سعید بن عاص بن سعید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در کتب تاریخی ما به خاندانهایی بر میخوریم که بعضا افراد آن دارای اسمهای مشابه هستند که بعضی از این افراد مهم و مشهورند و بعضی دیگر نه؛ از جمله این خاندانها قبیله سعید
بن عاص است که نام پدر بزرگ سعید هم سعید
بن عاص بود که به
پیامبر ایمان نیاورد و بعد در
حال کفر مرد.
سعید
بن عاص
بن سعید
بن عاص (
ابی احیحه)
بن امیه مادرش ام کلثوم دختر عمرو
بن عبدالله...عامر
بن لوی است. او در همان سال
هجرت حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) متولد شد.
پدرش عاص
بن سعید در
جنگ بدر در حالی که
کافر بود به دست
علی (علیهالسّلام) کشته شد.
سعید
یتیم بود و در پناه
عثمان بزرگ شد.
بعضی معتقدند او در خانه عمر بزرگ شد.
به هر حال عمر در زمان خلافتش ضمن جستجو از
قریش سراغ او را گرفت که او را از
شام به
مدینه آوردند. عمر بدو گفت: برادرزاده! سخت کوشی و پارسایی ترا شنیدهام، تلاشت را بیشتر کن که خدایت خیر بیشتر دهد.
روزی
عمر بن خطاب به سعید گفت: تو را چه میشود که از من روگردانی گویا چنین میپنداری که پدرت را من کشتهام؛ او را علی
بن ابیطالب کشته است.سعید گفت: ای
امیرالمؤمنین بر فرض که تو او را کشته بودی تو بر
حق بودی و او بر
باطل، و این سخن، عمر را از او راضی و خشنود کرد.
روزی سعید پیش عمر آمد و از او تقاضا کرد مقداری بر
زمین خانهاش که در ناحیه بلاط و همراه زمینهای عموهایش در عهد
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، بیفزاید. عمر به خانه سعید آمد و بر زمین
خانه مقداری افزود و با پای خود برای او خطی کشید.سعید گفت: ای امیرالمؤمنین بیشتر به من زمین بدهید که زنان و فرزندان من بسیارند. گفت: اکنون برای تو کافی است و این سخن را پوشیده به تو میگویم که به زودی پس از من کسی حاکم میشود که رعایت پیوند خویشاوندی تو را خواهد کرد. سعید میگوید، دوره حکومت عمر
بن خطاب را
صبر کردم تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شورا و رضایت ایشان! خلافت را به دست گرفت. او رعایت پیوند خویشاوندی مرا کرد و بسیار
احسان کرد و خواسته مرا برآورد و مرا در
امانت خود
شریک کرد.
برای سعید فرزندان زیادی برشمردند که از جمله آنان؛ عمر، محمد عبدالله، یحیی، عثمان،
عتبة و ابان
که عمر و ابان در دستگاه
بنیامیه دارای مقام بودند.
سعید در فتح شام همراه
معاویه بود.
او همواره به سبب خویشاوندی در کنف حمایت عثمان بود.
عثمان، در پی شکایت مردم
کوفه از
شراب خوردن
ولید بن عقبة، که والی او در کوفه بود، وی را از حکومت کوفه عزل و سعید
بن عاص را به حکومت کوفه فرستاد.
سعید هنگامی که به کوفه رسید، جوانی نازپرورده بود که هیچ سابقه در
دین نداشت و گفت: من به
منبر نخواهم رفت تا آن را بشویند. چون ولید
مست و
نجس بود.
دستور داده شد منبر را شستند.
آنگاه او به منبر رفت و برای مردم کوفه خطبه خواند و مردم کوفه را به ستیزهگری و دشمنی متهم کرد و گفت: این منطقه سواد (
عراق) بوستانی است که به چند غلام قریش تعلق دارد. مردم کوفه از او
عصبانی شده و به عثمان شکایت بردند.
سعید یک بار در کوفه در شب
عید فطر گفت: چه کسی از شما
هلال ماه شوال را دیده است؟ حاضران گفتند: ما ندیدهایم.
هاشم بن عتبه بن ابیوقاص گفت: من هلال را دیدهام. سعید
بن عاص گفت: با همین یک
چشم کورت فقط تو آن را دیدی؟ هاشم گفت: در مورد چشم کورم مرا سرزنش میکنی و حال آنکه این چشم من در راه
خدا کور شده است. چشم هاشم در
جنگ یرموک کور شده بود. فردای آن روز هاشم در خانهاش
روزه خود را گشود و مردم در حضورش
نهار خوردند و چون این خبر به اطلاع سعید رسید کسانی را فرستاد که او را تازیانه زدند و خانهاش را به
آتش کشیدند.
وقتی خبر آتش زدن خانه هاشم را به عثمان دادند، او گفت: سعید
بن عاص را در اختیار شما میگذارم و او را در قبال هاشم بزنید و خانه سعید را به جای خانه هاشم آتش بزنید.
عمر بن سعد که در آن هنگام نوجوانی بود، شتابان شروع به دویدن کرد تا آتش به خانه سعید
بن عاص زند. این خبر به
عایشه رسید و عایشه برای سعد پیام فرستاد و از او خواست که از این کار خودداری کند و سعد پذیرفت.
در همین هنگام
مالک اشتر و
یزید بن مکفف و
ثابت بن قیس و
کمیل بن زیاد و چند نفر دیگر، از کوفه پیش عثمان آمدند و از او خواستند سعید
بن عاص را از کوفه عزل کند. سعید هم از کوفه حرکت کرد و همان هنگام که آنان پیش عثمان بودند، او هم رسید و عثمان از عزل او خودداری کرد و به او دستور داد به کار خویش بازگردد.
اشتر به کوفه برگشت و به منبر رفت و گفت: سعید وقتی اینجا آمد، میپنداشت که این منطقه سواد بوستان برخی از غلامان قریش است و حال آنکه اینجا جایی است که سرهای شما فرو افتاده و نیزههای شما در زمین آن استوار شده است و این مال شما و مال یاران شماست.
مردم کوفه مانع از ورود سعید به شهر شدند و او را
تهدید به
قتل کردند.
سعید که قضیه را جدی میدید، به مدینه نزد عثمان برگشت. اشتر از اردوگاه خود به شهر برگشت به منبر رفت و
حمد و
نیایش خدا را به جا آورد، سپس گفت: اینک
ابوموسی اشعری را به پیش نمازی شما گماشتم و عثمان هم به آن راضی شد.
این رفتار مردم کوفه با سعید
بن عاص نخستین سستی بود که در کار عثمان پدید آمد و مردم را بر او گستاخ کرد. ابو موسی از آن تاریخ تا هنگامی که عثمان کشته شد همچنان حاکم کوفه بود. سعید هم از هنگام بازگشت از کوفه، پیوسته در مدینه بود تا آنکه مردم بر عثمان شورش کردند و او را محاصره کردند و سعید در خانه عثمان و همراه او بود.
عثمان به واسطه سوء مدیریت و نصب والیان
فاسد و
جنایتکار که عمدتا ازخویشان و بستگان او بودند و توجه نکردن به خواستههای مردم مخصوصا
صحابه رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم را بر علیه خود شوراند تا جایی که او را در خانهاش محاصره کردند.
در این هنگام عثمان رو به سعید
بن عاص کرد و گفت: رای تو چیست؟ گفت: ای امیرمؤمنان اگر رای ما را میپرسی درد را از خویشتن ببر و چیزی را که از آن بیمناکی قطع کن و به رای من کار کن که به مقصود رسی گفت: رای تو چیست؟ گفت: هر گروهی رهبرانی دارد که چون هلاک شوند پراکنده شود و کارشان فراهم نیاید عثمان گفت: این رای خوبی است اگر عواقب آن نبود.
و چون عثمان تهدید را جدی میدید، به خانه علی (علیهالسّلام) آمد و گفت مردم را باز گردان. علی (علیهالسّلام) گفت: بازشان گردانم که چه شود؟ گفت: که من به اشاره و رای تو کار کنم و از دستور تو تخلف نکنم. علی (علیهالسّلام) گفت: بارها با تو سخن گفته اما هر بار ما میرویم و تو سر خویش میگیری. ما میگوییم و تو چیز دیگر میگویی. همه اینها کار
مروان بن حکم و سعید
بن عاص و
ابنعامر و معاویه است که اطاعت آنها کردهای و
عصیان من. عثمان گفت: دیگر خلاف آنها میکنم و مطیع تو میشوم. سپس حضرت علی (علیهالسّلام) از آن جا رفت. عثمان،
عمار بن یاسر را پیش خواند و با وی سخن گفت که همراه علی برود؛ اما نپذیرفت.
آنگاه
سعد بن ابیوقاص را پیش خواند،
سعد به نزد علی (علیهالسّلام) آمد. علی (علیهالسّلام) گفت: ای ابواسحاق خدا از او بپذیرد، به خدا من چندان از او
دفاع کردهام که اینک بشرم اندرم، اما مروان و معاویه و ابن عامر و سعید
بن عاص این وضع را که میبینی برای وی پیش آوردهاند. وقتی نیک خواهی میکردم و به او میگفتم دورشان کند با من دورویی میکرد تا چنین شد که میبینی.
سعید
بن عاص پیش عثمان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین تا چه هنگامی دست ما را بسته میداری همانا خورده شدیم خورده شدنی. گروهی از این مهاجمان بر ما تیر میاندازند و گروهی بر ما سنگ میزنند و برخی
شمشیر بر روی ما کشیدهاند، اکنون فرمان خود را به ما بگو. عثمان گفت: به خدا
سوگند که من قصد
جنگ با آنان را ندارم و اگر میخواستم جنگ کنم امیدوار بودم که از ایشان محفوظ بمانم.
سعید گفت: به خدا سوگند دیگر هرگز از کسی درباره تو نمیپرسم و بیرون رفت و جنگ کرد تا آنکه به جلوی سرش ضربتی خورد. مردی ضربتی بر جلو سر او زد که پس از آن او چون صدای رعد رامیشنید مدهوش میشد.
بعد از قتل عثمان و
بیعت مردم با حضرت علی (علیهالسّلام) و شورش
اهل جمل سعید در فتنه جمل به این بهانه که قاتلان عثمان در سپاه جمل هستند در این جنگ شرکت نکرد و گفت: ای مردم شما چنین میپندارید که برای مطالبه خون عثمان بیرون آمدهاید، اگر واقعاً این کار را میخواهید قاتلان عثمان هم اکنون بر پشت این شتران سوارند و بر ایشان شمشیر نهید (منظور او
طلحه و
زبیر بود) وگرنه به خانههای خود برگردید و خویشتن را در راه خوشایند مردم و خلق به کشتن مدهید که
روز قیامت از مردم برای شما کاری ساخته نیست.
عثمان، سعید
بن عاص را در سال ۲۹ قمری والی کوفه کرد و در جریان فتوحات سعید از کوفه در آمد و به
جهاد با
طبرستان پرداخت. در این جنگ
حسن و
حسین دو فرزند علی (علیهالسّلام) با سعید بودند.
سعید شهرهای طبرستان، طمیش و نامیه را گشود، و با شاه گرگان بر پرداخت دویست هزار درهم
صلح کرد؛ او آن درهمها را به جنگجویان
مسلمان میپرداخت.
در زمان معاویه ولایت مدینه چند بار بین
مغیره، مروان و سعید
بن عاص دست به دست شد.
یکبار وقتی مروان با ولایت عهدی یزید مخالفت کرد معاویه سعید را به جای او گذاشت.
بار دیگر در جریان شهادت
امام حسن (علیهالسّلام) سعید متهم به مدارا با بنیهاشم شد و مروان جای وی را گرفت.
و چندین بار به بهانههای مختلف امارت کوفه بین این دو دست به دست شد.
از حوادث مهم دوران ولایت سعید بر مدینه، جریان مسمومیت امام مجتبی (علیهالسّلام) و سپس
شهادت ایشان بود. به نقل از
یعقوبی وقتی که
بنیهاشم قصد داشتند بدن مبارک امام مجتبی (علیهالسّلام) را در کنار رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
دفن نمایند مروان
بن حکم و سعید
بن عاص سوار شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنهای پیش آید. گفته شده که
عایشه بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: هیچکس را به خانهام راه نمیدهم.
اما ابن سعد در
طبقاتالکبری گفته که در ایام مسمومیت و
بیماری امام مجتبی (علیهالسّلام) سعید چند بار به عیادت حضرت رفته و در روز
دفن حضرت بر
جنازه حضرت نماز خوانده، اما با توجه به اینکه او والی
مدینه بود و میتوانست جلوی این
فاجعه را بگیرد؛ اما هیچ مقاومتی نکرد، این بیانگر میل باطنی او و رضایتش به این فاجعه بود.
سر انجام سعید
بن عاص در سال ۵۹ قمری در زمان خلافت معاویه در قصرش در اطراف مدینه درگذشت و او را در
بقیع دفن کردند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سعید بن عاص بن سعید»، تاریخ بازیابی۹۵/۵/۱۹.