• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

صعصعة بن صوحان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابوطلحه صعصعة بن صوحان بن حُجر عبدی کوفی، از اصحاب و راویان امام علی (علیه‌السلام) و از محدثان و شاعران صدر اسلام بود. او از بزرگان قبیله خود، عبدالقیس بود و فردی عاقل، دین‌دار، بلیغ، فصیح، خطیب، موثق و از شاعران اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) به شمار می‌رود.



صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و کنیه‌اش «ابوطلحه» یا «ابوعمرو» بود و نسبتش با پانزده واسطه، به «عبدالقیس» از بزرگان قبیله «ربیعه» می‌رسید و از همین ‌جهت به او «صعصعه بن صوحان عبدی» گفته‌اند.
صعصعة بن صوحان بن حُجر بن حارث عبدی کوفی، وی در دارین، نزدیک قطیف متولد شد. در کوفه رشد کرده و از اهالی آنجا به حساب می‌آمد. در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مسلمان شد، ولی موفق به دیدار آن حضرت نشد.
او از بزرگان قبیله خود، عبدالقیس بود و فردی عاقل، دین‌دار، بلیغ، فصیح، خطیب، موثق و دارای احادیث کم بود و از شاعران اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) به شمار می‌رفت.


مطالعه حالات چهار فرزند صوحان (زید، عبدالله، سیحان و صعصعه) فضایی آکنده از عشق امام علی (علیه‌السلام) در این خاندان را به تصویر می‌کشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه، زید، سیحان) حضور داشتند و سیحان پرچم‌دار بود، وقتی او به شهادت رسید، زید پرچم را بدست گرفت و چون شهید شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه داشت.
فصاحت و بلاغت خصوصیت دوم این خاندان بود. دانشمندان تاریخ، عنوان «خطبا» را از ویژگی‌های این خانواده دانسته‌اند.
اولین کسی که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستور یکی از روسای این قبیله به نام «منذر بن عائذ» خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید، تا از میزان علم آن حضرت آگاهی یابد. او پس از شرفیابی به خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا را برای «منذر» بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندی منذر خود به محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او فرمود: «ای اشج! (نام دیگر منذر) دو صفت در تو هست که خداوند آن دو را دوست دارد: حیا و حلم».
این طایفه عموما در کوفه زندگی می‌کردند.


صعصعه از اصحاب و یاران خاص حضرت علی (علیه‌السّلام) بود و از آن بزرگوار و افرادی همچون عبداللّه بن عباس و عثمان بن عفان روایت نموده است.
روایتگرانی مانند عامر شعبی، ابواسحاق همدانی، مالک بن عمیر، عبداللّه بن بُریده و منهال بن عمرو از جمله کسانی‌اند که از او روایت کرده‌اند.


۱- صحابی خاص علی (علیه‌السلام)
امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «هیچ یک از همراهان علی (علیه‌السلام) حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعه و یاران صعصعه»
۲- خطیب
دانشمندان تاریخ و رجال، وی را به فصاحت و بلاغت و استادی در فن سخن ستوده‌اند و به او عنوان «خطیب» داده‌اند امام علی (علیه‌السلام) نیز در نهج البلاغه در مورد او می‌فرماید: «هذا الخطیب الشحشح...؛ این خطیب ماهر و توانا...»
ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: این عبارت را علی (علیه‌السلام) در مورد صعصعه بن صوحان فرموده است و همین افتخار برای او بس که علی (علیه‌السلام) او را به مهارت در سخن و فصاحت در لسان بستاید.
شعبی (از فقیهان و شاعران بزرگ قرن اول) می‌گوید: من فن خطابه و سخنرانی را از صعصعه بن صوحان آموختم و جاحظ، دانشمند لغت و نحو (متوفی ۲۵۵) می‌گوید: صعصعه از فصیح‌ترین مردم بود. جالب آن‌که «عبدالملک بن مروان» که با علی (علیه‌السلام) و اصحابش خصومت داشته درباره صعصعه می‌گفت: «انه احضرالناس جوابا؛‌ او حاضر جواب‌ترین مردم بود.»
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفیر علی (علیه‌السلام) بود و برای سخن گفتن با کوردلان خوارج، حضرت او را به سوی ایشان فرستاد.

۴.۱ - شاعر

سرودن اشعار، یکی دیگر از ویژگی‌های صعصعه بشمار می‌رود. نمونه آن، منظومه‌ای است که در رثای مولایش علی (علیه‌السلام) سرود. ترجمه بخشی از آن بدین‌شرح است:
برادرم! پس از تو با چه کسی انس گیرم و درد دلم را نزد که بازگو نمایم؟
غم‌های روزگار یکی پس از دیگری برگرده تو جمع شد و اینک با رفتن تو آن غم‌ها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشکلاتی که نزد خود دارم، به تو شکوه می‌کنم.
با چشمی‌ ‌پربار بر تو اشک می‌ریزم، هر چند که اشک ریختن من سودی ندارد.
این اندوه برای من کافی است که خاک قبر تو را با دست تکان می‌دهم.
زمانی که زنده بودی، برای من موعظه‌ها داشتی و اینک برای زندگان موعظه‌های بیشتر داری.
چقدر مشتاق هستم که لحظه‌ای به سوی من بازگردی.
آیا قبر خبر به زائران علی (علیه‌السلام) می‌دهد که نور چشم آنان را در آغوش کشیده است؟
ای مرگ! از من چه می‌خواهی؟ آنچه از آن می‌ترسیدم، انجام شد.
ای مرگ! اگر فدا قبول می‌کردی، جانم را قربان امیرالمومنین می‌کردم.
آری روزگار با فقدان یارم من را از خود طرد کرد؛‌ از این رواست که آن را مذمت می‌کنم و از آن شکایت دارم...

۴.۲ - شجاعت

مقاومت صعصعه در برابر انحراف‌های بعضی از مدعیان خلافت از جمله معاویه، حضور در سه جنگ بزرگ (جمل، صفین و نهروان) که گاه سمت فرماندهی را بر عهده داشت، گویای شجاعت او است.

۴.۳ - مورد اعتماد

امام علی (علیه‌السلام) چاه‌ها، قنوات و اموال زیادی برای محرومین وقف کرد. هنگامی‌ که وقفنامه می‌نوشت، عده‌ای را شاهد می‌گرفت و صعصعه بن صوحان از جمله آن شاهدان بود.

۴.۴ - آشنایی با معارف اهل‌بیت

روزی علی (علیه‌السلام) در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانی فرمود و در ضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) پشت سرش نماز می‌گذارد. یکی از حاضران به نام «نزال بن سبره» به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسی که عیسی (علیه‌السلام) به او اقتدا می‌کند، داوزدهمین فرزند از عترت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و نهمین فرزند از فرزندان امام حسین (علیه‌السلام) و او خورشیدی است که از مغرب این جهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجود ظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ‌کس بر دیگری ظلم نکند.

۴.۵ - مقابله با انحراف

صعصعه در مقابل انحراف از سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و بی‌عدالتی‌ها آرام نمی‌گرفت، از این‌رو، حاکمانی که سخنانش را تاب نمی‌آوردند، راهی جز تبعید او نداشتند. صعصعه دوبار تبعید شد، زمانی توسط عثمان (خلافت ۲۳-۳۵ هـ) از کوفه به شام و زمانی دیگر به دستور معاویه از کوفه به بحرین.
علامه امینی ماجرای تبعید و محل آن را بدین‌گونه نوشته است: «پس از آن که عثمان، ولید بن عقبه را از فرمانداری کوفه عزل کرد و سعید بن عاص را برآن سرزمین حاکم قرار داد، به وی دستورداد تا با مردم کوفه مدارا کند. از این جهت، سعید با بزرگان و قاریان این شهر جلساتی ترتیب داد و حاضران در این مجالس افرادی همچون مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعه بن صوحان و... بودند؛ اما در یکی از این گفتگوها بر سر مساله‌ای اختلاف درگرفت و همه به سعید اعتراض کردند. سعید بن عاص این ماجرا را به عثمان گزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتید معروف قرآن و مشتی ابله هستند، من در کوفه از عهده کوچکترین کاری برنمی‌آیم. عثمان در جواب دستور داد: آنان را به شام تبعید کن!
پس از استقرار آن‌ها در شام، خبر به معاویه رسید که عده‌ای از اهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش می‌نشینند و به گفتگو می‌پردازند. معاویه نامه‌ای به عثمان نوشت: که گروهی را نزد من فرستاده‌ای که شهر خود را دچار آشوب کرده‌اند و اینک از آن می‌ترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانی وادارند. عثمان دستور داد، که آنان را به حمص (یکی از شهرهای نزدیک دمشق) تبعید کند. پس از مدتی عثمان دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند، اما مدتی نگذشت که عثمان برای مرتبه دوم آنان را به حمص تبعید کرد.

۴.۶ - رهبری قوم

درباره صعصعه نوشته‌اند: «وکان سیدا من سادات قومه؛ او یکی از بزرگان قوم خود بود.»
با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در این‌که صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به چه کسی گفته می‌شود، نظریه‌های گوناگونی وجود دارد. چنانچه صحابی آن حضرت را کسی بدانیم که از ایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزو اصحاب نخواهد بود، زیرا وی در آن زمان خردسال بود. ابن‌عبدالبر و ابن‌اثیر (دو تاریخ‌نگار معروف) می‌گویند: او در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مسلمان بود، ولی آن حضرت را ندید، زیرا در آن زمان خردسال بود.

۴.۷ - مدافع امام علی

صعصعه به عنوان یاری صادق، همواره در کنار امیرمومنان علی (علیه‌السلام) حضور داشت.
روايت شد است كه چون معاويه به كوفه آمد جمعى از مردم آن‌جا كه حضرت امام حسن (علیه‌السلام) از معاويه جهت ايشان امان گرفته بود به مجلس ‌ او درآمدند، صعصعه نيز چون از آن جماعت بود به مجلس درآمد، چون نظر معاويه بر او افتاد گفت: به خدا سوگند! اى صعصعه كه نمى‌خواستم تو در امان من درآئى، صعصعه گفت: به خدا سوگند كه من نمى‌خواستم كه تو را نام به خلافت برم، آن‌گاه به اسم خلافت بر او سلام كرد و بنشست.
معاويه گفت: اگر تو بر خلافت من صادقى بر منبر رو و على را لعن كن، صعصعه متوجه مسجد شد و بر منبر رفت و حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى ادا كرد، آنگاه گفت: اى گروه حاضران! از پيش كسى مى‌آيم كه شر خود را مقدم داشته و خير خود را مؤخر داشته و مرا امر كرده كه على بن ابى‌طالب را لعنت كنم پس او را لعنت كنيد لَعَنَهُ اللّهُ. اهل مسجد آواز به آمين برداشتند؛ آنگاه صعصعه نزد معاويه رفت و او را به آنچه بر منبر گفته بود اِخبار نمود، معاويه گفت: واللّه كه تو به آن عبارت لعن مرا قصد نموده بودى، يک‌بار ديگر بايد رفت و تصريح به لعن على كرد. پس صعصعه بازگشت و بر منبر آمد و گفت: معاويه مرا امر كرده كه لعن على بن ابى‌طالب كنم، اينک من لعن مى‌كنم آن‌كس را كه لعن على بن ابى‌طالب كند. حاضران مسجد ديگر بار آواز به آمين برداشتند و چون معاويه از آن خبردار شد و دانست كه لعن حضرت امير او نخواهد كرد، فرمود تا از كوفه او را اخراج كردند.
[۲۴] شوشتری، سیدنورالله، مجالس المؤمنين، ج۱، ص۲۹۱.



اصبغ بن نباته می‌گوید: صعصعه بن صوحان مریض شد. به همراهی علی (علیه‌السلام) برای عیادت وی به منزلش رفتیم. او که در بستر بیماری افتاده بود، با دیدن حضرت بسیار خوشحال شد. علی (علیه‌السلام) به او محبت فراوان کرد، اما موقع خداحافظی، فرمود: ای صعصعه! این دیدار تکلیف من بود، مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قرار دهی! صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمومنین! بلکه آن‌را اجر و ذخیره آخرت می‌دانم.
علی (علیه‌السلام) فرمود: به خدا قسم من تو را کم‌هزینه (برای نظام اسلام) اما پرتلاش می‌بینم. صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسیار آگاه به خداوند هستی و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارت جایگاهی بلند داری و اهل حکمت و نسبت به مومنان، مهربان و رحیم هستی.
امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) نیز در ملاقاتی که با احمد بن محمد بن ابینصر بزنطی داشتند، از صعصعه تجلیل زیادی کرد و به همین داستان اشاره فرمود.


در جنگ جمل، بعد از آن که زید و سیحان (دو برادر صعصعه) به شهادت رسیدند، صعصعه خود پرچم لشگر را بدست گرفت و در جنگ صفین، بعد از آن‌که معاویه جلوی جریان آب را بست، علی (علیه‌السلام) صعصعه را برای گفتگو نزد معاویه فرستاد و فرمود: به او بگو ما مسیر خود را طی می‌کنیم و دوست نداریم قبل از آن که حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم، پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا می‌انجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب خواهد بود.
صعصعه این پیام را رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد و از آن‌ها نظرخواهی کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بن عقبه و عبدالله بن سعد (برادر رضاعی عثمان) گفتند: اینان عثمان را تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند. آن‌گاه بحث سختی بین معاویه و طرفدارانش از یک سو و صعصعه از سوی دیگر درگرفت.
در جنگ نهروان نیز امیرمومنان (علیه‌السلام) صعصعه را برای گفتگو با خوارج فرستاد آن‌ها به صعصعه گفتند: اگر علی موضع ما را می‌داشت، آیا تو با او همراه بودی؟ پاسخ داد: آری. گفتند: برگرد؛ زیرا تو بی‌دین و مقلد هستی صعصعه در پاسخ گفت: وای بر شما! آیا پیروی نکنم از کسی که خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آیا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وقتی جنگ شدت می‌گرفت، علی (علیه‌السلام) را برای فرونشاندن آتش نبرد نمی‌فرستاد؟! کجا می‌روید و از چه کسی روی برمی‌گردانید؟! «عن القمر الباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقیم؟» از ماه درخشان و چراغ روشن و راه مستقیم خداوند رومی‌گردانید؟! خدا شما را نابود کند. عقل‌های شما فاسد شده است. آیا امیرمومنان و وصی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را هدف گرفته‌اید؟! هوای نفس، شما را در ضرر آشکاری فروبرده و شیطان، شما را از حق دور کرده است.
در این موقع «عبدالله بن وهب راسبی» (یکی از خوارج) جواب داد: ای پسر صوحان! سخن بسیار گفتی و به مولای خود بگو: ما به حکم خدا با وی نبرد خواهیم کرد. صعصعه پاسخ داد: گویا می‌بینم بزودی در خون خود غوطه‌ور خواهی شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن بر جسد تو را می‌کشند و در این هنگام کسی به فریاد شما نخواهد رسید. راسبی گفت: به مولایت بگو: ما دست بردار از او نیستیم؛ مگر آن که اقرار به کفر خود نماید، یا از گناهش توبه کند که خداوند توبه‌پذیر است.
وقتی صعصعه پاسخ و ماجرا را به علی (علیه‌السلام) گزارش کرد، حضرت فرمود: ای پسر صوحان! اخبار این گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نه دروغ می‌گویم و نه دروغ برای من نقل شده است. آنان روز سختی در پیش دارند. آن‌گاه سر مبارک و دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و سه مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...


پس از ضربت شمشیر ابن ملجم که علی (علیه‌السلام) در بستر بیماری افتاد، صعصعه بن صوحان به عیادت حضرت آمد؛‌ اما به علت وخامت حال ایشان، کسی اجازه ملاقات نداشت. از این جهت، صعصعه گفت: از طرف من به امیرمومنان علی (علیه‌السلام) بگویید: رحمت خداوند بر تو باد ای امیرمومنان! در حال حیات و بعد از آن، چرا که خدا در نزد تو بزرگ و آگاهی تو نسبت به او زیاد است. لحظه‌ای بعد پاسخ حضرت را برایش باز گفتند که: خدا تو را رحمت کند که کم‌هزینه و پرفایده هستی.


صعصعه بن صوحان از جمله کسانی بود که در نیمه‌های شب، در تشییع پنهانی جنازه مطهر امیرمومنان علی (علیه‌السلام) شرکت کرد. وقتی حضرت را دفن کردند، نزدیک قبر آمد. یک دست بر قلب خود گذاشت و با دست دیگر مشتی از خاک قبر برداشت و بر سرش ریخت و گفت: «پدر و مادرم فدای تو یا امیرمومنان‌! گوارا باد بر تو که پاکیزه به دنیا آمدی. شکیبایی‌ات زیاد و جهادت بزرگ بود. تجارت سودمند انجام دادی و به پیشگاه خالق خود قدم گذاشتی و خداوند با بشارت‌هایش تو را گرامی‌ داشت و در جوار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جای گرفتی و از جام‌های بهشتی، از دست آن حضرت، سیراب شدی. از خدا می‌خواهم به ما توفیق دهد که راه تو را ادامه دهیم و به ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنایت کند و ما را در زمره اولیای تو قرار دهد. به مقامی‌ رسیدی که هیچ‌کس به آن نمی‌رسد، زیرا در راه خدا جهاد و قیام کردی تا این که سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) زنده شد و فتنه‌ها خاموش گردید. بهترین درودهای من بر تو باد که مومنان به وسیله تو پیروز شدند و نشانه‌های راه هدایت به وسیله تو روشن بود. اول کسی که با ایثار جان و مال ندای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را اجابت کرد، تو بودی. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمایت کردی. خداوند دژهای ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسیله تو درهم شکست. تو اهل گمراهی را نابود ساختی. گوارا باد بر تو که علم و یقین و جهادت از همگان بیشتر بود. به خدا قسم، زندگی تو کلید هر خوبی و بسته شدن همه بدی‌ها بود؛ ولی امروز در شرها باز و راه خیرها بسته شد. اگر مردم سخنان تو را می‌پذیرفتند، نعمت‌های خداوند از همه جابر آنان سرازیر می‌گردید، ولی آنان دنیا را بر آخرت ترجیح دادند.»
بعد از این سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گریستند و به امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) و سایر فرزندان علی (علیه‌السلام) تسلیت گفتند.


ابن‌عبدالبر (متوفی ۴۶۳) می‌گوید: زمانی ابوموسی اشعری یک میلیون درهم از بیت‌المال برای عمر فرستاد تا بین مسلمانان قسمت کند. او این مال را تقسیم کرد؛ ولی مقداری از آن زیاد آمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به میان مردم آمد و اعلام کرد: ای مردم! این مقدار از بیت‌المال را در چه موردی مصرف کنیم؟
صعصعه که در آن زمان جوانی نورس بود، ایستاد و گفت: مشورت با مردم در جایی است که حکمی ‌از طرف قرآن وارد نشده باشد و اما آن‌چه قرآن بدان دستور داده، باید در همان مورد مصرف کرد. عمر گفت: راست گفتی. تو از من هستی و من از تو هستم و سپس مقدار اضافه را نیز بین مسلمانان تقسیم کرد. در روزگار عثمان نیز زمانی که وی بر منبر بود، صعصعه خطاب به او ابراز داشت: ای عثمان! خود منحرف شدی و امت تو نیز منحرف شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.
ماجرای دیگری از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسی این‌گونه نقل کرده است. صعصعه گفت: با چند تن از مردم مصر، نزد عثمان رفتیم. او گفت: مردی را پیش فرستید تا با من سخن گوید. مصریان مرا مقدم کردند. عثمان که از کمی ‌سن من تعجب کرده بود، گفت: این؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاک دانش، سن آدمی ‌بود نه تو سهمی ‌در آن داشتی و نه من؛ بلکه علم به فراگیری است. (آن‌چه از قرآن می‌دانی) بازگوی.
بسم الله الرحمن الرحیم. آنانی که وقتی قدرت در اختیارشان بگذاریم، نماز، زکات، امر به معروف و نهی از منکر را زنده می‌کنند و پایان امور به دست خداوند است. این آیه در مورد ما نازل شده است. گفتم: پس امر به معروف و نهی از منکر کن. این سخنان را رها کن و آنچه می‌دانی، بیان کن.
بسم الله الرحمن الرحیم. کسانی که از خانه‌های خود بدون هیچ گناهی اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود می‌دانستند. این آیه نیز در مورد ما نازل شده است. پس آنچه از خداوند گرفته‌ای، بین همه مسلمانان تقسیم کن.
ای مردم! مطیع حاکمان خود و همراه جامعه باشید و به سخنان این مرد که از خدا بی‌اطلاع است، گوش ندهید. تو می‌خواهی روز قیامت بگوییم: خدایا! ما از بزرگان خود اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند؟! خدا پروردگار ما و پدران و در کمین ظالمان است. عثمان در حالی که از پاسخ‌های من بسیار به خشم آمده بود، دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روی ما بست.


صعصعه عهدنامه مالک بن حارث اشتر را روایت نموده و دیوان شعر اثر اوست.


صعصعه در سال ۵۶ یا حدود ۶۰ هـ در زمان خلافت معاویه در کوفه درگذشت. به نقلی، مغیره به دستور معاویه او را از کوفه به جزیره اُوال در بحرین تبعید کرد و تا زمان خلافت یزید بن معاویه (۶۰-۶۴ هـ) زنده بود و در آنجا درگذشت.


برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه شود.


۱. زرکلی، خیرالدین بن محمود، الاعلام، ج۳، ص۲۰۵.    
۲. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۷۹.    
۳. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۲، ص۷۱۷.    
۴. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه، ج۳، ص۲۰.    
۵. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۲، ص۷۱۷.    
۶. ابن‌ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص۱۵۷.    
۷. ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۲۱.    
۸. ابن‌شهرآشوب، محمدعلی، معالم العلماء، ص۱۵۰.    
۹. ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۲۱.    
۱۰. برقی، احمد بن محمد، رجال البرقی، ص۵.    
۱۱. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۵۲۸.    
۱۲. ابن‌عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۳، ص۳۰۹.    
۱۳. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۴۵.    
۱۴. ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۲۱.    
۱۵. مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۱۶۸.    
۱۶. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۱۵.    
۱۷. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ج۱، ص۲۰۳.    
۱۸. صفی‌الدین خزرجی، احمد بن عبدالله، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال، ج۱، ص۱۷۳.    
۱۹. ابن‌ابی‌حاتم رازی، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ج۴، ص۴۴۶.    
۲۰. حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، ص۱۷۱.    
۲۱. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۰.    
۲۲. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۰.    
۲۳. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۲۴۰.    
۲۴. شوشتری، سیدنورالله، مجالس المؤمنين، ج۱، ص۲۹۱.
۲۵. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۶۹.    
۲۶. ابن‌حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، ص۲۹۷.    
۲۷. دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۱۶۸.    
۲۸. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ج۱، ص۲۰۳.    
۲۹. آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه، ج۹، ص۶۰۷.    
۳۰. زرکلی، خیرالدین بن محمود، الاعلام، ج۳، ص۲۰۵.    
۳۱. صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج۱۶، ص۱۷۹.    
۳۲. ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۲۱.    
۳۳. زرکلی، خیرالدین بن محمود، الاعلام، ج۳، ص۲۰۵.    
۳۴. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۴، ص۸۵.    
۳۵. بخاری، اسماعیل بن ابراهیم، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۳۱۹.    
۳۶. زرکلی، خیرالدین بن محمود، الاعلام، ج۳، ص۲۰۵.    
۳۷. ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، ج۲، ص۶۲۴.    
۳۸. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ص۲۲.    
۳۹. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۳، ص۳۴۸.    
۴۰. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.    
۴۱. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۴.    
۴۲. عصفری، خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۲۴۳.    
۴۳. شیبانی عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۲۷.    
۴۴. شیبانی عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۷.    
۴۵. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۸-۱۴۴.    
۴۶. ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، ج۳، ص۲۷.    



• سیدجعفر ربانی، کوثر: اسفند ۱۳۷۸، شماره ۳۶
• حاج شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قسمت اول، باب سوم، در تاريخ حضرت علی (عليه‌السلام).
• پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی، دائرة المعارف مؤلفان اسلامی، ج۱، ص۴۰۵، برگرفته از مقاله «صعصعة بن صوحان».






جعبه ابزار