ضرورت اعتقاد به خداوند
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فلاسفه و
دانشمندان برای ضرورت
اعتقاد به
خدا به سه انگیزه عقلی و
عاطفی و فطری
استدلال میکنند. کشش به سوی مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکی از این احساسات ذاتی و درونی است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و
جان همه انسانها است. به همین دلیل هیچ قوم و ملتی را نه در امروز و نه در گذشته
تاریخ مشاهده نمیکنیم که نوعی از عقائد مذهبی بر
فکر و
روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
فلاسفه سه انگیزه اساسی برای ضرورت
اعتقاد به
خدا ذکر کردهاند که به آنها اشاره میکنیم:
انسان عاشق
کمال است، و این یک
عشق جاودانی در همه انسانها محسوب میشود؛ منتها هرکس کمال خود را در چیزی میبیند، و به دنبال آن میرود و گروهی نیز به جای آب به دنبال سراب و ارزشهای موهوم و کمالات پنداری میروند و آنرا واقعیت
خیال میکنند.
گاهی از این اصل به عنوان «تمایلات عالی» یا «
غریزه جلب
منفعت و
دفع ضرر» یاد میشود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف میبیند که نسبت به هر موضوعی که با سرنوشت او (از نظر
سود و
زیان) رابطهای دارد برخوردی جدی کند.
این عشق به کمال و تمایل به منافع معنوی و مادی و دفع هرگونه
ضرر و زیان، انسان را وادار میکند که در موارد احتمال نیز به تحقیق پردازد، هر قدر این احتمال قویتر، و آن سود و زیان عظیمتر باشد این تحقیق و جستوجو را لازمتر میشمرد.
محال است کسی احتمال دهد مطلبی در سرنوشت او تاثیر مهمیدارد و خود را موظف به تحقیق پیرامون آن نداند.
مسئله
ایمان به خدا و جستوجوی از مذهب مسلماً در زمره این مسائل است؛ چرا که در محتوای مذهب سخن از مسائل سرنوشت به میان میآید، سخن از مسائلی که
خیر و
شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.
بعضی برای روشن ساختن این مطلب مثالی ذکر میکنند، میگویند فرض کنید کسی را بر سر یک دوراهی ببینیم که میگوید ماندن در اینجا قطعاً خطرناک است و انتخاب این راه (اشاره به یکی از آندو) نیز مسلماً خطرناک و راه دیگر
راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدی برای هر یک مطرح میکند. بدون شک هر راهگذری خود را موظف به تحقیق میبیند و بیاعتنای به آنرا مخالف حکم عقل میداند.
اصل عقلی معروف
دفع ضرر محتمل شاخهای از انگیزه عقلی است.
قرآن خطاب به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «قُلْ اَ رَاَیْتُمْ اِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ اَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ؛
بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوی خداوند باشد و شما به آن
کافر شوید، چه کسی گمراهتر خواهد بود از کسی که در مخالفت شدیدی قرار دارد»؟
البته این گفتار در مورد کسانی است که هیچ دلیل منطقی در آنها کارگر نیست. در حقیقت آخرین سخنی است که به اشخاص
لجوج و
مغرور و
متعصب گفته میشود، و آن اینکه: اگر شما حقانیت قرآن و
توحید و وجود
عالم پس از مرگ را صددرصد نپذیرید مسلماً دلیل بر
نفی آن نیز ندارید. بنابراین، این احتمال باقی است که دعوت قرآن و مسئله
معاد واقعیت داشته باشد، آنگاه فکر کنید چه سرنوشت تاریک و وحشتناکی خواهید داشت، با این
گمراهی و مخالفت شدید و موضعگیری در برابر این مکتب الهی.
این همان سخنی است که
ائمه دین (علیهالسّلام) در برابر افراد لجوج در آخرین مرحله مطرح میکردند، چنانکه در حدیثی که در کتاب
کافی آمده، میخوانیم:
امام صادق (علیهالسّلام) با «
ابن ابی العوجاء» مادی و ملحد عصر خود سخنان بسیاری داشت، آخرین مرحله که او را در مراسم
حج ملاقات کرد، بعضی از یاران امام عرض کردند مثل اینکه ابن ابی العوجاء
مسلمان شده؟! امام فرمود: او از این کوردلتر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامیکه چشمش به امام صادق (علیهالسّلام) افتاد گفت ای آقا و بزرگ من!
امام فرمود: «تو اینجا برای چه آمدهای»؟!
گفت: «برای اینکه هم
جسم ما عادت کرده، هم سنت محیط اقتضاء میکند، ضمناً نمونههایی از کارهای جنونآمیز مردم، و سرتراشیدنها، و سنگانداختنها را تماشا کنم»!
امام فرمود: «تو هنوز بر سرکشی و گمراهی خود باقی هستی، ای عبد الکریم». («عبد الکریم» اسم اصلی «ابن ابی العوجاء» بود، و چون او
منکر خدا بود امام (علیهالسّلام) مخصوصاً او را به این نام صدا میزد تا شرمنده شود.)
او خواست شروع به سخن کند، امام فرمود: «در حج جای
مجادله نیست» و عبای خود را از دست او کشید، و این جمله را فرمود: «اگر مطلب این باشد که تو میگویی (و خدا و قیامتی در کار نباشد) که مسلماً چنین نیست، هم ما اهل نجاتیم و هم تو، ولی اگر مطلب این باشد که ما میگوییم، و حق نیز همین است، ما
اهل نجات خواهیم بود و تو هلاک میشوی».
«ابن ابی العوجاء» رو به همراهانش کرد و گفت: «در درون قلبم دردی احساس کردم، مرا بازگردانید، او را بازگرداندند و بعد از مدت کوتاهی از
دنیا رفت».
ضرب المثلی است معروف که انسان بنده
احسان است: (الاِنْسانُ عَبِیْدُ الاِحْسانِ).
همین مطلب با کمی تفاوت در حدیثی از
علی (علیهالسّلام) نقل شده است: «الاِنْسانُ عَبْدُ الْاِحْسانِ؛
انسان بنده احسان است». «بِالْاحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ؛
به وسیله احسان قلبها به تسخیر انسان در میآید». و «به هرکس میخواهی نیکی کن تا
امیر او باشی».
ریشه همه این مفاهیم در حدیث
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که فرمود: «انَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَی حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ الَیْها، وَ بُغْضِ مَنْ اساءَ الَیْهَا؛
خداوند دلها را در تسخیر
محبت کسی قرار داده که به او نیکی کند، و بر بغض کسی قرار داده است که به او بدی کند».
خلاصه این یک واقعیت است که هرکس به دیگری خدمتی کند یا نعمتی بخشد،
عواطف او را متوجه خود میسازد، و به صاحب خدمت و
نعمت علاقهمند میشود، میل دارد او را کاملًا بشناسد و از او
تشکر کند، و هر قدر این
نعمت مهمتر و فراگیرتر باشد
تحریک عواطف به سوی «منعم» و «شناخت او» بیشتر است؛ لذا علمای علم کلام (عقائد) از قدیمترین ایام مسئله «
شکر منعم» را یکی از انگیزههای تحقیق پیرامون مذهب، و
معرفة اللَّه شمردهاند.
ولی باید توجه داشت «شکر منعم» قبل از آنکه یک حکم عقلی باشد یک فرمان
عاطفی است.
در حدیثی از
امام باقر (علیهالسّلام) میخوانیم: «شبی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد
عائشه بود، او سؤال کرد چرا خود را (برای
عبادت) این همه به زحمت میافکنی؟ در حالیکه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است. فرمود: آیا من نباید بنده شکرگزار او باشم»؟!
هنگامی که سخن از
فطرت میگوییم منظور همان احساسات درونی و درکی است که هیچگونه نیازی به
استدلال عقلی ندارد. هنگامیکه یک منظره بسیار زیبای طبیعی، یا یک گل بسیار خوشرنگ و خوشبو را میبینیم جاذبه نیرومندی از درون خود نسبت به آن احساس میکنیم که نام آنرا تمایل و
عشق به زیبایی مینهیم، و هیچگونه نیازی به استدلال در اینجا نمیبینیم.
آری عشق به زیبایی یکی از تمایلات عالیه
روح انسانی است. کشش به سوی مذهب مخصوصاً
شناخت خدا نیز یکی از این احساسات ذاتی و درونی است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و جان همه انسانها است؛ به همین دلیل هیچ قوم و ملتی را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمیکنیم که نوعی از عقائد مذهبی بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.
قرآن کریم به هنگام ذکر داستان
قیام انبیای بزرگ در موارد زیادی روی این نکته تکیه کرده که رسالت اصلی
انبیاء زدودن آثار
شرک و
بتپرستی بوده (نه
اثبات وجود خدا، چرا که این موضوع در اعماق سرشت هرکس نهفته شده است).
به تعبیر دیگر: آنها به دنبال این نبودند که «نهال خداپرستی» را در دلهای مردم
غرس کنند، بلکه به دنبال این بودند که نهال موجود را آبیاری کرده، و خارها و علفهای هرز مزاحم را که گاهی این نهال را به کلی پژمرده و خشک میکند از ریشه برکنند.
جمله «اَلَّا تَعْبُدُوا اِلَّا اللَّهَ»، یا «اَلَّا تَعْبُدُوا اِلَّا اِیَّاهُ» (جز خدا را نپرستید) که به صورت نفی بتها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده، در گفتار بسیاری از انبیا در قرآن مجید آمده، از جمله در دعوت
پیغمبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛
در دعوت
نوح؛
در دعوت
یوسف؛
در دعوت
هود؛
مطرح شده است.
از این گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصیل فطری دیگری نیز داریم، از جمله جذبه فوق العادهای است که نسبت به علم و دانش و آگاهی هرچه بیشتر در خود میبینیم.
آیا ممکن است ما این نظام عجیب را در این
جهان پهناور مشاهده کنیم و علاقه نداشته باشیم سرچشمه این نظام را بشناسیم؟
آیا ممکن است دانشمندی بیست سال برای شناخت زندگی مورچگان زحمت کشد، و دانشمند دیگری دهها سال برای شناخت بعضی از
پرندگان یا درختان یا ماهیان دریاها تلاش کند، بیآنکه انگیزهای جز
عشق به
علم در درون جان او باشد؟
آیا ممکن است آنها نخواهند سرچشمه اصلی این دریای بیکرانی که از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!
آری اینها انگیزههایی است که ما را به سوی «
معرفة اللَّه» دعوت میکند،
عقل ما را به این راه میخواند،
عواطف ما را به این سو جذب میکند، و
فطرت ما را به این سمت میراند.
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «ضرورت اعتقاد به خداوند »، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۴/۸.