه افزود و این دو عبارتند از: سقراط و افلاطون. مردم آتن چنان به فلسفه علاقه داشتند که با شوق و ذوق به سخنان معلمانی که از شهرهای دیگر به آتن می‌آمدند، گوش فرا می‌دادند. جوانانی که آرزوی آموختن فن جدل و مناظره در سر داشتند، به‌دنبال معلمان فلسفه و سوفسطائیان می‌گشتند. حکومت آتن را رهبری خردمند به نام «پریکلس» اداره می‌کرد. وی از طریق انتخابات آزاد به حکومت رسید و تا سال ۴۳۰ قبل از میلاد که سقوط کرد، در حدود سی سال حکومت نمود. کارهایی که در زمان پریکلس در آتن صورت گرفت، شاید شگفت‌انگیزترین حوادث تاریخ باشد. تا آن زمان، آتن نسبت به بسیاری دیگر از شهرهای یونان عقب افتاده بود؛ نه در هنر و نه در ادبیات هیچ مرد بزرگی به وجود نیاورده بود. اما ناگهان به سائقه پیروزی و توانگری و احتیاج به ترمیم و تعمیر و تجدید بنا، گروه معماران و پیکرتراشان و نمایشنامه نویسان آتن، که تاکنون جهان بهتر از آن به خود ندیده است، آثاری پدید آوردند که زمان‌های بعد را تا عصر جدید تحت تاثیر قرار داد.
اما تعادل نیروهایی که این عصر طلایی را پدید آورده بودند، تعادلی ناپایدار بود؛ این تعادل هم از درون و هم از بیرون تهدید می‌شد. از درون به وسیله دموکراسی، و از بیرون به‌وسیله شهر اسپارت. از یک طرف، اشراف و رهبران توده مردم سهم بیشتری در قدرت سیاسی را خواهان شدند، و از سوی دیگر، اختلافات سیاسی میان آتن و اسپارت بالا گرفت، و سرانجام این اختلاف منجر به جنگ این دو شهر گردید (۴۳۱-۴۰۴ قبل از میلاد) و آتن به کلی شکست خورد.
اما با وجود سقوط سیاسی، حیثیت آتن بر جای خود باقی ماند، و این شهر برای مدتی در حدود یک هزار سال، مرکز فلسفه شد. اسکندریه از لحاظ ریاضیات و علوم از آتن پیش افتاد، ولی وجود افلاطون و ارسطو آتن را از حیث فلسفه برتر ساخت. آکادمی‌ای که افلاطون در آن درس می‌داد، بیش از همه مکاتب دیگر عمر کرد و تا دو قرن پس از آنکه امپراطوری روم به کیش مسیحی درآمد، این مکتب به‌عنوان یک جزیره کفر با سماجت به زندگی خود ادامه داد. سرانجام در سال ۵۲۹ پس از میلاد، ژوستینین از روی تعصب دینی آکادمی را بست و قرون سیاه بر اروپا سایه افکند.
[۸] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۶۲، فصل هفتم.



اوضاع اجتماعی یونان بسیار آشفته بود. استثمار بردگان به شدت رواج داشت؛ تشدید بهره‌کشی و تورّم ثروت، در انحصار طبقه اشراف و ثروتمند، باعث آشوب‌های بسیاری در یونان شد که حکومت آتن و اسپارت یارای مقابله با آن را نداشتند. همزمان با آشوب‌های داخلی یونان، روم قدرتمند و مقتدر می‌شد. روم تهاجمات متعددی به یونان (از سال ۲۱۵ تا ۱۶۸ قبل از میلاد) کرد تا این که در سال ۱۹۷ پیش از میلاد، حکومت مقدونیان منقرض و در سال ۱۴۶ قبل از میلاد یونان در سیطره روم افتاد و به‌عنوان یکی از ایالات کوچک روم درآمد.
[۹] رحیمی، دکتر علیرضا، سیر تحول‌اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، ص۲۴.

دو چیز نظام سیاسی یونان را دچار شکست ساخته بود: نخست دعوی هر شهری برای حاکمیت مطلق؛ دوم نبرد شدید و خونین توانگران و تهی‌دستان در داخل اکثر شهرها. پس از مسخّر شدن کشورهای یونانی توسط روم، علّت نخستین برطرف شد؛ زیرا هیچ مقاومت مؤثری در برابر روم ممکن بنود، اما علت دوم همچنان بر جای ماند. اوگوستوس، پسر خوانده و جانشین یولیوس قیصر، که از ۳۰ ق. م. تا ۱۴ میلادی سلطنت کرد، نبردهای داخلی را خاتمه داد و فتوحات خارجی را نیز (با چند استثنا) پایان بخشید. در این هنگام، جهان باستان برای نخستین‌بار پس از آغاز تمدن یونان روی صلح و آرامش دید. سلطنت اوگوستوس دوره خوش امپراطوری روم بود. اوگوستوس پس از مرگ، نه تنها رسما به مقام خدایی رسید، بلکه در ایالات مختلف به طبع عنوان خدایی یافت.
اوضاع امپراطوری روم تا اواخر قرن دوم میلادی، خوب و رضایت‌بخش بود، ولی در قرن سوم فجایع وحشت‌آوری رخ داد. سپاهیان، متوجه نیروی خود شدند و در مقابل پول نقد یا زندگی آسوده، اشخاص را بر تخت امپراطوری می‌نشاندند یا از آن سرنگون می‌کردند. در نتیجه، سپاه روم قدرت جنگی خود را از دست داد و بربرها از شمال و مشرق به قلمرو روم هجوم آوردند و دست به غارت زدند. سپاه که سرگرم استفاده‌های خصوصی و اختلافات داخلی بود، از عهده دفاع بر نمی‌آمد. نظام مالیات به‌هم خورد؛ زیرا که منابع تامین مالیات، کاهشی عظیم یافته بود و در عین‌حال به‌سبب جنگ‌های داخلی و رواج رشوه‌خواری در میان سپاهیان، مخارج بسیار بالا رفته بود. علاوه بر جنگ، بیماری واگیردار جمعیت را کم کرده بود و امپراتوری روم در حال سقوط بود.


در چنین شرایطی دو مرد فعال و نیرومند، برای جلوگیری از سقوط امپراطوری روم، آن را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کردند. آن دو یکی دیوکلیسین Diocletian) ۲۸۲-۳۰۵ میلادی) و دیگری کنستانتین (قسطنیطین) بود که سلطنت بلامعارض وی از ۳۱۲ تا ۳۳۷ میلادی ادامه یافت. ملاک تقسیم آنان، تقریبا، زبان‌های لاتینی و یونانی بود. کنستانتین پایتخت روم شرقی را در بیزنطیوم (بیزانس) قرار داد و نام آن شهر را کنستانتیوپل (قسطنطنیه) نهاد.
[۱۰] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، فصل ۲۹.

امپراطوران روم در آغاز به مذهب، از جنبه سیاسی نگاه می‌کردند، و نسبت به آیین مسیحیت حساسیت خاصی نشان نمی‌دادند. ولی آنگاه که مسیحیت در مقابل روش مستبدانه آنان مخالفت نشان داد، از لحاظ سیاسی آن را یک خطر جدی دانستند و با مسیحیان به خشونت برخورد نمودند. ولی این کار، به سود آیین مسیحیت تمام شد؛ زیرا محرومان و بردگان را به سوی خود جلب و جذب نمود و رفته رفته بر پیروان آن افزوده گشت، و سرانجام امپراطوری ناچار از به رسمیت شناختن آیین مسیحیت شد. این کار توسط کنستانتین انجام گرفت. وی در سال ۳۲۵ میلادی، اولین شورای سراسری کلیسای مسیحی را افتتاح نمود. همو مسیحیت را به‌عنوان دین رسمی امپراطوری روم اعلام کرد و صلیب را نیز به عنوان سمبل رسمی مسیحیت پذیرفت.
[۱۱] هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، ترجمه دکتر عبد الرحیم گواهی، ص۳۴۸.

تقسیم امپراطوری روم به دو قسمت شرقی و غربی، بر روی آیین مسیحیت نیز تاثیر گذاشت. در قسمت غربی و شمالی اروپا، مسیحیان لاتینی زندگی می‌کردند که بعدها به کاتولیک‌های رومی، مشهور شدند و رهبرشان اسقف اعظم روم بود که بعدها به پاپ شهرت یافت؛ و در قسمت شرقی اروپا، مسیحیان یونانی گرد آمدند و ارتودوکس‌های قسطنطنیه به شمار آمدند که بعد از انقراض دولت روم شرقی، در روسیه جمع شدند.


حدود شش قرن از تاریخ مسیحیت را، دوران ظلمت و تاریکی نامیده‌اند، یعنی فاصله میان قرن ششم و یازدهم میلادی. «برتراند راسل» از پایان قرن پنجم تا اواسط قرن یازدهم را دوران ظلمت دانسته است.
[۱۲] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۱۲.
پیش از این، سخن وی را در مورد بسته شدن آکادمی افلاطون در شهر آتن توسط ژوستینین، در سال ۵۲۹ میلادی و سایه افکندن قرون سیاه بر اروپا، نقل کردیم. وی در جای دیگر فاصله میان (۶۰۰-۱۰۰۰ میلادی) را دوران ظلمت نامیده است.
[۱۳] راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۲، ص۲۷۵.
«ویلیام‌ هال» نیز فاصله سال‌های (۵۰۰-۱۰۰۰ میلادی) را دوران ظلمت نامیده است.
[۱۴] هال،‌هالزی، ویلیام، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، ص۱۵۲.

ویژگی عصر ظلمت را همانا متوقف شدن راه و روش‌ اندیشه و تفکر علمی که در تمدن یونانی معمول بود، دانسته‌اند؛ و این دو صورت داشت: یا به هیچ‌گونه بحث و معرفتی اعتنا نمی‌شد و یا اینکه صرفا به بحث‌های مربوط به مسایل و مفاهیم دین مسیحیت توجه می‌شد، و نمونه‌هایی جز این دو بسیار نادر و ناچیز بود. «دامپی یر»، می‌گوید: تقریبا تنها آثار دانش غیردینی که در غرب از سده هفتم جان به در برد، آثار بوئتیوس بود. وی دانشمندی مسیحی و نجیب زاده‌ای رومی بود که در سال ۵۲۴ میلادی به مرگ محکوم گردید. او آخرین فرد از سلسله‌ای بود که روحیه حقیقی فلسفه باستان را نشان می‌داد. رساله‌های وی در سده‌های میانه به‌عنوان کتاب درسی به کار می‌رفت، و اطلاعات مربوط به ارسطو به طور کلی از شروح او گرفته می‌شد.
روحیه عصر باستان پس از بوئتیوس از زمین رخت بربست. مدارس فلسفه که افلاطون در آن تاسیس کرد و در آن وقت به تعلیم فلسفه‌ای عرفانی، فلسفه نوافلاطونی نیمه مسیحی، می‌پرداختند، در سال ۵۲۹ به دستور امپراطور یوستی نیانوس بسته شد. این دستور، تا‌ اندازه‌ای برای از بین بردن آخرین اثرات تعالیم فلسفه کفرآلود بود و تا‌ اندازه‌ای برای جلوگیری از رقابت با مدارس رسمی مسیحی
[۱۵] دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص۹۱-۹۰.



۱. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص۱۸.
۲. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۲۸-۲۷.
۳. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۳۹۵.
۴. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۶۷-۶۵.
۵. دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص۳۲-۳۱.
۶. JOhn Burnet. Early Greak Philosophy.
۷. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۶۲.
۸. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۶۲، فصل هفتم.
۹. رحیمی، دکتر علیرضا، سیر تحول‌اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، ص۲۴.
۱۰. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، فصل ۲۹.
۱۱. هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، ترجمه دکتر عبد الرحیم گواهی، ص۳۴۸.
۱۲. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۱، ص۱۲.
۱۳. راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندری، ج۲، ص۲۷۵.
۱۴. هال،‌هالزی، ویلیام، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، ص۱۵۲.
۱۵. دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص۹۱-۹۰.



پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «علم و دین در قرون وسطی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۰.    


رده‌های این صفحه : علم و دین | قرون وسطی




جعبه ابزار