سر مقدس امام حسین در دارالاماره
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سر مطهر امام حسین (علیهالسلام) در دارالاماره و اهانت
عُبَیدُاللَّهِ بنُ زِیاد به سر مطهر امام در مقابل برخی از
صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یکی از مصائبی است که در جریان
واقعه عاشورا روی داده است. طبق نقل برخی از مقاتل، عدهای از صحابه که در مجلس عبیدالله حاضر بودند، نسبت به اهانت ابن زیاد ساکت ننشسته و اعتراض کردند. در اینجا به برخی از گزارشات مقاتل و کتب تاریخی اشاره میشود.
خَولی بن یزید اَصبَحی و
حُمَید بن مُسلم اَزْدی عصر عاشورا سر مطهر امام حسین (علیهالسلام) را به
کوفه بردند؛ اما چون شب هنگام به کوفه رسیدند، خولی سر مطهر را در خانهاش زیر دیگی نهاد و روز بعد، آنرا نزد
عُبَیدُاللَّهِ بنُ زِیاد برد. ابن زیاد با مشاهده سر بریده امام، هرچه کینه و دشمنی داشت آشکار نمود و از هیچگونه گستاخی در رفتار با آن فروگذار نکرد. از منابع تاریخی بر میآید که در آن زمان گروهی از مردم و چند تن از
صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بزرگان شهر در قصر وی حضور داشتند. جسارتهای ابن زیاد به سر مطهر امام، خشم آنها را برانگیخت. اصحاب پیامبر که هنوز خاطره نوازشها و محبتهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
امام حسین (علیهالسلام) از یاد نبرده بودند، وقتی اهانتهای پسر مرجانه را دیدند، ساکت ننشستند و هریک به گونهای به آن واکنش نشان دادند. در ادامه به گزارش این واکنشها میپردازیم.
چند تن از صحابه پیامبر با دیدن اهانت ابن زیاد نسبت به سر مطهر امام حسین (علیهالسلام) اعتراض کردند.
زید بن ارقم از جمله افرادی بود که در مجلس ابن زیاد زبان به اعتراض گشود.
زَیدُ
بنُ اَرقَم خزرجی انصاری، خزانهدار
عثمان بود، اما به دلیل بخششهای بیحساب عثمان به
بنی امیه، با چشمانی گریان، کلیدهای خزانه را به عثمان تحویل داد. عثمان سبب گریه او را جویا شد. زید گفت: من گمان میکنم بخششهای تو به خویشانت، عوض آن اموالی است که در زمان حیات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه خدا خرج کردهای
او را از کاتبان وحی به شمار آوردهاند
زید
بن ارقم از کسانی بود که حاضر نشد به ولایت امیرالمؤمنین در
روز غدیر شهادت دهد، از اینرو حضرت او را نفرین کرد و او نابینا شد و از آن پس
حدیث غدیر را در حالیکه نابینا بود برای مردم میخواند.
ابومخنف از حُمَیدِ
بن مسلم نقل کرده است:
عمر سعد مرا به سوی خانوادهاش فرستاد تا خبر پیروزی و سلامت او را به آنان برسانم. نزد خانوادهاش رفته، به آنها خبر دادم و سپس آمدم تا نزد ابن زیاد بروم. دیدم که او در قصر برای دیدار با مردم نشسته است. من نیز همراه مردم وارد شدم. دیدم سر حسین در برابر اوست. او با چوبی که در دستش بود، ساعتی بر دندانهای پیشین او میزد. زید
بن اَرقَم که دانست (چنان که گفته شد، چون زید
بن ارقم در برابر خواست
امیرمؤمنان، از شهادت دادن به وصایت و ولایت آن حضرت طفره رفت، حضرت او را
نفرین کرد و او نابینا شد. از اینرو واژۀ «رَای» در متن عربی گزارش، به معنای «دانستن» است، نه «دیدن».) ابن زیاد از چوب زدن دست نمیکشد، گفت: این چوب را از آن دندانها بردار. به خدای یکتا
سوگند، لبهای
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدم که بر این لبها بوسه میزند. آنگاه گریهاش گرفت. ابن زیاد به او گفت: «خدا چشمانت را گریان کند. به خدا اگر پیرمردی خرفت و بیعقل نبودی، گردنت را میزدم». آنگاه زید
بن ارقم برخاست و بیرون رفت. شنیدم که مردم میگفتند: به خدا اگر ابن زیاد سخن زید
بن ارقم را میشنید، او را میکشت. گفتم: مگر چه گفت؟ گفتند: وقتی از کنار ما میگذشت، گفت: بردهای، بردهای را به حکومت نشانده و او هم مردم را به بردگی گرفته است. شما ای مردم عرب، از این پس همگی بردهاید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را به حکومت پذیرفتید. او نیکان شما را میکشد و بَدان شما را به بردگی میگیرد. شما تن به ذلت دادید، دور باد (از رحمت حق) آنکه ذلت پذیرد».
منابع دیگر نیز این جریان را به اختصار ذکر کردهاند.
محمد بن سعد نیز
این جریان را به اختصار آورده و این شعر را نیز به ابن زیاد نسبت داده است:
نُفَلِّقُ (فلق)هاما مِن اُناسٍ اعِزَّةٍ عَلَینا ••• وهُم کانوا اعَقَّ و واشاما (اظلَما)
البته در منابع تاریخی دیگر و نیز خود وی در جای دیگر
این شعر را به
یزید نسبت دادهاند.
برخی مورخان و مقتلنویسان، در گزارش این حادثه، پس از نقل اهانت ابن زیاد به زید
بن ارقم، افزودهاند که زید
بن ارقم به ابن زیاد گفت:
«بگذار حدیثی بگویم که برایت سختتر از این است. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدم که
حسن (علیهالسلام) را روی ران راست خود نشانده و دست راستش را روی سرش نهاده بود و حسین (علیهالسلام) را روی ران چپ خود نشانده و دست چپش را روی سر وی گذاشته بود و میگفت: «خدایا این دو نفر و مؤمنان شایسته را به تو میسپارم». ای ابن زیاد، اگر تو مؤمن هستی، چرا امانت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را اینگونه حفظ کردی؟
ابن عساکر با سند خویش از زید
بن ارقم نقل میکند:
نزد ابن زیاد ملعون بودم که سر حسین
بن علی را آوردند و در تشتی مقابل او نهادند. او چوبی برداشت و بر لب و دندان حسین زد، ... بیاختیار صدایم به گریه بلند شد. گفت: ای پیرمرد برای چه گریه میکنی؟ گفتم: آنچه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دیدم، مرا به گریه انداخت؛ دیدم پیامبر جای این چوب را میمکید و میبوسید و میفرمود: خدایا دوستش دارم (دوستش بدار).
شیخ صدوق و
محمد بن فَتّال نیشابوری از دربان ابن زیاد چنین نقل میکنند:
چون سر حسین
بن علی را آوردند، ابن زیاد دستور داد آنرا در تشتی طلایی برابرش بگذارند. آنگاه با چوبی که در دستش بود، بر دندانهای او میزد و میگفت: ای اباعبدالله، زود پیر شدی! مردی از حاضران گفت: نزن، دیدم همان جایی را که تو با چوب میزنی، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میبوسید. ابن زیاد گفت: «امروز به تلافی روز بدر!».
(پس از ماجرای ننگین الحاق
زیاد بن ابیه (پدر عبیدالله) به خاندان
ابوسفیان و اعلام برادری او با
معاویه، ابن زیاد به صورت رسمی و سیاسی، پسر عموی یزید به حساب میآمد! گویا او به این مناسبت، در اینجا خود را از بنی امیه شمرده و انتقام کشته شدگان بدر را مطرح کرده است.)
(ابوحمزه
اَنَس بن مالک خزرجی انصاری، از اصحاب و خادمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
) او نیز یکی از کسانی بود که وقتی امیرالمؤمنین از او خواست که به عنوان یکی از شاهدان عینی در
روز غدیر، به وصایت و ولایت آن حضرت شهادت دهد، حاضر نشد و پیری و فراموشی را بهانه کرد. امیرالمؤمنین او را نفرین کرد و از خدا خواست که اگر او دروغ میگوید، او را نابینا کند و او نابینا شد
اما بنا بر گزارش کشی، او به بیماری پیسی مبتلا شد و از آن پس، سوگند خورد که هیچیک از فضایل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را کتمان نکند.
بنا بر گزارشی دیگر، وقتی ابن زیاد در حضور انس
بن مالک نیز با چوب زدن به دندانهای امام حسین (علیهالسلام) میگفت: «دندانهای زیبایی است!»، انس با لحن اعتراضآمیزی گفت: «به خدا سوگند من کار تو را ناخوش دارم. من دیدم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر جایی که تو چوب میزنی، بوسه میزد».
(منابع ذیل نیز، به ماجرای اهانت عبدالله نزد انس، اشاره کردهاند.
)
واکنش
قَیس بن عُبّاد قیسی ضبعی (ابن سعد،
قیس بن عباد را از نخستین طبقه
تابعان بصره شمرده و افزوده است که وی مورد اعتماد و کم حدیث بوده است.
)
در آن مجلس
قیس بن عباد نیز نزد ابن زیاد بود. ابن زیاد به او گفت: درباره من و حسین چه میگویی؟ گفت: مرا معاف بدار. ابن زیاد گفت: باید بگویی.
قیس گفت:
روز قیامت که فرا رسد، شفیعان او، جد، پدر و مادرش هستند؛ در حالیکه شفیعان تو، جد، پدر و مادرت هستند. ابن زیاد بر آشفت و او را از مجلس بیرون کرد.؟
(
ابن خلکان مشابه چنین پاسخی به ابن زیاد را به شخصی به نام
حارثة بن بدر نسبت داده است.
)
اعتراض جابر از
قبیله بَکر بن وائِل:
سبط ابن جوزی از قول
مدائنی مینویسد: «یکی از کسانی که آن روز در مجلس ابن زیاد حضور داشت، مردی از قبیله بکر
بن وائل به نام جابر (یا جبیر) بود. او چون رفتار ابن زیاد را با سر مقدس امام دید، با خود عهد کرد که اگر ده نفر بر ابن زیاد بشورند، او نیز با آنها همراه شود. چون
مختار قیام کرد، جابر نیز از یاران وی بود».
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۵۲-۵۷.