عبدالرحمان بن کیسان اموی اصم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَصَمّ، ابوبکر عبدالرحمان بن کیسان بن جریر اموی (د۲۰۰ یا ۲۰۱ق/۸۱۶ یا ۸۱۷م)،
متکلم ، فقیه و
مفسر معتزلی بود.
درباره سرگذشت او اطلاعات محدودی در دست است. با آنکه او از چهرههای مشهور و از سرکردگان
معتزله به شمار میرفت، ولی به سبب آراء خاصی که در باب
امامت و اَعراض داشت، معتزله او را یک معتزلی تمام عیار نمیدانستند و به او به چشم بیگانه نظر میکردند.
اصم در روزگار خود چهرهای شناخته شده بود و
مأمون با وی
مکاتبه میکرد، با اینهمه، روزگار را به سختی میگذرانید و از تقرب به دربار خلیفه ابا میکرد و
صبر در
فقر را پیشه خود ساخته بود.
ابوالهذیل علاف (ه م) هم با آنکه به وی تمایلی نداشت و به او لقب «خَربان» (مُکاری) داده بود، بارها با او به
مناظره پرداخت.
او همچنین با
هشام بن حکم مناظرههایی داشت.
اصم را پرهیزگارترین مرد
زمان خود خواندهاند.
به گفته
قاضی عبدالجبار اصم در
بصره مسجدی داشت و در آنجا ۸۰ شیخ با او
نماز میگزاردند.
از شاگردان او ابنعلیه (د ۱۹۳ق) را میتوان نام برد.
اصم دارای تألیفات فراوانی بوده که به گفته ملطی
تا آن
زمان بیسابقه بوده است. متأسفانه هیچیک از آثار وی باقی نمانده است
و تنها خلاصهای از آراء او را در عباراتی کوتاه و به نحو پراکنده در منابع مختلف مییابیم.
یکی از اصول پنجگانه
معتزله این بود که مرتکب
گناه کبیره فاسق است. او را نه
مؤمن میشمردند و نه
کافر . اصم بر خلاف سایر معتزله این اصل را قبول نداشت و بر آن بود که
ایمان مجموعهای از همه طاعتهاست و مرتکب کبیره به سبب گناهش فاسق است، ولی چون به
توحید اعتقاد دارد و طاعت میورزد، مؤمن است و از دایره ایمان بیرون نمیرود.
معتزله جملگی معتقد بودند که مرتکب گناه کبیره اگر بدون
توبه از دنیا برود، تا ابد در
آتش دوزخ گرفتار خواهد شد. درباره عقیده اصم درباره این اصل، دو روایت متعارض وجود دارد: به روایت اشعری
او فاسق را دشمن
خدا و اهل آتش میدانست، اما ابنحزم
میگوید که او معتقد بود همه مؤمنان در بهشتند، هر چند که گناهان کبیره بسیاری مرتکب شده باشند.
همگی معتزله اتفاق نظر دارند بر اینکه در صورت توانایی و امکان،
امر به معروف و نهی از منکر به وسیله دست، زبان و حتی شمشیر
واجب است. به عبارت دیگر هرگاه بتوان اهل بغی را با
اسلحه از میان برداشت و حق را اقامه کرد، چنین کاری واجب است. اما اصم نظر دیگری دارد و میگوید: اگر مردم شخص عادلی را به عنوان امام بپذیرند و از او اطاعت کنند، در این صورت قیام کردن برضد اهل بغی واجب است، ولی اگر چنین امری متحقق نشد،
قیام واجب نیست.
همگی متکلمان در اینکه
امامت امری لازم است، تردیدی ندارند، اما اصم در این میان نظر خاصی دارد و میگوید: اگر مردم مراعات حال یکدیگر را بکنند و حقوق هم را زیر پا نگذارند، نیازی به وجود
امام نیست.
اصم از متکلمانی است که امامت
مفضول بر
فاضل را قبول دارد. البته دلیل اعتقاد او به جواز امامت
مفضول با ادله سایر کسانی که به این امر معتقدند، تفاوت دارد. دلیل او این است که فرض کنید مردم در زمانی خاص مردی را به امامت برمیگزینند که به نظرشان در زمان
بیعت با او، از دیگران
فاضلتر است، اما امکان دارد که بعدها کسی در میان امت ظهور کند که از او
فاضلتر باشد.
فاضلتر بودن از دیگران برای هیچ کس امر ثابتی نیست، چرا که شخص میتواند امروز
مفضول باشد و فردا
فاضل گردد و یا امروز جاهل باشد و فردا عالم گردد. از سوی دیگر این کار هم شدنی نیست که به محض اینکه در میان امت شخصی پدید آمد که از امام وقت
فاضلتر بود، امام را خلع کنند و او را به جایش بگذارند، چه، در این صورت مردم پیوسته باید یکی را خلع کنند و دیگری را بنشانند. این کار افزون بر اینکه به هرج و مرج میکشد، مورد تأیید
شریعت اسلام نیز نیست. پس امامت
مفضول بدین لحاظ جایز است.
عقیده اصم درباره
خلفای راشدین این است که امامت ابوبکر، عمر و عثمان بر حق بود. او برخلاف معتزله، امامت
علی (ع) را درست نمیدانست، چرا که به نظر او مردم به آن راضی نبودند و اجماعی در مورد آن صورت نگرفت. او پس از علی (ع) امامت معاویه را بر حق میداند و دلیلش این است که
مسلمانان بر امامت وی اتفاق نظر داشتند.
اصم درباره
جنگ علی (ع) با
طلحه و زبیر و معاویه بر آن است که اگر علی (ع) انگیزهاش این بوده که شرایطی را برای مردم فراهم کند تا شخصی را به امامت برگزینند، کار شایستهای انجام داده است. او درباره جنگیدن آنان نیز با علی (ع) همین گونه داوری میکند.
بدینسان، او از داوری درباره طرفین این جنگها و نسبت دادن آنان به حق یا باطل، تن زده است.
اصم اساساً وجود اَعراض را انکار میکرد و میگفت جز جسمی که دارای طول و عرض و عمق است، امر دیگری را نمیتوان اثبات کرد. حرکت، سکون، فعل، قیام، قعود، افتراق، اجتماع، رنگ، صوت، طعم و رائحه همه اینها چیزی غیر از جسم نیست. صاحب نظران درباره این عقیده اصم دو
تفسیر مختلف دارند: برخی معتقدند که او وجود اعراض یاد شده را قبول دارد، ولی آنها را برای جسم ضروری میداند، اما برخی دیگر این گفته اصم را اینگونه تفسیر میکنند که او هیچ عَرضی را به هیچ وجه قبول ندارد.
بدین قرار، او
استطاعت و عجز را چیزی غیر از شخص
مستطیع و شخص عاجز نمیدانست.
نظر او درباره
کلام خدا (قرآن) نیز بیارتباط با نظریهاش درباره اعراض نیست. از نظر او قرآن یک جسم است و محال است که
قرآن عرض باشد، چرا که امکان ندارد خداوند یا شخص دیگری عرضی را به وجود آورد.
ناگفته نباید گذاشت که اصم دارای دیدگاه حسی است. برای آشنایی با این دیدگاه باید از سایر آراء او از جمله رأیش در باب
انسان ،
روح و نفس مدد جست. کوتاهترین عبارتی که دیدگاه حسی او را صراحتاً بیان میدارد، این است که میگوید: لا اَعْرِفُ الاّ ما شاهَدْتُهُ بِحَواسّی: من به چیزی، جز آنچه با حواس خویش دریافته باشم، باور ندارم.
بدینسان، «نفس» همین بدن است، نه چیزی جز آن
و انسان جز همین
جسد دارای طول و عرض و عمق چیز دیگری نیست و حیات و روح چیزی جز جسد نیست. انسان جوهر واحدی است که روح ندارد.
(۱) علی بن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء والنحل، به کوشش محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، حجاز، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۲) ابنندیم، الفهرست.
(۳) علی اشعری، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۴) سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۵) قاضی عبدالجبار،
فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، تونس، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۴م.
(۶) قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، به کوشش عبدالحلیم محمود و سلیمان دنیا، قاهره، الدار المصریه للتألیف و الترجمه.
(۷) ناشی اکبر، مسائل الامامه، به کوشش فان اس، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۸) محمد مفید، الجمل، به کوشش علی میرشریفی، قم، ۱۳۷۱ش.
(۹) محمد ملطی، التنبیه و الرد، به کوشش محمدزاهد کوثری، مکتب نشر الثقافة الاسلامیه، ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م؛
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «اصم»، ج۹، ص۲۱.