سیدعلی موسوی گرمارودی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
زندگی نامه خودنوشت دکتر سید علی موسوی گرمارودی
نام من سید علی موسوی گرمارودی است، نام پدرم سید محمدعلی، زاده «گرمارود»
الموت قزوین و نام مادرم خانم آغا، زاده «شیروان» محله
تنکابن است.
یکشنبه، ۳۱ فروردین ۱۳۲۰ ش، به دنیا آمدهام (۲۲
ربیع الاول ۱۳۶۰ ه ق، برابر با ۲۰ آوریل ۱۹۴۱ م)
بدین ترتیب، ۶۱ سال پیش، از پدری الموتی و مادری تنکابنی، در محله «چهارمردان»
قم به دنیا آمدم. نخستین فرزند خانواده هستم...
پدر، مرا در آستانه نه سالگی به دبستان ملی باقریه- واقع در ضلع جنوب غربی
مدرسه فیضیه - برد و نامم را در کلاس اول ابتدایی نوشت!
چند روزی بیشتر در کلاس نمانده بودم که اولیای مدرسه دریافتند بیشتر از همکلاسی هایم میدانم و مرا به کلاس دوم بردند. یک هفته بعد، از دوم هم به کلاس سوم رفتم و اگر ریاضیات، بیشتر میدانستم، به چهارم هم میتوانستم بروم.
دوره دبیرستان، از دبستان بسیار بهتر بود. سالی که من وارد دبیرستان میشدم، روان شاد
شهید دکتر بهشتی - رضوان الله تعالی علیه- دبیرستانی در خیابان باجک قم دایر کرده بود، به نام دین و دانش و میخواست تنها با کلاس اول دبیرستان بیاغازد. دانش آموزان این کلاس را با وسواس بسیار، خود بر میگزید. با آنکه با پدرم آشنا بود. معهذا مرا طبق ضوابط خود، با آزمون پذیرفت و جمعا بیش از سیزده دانش آموز انتخاب نکرد علاوه بر مدیریت با اقتدار، تدریس زبان انگلیسی ما را نیز به عهده داشت معلمان دیگر عبارت بودند از: استاد
علی اصغر فقیهی ، دکتر
حسین اشراقی، زنده یاد شهید
دکتر مفتح ،
دکتر بزرگ نیا ، دکتر رضوانی، دکتر مظاهر مصفا، دکتر شیمی و عدهای دیگر...
در خرداد سال ۱۳۳۸ ش، در نوجوانی، پدر، دست مرا گرفت و از قم به
مشهد رضا- علیه آلاف الثنا- برد و پس از خدا و آن امام همام، به دوست خود، زنده یاد حضرت حاج
شیخ مجتبی قزوینی - رضوان الله علیه- سپرد تا عطش آموختن مرا، از آبشخور علوم
ادبی اسلامی، فرو بنشاند.
حاج شیخ- که صلابت دانش را در کنار فسحت اخلاق، چون کوهسار مشرف به هامون، فراهم داشت- مرا به استاد مسلم
ادب عربی در آن ایام، روان شاد حجة الحق شیخ
محمد تقی ادیب نیشابوری ، مشهور به «
ادیب ثانی» رهنمون شد و من بنده، طی چهار سال، کتابهای «بهجت المرضیه» (سیوطی)، «مغنی» و «مطول» و یک- دو کتاب دیگر را نزد آن فرزانه بسیاردان، فرا گرفتم...
وقتی پس از چهار سال به قم بازگشتم، غائله «انجمنهای ایالتی و ولایتی» شروع شده بود. در واقعه مدرسه فیضیه، حضور داشتم. یک بار هم در قم دستگیر و تا آستانه زندانی شدن رسیده بودم که با کوشش مرحوم آیة الله
ربانی شیرازی نجات یافتم. پس از دستگیر شدن
امام خمینی رحمةاللهعلیه و بعد از واقعه
۱۵ خرداد ، چون پدر نیز از قم به شهر ری کوچ کرده بودند، من هم در تهران مقیم و معلم دبستان و بعد
دبیرستان علوی شدم. در ۱۳۴۵ به دانشگاه و دانشکده حقوق راه یافتم و با برخی مبارزان اسلامی و غیر اسلامی ضد رژیم، آشنا شدم. در همین سالهاست که با شهیدان بزرگوار، مرحوم
رجایی و مرحوم
باهنر ، آشنا شدم و ارتباط خود را با شهید بزرگوار، بهشتی، نیز حفظ کردم، این بزرگوار حتی در زمانی که به آلمان رفته بودند، از ارسال نامه و دادن رهنمود، خودداری نمیفرمودند...
تحصیلات دبیرستانیام نخست ریاضیات بود، بعد، برخی علوم
ادبی اسلامی و
ادبیات عرب را در مشهد خواندم، آنگاه برای ورود به دانشگاه، به طور متفرقه امتحان دادم و
دیپلم ادبی گرفتم، با آنکه در امتحان ورودی دانشگاه در رشته
ادبیات در سراسر کشور نمره ممتازی احراز کرده بودم، اما مجبور شدم به دانشکده حقوق بروم، زیرا تنها دانشکده نصف روز بود و من میتوانستم نیم دیگر روز را برای گذران زندگی کار کنم...
در کنار همه اینها، تجربه مشکل در آوردن ماهنامه
ادبی «
گلچرخ» را هم دارم که ۲۴ شماره، هر ۱۵ روز یک باز، از تابستان ۶۵ تا تابستان ۶۶، درآمد و بعد هم از سال ۷۱، به صورت مستقل در میآمد و باید گفت، لنگ لنگان قدمی بر میداشت تا آنکه من به عنوان
رایزن فرهنگی کشورم برای مدت چهار سال (تا اول تیرماه ۸۲) به تاجیکستان رفتم. به هر روی، گرفتاریهای فراوان، مرا از کار توغل و تمرکز در کار عزیز و اصلیام «شعر» و «خدمتگزاری کلمه» باز داشته است.
ترجمه قرآن (گرمارودی)
نرم افزار جامع التفاسیر، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور).