سید محمد طباطبایی سنگلجی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سیّد محمّد طباطبایی سنگلجی (۱۲۵۷ـ۱۳۳۹ق)، فرزند
سیّد محمّدصادق طباطبایی، از عالمان و مجتهدان
شیعه در
قرن چهاردهم هجری قمری و از مؤسّسان و رهبران
جنبش مشروطیت در
ایران بود.
وی در
تهران و
سامرا تحصیل کرده و از پدرش سیّد محمّدصادق طباطبایی،
میرزا ابوالحسن جلوه،
هادی نجمآبادی و
میرزای شیرازی بهره برد.
وی در فعالیّتهای سیاسی از
سیّد جمالالدّین اسدآبادی متاثر بود و علاوه بر فعالیتهای علمی و دینی به فعالیتهای سیاسی پرداخت.
او از موسسان و رهبران نهضت مشروطه در ایران و خواستار برپایی مجلس عدالت یا
عدالتخانه بود که منجر به تاسیس
مجلس شورای ملی شد.
سیّد محمّد طباطبایی در ۱۹
ذی حجه سال
۱۲۵۷ق. در
کربلای معلاّ دیده به دنیا گشود. وی در یک سالگی، به
همدان منتقل شد و در حدود شش سال را نزد جدش
سیّد مهدی طباطبایی گذراند و آنگاه به تهران آمد و نزد پدرش پرورش یافت.
سیّد محمّد در خاندان علم و فرهیختگی زاده شد، خاندانی که در طول چند قرن، پرچمدار جهاد، فرزانگی، عقلانیت و منادی اعتلای
شیعه بودند.
پدرش، سیّد محمّدصادق طباطبایی (متوفای
۱۳۰۰ق) است. او از بزرگان عصر ناصری و مدت شصت سال در پایتخت، معروف و صاحب نفوذ بود. از آنجا که او در محله سنگلج (پارک شهر کنونی) تهران ساکن بود، به سنگلجی نیز مشهور است.
تنکابنی در وصف او مینویسد:
«آقا سیّد محمّدصادق طباطبایی، از سادات طباطبا...، سلمان عصر و فرید دهر و از تلامذه
صاحب فصول و از صاحبان
علم فقه و
اصول و سرآمد فحول و در
امر به معروف، متصلّب و مرافعات او در نهایت استحکام و دقّت و در تهران ساکن... (بود). قاطبه علما از افاضات او بهرهمند و از صاحبان نفوس قدسیه است.
محدث قمی درباره شخصیت سیّد محمّدصادق طباطبایی آورده است:
«او سیّدی بزرگوار و عالمی پرهیزگار و پارسا و صالح بود که مردم به پیش مانده آب و غذای او تبرّک میجستند و او را مستجاب الدّعوة میدانستند و همواره از او طلب دعا میکردند. بسیار از
شریعت اسلام و طریق
اهل بیت عصمت حمایت نموده و در
امر به معروف و نهی از منکر، بسیار جدی و کوشا بود و از ملامت هیچکس هراست نداشت.
سیّد محمّدصادق، فرزند سیّد مهدی است، این سیّد، از ناموران خطه همدان بود و مردم آن سامان از او پیروی میکردند. مادر سیّد محمّدصادق، دختر
سیّد محمّد مجاهد و نوه سیّد علی، معروف به صاحب ریاض است.
و سیّد محمّد مجاهد نیز داماد
سیّد مهدی بحرالعلوم است. بنابراین سیّد محمّد از نوادگان
علاّمه بحرالعلوم،
وحید بهبهانی و
علاّمه مجلسی است.
سیّد محمّد پس از تحصیل
ادبیات و مقدّمات
علوم دینی، فقه و اصول را نزد پدرش سیّد محمّدصادق طباطبایی آموخت و
حکمت و
علوم عقلی را در مکتب
میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم نامور آن عصر فرا گرفت. او همچنین مدتی نیز نزد شیخ
هادی نجمآبادی به کسب تعالیم اخلاقی پرداخت و آماده عزیمت به
حوزه سامرا شد.
سفر به سامراطباطبایی در ۱۵
شوال ۱۲۹۹ به عزم سفر
مکه مکرمه، تهران را ترک کرد و از راه دریای خزر به سمت
آسیای صغیر و آنگاه به اسلامبول رفت و از آنجا به مکه و
مدینه مشرف شد، سپس راهی
نجف، کربلا، سامرا و
کاظمین شد و در سامرا، به حضور پیشوای بزرگ جهان تشیّع،
میرزا محمّدحسن شیرازی رسید و برای تحصیل سطح عالی در آن حوزه، رحل اقامت افکند.
طباطبایی بیشترین بهره علمی را در مکتب سامرا، نزد میرزای شیرازی به دست آورد و بیش از یک دهه در آن سامان به شاگردی گذرانید و از یاران و نزدیکان میرزای بزرگ به شمار میرفت.
آیت الله طباطبایی خود در اینباره میگوید:
«دوازده سال در سامراء خدمت جنّت مکانت، میرزای شیرازی ماندم.»
ناصرالدّین شاه چون از محبوبیّت و نفوذ فوقالعاده
میرزای آشتیانی سخت به هراس افتاده بود، برای تضعیف موقعیّت و تخفیف منزلت او، در پی مطرح کردن یکی از عالمان در مقابل وی بود. از اینرو، از میرزای شیرازی درخواست کرد تا یکی از عالمان مورد اعتماد خویش را به پایتخت اعزام دارد. میرزا نیز سیّد محمّد را فرستاد.
سیّد محمّد طباطبایی در
جمادی الاولی ۱۳۱۱ق. وارد تهران شد و به جای پدر در
مسجد و محراب به وظایف دینی و اجتماعی قیام نمود. با آمدن سیّد و درایت او، صف یک پارچه و متّحد عالمان تهران، مانعی بزرگ برای درخواست ناصواب شاه شد.
ناظمالاسلام کرمانی مینویسد:
«لیکن ناصرالدّین شاه به آرزوی خود نایل نگردید چه که گمان داشت آقای تازه رسیده را از خود خواهد نمود و به واسطه او، به مقاصدش خواهد رسید و هم توهینی به میرزای آشتیانی خواهد نمود ولی قضیه بر عکس نتیجه داد. آقای طباطبایی در توفیر و احترامات میرزا مبالغه و نه تنها از معاشرت شاه و درباریان تنفر میفرمود، بلکه آنچه بزرگان دیگر از قبیل
سیّد جمالالدّین اسدآبادی جرات تصریح نداشتند و با کنایه اشاره میکردند، تصریح و معایب سلطنت مستبدّه و مقاصد حکومت خودسرانه جابرانه را آشکار میفرمود.»
گویا مشی اعتراضی و انتقادگونه سیّد، از آغاز ورود به مرز، به گونهای بوده است که ناصرالدّین شاه نه تنها طباطبایی را مفید برای نیل به هدف خود نمیدانست، بلکه حضور او را نیز برای سلطنت خویش، خطرناک قلمداد میکرد. سید محمّد طباطبایی در یادداشتی که به سال
۱۳۲۹ق نوشته است، از سفر خود چنین یاد میکند:
«ناصرالدّین شاه گمان کرده بود که غفران مآب میرزای شیرازی (اعلیالله
مقامه)، مرا برای برهم
زدن وضع به تهران فرستاده، خبر ورود من به
کرمانشاه که رسید، ناصرالدّین شاه خبر شد. به رجال دولت گفت: فلانی را هرچه ممکن است بدهید برگردد اعتنا نکرده، رو به تهران کردم به
حضرت عبدالعظیم (علیهالسّلام) که وارد شدم، نایب السلطنه به شاه گفت: فلان کس وارد تهران میشود تشریفاتی از جانب دولت لازم است؟ جواب داد که هیچ لازم نیست. وارد تهران که شدم، از جانب دولت ابداً تشریفاتی نبود ولی مردم زیاد احترام کردند...»
طباطبایی در تهران از کسانی بود که قدم در راه معارف جدید برداشت. او مدرسه مبارکه اسلام را به سال
۱۳۱۷ق در تهران تاسیس کرد و به خاطر جلب اطمینان کامل طبقات مردم، برادرش
سیّد اسدالله طباطبایی را که روحانی باتقوا و مطّلعی بود، به عنوان رئیس مدرسه انتخاب کرد و سرپرستی آنجا را هم به فرزند خود محمّدصادق طباطبایی سپرد و
میرزا محمّد کرمانی را به عنوان ناظم آن برگزید. میرزا محمّد، بعدها به مناسبت این مسئولیت و بنا به پیشنهاد سیّد محمّدصادق طباطبایی، به ناظمالاسلام شهرت یافت.
آغاز زندگی سیاسی سیّد محمّد طباطبایی را میتوان متاثر از فعالیّتهای سیاسی سیّد جمالالدّین دانست. هنگام حضور سیّد محمّد طباطبایی در سامرا، وی با سیّد جمال مکاتباتی داشته است و سیّد جمالالدّین که در
لندن حضور داشت، با ارسال نامههایی، طباطبایی را برای ورود به
ایران و رهبری جامعه اسلامی آماده میساخت.
بی شک افکار روشنگر سیّد جمالالدّین اسدآبادی، به عنوان یک اندیشمند دینی در عصر ناصری، نهضت بیداری اسلامی را بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی، شکل داد به نحوی که میتوان از ارتباط این نهضت با شکلگیری
نهضت مشروطیت سخن گفت. امتیاز سیّد جمال با روشنفکران و تحصیل کردههای خارجی، چون میرزا ملکم خان نیز قابل توجه است. روشنفکران، الگوهای غربی را تنها راه نجات میپنداشتند. این غربزدگی، فقط به شعارهای آزادیخواهی و حق حاکمیت ملّت و مبارزه با استبداد داخلی خلاصه میشد هر چند به قیمت خودباختگی و زمینهسازی استعمار خارجی باشد.
سید جمالالدّین اسدآبادی در مدت اقامت در ایران و پس از آن، آماج حملات ریز و درشت بود و هر کس که به نحوی با وی در ارتباط بود نیز از این موج در امان نماند. سیّد محمّد طباطبایی هم به جرم دوستی با سیّد جمال متهم بود بدان حد که درباریان، مردم را از مصاحبت با سیّد محمّد برحذر میداشتند.
ناظمالاسلام مینویسد:
«روزی یکی از دوستان مرا ملاقات نموده و در مقام پند و اندرزم گفت: به آشکار خدمت آقای طباطبایی نروید و طریقه احتیاط را از دست ندهید. سبب را پرسیدم گفت: جنابش را متهم نمودهاند به اینکه جمهوریّت را طالبند و قانونیّت مملکت را مایل به این جهت، پادشاه را به ایشان رغبتی نیست و درباریان را به ایشان میلی نیست در جواب گفتم:
ای پدر پند کم ده از عشقم ••• که نخواهد شد اهل، این فرزند
من ره کوی عافیت دانم ••• چکنم کاو فتادهام به کمند
لیکن شرم داشتم که از حالات سیّد (جمال) تصریحاً از آقا (طباطبایی) سئوال کنم یا از این مقوله سخنی میان آرم جز این که پارهای از مکاتیب مرحوم سیّد جمالالدّین را که به عنوان حضرتش نگاشته بود، دیده و استسناخ مینمودم.»
آیت الله طباطبایی علاوه به فعالیتهای علمی و فرهنگی در امور سیاست هم ورود پیدا کرده و نقش مهمی در تاسیس انقلاب مشروطیت داشت.
طباطبایی از ارکان مهم مشروطیت ایران و از مؤسّسان آن است. سعی و مجاهدات او به حدی حائز اهمیت است که میتوان گفت بدون کوششها و حمایتهای او، آزادیخواهان موفق به برقراری مشروطیت نمیشدند.
سید محمّد طباطبایی مدعی است که از اوّل ورود به تهران، درصدد تاسیس
مجلس شورای ملّی و ایجاد عدالتخانه بوده است، عدالتخانهای که بعدها به مشروطه تغییر یافت. ناصرالدّین شاه از این سلوک سیّد ناراضی و غالباً گلهمند بود.
با مرگ ناصرالدّین شاه، فرزندش
مظفرالدّین شاه در سن ۴۵ سالگی به پادشاهی رسید. او
امین السّلطان را عزل کرد و اداره امور کشور را به دست
عین الدّوله سپرد. خشونتهای عین الدوله، فقر عمومی و
ظلم به مردم، ایرانیان را به ستوه آورد و زمینه طغیان عمومی را فراهم آورد. ماجرای مسیو نوز بلژیکی، حادثه بانک روسی، به چوببستن بازرگانان و تعطیلی بازار تهران، جرقه خیزش عمومی را فراهم آورد چون اعتراض مردم در مسجد بازار به خشونت کشیده شد، رهبران در منزل آیت الله طباطبایی گردآمدند و سرانجام مهاجرت به
حرم حضرت عبدالعظیم، نخستین حرکت جمعی بود که صورت گرفت.
آیت الله طباطبایی در ماه شوال
۱۳۲۳ق با دیگر همراهان، عالمان و روحانیان به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند.
آیت الله طباطبایی مینویسد:
«بنا شد مقاصد نوشته شود هر کسی چیزی خواست از قبیل رد مدرسه خان مروی که امام جمعه ضبط کرده بود و عزل عسکر گاریچی و امثال اینه من نوشتم آنچه مقصود است، مجلس عدالت است قبول کردند و به شهر آمدیم.»
آنچه که در این تحصن به چشم میخورد، «عدالتخانه» است نه «مشروطه» و خواست اصلی سیّد محمّد طباطبایی، ایجاد عدالتخانه برای کسب سعادت مردم بود. به گفته ناظمالاسلام، حتی عدّهای از رجال درصدد برآمدند تا با دادن
رشوه، او را از همگامی با مردم بازدارند ولی وی استوار ایستاد.
شاه پس از شنیدن درخواست عالمان، اعلام کرد که با خواست آنان موافقت شده است و سرانجام عالمان و مردم همراه، به شهر تهران بازگشتند. عین الدوله هرگز حاضر به تن دادن به خواست آنان نشد و اجرای آن را به تاخیر میاندخت. سیّد محمّد طباطبایی ساکت ننشست و نامههایی را خطاب به شاه و عین الدوله نگاشت.
سید که مظفرالدّین شاه را پادشاهی رقیقالقلب و کمدرک میشمرد،
در نامه خود به شاه چنین نوشت:
«اعلی حضرتا! مملکت خراب، رعیّت پریشان و گداست. تعدی حکام و مامورین بر
مال و عرض و
جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد. از مال رعیّت، هر قدر میلشان اقتضا کند، میبرند. قوه غضب و شهوتشان به هرچه میل و حکم کند، از
زدن و کشتن و ناقص کردن، اطاعت میکنند. این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک، در اندک زمان، از کجا تحصیل شده؟ تمام، مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بیمکنت است که اعلی حضرت بر حالشان مطلعید. در اندک زمان، از مال رعیت، صاحب مکنت و ثروت شدند.
حالت حالیه این مملکت، اگر اصلاح نشود، عن قریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد، البته اعلی حضرت راضی نمیشوند در تواریخ نوشته شود: در عهد همایونی، ایران به باد رفت،
اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند.
اعلی حضرتا! تمام این مفاسد را مجلس عدالت، یعنی انجمن مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن، به داد عامه مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوی باشند (برطرف خواهد کرد).
مجلس اگر باشد، این ظلمها رفع خواهد شد خرابیها آباد خواهد شد خارجه طمع به مملکت نخواهد برد، عثمانی تعدی به ایران نمیتواند بکند در زاویه حضرت عبدالعظیم (علیهالسّلام) سی روز با کمال سختی گذارنیدم تا دستخط همایونی در تاسیس مجلس مقصود شد. شکر به جا آوردیم و به شکرانه این مرحمت، چراغانی کرده، جشن بزرگی گرفته شد، به انتظار انجام مضمون دستخط مبارک روزگار میگذارندیم اثری ظاهر نشد. همه را به طفره گذرانیده، بلکه صریحاً میگویند این کار نخواهد شد و تاسیس مجلس، منافی سلطنت است. نمیدانند سلطنت بیزوال، با بودن مجلس است. بیمجلس، سلطنت بیمعنی و در معرض زوال است.
اعلی حضرتا! سی کرور نفوس را که اولاد پادشاهند، اسیر استبداد یک نفر نفرمایید به خاطر یک نفر مستبد، چشم از سی کرور فرزندان خود نپوشید.»
در این نامه، باز از عدالتخانه یا مجلس عدالت یاد شده است.
سیّد محمّد طباطبایی در نامهای دیگر، به عین الدوله چنین نوشت:
«میدانید اصلاح اینها (خرابی مملکت و استیصال مردم و خطراتی که ایران را احاطه کرده) منحصر است با تاسیس مجلس و اتّحاد دولت و ملّت و رجال دولت با علما. عجب در این است که مرض را شناخته و طریق علاج هم معلوم، ولی اقدام نمیفرمایید.... در علاج چنین مریض، آیا مسامحه رواست و یا علاج را به تاخیرانداختن، سزاوار است؟ به
خداوند متعال و به جمیع
انبیاء و اولیاء قسم، به اندکی مسامحه و تاخیر، ایران میرود. من اگر جسارت کرده و بکنم، معذورم زیرا ایران وطن من است. اعتبارات من، در این مملکت است. خدمت من، به اسلام، در این محل است. عزّت من، تمام بسته به این دولت است. میبینم این مملکت به دست اجانب میافتد و تمام شئونات و اعتبارات من میرود پس تا نفس دارم، در نگهداری مملکت میکوشم بلکه هنگام لزوم، جان در راه این کار خواهم گذاشت.
این مملکت و این مردم را اسیر
روس و
انگلیس و عثمانی نفرمایید. عهد چه شد؟
قرآن چه؟ عهد ما برای این کار، یعنی تاسیس مجلس بود و الاّ ما به الاشتراک نداشتیم. مختصراً (اگر) اقدام در این کار فرمودید، ما هم حاضر و همراهیم. اقدام نفرمودید، یک تنه اقدام خواهم کرد... فعلاً دفع شر عثمانی نمیشود مگر به این مجلس و اتّحاد ملّت و دولت و رجال دولت و علما.»
عین الدوله خشونت را فزونی بخشید و به دستگیری و تبعید رجال دینی و سیاسی پرداخت. در یک حمله نیروهای دولتی به مردم، طلبهای به نام سیّد عبدالمجید به
شهادت رسید. پس از این واقعه، آیت الله طباطبایی و دیگر رهبران دینی، تصمیم به خروج از تهران گرفتند.
عالمان و مردم، با سختیها و نگرانیهای فراوانی در سال
۱۳۲۴ق به
قم مهاجرت کردند و این مهاجرت به مهاجرت کبری معروف شد.
متاسفانه دو روز پس از رفتن عالمان به قم، بستنشینی در سفارت انگلستان صورت گرفت. متحصّنان در سفارت، بازگرداندن عالمان به تهران، عزل عین الدوله و تاسیس عدالتخانه را خواستار شدند. با گسترش مبارزات مردمی، واژه عدالتخانه به مشروطه تغییر داده شد. آنچه طباطبایی و امثال او را به پذیرش این واژه وارداتی و اروپایی راغب کرد، این بود که مراد وی از این جنبش، تغییر سلطنت استبدادی به مشروطه بود و مراد از مشروطه، تعیین رسوم معیّن برای محدودیتهای شاه و وزیران بود.
نگاه او به مشروطه (کنستیتوسیون)، غیر از ماهیت تعارض گونهاش با مذهب بود و وی آن را همان عدالتخانهای میدانست که در پی تحصیلش بود.
سرانجام، شاه عین الدوله را عزل نمود و
مشیرالدوله را به جای او گمارد و سپس فرمان تاسیس مجلس شورای ملّی را صادر کرد.
عالمان چون دیدند که متحصّنین حاضر به ترک سفارت نیستند، عصبانی شدند و از قم پیام فرستادند که مقاصد شما و ما انجام گرفت از سفارتخانه برخیزید و بیش از این نمانید که ادامه این کار، موجب فساد خواهد بود. اگر شما خواستههای دیگری دارید، ما، در حرم حضرت عبدالعظیم
تحصن میکنیم تا آن خواستهها نیز انجام شود.
اوّلین جلسهای که درباره مشروطه تشکیل شد، در روز ۲۵
رجب ۱۳۲۴ق در قصر فرح آباد بود. در این مجلس، مظفرالدّین شاه طی بیاناتی از خواسته دیرینه خود در اعطای آزادی به مردم سخن راند و خدمات طباطبایی را ستود.
در ۱۸
شعبان ۱۳۲۴ق مجلس تشکیل شد و طباطبایی در یکی از جلسات آغازین مجلس، در نطقی خطاب به نمایندگان گفت:
«فرد فرد شما مکلفید به تکالیفی که
خدا و
رسول در قرآن مجید معین فرموده است، عمل نمایید. هرگاه به تکالیف خود عمل کنید، نزد خدا و رسول و پادشاه و چهل کرور نفوس محترم ایران محبوب و بزرگ و باشرف خواهید بود و العیاذ بالله اگر به
هوای نفس و اغراض فاسد شخصی رفتار کنید، مسئول و مردود خدا و رسول و شخص همایونی و ملّت خواهید بود. بدانید و آگاه باشید باری بس گران به دوش گرفتهاید. خوب تعمق و تفکّر نمایید. با وجدان خودتان محاکمه کنید اگر در بین راه واخواهید ماند و اینبار امانت ملّی را درست به منزل نخواهید رسانید و به دست خود این گوهر گرانبها را به دزدانی که فعلاً با کمال جلادت در کمین میباشند، خواهید داد، بهتر این است که قبل از آنکه بار را به دوش بگیرید، فکری نمایید. مسئولیت ۴۰ کرور نفوس است، مسئولیت شرف انسانی است مسئولیت نزد خدا و رسول است مسئولیت وجدان است. اکنون همه انظار، به سوی شماست تا با این ودیعه ملّی چه میکنید».
با نفوذ جریان غربگرا و وابسته به بیگانگان و دربار، دیدگاهی متمایل به غرب در برابر جریان روحانیان شکل گرفت که حضور این طیف در تدوین قانون اساسی و متمم آن محسوس بود. با غفلت برخی رهبران دینی و شاید اعتماد آنان به این عناصر، رگههای گرایشهای غربگرایانه در مشروطه آشکار شد و آن را به ورطهای انحرافی سوق داد.
در این مجلس، حتی درگیریهای سادهتری نیز بر سر آداب و رسوم سنتی و فرنگی بود. طباطبایی با اجرای سنتهای غربی در مجلس مخالفت میکرد.
تقیزاده درباره عادت کف
زدن و احسنت گفتن در مجلس میگوید:
«عادت احسنت گفتن به نطق وکلا، خواه از طرف خود وکلا و خواه از طرف تماشاچیها، از اینجا ناشی شد که در اوایل افتتاح مجلس یکی دو دفعه مردم برای نطقهای خوب، به قاعده کف زدند ملاّها که در مجلس حاضر بودند، برآشفته و مخصوصاً آقا سیّد محمّد طباطبایی گفت: ما فرنگی نیستیم که کف بزنیم. گفتند: پس چه باید بکنیم؟
گفت: احسنت بگویید.»
پس از درگذشت مظفرالدّین شاه، فرزندش محمّدعلی میرزا، بنای ناسازگاری را با مشروطه گذاشت، با وجودی که مجلس اوّل مدارا میکرد و مقاومت جدی از خود نشان نمیداد، ولی سیّد محمّد طباطبایی به همراه
سیّد عبدالله بهبهانی به خوبی مقاومت کرد.
در ۴
جمادی الاولی ۱۳۲۶ق شاه به باغشاه کوچید و آرایش جنگی گرفت و در ۲۳ همان ماه، قوای قزاق به فرماندهی لیاخوف روسی، مجلس را به توپ بستند.
طباطبایی به اتّفاق بهبهانی، به ناچار به باغ امین الدوله رفتند و در آنجا اوباش و اراذل لیاخوف آن دو را یافتند و پس از اهانت و آزار بسیار، تا آنجا پیش رفتند که محاسن ایشان را کنده، با هتاکی آنان را به باغشاه بردند، هنگامی که مردم از این حادثه آگاهی یافتند، فریاد میزدند:
«ای نامسلمانان! اینان پیشوایان دین و رهبران ما هستند، چه کرده بودند که آنها را به این حال انداختید.»
به گردن سیّد زنجیر انداختند و با بیاحترامی زیاد وی را در باغشاه محبوس کردند.
سید محمّد از باغشاه به فرزندش سیّد عبدالمهدی نامهای ارسال کرد که در آن آمده بود:
«نور چشمی! آقایان تمام و میرزا (سید محمّدصادق طباطبایی) در باغ شاه سالم هستند چند نفر از وکلا هم هستند. در راه، سربازها ما را برهنه کردهاند دو سه ثوب
عبا و
عمامه زود بدهید بیاورند. مبادا دست به تفنگ بکنید که کار خیلی خراب است و تعزیه تمام نشده (است)».
طباطبایی عاقبت پس از مدتی که در حوالی شمیران و ونک متواری بود، در ماه شعبان ۱۳۲۶ق به دستور
محمّدعلی شاه به
مشهد تبعید گشت و در این شهر فعالیّت سیاسی را ادامه داد و کمیته مجاهدین را تشکیل داد و به روشنگری ادامه داد.
سیّد محمّد مینویسد:
«محمّدعلی میرزا به تخت نشست و کرد آنچه کرد مجلس را به توپ بست. آقا سیّد عبدالله مرحوم را روانه کرمانشاه و مرا به مشهد مقدّس فرستاد تا بختیاریها مملکت را از شر او آسوده کردند و من به
تهران آمدم.
نقش علمای نجف در دوران استبداد صغیر، برجسته بود و زمینه قیام عمومی علیه شاه را فراهم آورد. سرانجام تهران فتح شد و
احمد شاه به جای پدر نشست.
طباطبایی پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، در هفتم شعبان
۱۳۲۷ق وارد تهران شد.
این در شرایطی بود که
شیخ فضلالله نوری اعدام شده بود.
به دلیل نفوذ عناصر و جریانهای روشنفکر و ضد اسلام و حتی مخالفان سابق مشروطیت، حرکت عمومی به انحراف کشیده شد و فاتحان تهران با کشتن شیخ فضلالله نوری، به انزوای راهبران دینی پرداختند.
آیت الله طباطبایی پس از بازگشت به تهران، در پیامی که برای خانواده شیخ فرستاد، ضمن تسلیت شهادت شیخ، صریحاً اعدام وی را عمل دشمنان اسلام و ایران خواند که «برای ضعف روحانیت و استقلال و عظمت ایران، مخالفین بدان مبادرت ورزیدهاند».
طباطبایی در میان مردم، از احترام زیادی برخوردار بود. دربار و دولت سخت از او حساب میبردند و مردم نیز به شدّت به او دلبسته بودند.
ناظمالاسلام کرمانی مینویسد:
«تاکنون عالمی به این خوبی و آگاهی و صحّت و انصاف ندیدیم. سیاست میداند خطور خارجه را میخواند به حقوق ملل عارف، به قوانین ممالک و دول واقف، ملّتدوست، معارفخواه، وطنشناس، دولتخواه، به مواقف و مقتضیّات عصر آگاه، با دانش و دوربین، موشکاف و جوان مرد، باذوق و اهل درد، برای وطن، شب و روز در چارهجویی و خیرگویی...»
آیت الله طباطبایی سالهای واپسین عمر را به گوشهنشینی و انزوا گذرانید. وی در حالی که از کشتن آیت الله سیّد عبدالله بهبهانی بسیار متاثر بود،
از صدمات وارده بر خود چنین یاد میکرد:
از صدماتی که در توپ بستن مجلس به من زدند، حالت وحشت و خیال دست داده است و از اینرو، به من سخت میگذرد. اگر کسی باشد که مرا مشغول کند، حالم بهتر میشود. در ونک، کسی نیست من تنها هستم. دستم از چارهها کوتاه و راه دراز پیش جز به خداوند و
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ائمه هدی (علیهمالسّلام) امیدی ندارم».
سرانجام آیت آلله طباطبایی در سال
۱۳۳۹ق در تهران درگذشت در حالیکه از فرجام نهضت مشروطه دلخوش نبود. پیکر سیّد را که بیش از نیم قرن برای کسب عظمت مردم ستمدیده تلاش کرد، پس از تشییع باشکوه، در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیهالسّلام) در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.
در نوشتههای سالهای پایانی عمر طباطبایی چنین آمده است:
«
انسان هرچه به مرگ نزدیکتر میشود، معنی فرمایشات بزرگان دین را میفهمد که میفرمایند به دنیا علاقه پیدا نکنید و دل به علایق آن نبندید زیرا صدمه مرگ، جز علاقه چیزی نیست.»
کتابخانه با ارزشی از مرحوم طباطبایی به یادگار ماند که بعدها توسط بازماندگان وی به کتابخانه مجلس شورای اسلامی اهدا شد و امروزه در تالاری در دسترس دانشپژوهان و اهل تحقیق قرار دارد.
از مرحوم سیّد محمّد طباطبایی چهار پسر و سه دختر به یادگار ماند. پسران او عبارتند از:
۱.
سیّد ابوالقاسم طباطبایی که حاشیه بر ریاض و رسالهای در وجوب حجاب از آثار قلمی اوست.
۲. سیّد محمّدصادق طباطبایی (مدیر روزنامه مجلس).
۳.
سیّد عبدالمهدی طباطبایی.
۴.
سیّد عبدالهادی طباطبایی.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سید محمد طباطبایی»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۰۸/۲۵.