عقوبتهای دنیوی جنایتکاران کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
واقعه
عاشورا و
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) در راس مهمترین حوادث تاریخ بشریت قرار دارد. یکی از نشانههای عظمت این حادثه، رخدادهای شگفتی است که غالباً آنها شکل خرق عادت داشته و در پی
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به وقوع پیوست. یکی از این رخدادهای عجیب، عقوبتهای عجیب دنیوی برای جنایتکاران کربلا بود.
حادثه عاشورا از لحاظ ماهیت، اهداف و آثاری که بر جای نهاد، یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ بشر است؛ چراکه قهرمان حادثه، امامی معصوم اسـت کـه بـه منظـور حفظ کاملترین و آخرین دین الهی، جان خود را فدا کرد. رخدادهای شگفتی که در پی شهادت آن حضرت، در جهان هستی پدید آمد، گواهی بر عظمت قیام او و شدت فاجعه شهادتش است. در یک نگاه گذرا بـه مـتـون تاریخی و روایی
شیعه و
اهل سنت، گزارشهای بسیاری از این دست حوادث به چشم میخورد که در مجموع، گویای آن است که این حادثه، در میان حوادث رخ داده در تمام تاریخ بشر، اهمیت خاصی دارد و بدین لحاظ درخور دقت و بررسی ویژه است. یکی از حوادث عجیبی که پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) رخ داد، عقوبتهای عجیب دنیوی برای جنایتکاران کربلا بود.
یکی از مسائل بسیار مهم و قابل تامّلِ واقعه عاشورا که برای همه، بویژه برای ستمگران و جنایتکاران تاریخ، عبرت آموز و تنبّه آفرین است؛ سرنوشت کسانی است که با امام حسین (علیهالسّلام) جنگیدند و یا ایشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند و یاری ننمودند. آنان، نه تنها در آخرت، به میزان جرم خود، مجازات خواهند شد، بلکه بخشی از کیفر آنها در همین جهان، دامنگیرشان گردید.
در منابع شیعی و سنی روایات فراوانی درباره گرفتـار شـدن جنایت کاران کربلا به عقوبتهای عجیب دنیوی، پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) به چشم میخورد. فراوانیایـن روایات و اعتبار سند تعدادی از آنها از سویی، و انطبـاق مـضامین آنهـا بـا سـنن الهی (برگرفته از آیات و روایات) از سوی دیگر، در مجمـوع وقوع این گونه رخدادها را پذیرفتنی مینماید؛ هر چند برخی از آنها دارای ضعف سند یا غرابت متن هستند که از نقل آنها پرهیز میکنیم. در ادامه، ضمن رعایت اختصار، میکوشیم گزارش نسبتاً کاملی از این نوع عقوبتها به صورت دسته بندی شده ارائه کنیم.
از برخی روایات معتبر برمی آید که همه کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماریهایی چون
جنون،
جذام، بـرص و... مبتلا شدند.
برای نمونه،
جابر بن یزید ازدی (غارتگر
عمامه امام) به محض بر سر نهادن آن، گرفتار جنـون شـد.
کمی پیش تر نیز خواندیم که استفاده کنندگان از ورس و زعفران غارتی از کاروان امام، به برص دچار شدند. غارتگر لباس امام نیز، با پوشیدن آن گرفتار برص شد و چهره اش تغییر یافت و موهایش ریخت.
بحر بن کعب هم که لباس امام را به یغما برده بود،
(در کتاب
الارشاد شیخ مفید و
مقتل الحسین خوارزمی نام او «ابجر بن کعب» ثبت شده است.)
در زمستان از دستانش خونابه میریخت و هنگام تابستان، دسـت هـایش همچون چوب خشک میشدند.
به جز اینها، برخی از کسانی هم که در جریان منع آب از کاروان امام نقـش مستقیم داشتند و یا زبان به شماتت گشوده بودند، با
نفرین امام، گرفتار مرض
استسقا (تشنگی) شدند؛ چنان که گفتهاند: در روز
عاشورا، مردی از سپاه
عمر سعد خطاب به امام گفت: «ای حسین! آیا این آب را که چون صفحه آسمان صاف و زلال است، میبینی؟! به خدا قطرهای از آن نمیچشی تا در حال تشنگی جان دهی». امـام حـسین (علیهالسّلام) فرمـود: بارخدایا! او را تشنه کام بمیران و هرگز او را نیامرز. یکی از دوستانش میگوید: پس از واقعه عاشورا، آن شخص بیمار شد و من به عیادتش رفتم. به خدایی که جز او خدایی نیست، دیدم که پیوسته آب میخورد، اما سیراب نمیشد؛ آن را قی میکرد و دوباره آب میخورد؛ ولی سیراب نمیشد و این کارش بود تا زمانی که جان داد.
عمر بن حجاج (یکی دیگر از یاران عمر سعد) نیز بانگ برآورده بود: «ای حسین! اینک آب
فرات است که سگان بدان زبان میزنند و خوکها و درازگوشان از آن سپس سیر میآشامند؛ اما قطرهای از آن به تو نمیرسد، تا اینکه آب جوشـان جهـنم را بیاشامی».
درباره او نیز نقل کردهاند که به نفرین حسین (علیهالسّلام) گرفتار شد و از شدت عطش جان داد.
گویند مردی از قبیله
ابان بن دارم تیری به فک مبارک امـام زد. امـام خـون هـای جراحتش را به آسمان پاشید و فرمود: «این گونه». (گویا مراد امام این بوده است که این گونه با خدا ملاقات خواهم کرد.) آن مرد با نفرین امام، مبتلا به مرضی عجیب شد؛ به طوری که در شکمش احساس حرارت شدید، و در پشتش احساس سرمای شدید میکرد. پس در مقابلش یخ، و پشت سرش آتش مینهادند، و او از شدت عطش، کاسههای بزرگ پر از آب سر میکشید؛ ولی سیراب نمیشد و بدین وضع بود تا شکمش پاره شد.
برخی دیگر نیز گرفتار نقص عضو شدند. مثلاً فردی که خبر شهادت امام را به مردم مژده میداد، پس از مدتی کوتاه، نابینا شد؛ به طوری که دست او را میگرفتند و به این سو و آنسو میبردند.
روایت
عبدالله بن رباح قاضی نیز، از کوری یکی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) حکایت دارد؛ چنـان کـه
سنان بن انس (قاتل امام حسین (علیهالسّلام)) دیوانه شد و زبانش بند آمد. وی پس از آنکه با افتخار در برابر
حجاج بن یوسف، خود را قاتل حسین (علیهالسّلام) معرفی کرد و حجاج نیـز ایـن کـار را «امتحانی نیکو» قلمداد نمود، به خانه اش رفت و گرفتار جنون و لالی شد. همچنین، او هرچه میخورد، در همان جا دفع میکرد.
بعضی دیگر از جنایت پیشگان حاضر در صحنه عاشورا، افزون بر روسیاهی باطنی، به روسیاهی ظاهری در همین دنیا نیز دچار شدند. درباره یکی از افراد قبیلـه بنـی دارم نقل کردهاند که وی با وجود آنکه فردی سفیدرو و زیبا بود، پس از حادثه عاشـورا، زشت و سیه رو شد؛ به گونهای که شباهت اندکی با چهره قبلی اش داشت، چون از وی سبب این تغییر را پرسیدند، گفت: «من مردی را از اصحاب حسین کشتم که سفیدرو بود و میان دو چشمش اثر
سجده دیده میشد. او هر شـب بـه خـوابم میآید و مـرا کشان کشان به سوی دوزخ میبرد». در ادامه گزارش آمده است که خانواده این فرد نیز شبها شاهد خواب ناآرام او بودند و از فریادهای آمیخته با ترس و وحشتش رنج میبردند. به گفته راوی این گزارش، او سر آن شهید را به گردن اسبش آویخته بود؛ به گونهای که هنگام حرکت اسب، سر به زانوهای حیوان برخورد میکرد.
ابن عطیـه نیـز نقل کرده است: «در زمان نوجوانی، مردی را در راه میدیدیم که بدنش سفید و چهره اش سیاه بود و مردم میگفتند: وی به جنگ رفته است».
آتش دنیوی و رؤیاهای آشفته گونهای دیگر از عقوبتهای دنیوی برای جنایت کاران صحنه عاشورا، چشیدن شـمهای از عذاب آخروی در همین دنیا بود. برای مثال در برخی منابع روایی و تاریخی، از دربان ابن زیاد نقل شده است: «پس از قتل حسین به دنبال ابن زیاد وارد قصر شدم. ناگاه آتشی در برابر چهره اش شعله کشید و او با آستین، آن را پوشاند. سپس از من پرسید: دیدی؟ گفتم: آری. گفت: آنچه را دیدی، پنهان بدار».
گفتنی است هر چند راویایـن ماجرا، دربان ابن زیاد است و از این رو وثاقت رجـالی ندارد، با توجه به اینکه نقـل چنین حادثهای توسط یکی از عوامل دشمن، فاقد انگیزه جعـل و کذب است، و نیز با توجه به روایات دیگری که مضمون کلی این روایت را تایید میکنند، پذیرش آن امکان پذیر است.
نمونه جالب دیگر را
شیخ مفید در روایتی مسند از
محمد بن سلیمان و او از عمویش نقل کرده است. متن این گزارش چنین است: در زمان
حجاج بن یوسف، من و گروهی از دوستانم، مخفیانه از
کوفه خـارج شدیم و به
کربلا رفتیم. از آنجا که محل شکنایی نداشتیم، اتاقکی گلین در کنار
فرات بنا کردیم و در آن ساکن شدیم. در این هنگام، مرد غریبی آمد و گفت: «فردی رهگذرم و میخواهم امشب مرا در این اتاقک جای دهید». ما نیز او را پذیرفتیم. وقتی خورشید غروب کرد، چراغی را که با نفت میسوخت روشـن کردیم و به صحبت درباره حسین (علیهالسّلام) و مصیبت او نشستیم. سخن به اینجا رسید که خداوند هر یک از قاتلان او را به بیماری یا بلایی در جسمش گرفتار کرده است. در این هنگام آن مرد گفت: «من نیز از قاتلان حسین هستم. به خدا قسم، تاکنون به هیچ بیماری یا بلایی مبتلا نشدهام. بنابراین سـخـن شـما
دروغ است». ما سکوت کردیم و دیگر چیزی نگفتیم. در این هنگام، شعله چراغ ضعیف شد و آن مرد برخاسـت تـا فتیله آن را اصلاح کند. ناگاه آتش کف دستش را فراگرفت. او برخاست و دوان دوان خود را درون آب فراتانداخت؛ اما آتش، بر روی آب دامـن گـسترد و او مجبور بود سرش را در آب کند تا از آتش روی آب مصون بماند؛ ولی به محض اینکه سر برمی آورد، سرش میسوخت. این وضع آنقدر تکرار شد تا آن شخص به هلاکت رسید.
مرتکبان سنگ دل جنایات کربلا، به جز عقوبتهایی که گفته شد و خواهد آمد، در عالم
خواب و استراحت نیز آرامش نداشتند و گرفتار کابوسهای وحشتناکی میشدند که آغاز عذاب آنها را از همین دنیا به آنان نوید میداد. پیش تر نمونهای عبرت انگیز از قاتل یکی از یاران امام نقل کردیم. از دیگر نمونهها، روایت
عبدالله بن رباح قاضی است. هنگامی که او از شخص نابینایی سبب کوری اش را پرسید، وی پاسخ داد: من به همراه نه نفر دیگر شاهد قتل حسین بودم؛ ولی من بر خلاف آن نه نفـر نیزه، شمشیر و یا تیری به او نزدم. بعد از قتل حسین به خانه رفتم و پس از
نماز عشا خوابیدم. در خواب دیدم کسی آمد و گفت: نزد رسول الله بیا. گفتم: مرا با رسول الله چه کار؟! ولی آن شخص گریبانم را گرفت و به صحرایی برد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نقطهای از آن نشسته و آستینها را بالا زده بود و نیزهای در دست داشت. فرشتهای نیز در مقابلش ایستاده بود و شمشیری از آتـش بـه دست داشت. او تمامی نه نفر همراهان مرا با ضربتی از آتش کشت. با دیدن این صحنه، من در برابر پیامبر خدا زانو زدم و سلام کردم. حضرت پاسخی نداد و پس از مکثی طولانی فرمود: «ای دشمن خدا! حرمتم را هتک کردی و عترتم را کشتی و حق مرا پاس نداشتی و...» . گفتم: «یا رسول الله! من شمشیر و نیزه و تیری نزدم». فرمود: «ولی سیاهی لشکر که بودی! نزدیک بیا». چـون نزدیک رفتم، حضرت از طشت پرخونی که در برابرش بود، بر چشمانم مالید، و فرمود: این خون حسین است. ناگاه از خواب پریدم و خود را نابینا یافتم.
تمیمی مغربی نیز در
شرح الاخبار این روایت را با کمی اختصار، از
جویر بن سعید نقل کرده است.
از آنجاکه تمام نظام هستی، از جمله حیوانات، چون سپاهیانی مطیع، تحت فرمان خداوند جهاناند، عجیب نیست که برخی از جنایت کاران کربلا، به وسیله حیوانات مجازات شده باشند. برای مثال، شماری از منابع روایی و تاریخی شیعی و سنی، به نقل از
عمارة بن عمیر تمیمی، حادثه عجیبی را درباره سر
ابن زیاد، پس از انتقام گیری
مختار، گزارش کردهاند. داستان از این قرار است: پس از قیام مختار و شکست سپاه ابن زیاد و کشته شدن خود او هنگامی که سر ابن زیاد و یارانش را به
مسجد کوفه آوردند، ناگاه مردم به یکدیگر گفتند: همان حال، ماری از میان تمامی سرهای بریده عبور کرد و نـزد ابن زیاد رفت و از یک سوراخ بینی او داخل، و از سوراخ دیگـر خـارج آمد، آمد! درشد، و این وضعیت دو یا سه بار تکرار شد.
در گزارش
شیخ طوسی از این حادثه آمده است که مار سفیدی از میان همه سرها عبور کرد تا به سر ابن زیاد رسید؛ پس داخل بینی او شد و از گوشش بیرون آمد و باز سر در گوشش کرد و از دهانش خارج شد. در ادامه این گزارش آمده است که مختـار سـر ابن زیاد و بعضی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را به
مکه نزد
محمد بن حنفیه فرستاد و سرانجام سر ابن زیاد به دست
ابن زبیر رسید. ابن زبیر نیز آن را بر سر چوبی نهاد؛ اما باد آن را انداخت. در این هنگام، ماری از پشت پرده درآمد و بینی آن سر را با دندان گزید. دوباره سر را بر آن چوب نصب کردند؛ اما بازهم باد آن را انداخت و آن مـار مـجـدداً بینی اش را گزید. این داستان تا سه بار تکرار شد و سرانجام ابن زبیر فرمان داد سر را در یکی از درههای مکه بیندازند.
گزارشهای متعددی گویای آن است که قاتلان یا شرکت کنندگان در قتـل امـام حـسین پس از آن جنایتهای هولناک، بهره چندانی از عمر خود نبردند و در بهره مندی از آنچه برای نیل بدان، دست به آن جنایتها زده بودند نیز، ناکام ماندند. نمونه بارز آن،
عمر بن سعد است که وقتی امام حسین به وی فرمود: «مایه روشنی دیدهام آن است که میدانـم تـو پس از من، از گندم عراق، چندان نخواهی خورد»،
وی با کمال جسارت و با حـال استهزا پاسخ داد: «ما را جو کافی است»؛
اما حوادث پس از عاشورا، درستی پیشگوییامـام (علیهالسّلام) را ثابت کرد؛ زیرا عمر بن سعد، نه تنها هرگز به آرزویش ـ یعنی حکومت ری ـ دست نیافت بلکه دیری نگذشت که به دستور مختار ثقفی، به هلاکت رسید.
کسانی هم که به طمع دستیابی به بهره ناچیز دنیوی، دست به غارت اشیا و اثاثیه اهل بیت امام زده بودند، بدون آنکه بتوانند از اموال غارتی بهرهای ببرند، سرانجام با
فقر دست به گریبان شدند. یک نمونه،
مالک بن نسیر بدی کندی (در منابع کهن، نام این شخص متفاوت ضبط شده است؛
بلاذری و
طبری «
مالک بن نسیر» نوشته انـد،
و
شیخ مفید «مالک بن نسر»
و
ابوحنیفه دینوری «مالک بن بشر»
آوردهاند.)است که روز عاشورا، پس از غلبه ضعف بر امام، شمشیری بر سر حضرت فرود آورد که بر اثر آن، کلاه حضرت از سرش افتاد. او کلاه را برداشت و پس از آن، مشمول نفرین امام شد که به او فرمود: «خوردن و آشامیدن بر تو گوارا مباد و خداوند با ظالمان محشورت کند». وی کلاه غنیمتی را نزد همسرش برد؛ ولی همسرش با اعتراض به او نهیب زد: «آیـا لبـاس غارت شده حسین را به خانهام آوردهای؟ از این پس من و تو زیر یک سقف نخواهیم بود». از آن پس تا آخر عمر، مالک همواره در حال فقر و نداری به سر میبرد.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۱۷-۲۲۴.