عدی بن حاتم طائی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوطریف
عدی بن حاتم
فرزند حاتم طائی سخاوتمند معروف عرب، وی مانند پدرش مسیحی بود و در
سال ۹ هجری
مسلمان شد ایشان از یاران
علی (علیهالسّلام) بود.
در
سال معروف به عامالفیل به
دنیا آمد. او مردی برومند و دلیر، مشهور به الجواد بن الجواد (بخشنده
پسر بخشنده)،
رئیس قبیلهی طی و بر آیین
مسیحیّت بود، امّا آن را از مردم پنهان میداشت، زیرا افراد قبیله او
بت «
فلس» را میپرستیدند.
در ربیعالاول سال نهم
هجرت،
علی (علیهالسّلام) به دستور
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با گروهی بر قبایل طی حمله برد.
عدی قبل از رسیدن سپاه
اسلام همراه همسرش گریخت و خویشان خود را رها کرد و در
شام در کنار همکیشان مسیحیاش
اقامت گزید. زیرا هیچکس از
عرب پیش از اسلام آوردن چون او پیامبر خدا را ناخوش نمیداشت.
مسلمانان بتهای آنان به نام
رسوب و
مخدم را شکسته و دو
شمشیر و تعدادی از خویشاوندان عدی را که همراه آنان
عمه یا
خواهر عدی نیز بود، به
اسارت گرفتند و نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بردند.
بنا بر روایات تاریخی عمه یا خواهر عدی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درخواست کرد تا او را نزد خویشانش در شام بفرستد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسید: «کس تو کیست؟» گفت: «عدی بن حاتم.» فرمود: «همان که از خدا و پیغمبر او گریزان است.» سپس او را سوی عدی فرستاد. خویشاوند عدی از عدی خواست نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برود. پس او در
شعبان سال هفتم و به قول صحیحتر سال دهم هجرت نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شتافت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را بر جای خود نشاند و خود بر زمین نشست. عدی مسیحی و سالار قومش بود و یک چهارم از
غنایم قومش را میگرفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این کارش را که بر خلاف
آیین مسیحیت بود، نکوهش کرد. سپس فرمود: «چرا از گفتن لا اله الا الله میگریزی، مگر خدایی جز خدای یگانه هست؟ چرا از گفتن الله اکبر میگریزی، مگر بزرگتر از خدا کسی هست؟»
صدق گفتار پیامبر بر دل عدی نشست و
اسلام آورد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، را بسیار خشنود نمود. وی بعدها از بزرگان
مهاجرین شد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در ماه
شعبان سال دهم هجرت
عدیّ بن حاتم را مسئول جمعآوری
زکات و
صدقات قبیلهی طی و
اسد قرار داد.
پس از ارتحال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ارتداد برخی قبایل، او و قبیلهاش به اسلام وفادار ماندند و با
ابوبکر،
بیعت و در جنگهای رده
و به ویژه مقابله با طلیحه (از پیامبران دورغین) شرکت کردند.
کار طلیحه بالا گرفت و قبایل غطفان و هوازن و طی به او پیوستند.
ضرار عامل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با کارگزارانش به
مدینه گریخت. نمایندگان غطفان نزد ابوبکر آمدند و خواستار
مصالحه شدند، به شرطی که زکات ندهند. ابوبکر نپذیرفت و در
ذوالقصه با آنان نبرد کرد و غطفانیان پس از شکست در بزاخه به طلیحه و بنیاسد پیوستند. بنی عامر و هوازن همچنان در انتظار اقدام ابوبکر بودند.
عکاشة بن محصن و
ثابت بن اقرم از
انصار و فرماندهان سپاه اسلام توسط طلیحه و برادرش کشته شدند. ابوبکر،
خالد و
ثابت بن قیس را بر انصار و عدی بن حاتم را بر قبایل طی گمارد.
آنان بر سپاه طلیحه تاختند. طلیحه و زنش به شام گریختند. سپس قبایل اسد و غطفان دوباره اسلام آوردند.
عدی در دوران خلافت ابوبکر در فتوحات اسلامی (
عراق و
ایران)، از امرای لشکر خالد بن ولید بود
و در سپاهی که به ریاست
خالد بن ولید و
ابوعبیده برای فتح
دمشق فرستاده شده بود، همراه
مثنی بن حارثة الشیبانی حضور داشت.
عدی پس از به خلافت رسیدن
عمر نزد وی آمد، عمر ابتدا با او به سردی برخورد کرد. عدی پرسید: آیا مرا نمیشناسی؟ پس از آن عمر فراوان از عدی تعریف میکرد.
گویند: ابوبکر را خلیفة رسول الله میخواندند. نخستین کس که عمر را «
امیرالمؤمنین» نامید، عدّی بن حاتم طائی بود.
عدی در
فتح حیره،
عراق،
قادسیه، واقعهی مهران و نبرد جسر شرکت داشت.
در روزگار عثمان (۲۶ هجری)،
ولید بن
عقبة بن ابی معیط والی کوفه پس از آن که
نماز بامداد را در حال مستی چهار
رکعت خواند، در صحن
مسجد جادوگری به نام بطروی را فرا خواند که کارهای شگفتی انجام میداد. مردم دور او جمع شدند.
جندب بن کعب ازدی خشمگین از لاابالیگریهای ولید،
گردن جادوگر را زد و گفت: اگر راست میگویی خود را زنده کن. ولید، خواست گردن جندب را بزند، مردم
قبیله ازد بر آشفتند، پس او را به
زندان انداخت. زندانبانش، ابوسنان، او را رها کرد و جندب به
مدینه گریخت. ولید بر ابوسنان دویست تازیانه زد. پس عدی و عدهای از
صحابه به عثمان نامه نوشتند. عثمان ولید را
عزل و
سعید بن عاص را نصب کرد.
عدی که از نزدیک شاهد رفتار خلفا و کارگزارانشان بود، بدعتهای آنان را برنتافت و به جمع مخالفان عثمان پیوست. عثمان او را چون برخی صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به شام
تبعید کرد.
پس از قتل عثمان عدی با
علی (علیهالسّلام)، بیعت کرد و همراه آن حضرت در تمامی جنگها حضور یافت.
عدی بن حاتم طائی با حضور خود در چندین مورد از جنگها و نبردها به همراه امیرالمومنین علی (علیهالسلام)
وفاداری خود به
امام را به اثبات رساند.
در آستانه وقوع
جنگ «جمل» عدی سپاهی ۱۳ هزار نفری از قبیله طیّ فراهم ساخت و در جنگیدن با آشوبگران بسیار از خود
رشادت نشان داد، به طوری که نظر همگان را به خود متوجه ساخت،
او در این
جنگ و به قولی در
صفین یک
چشم خود را از دست داد.
در «
صفّین» از فرماندهان جناح پیادگان بود.
هنگامی که جنگ بر
معاویه دشوار شد، توطئهای علیه برخی از یاران علی (علیهالسّلام) طراحی و هر یک از دلیران سپاهش را مامور کشتن یکی از دلاوران سپاه
علی (علیهالسّلام) کرد. از جمله
عبدالرحمن بن خالد را برای کشتن عدی برگزید. در هنگامهی کارزار میان آن دو، عبدالرحمن هراسان از نیزه عدی، میان لشکرش گریخت و ناکام نزد معاویه بازگشت.
آنگاه نیز که سپاه
معاویه با نیرنگ
عمرو بن عاص قرآنها را بر نیزهها کردند، عدی سپاه امام (علیهالسّلام) را از دو دستگی بر حذر داشت و به
حمایت و پیروی از ایشان فرا خواند و اشعاری در
ستایش علی (علیهالسّلام) سرود.
چند تن از پسران عدی نیز در جنگهای جمل و صفین جزو سپاه امیرمومنان (علیهالسّلام) به
شهادت رسیدند.
اوج
اخلاص عدی را میتوان در برخورد او با پسرش زید مشاهده نمود. زید به
دلیل کشتن قاتل دائیاش (
حابس بن سعد طائی) که در صفین پرچمدار معاویه بود، از دست عدی که میخواست زید را به وارثان مقتول تحویل دهد، گریخت و به معاویه پیوست. عدی گفت: خدایا زید از
مسلمانان جدا شد و به ملحدان پیوست، اینک تیری از تیرهای خود را به سوی او رها کن، خدایا من دیگر با او سخن نخواهم گفت، و با او در زیر یک سقف نخواهم نشست.
زید به
خوارج پیوست و کشته شد.
عدی در نبرد با «خوارج» نیز همراه علی (علیهالسّلام) جنگید.
پس از
شهادت علی (علیهالسّلام)، عدی مردم را به
بیعت امام حسن (علیهالسّلام) تحریض نمود.
او خود از فرماندهان سپاه و حامی
اهل بیت (علیهمالسّلام) بود.
«
عبدالله بن خلیفه طائی» از دوستداران علی (علیهالسّلام) و یاران حجر و مخالفان
بنی امیه بود که توسط
زیاد بن ابیه دستگیر شد، خواهرش، نوار، خویشان را برای نجات برادرش برانگیخت. قبیله طیّ عبدالله را نجات دادند. زیاد از عدی بن حاتم (پیشوای قبیله طیّ) خواست تا عبدالله را تحویل دهد. عدی گفت:
«به خدا! اگر هم زیر پاهایم باشد پاهای خود را از روی او بر نمیدارم.» زیاد، عدی را به
زندان افکند، افراد یمانی و ربیعی مقیم کوفه، نزد زیاد فضائل عدی را بر شمردند و او بناچار عدی را آزاد کرد، بدان شرط که عبدالله از
کوفه خارج شود و در «جبل طی»
اقامت گزیند.
پس از شهادت امام حسن (علیهالسّلام) روزی
معاویه از عدی پرسید: پسرانت چه شدند؟
عدی گفت: سه تن از آنان در
صفّین کشته شدند. معاویه گفت: علی با تو منصفانه رفتار نکرد که فرزندان خود را نگاهداشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد.
عدی گفت: «نه، به
خدا من به
انصاف رفتار نکردم که علی (علیهالسّلام) کشته شد و من هنوز زندهام! »
روزی معاویه در حضور عدی از علی (علیهالسّلام) سخن گفت. عدی گفت: به خدا معاویه دلهایی که لبریز از
کینه تو بودند، هنوز در سینههایمان میتپند و شمشیرهایی که در صف علی با تو جنگید بر دوشمان جای دارند. اگر از روی بدخواهی یک وجب به ما نزدیک شوی، یک گز به تو نزدیک خواهیم شد. و هر آینه بریدن گلو و تنگ شدن نفس در سینه، برای ما آسانتر از آن است که کسی دربارهی علی (علیهالسّلام) سخن از روی بیادبی گوید.
معاویه گفت: از علی (علیهالسّلام) و شیوه حکومتش، بگو.
عدی گفت: مرا معاف دار! معاویه نپذیرفت. عدی زبان به
ستایش امیرمؤمنان (علیهالسّلام) گشود و گفت:
«به خدا سوگند که او بسیار دوراندیش و پرتوان بود، سخنانش برپایه
عدل و داوریاش همانند
حقیقت بود. چشمههای
حکمت و
دانش در اطراف وجودش میجوشید و دریای علم در وجودش موج میزد. از
دنیا و زرق و برقِ فریبندهاش
نفرت داشت و با
مناجات شبانه مانوس بود.
فراوان میگریست، بسیار میاندیشید و در تنهایی، نفس خود را بازخواست میکرد. زندگانی سخت داشت و با
رعیت، به حسب ظاهر، فرقی نداشت. به تمام پرسشهایمان پاسخ میداد و نیازمان را برمیآورد. با اینکه ما را فوقالعاده به خود نزدیک میساخت، اما
هیبت و شکوه آسمانیاش چنان بود که از بزرگی و جلالش جرات نگاه کردن به چهرهاش یا پروای سخن گفتن نداشتیم. هر گاه
تبسّم میکرد، گویی از رشته مروارید پرده برداشته است. مؤمنان را بزرگ میداشت و یار مستضعفان بود. در حکومتش قدرتمند از
ستم او نمیترسید و ناتوان از عدالتش مایوس نبود.
به خدا سوگند! شامگاهان در محراب
عبادت چونان مارگزیده به خود میپیچید و بسان انسانی داغدیده ضجّه میزد و
اشک از دیدگانش فرو میبارید. هنوز گفتارش در گوشم طنینانداز است که میگفت:
«ای دنیا! از من فاصله گیر و دیگری را بفریب، که من تو را سه طلاقه کردهام و میفرمود: «آه از کمیتوشه و دوری راه
آخرت و تنهایی!»
سخنان عدی چنان معاویه را متاثر کرد که ناخودآگاه گریست و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق
رحمت کند، که واقعاً چنین بود.
آنگاه پرسید: فراق علی (علیهالسّلام) را چگونه تحمّل میکنی؟! عدی گفت: «در فراقش به زنی میمانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمیشود و یاد
فرزند را
فراموش نمیکند.»
معاویه سؤال کرد: چه وقت به یاد علی (علیهالسّلام) میافتی؟
گفت: «مجالی برای فراموش کردنش نمییابم.»
گویند: عدیّ برای کار مهمّی نزد معاویه رفت که
عمرو عاص و برخی از معارف نیز حاضر بودند. معاویه گفت:
یا ابا طریف، روزگار از دوستی علی (علیهالسّلام) با تو چیزی گذاشته است؟
عدیّ گفت: از روزگار جز دوستی علی (علیهالسّلام) چیزی ندارم.
گفت: چقدر از
دل تو جایگاه
محبت اوست؟
گفت: همهی قلبم.
معاویه گفت: گمان میکردم گذشت روزگار، دوستی علی (علیهالسّلام) را از یادت برده باشد.
عدیّ گفت: معاذ الله! هر لحظه دوستی او در دل من فزونی گیرد و دشمنیام با تو ای معاویه چنان است که میدانی.
عدی از
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خواصّ
شیعیان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و نزد دانشمندان
علم رجال و
حدیث در زمره راویان
«
ثقه» به شمار میرود که شصت حدیث از احادیث او را
علمای اهل سنّت در «
صحاح ستّه» نقل کردهاند.
او چون پدرش،
حاتم طائی گشاده دست و بخشنده بود و داستانهای شنیدنی بسیاری در این باره از او نقل کردهاند.
عدی یکصد و هشت،
یا صد و بیست سال عمر کرد
و به روزگار
مختار بن ابی عبیده (۶۵ یا ۶۸ قمری) در
کوفه و به قولی در
قرقیسیا «شهری بود در ساحل
فرات.» درگذشت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عدی بن حاتم» ۹۵/۰۲/۰۳.