سخنان امام حسین در شب عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شب عاشورا رویدادهای مختلفی رخ داده است که در کتب مقاتل و کتابهای تاریخی ذکر شده است.
در آن شب
امام حسین (علیهالسّلام) همه اصحاب خود را جمع کرد و فرمود من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، و
بیعت خود را از آنان برداشت، و فرمود: به همه شما اجازه رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست.
در مقابل همه اصحاب آن حضرت با سخنان حماسی اعلام دفاع و وفاداری کردند.
از
امام سجاد (علیهالسّلام) نقل شده است که فرستادهای از جانب
عمر بن سعد نزد ما آمد و گفت: تا فردا به شما مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید، شما را نزد عبیدالله خواهیم برد، وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.
پس از آنکه فرستاده ابن سعد به جایگاه خود برگشت، پدرم یاران خود را جمع کرد، و این هنگام عصر بود. (تعبیر این
روایت، «قرب المساء» است و «مساء» به فاصله میان ظهر تا مغرب اطلاق میشود، هرچند برخی تا
نیمه شب را هم مساء گفتهاند. اگر مساء را شب بدانیم، که مشهور چنین است، معنای این عبارت، «نزدیک غروب» خواهد بود.)
من با آنکه
بیمار بودم، نزدیک شدم تا ببینم پدرم به آنان چه میگوید. پدرم به آنان رو کرد و فرمود: خدای بلند مرتبه را به بهترین ستایشها، ثناگویی میکنم و او را در گرفتاری و خوشی سپاس میگویم. خدایا تو را سپاس میگویم بر اینکه ما را به
نبوت گرامی داشتی و
قرآن را به ما آموختی، ما را در
دین دانا ساختی و گوشهای شنوا و دیدههای بینا و دلهای آگاه به ما ارزانی داشتی، و ما را از
مشرکان قرار ندادی. اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، خدایتان از جانب من پاداشی نیکو دهد. بدانید که من میدانم فردا سرنوشت ما با این
دشمنان چه خواهد شد. اکنون به همهٔ شما اجازهٔ رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. (گزارش خطبه که از امام سجاد (علیهالسّلام) نقل شده تا اینجاست و ادامه آن از راویان دیگر است.)
شب همه جا را فرا گرفته است پس از تاریکی شب استفاده کنید و هر کدام از شما که قدرت دارد دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد و در این تاریکی متفرق شوید و به هر سو که میخواهید بروید. (روایت
ابن سعد، این اضافه را دارد که امام بخشی از
آیه ۵۲
سوره مائده را قرائت کرد که میفرماید: «
(فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ)؛
شاید خداوند پیروزی آورد، یا امری از سوی او فرا رسد که
دشمن از آنچه کرده پشیمان شود»)
این مردم مرا میخواهند و اگر به من دست یابند، با بقیه کاری نخواهند داشت. (گویا هدف
امام این بود که هر کس در این میدان قدم میگذارد، کاملا آزادانه و با ثبات قدم باشد، از اینرو در مناسبتهای مختلف و به بهانههای گوناگون، که پس از این هم اشاره خواهد شد، افراد را مرخص میکرد.)
بعد از سخنان امام حسین (علیهالسّلام)، برادران، فرزندان، برادرزادگان آن حضرت، و فرزندان عبدالله
بن جعفر گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ تا پس از تو زنده باشیم؟
خداوند هرگز آن روز را برای ما پیش نیاورد.
نخستین کسی که این سخن را گفت،
عباس بن علی (علیهالسّلام) بود و دیگران نیز از او پیروی کردند و چنین سخنانی گفتند. آنگاه امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «
«يا بَني عَقيلٍ ! حَسبُكُم مِنَ القَتلِ بِمُسلِمٍ ، اذهَبوا قَد أذِنتُ لَكُم»؛ ای پسران عقیل، کشته شدن مسلم شما را بس است، بروید که من به شما اجازه رفتن دادم». آنان گفتند: «مردم چه خواهند گفت؟ میگویند بزرگ و سرور خود و فرزندان بهترین عمویمان را رها کردیم و در یاری او یک تیر هم نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت
شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند. نه، به
خدا این کار را نمیکنیم.
جان و
مال و اهل خود را فدایت میکنیم و همراه تو میجنگیم، تا هرچه بر سر شما آید بر سر ما نیز همان بیاید، که زندگی پس از تو بدبختی است».
آنگاه مسلم
بن عواستجه آستدی برخاست و گفت: اگر تو را رها کنیم، نزد خداوند چگونه عذر آوریم؟ به خدا
سوگند با آنان چنان میجنگم که نیزهام در سینههایشان بشکند و تا قبضه شمشیرم به دستم باشد، آنان را میزنم و اگر سلاح برای جنگیدن نداشته باشم، به دفاع از تو سنگشان میزنم، ولی هرگز تو را رها نمیکنم تا با تو بمیرم».
پس از او،
سعید بن عبدالله حنفی برخاست و عرض کرد: «نه، به خدا ای پسر پیغمبر، ما هرگز تو را رها نمیکنیم تا خداوند بداند که ما در غیاب پیامبرش از تو (که فرزندش هستی) محافظت کردیم و اگر بدانم که در راه تو کشته میشوم و سپس زنده میشوم و سوزانده میشوم و سپس ذرات وجودم را به باد میدهند و هفتاد بار با من چنین میشود، از تو جدا نمیشوم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم. چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبال آن عزتی جاودانه خواهد بود».
زهیر بن قین هم برخاست و گفت: «به خدا
قسم دوست داشتم هزار مرتبه کشته شوم، سپس زنده شوم و در عوضی، خدای متعال کشته شدن را از تو و جوانان اهل بیت تو برطرف کند».
همه یاران امام حسین (علیهالسّلام) که به همین مضامین سخن گفتند که به خدا سوگند تو را رها نمیکنیم، بلکه جانهایمان را فدایت میکنیم و دست و صورت و گردن خود را سپر بلای تو قرار میدهیم که اگر در رکاب تو کشته شویم، به عهدی که با
پروردگار خود بستهایم، وفادار بوده و وظیفهای که به عهده داریم، انجام دادهایم.
در برخی از کتب مناقب، به نقل از امام سجاد (علیهالسّلام) آمده است که وقتی اصحاب، وفاداری خود را اعلام کردند و از رفتن خودداری کردند، پدرم فرمود: همهٔ شما فردا کشته میشوید و یک تن از شما زنده نخواهد ماند. گفتند: سپاس خدای را که عزت
شهادت همراه تو را نصیب ما کرد. آنگاه حضرت برای آنان
دعا کرد و فرمود: اکنون به بالا نگاه کنید، پس به موقعیت خود در
بهشت نظری کردند و امام جایگاه هر یک را نشان میداد... (همچنین گفته شده است در این شب،
قاسم فرزند
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) از عمویش سؤال کرد: آیا من هم کشته میشوم؟ امام حسین که از او پرسید:
مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت شیرینتر از
عسل، امام فرمود: آری، عمویت فدای تو، تو هم یکی از مردانی هستی که پس از گرفتاری و امتحان بزرگی کشته خواهی شد.)
آیا کسی از همراهان امام، صحنه را ترک کرد؟
در برخی کتب متاخر، به نقل از
سکینه، دختر امام حسین (علیهالسّلام)، چنین آمده است که پس از سخنان امام، گروهی از همراهان آن حضرت صحنه
کربلا را ترک کردند و رفتند.
لیکن این سخن در منابع تاریخی وجود ندارد و هیچ گزارشی آنرا تایید نمیکند. بنا به آنچه پیشتر گفته شد، در
شب عاشورا همهٔ اصحاب امام اعلام وفاداری کردند و گفتند تا پای جان میایستیم. به نظر میرسد کسانی که این مطلب را در کتاب خود آوردهاند، آنچه را در
منزل زباله رخ داد، و عدهای که به اغراض مختلف به همراه امام آمده بودند، او را رها کردند،
به خطا در شب عاشورا گزارش کردهاند. همچنین به نظر میرسد خبر
مسعودی مبنی بر اینکه هنگام ورود به کربلا، پانصد سواره و یک صد پیاده همراه امام بودند
درست نباشد، زیرا این رقم را مورخان دیگر گزارش نکردهاند، بلکه برخی گفتهاند با امام، تنها پنجاه نفر به کربلا آمدند. (این از مواردی است که اگر دلیلی برای ثبت ارقام در منابع تاریخی با عدد، و نه با حروف، وجود داشت، اشکال را از این جهت میدانستیم و میگفتیم ۵۰ با ۵۰۰ اشتباه شده است.
طبری در یک روایت، اصحاب امام را هنگامی که به سمت کربلا میرفتند ۴۵ سواره و یکصد پیاده دانسته است، لیکن نمیتوان آن را مربوط به زمان ورود و حضور آن حضرت در کربلا هم دانست.)
در مجموع، شواهد و قراین، گزارش مسعودی را تایید نمیکند. بنابراین سخن برخی محققان نیز که به استناد گزارش مسعودی گفتهاند در شب عاشورا عدهای از لشکر امام رفتند،
محل تامل جدی است. البته بلاذری، از برگشتن یکی از همراهان امام خبر میدهد و مینویسد:
فراس بن جعدة بن هبیره مخزومی (
جعده، پسرعمهٔ امام حسین (علیهالسّلام)، و
مادر امهانی، دختر
ابوطالب بود.) با امام حسین (علیهالسّلام) بود و تصور میکرد با امام مخالفت نخواهد شد. اما وقتی اوضاع را نامساعد و دشوار دید ترسید، از اینرو امام به او اجازه برگشت داد و او شبانه از آنجا رفت. (برخی معتقدند این خبر به دلایلی نمیتواند درست باشد، چون علاوه بر منحصر بودن آن به کتاب
بلاذری، اینکه
جعدة بن هبیره فرزندی به نام فراسی داشته باشد. در منابع نیست. به فرض وجود داشتنش، او پسرعمه امام بود و خود بلاذری میگوید: فرزندان
هبیره از پیروان
اهل بیت و عارف به مقام آنان بودند، به علاوه، آنان به
شجاعت معروف بودند.)
به نظر میرسد این قضیه اگر صحت داشته باشد، مربوط به غیر از شب عاشورا باشد.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۲۱-۷۲۵.