عروة بن حدیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از چهرههای سرشناس
صدر اسلام که هم دوره خلفا را درک کرد و هم دوران حکومت ظالمانه
بنی امیه را دیده، عروه
بن حدیر است.
نام کامل او عروة
بن حدیر
بن عمرو از تیره و
قبیله احد بنی
ربیعة بن حنظلة
بن مالک
بن زید مناة
بن تمیم است.
نام مادر او ادیه بود و به همین جهت در بسیار از منابع وی را با نام عروه
بن ادیه ذکر کردهاند.
البته در برخی منابع عروه
بن اذیه آمده است.
در مورد تاریخ تولد وی چیزی در
تاریخ ذکر نشده است. او برادر مرداس
بن حدیر است. مرداس مردی پرهیزگار و مجتهد بود که یکی از بزرگان و پیشگامان
خوارج بود و تمام خوارج از وی پیروی کرده و دستورات او را اطاعت میکردند.
برخلاف مرداس که فرزندی از وی به جای نماند، برای عروه فرزند به یادگار مانده است.
در مورد وضع ظاهری عروه چیزی در تاریخ نیامده است. به هر حال وی فردی عصبانی و جنگ طلب بود و برخلاف نظر برادرش بسیار راحت دست به
شمشیر میبرد و میجنگید. نمونه آن نیز دعوای وی با اشعث بود که در
جنگ صفین اتفاق افتاد. زمانی که
اشعث بن قیس افراد را از جنگ بازمی داشت وی به سوی اشعث حمله کرد و گفت: «چگونه مردان را در کار
دین و امر و نهی
خدا حکمیت میدهید؟ حکمی به جز خدا نیست». عروه با شمشیر به اشعث حمله برد که ضربت شمشیر به دنبال اسب اشعث خورد و اشعث نجات یافت. اگر در کار دین و حکمیت اختلاف نشده بود کار عصبیت قبایلی میان
نزاری و یمنی بالا میگرفت یکی از مردم
بنی تمیم درباره رفتار عروة
بن ادیه با اشعث شعری بدین مضمون گوید: «ای پسر ادیه چطور با سلاح به اشعث تاجدار حمله بردی؟ اکنون بنگر علی چه میگوید و پیروی او کن که وی از همه مخلوق بهتر است».
او از جمله رؤسای خوارج به شمار میرود و بسیار بی باک و رک سخن میگفت. همان طور که با
ابن زیاد به درشتی سخن گفت که کینه ابن زیاد را برانگیخت.
او از بزرگان خوارج محسوب میشود و بسیاری از خوارج از وی پیروی میکردند.
وی در جنگهای مختلف همچون صفین و
نهروان حضور داشت؛ اما با این تفاوت که در جنگ نهروان از بزرگان خوارج بود و در
مقابل سپاه امام ایستاد. بعد از جنگ صفین که مسئله حکمیت مطرح شد و امام نیز به ناچار آن را پذیرفت. اشعث
بن قیس
عهدنامه را گرفت و در میان سپاهیان دو طرف خواند. او کنار هر پرچمی میرسید برای مردم آن
قبیله میخواند.
اما با مخالفت عدهای مواجه شد. وقتی اشعث عهدنامه را برای مردم بنی تمیم خواند عروه در میان آنان بود، عروة
بن ادیه گفت: «چگونه مردان را در کار خدا عزوجل حکم میکنید، حکمیت خاص خداست»؛ آنگاه با شمشیر حمله برد و ضربتی سبک به کفل اسب اشعث زد. یارانش بانگ زدند که دست نگهدار و او بازگشت و قوم اشعث و بسیار کسان از مردم یمن بخاطر اشعث خشم آوردند و احنف
بن قیس سعدی و معقل
بن قیس ریاحی و مسعر
بن فدکی و افراد بسیاری دیگر از بنی تمیم پیش اشعث رفتند و عذرخواهی کردند که پذیرفت و گذشت کرد.
چرا که وقتی اشعث به سوی قوم خود بازگشت قوم او برای حمایت از وی و همچنین تعصب قبیلگی خود آماده قیام و جنگ شدند که با این بیزاری و عذرخواهی از کار خود منصرف شدند.
زمانی که
امام علی علیهالسّلام به همراه سپاهش به
کوفه بازگشت، عروه نزد امام رفت و به امام گفت: لا حکم الا لله، حکمی نیست مگر برای خدا. و توای علی حکم خدا را بشکافتی و به دست
ابوموسی اشعری و
عمرو بن عاص سپردی. آنان حکم خدا را نمیدانند. ما قول آنان را نمیپذیریم و اگر تو جلوی آن را نگیری ما نسبت به تو عاصی میشویم و تو نیز به سبب کاری که کردی
کافر میشوی. امام در پاسخ او فرمود که حکمیت را شما کردید نه من، اگر در این مورد کسی کافر شده است، آن شما هستید.
او را نخستین کسی دانستند که فریاد «لا حکم الا لله» را سر داد و به حکمیت اعتراض کرد.
و به این ترتیب مذهب خوارج با این جمله بنا شد.
برخی قائلند که عروه نخستین کسی نبود که این جمله را گفت بلکه اول کس، یزید
بن عاصم محاربی بود.
مسعودی کسان دیگری را نیز به عنوان نخستین گوینده این جمله بیان داشته است. او بعد از بیان نام عروه و یزید
بن عاصم، مینویسد: «برخی گویند اول کس که بر ضد حکمیت بود یکی از بنی سعد
بن زید- مناة
بن تمیم بود. نخستین کس از مخالفان حکمیت که در صفین قیام کرد یکی از بنی یشکر بود که از سران
ربیعه به شمار میرفت و به صف یاران علی بود و در این روز گفت: «لا حکم الا لله و لا طاعة لمن عصی الله» و از صف برون شد و به یاران علی حمله برد و یکی از آنها را کشت آنگاه به یاران
معاویه حمله برد که از او دور شدند و نتوانست کسی از آنها را بکشد و باز به یاران علی حمله برد و یکی از مردم همدان او را بکشت».
او در جنگ نهروان حضور داشت؛ اما کشته نشد و جان سالم به در برد و تا زمان حکومت معاویه زنده بود.
اما با به حکومت رسیدن معاویه و حاکمیت
زیاد بن ابیه بر
عراق ، به دستور زیاد، عروه دستگیر شد. او از عروه درباره
ابوبکر و
عمر سوال کرد که عروه از آنان تمجید کرد. زیاد از
عثمان و امام علی علیهالسّلام سوال نمود که عروه در جواب گفت که شش سال اول حکومت عثمان خوب بود؛ اما بقیه حکومتش
کافر شد. امام علی علیهالسّلام تا زمان حکمیت خوب بود؛ اما بعدش کافر شد. از او درباره معاویه پرسید که عروه او را رد کرد و وی را
سب و لعن نمود. بعد از آن زیاد
بن ابیه از عروه در مورد خود پرسید که بیشتر از معاویه او را سب و لعن کرد. با این حال زیاد او را رها کرد و نکشت.
بعد از مرگ زیاد و انتخاب عبیدالله
بن زیاد به عنوان والی عراق، عبیدالله بر خوارج سخت گرفت و آنها را تعقیب کرد و بسیاری را کشت.
از جمله کسانی که مورد تعقیب
امویان بود عروه
بن حدیر بود.
ابن زیاد برای
شرط بندی به میدان اسب دوانی رفته بود چون به انتظار
مسابقه نشست مردم هم در اطراف او جمع شدند که عروه میان آنها بود. او رو به ابن زیاد کرد و آغاز وعظ نمود. از جمله اندرزهایی که به او گفته این آیه بود: ا تبنون بکل ریع آیة تعبثون و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون و اذا بطشتم بطشتم جبارین؛ یعنی «در هر کوئی یک بنای شگفت انگیز بر پا میکنید تن ببازی و لهو و لعب میدهید. بنیادهای محکم و ارجمند میسازید آنگاه در این جهان پایدار خواهید ماند و چون کیفر دهید با جبر و تکبر و غرور انتقام میکشید».
البته نصایح دیگری نیز گفت که در منابع ثبت نشده است و راوی آن را نیاورده است.
چون آن آیه را خواند و آن وعظ را نمود ابن زیاد پنداشت که به دنبال او جماعتی از پیروان هم عقیده هستند و قصد جان او را کردهاند، لذا از جای خود برخاست و مسابقه را ترک کرد. سوار بر اسبش شد و رفت. به عروه گفته شد او تو را خواهد کشت. او هم پنهان شد.
ابن زیاد به جانشین خود، عبیدالله
بن ابی بکره، نوشت که خوارج را دنبال کند و دستگیر نماید و اگر کسی درباره یکی از آنها
شفاعت کند او را
ضامن و
کفیل کند تا خود برسد و اگر شفیعی در کار نباشد او را زندانی کند تا خود حکمش را اعلام کند. عروة
بن ادیه که متواری شده بود بعد از مدتی دستگیر شد و چون (جانشین امیر) او را دید گفت: من خود شفیع و ضامن و کفیل او هستم و او را آزاد کرد. چون ابن زیاد برگشت هر که در زندان بود بیرون کشید و کشت. اشخاصی هم که کفیل شده بودند همه را خواند و به ایفاء تعهد خود ملزم و مطالبه نمود. هر که توانست شخص کفالت شده را که خارجی بوده تسلیم کند آزاد گردید و هر که نتوانست خود ضامن را به جای فرد خارجی کشت. بعد از آن، ابن زیاد از عبیدالله
بن ابی بکره جانشین خود عروة
بن ادیه (خارجی) را مطالبه کرد؛ اما ابن ابی بکره گفت: من قادر بر احضار او نمیباشم. لذا ابن زیاد گفت که من ناگزیر باید تو را به جای او بکشم. عبیدالله
بن ابی بکره از ابن زیاد مهلت خواست تا به جستجوی عروه بپردازد و او را دستگیر کند. او به جستجو پرداخت تا او را پیدا کرد و حاضر نمود و جان خود را نجات داد. ابن زیاد به عروه
بن حدیر گفت: من تو را پاره پاره خواهم کرد. تو هر نوع قتلی را که میخواهی اختیار کن. او دستور داد دست و پای او را بریدند.
آنگاه او را خواست و گفت: چه میبینی؟ گفت: میبینم که دنیای مرا تباه کردی و
آخرت خویش را؛ گوید: پس زیاد او را کشت.
بعد از آن دخترش را آورد. ابن زیاد به او گفت آیا تو بر دین پدرت هستی؟ زمانی که جواب مثبت از دختر عروه شنید دستور داد که او را نیز بکشند.
سرانجام عروه
بن حدیر در سال پنجاه و هشت هجری کشته شد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله«عروة بن حدیر».