• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

زبان فارسی دوره سامانیان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حرکت فرهنگی سامانیان زمینه مناسبی برای رشد و گسترش زبان فارسی فراهم ساخت و در پرتو حمایت این سلسله علم و ادب در خراسان بالیدن گرفت. اگرچه سامانیان زبان عربی را که زبان اداری و ابزار ارتباط آن‌ها با دیگر بلاد اسلامی‌ به شمار می‌رفت به کار می‌بردند، اما به زبان فارسی دری نیز توجه زیادی نشان می‌دادند و با علاقه شدید از نویسندگان و شاعرانی که به این زبان می‌نوشتند یا شعر می‌سرودند حمایت می‌کردند؛ چنان‌که در دوره آنان نهضتی برای ترجمه از آثار عربی به فارسی شکل گرفت و کتاب‌هایی چون کلیله و دمنه، تفسیر بزرگ طبری و تاریخ طبری به فارسی دری برگردانده شد. "نصر بن احمد این سخن بشنید. خوش آمدش. دستور خویش را، خواجه بلعمی، بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانید تا این نامه به دست مردمان ‌اندر افتاد، و هر کسی دست بدو ‌اندر زدند، و رودکی را فرمود تا به نظم آورد، و کلیله و دمنه ‌اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت، و این نامه از او یادگاری بماند. "
[۱] بلعمی، تاریخ‌نامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، جلد ۱و۲، سروش، چ۲، ۱۳۷۸ش.
[۲] بلعمی، تاریخ‌نامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، جلد ۳، ۴ و ۵، البرز، چ۳، ۱۳۷۳ش

فارسی دری در دوره اسلامی‌به همین زبان معمول فارسی گفته شده است.



زبان دری در دوره اسلامی ‌نخستین بار در دربارها و شهرهای نواحی شرق ایران برای شعر و نثر به کار رفت و به عبارت دیگر، نخستین ظهور ادبی آن در شرق ایران شکل گرفت. به همین سبب تحت تأثیر لغت صرف و نحو لهجه‌های متداول در این نواحی قرار گرفت. مقدسی و ابن‌ حوقل، منطقه مورد استفاده این زبان را از نیشابور تا سغد در ماوراءالنهر دانسته‌اند.
[۳] مقدسی بشاری، احسن التقاسیم، ص۴۹۰، ترجمه علی‌نقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چ دوم.
هم‌چنین در تاریخ بخارا آمده است "زبان اهل بخارا همان زبان سعدی است، با ‌اندک تحریفی در بعضی از حروف، و زبان دری است".
[۴] نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۱۶۷، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.



زبان دری یا پارسی یا پارسی دری، یعنی حد وسط لهجه‌های مشرق (علی الخصوص شهرهای خراسان و پاره‌ای از بلاد ماوراء‌النهر) و وجه مشترک همه آن‌ها، بعد از آن‌که حکومت‌های مستقل ایرانی در خراسان و ماوراء‌النهر به وجود آمد، پیشینه کاربرد واژه دری به قرن‌های سوم و چهارم برمی‌گردد؛ زیرا مؤلفانی چون عبدالله‌ بن مقفع و ابن‌ ندیم این واژه را به کار برده و در وجه تسمیه آن سخن گفته‌اند.
ابن‌مقفع زبان دری را منسوب به دربار می‌داند و آن را زبان شهرهای مداین برمی‌شمارد که لهجه‌های شرق ایران به ویِژه لغت اهل بلخ در آن غالب بوده است.
[۵] این ندیم، فهرست، ص۱۹، لندن، مؤسسة فرقات للتراث السلامی، ۱۴۳۰ق.



زبانی که به فارسی دری شهرت یافت، با زبان پهلوی تفاوت داشت. زبان پهلوی، زبان رسمی ‌و دینی کسانی بود که بر کیش زرتشتی باقی مانده بودند و برای ایرانیان مسلمان، استفاده از زبان غیر مسلمان مکروه شمرده می‌شد؛ به همین دلیل زبان فارسی دری که با خط عربی نوشته می‌شد، شرایط لازم و رشد کافی پیدا کرد تا ایرانیان مسلمان بتوانند آن را به عنوان زبان رایج خود برگزینند.
[۶] صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ص۳، تهران، فردوس، ۱۳۷۳.



همان‌طور که گفته شد زبان دری جنبه درباری و اداری یافت و زبان شعر و نثر آن نواحی شد و ‌اندک‌اندک شاعران و نویسندگانی بدین زبان شروع به شاعری و نویسندگی کردند و چندی نگذشت که استادان مسلّمی ‌مانند "رودکی"، "دقیقی"، "فردوسی"، "کسایی" و دیگران در قرن چهارم ظهور کردند و بدین لهجه آثار گران‌بها پدید آوردند و کتاب‌های بزرگ به نثر در همین لهجه پرداختند. بعد از آن‌که به عنوان یک لهجه رسمی ‌سیاسی و ادبی در همه ایران انتشار یافت، به همان وضع اصلی و ابتدایی خود باقی نماند و شعرای نواحی مرکز و مغرب و شمال و جنوب ایران هر یک مقداری از مفردات و ترکیبات لهجه‌های محلی خود را در آن وارد کردند. زبان عربی در آن به همان نحو که از آغاز غلبه اسلام شروع شده بود، ادامه یافت و به تدریج بسیاری از ترکیبات و مفردات و برخی اصول صرف و اشتقاق زبان عربی در آن راه جست و لهجه‌ای که در قرون متأخّر معمول شده است، از این راه پدید آمد.
[۷] ریپکا، تاریخ ادبیات ایران، ص۱۶۳، تهران، فردوس، ۱۳۷۳.

اما به تدریج این زبان در مناطق مرکزی و غرب ایران نیز کاربرد پیدا کرد؛ چنان‌که "علاءالدوله کاکویه" از "ابن سینا" که تمام آثارش را به زبان عربی نوشته بود، خواست کتابی نیز به فارسی دری بنویسد: "فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که ‌اندر وی اصل‌ها و نکته‌های پنج علم از پیشینگان گرد آورم به غایت مختصر. "
[۸] ابن سینا، دانش‌نامه علایی، ص۲۵، مقدمه و حواشی و تصحیح محمد معین‌بخش.



دربار سامانی از آغاز قرن چهارم، مهم‌ترین نقش را در گسترش زبان فارسی بر عهده داشت. این دربار با حمایت از سخنوران پارسی‌گوی، آن‌ها را به خلق آثاری به نظم و نثر فارسی برانگیخت و موجب شد این به تدریج به عنوان زبان علمی ‌و ادبی مورد توجه قرار گیرد.
[۹] جعفریان، رسول، از طلوع طاهریان تا غروب خوارزم‌شاهیان، ص۹۱،‌ اندیشه معاصر، ۱۳۷۷ تهران.
سامانیان با برخورداری از چند ویژگی مهم توانستند زمینه رشد و گسترش زبان پارسی را فراهم سازند که به چند نکته آن اشاره می‌شود:

۵.۱ - اهمیت بخارا

بخارا پایتخت آنان، از نظر سوق الجیشی اهمیت زیادی داشتند. این شهر از یک‌سو رو به خراسان، طبرستان و سیستان داشت و از سوی دیگر با بلاد ماوراءالنهر مرتبط بود و این خود سبب شد تا بخارا مرکز برخورد مذاهب مختلف و در ‌اندیشه‌های گوناگون باشد.

۵.۲ - حمایت سامانیان از علم و ادب

حمایت جدی سامانیان از علم و ادب موجب شد تا بسیاری از عالمان و ادیبان به این شهر روی آورند. اقبال اهل علم و ادب به بخارا به حدی بود که در قرن چهارم آن‌جا مجمع تعداد زیادی از دانشمندان و ادیبان برجسته روزگار شد. دربار سامانی عناصر و ابزارهای فرهنگی را مورد حمایت قرار می‌داد و بر ترجمه متون از عربی یا پهلوی به فارسی تأکید می‌کرد.

۵.۳ - وجود صنعت کاغذسازی

وجود صنعت کاغذسازی در این منطقه و رونق آن در این روزگار از دیگر عواملی بود که به ترویج علم و ادب یاری می‌رساند. این صنعت در سال (۱۳۳ ه. ق) به وسیله کارگران چینی اسیر شده در سمرقند تولید شد و رواج یافت و بیست و پنج سال بعد اسرار این صنعت نخست به بغداد و سپس به دمشق رسید.
[۱۰] ریپکا، کشاورزی، کی‌خسرو، تاریخ ادبیات ایران، ص۲۲۸، تهران، ۱۳۷۰.


۵.۴ - حضور شاعران در دربار

سامانیان به پیروی از خلفای عباسی که شاعران بسیاری را گرد آورده بودند و از آنان به عنوان انبار تبلیغات برای استوار ساختن پایه‌های حکومت و گسترش نفوذ خود استفاده می‌کردند، زمینه حضور شاعران را در دربار خود فراهم کردند و چون برخی بزرگان سامانی ـ به ویژه وزیران این سلسله ـ خود از اهل علم و ادب به شمار می‌آمدند و به زبان فارسی نیز علاقه زیادی داشتند، شاعران و نویسندگان را برمی‌انگیختند تا به پارسی شعر بگویند و کتاب بنویسند چنین بود که آثار ارزشمندی در این دوره پدید آمد و مقدمه آفرینش آثار دیگری مانند شاه‌نامه فراهم گردید.
[۱۱] شفق‌زاده، رضا، تاریخ ادبیات، ص۱۱۷، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۱.



با همه توجهی که سامانیان به ترویج و گسترش زبان و ادب فارسی از خود نشان دادند، در قلمرو آنان دانشمندان و شاعران می‌توانستند به زبان عربی نیز تألیف کنند یا شعر بگویند. کتاب "مفاتیح العلوم" یکی از نخستین فرهنگ‌های علمی‌ است که در دوران اسلامی ‌به وسیله ابوعبدالله محمد خوارزمی ‌برای "عتبی" وزیر امیر نوح سامانی به عربی نوشته شده است. هم‌چنین تاریخ بخارا در سال ۳۳۲ به نام "امیر نوح سامانی" به عربی تألیف شد. سکه‌هایی که در سمرقند، بخارا و شهرهای ماوراءالنهر ضرب شده، همه به زبان عربی و خط کوفی است. امیران سامانی و وزیران و دبیران آن‌ها اغلب با زبان عربی آشنا بودند.


زادگاه زبان فارسی مشرق فلات ایران است و نخستین شاعران و نثرنویسان از این دیار برخاسته‌اند. زبان و ادب فارسی در ماوراءالنهر از قرن چهارم هجری با پدید آمدن شاعرانی چون "رودکی" و نویسندگانی چون "بلعمی"، "جیهانی" و "عتبی" یکی از بزرگ‌ترین و پرشکوه‌ترین دوران خود را پشت سر گذاشت و این زبان با پدید آمدن شاعران و ادیبان بزرگ، دوره‌ای از رشد و کمال خود را طی کرد.

۷.۱ - گسترش فارسی در ماوراءالنهر

در اهمیت و گسترش زبان فارسی در ماوراءالنهر قرن چهارم هجری همین بس که اولین بار تفسیر کبیر و تاریخ طبری به عنوان دو کتاب اساسی برای مسلمانان در ماوراءالنهر به فارسی ترجمه شد. زبان فارسی رایج در بخارا و سمرقند از قرن چهارم هجری، زبان دری بود که ترکیبی از واژه‌های عربی، سغدی و خوارزمی ‌را با خود داشت و این زبان در ماوراءالنهر خوارزم و خراسان تقریباً مشترک و قابل فهم بود.

۷.۲ - زبان رسمی در ماوراءالنهر

زبان فارسی در ماوراءالنهر بعد از سامانیان، زبان رسمی ‌بود و نه تنها در مکاتبات اداری، بلکه در نگارش کتاب‌های گوناگونی نیز کاربرد داشت. گسترش زبان فارسی کار را به جایی رسانده بود که از علاقه مردم به عربی که متون زیادی به آن زبان موجود بود، روز به روز کاسته شد و عده بیش‌تری را به این فکر واداشت تا کتب عربی را به فارسی ترجمه کنند.
[۱۲] نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۴، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.



ماوراءالنهر از لحاظ جغرافیای طبیعی از خراسان جدا بود؛ اما از نظر فرهنگی و علمی ـ ‌و به ویژه از جنبه ادبی و زبانی ـ جزئی از آن به حساب می‌آمد و زبان و ادبیات فارسی در خراسان پیوندی ناگسستنی با ادبیات فارسی در ماوراءالنهر دارد. شاعران، ادبیان و نویسندگان این دو ناحیه ـ به ویژه در دوره اسلامی ـ ‌با هم در ارتباط بوده و گاه خراسانیان برای کسب علوم به ماوراءالنهر می‌رفتند و گاه طالبان علم از آن‌جا به خراسان می‌آمدند تا از محضر بزرگان این دیار بهره بگیرند.
تعدادی از شاعران معروف ماوراءالنهر چون ادیب "صابر ترمذی" و "سیف اسفرنگی" عمر خود را در خراسان به پایان برده‌اند؛ از همین روست بحث در علوم ادبی ماوراءالنهر به طور مستقیم با تاریخ ادبیات ایران ارتباط دارد. ادبیات این سرزمین در قرن‌های پنجم و ششم هجری بخشی از ادبیات ایران زبان فارسی است.



"منصور بن نوح" پادشاه سامانی (۳۵۰ ـ ۳۶۵ ه. ق) ‌هنگامی ‌که خواست تفسیر بزرگ طبری را از تازی به پارسی برگرداند، از علمای ماوراء‌النهر (قلمرو فرمان‌روایی خود) درباره جواز آن کار فتوا گرفت. و چون فتوای علمای ماوراء‌النهر در این ‌باب نقطه عطفی بود در تاریخ زبان فارسی و فرهنگ اسلامی‌ که می‌بایستی از آن یاد شود و پیوسته در مدنظر باشد؛ ازاین‌رو در این‌جا توضیح بیش‌تری درباره آن خواهد آمد.

۹.۱ - نام‌های برخی علما

کسانی که منصور از آنان برای برگرداندن آن کتاب به فارسی نظر خواست، علمای شهرهای بزرگ آن سامان (همچون [[بخارا]، [[بلخ]، سمرقند، سپیجاب، فرغانه و شهرهای دیگر) بودند. برخی از علمایی که از این شهرها به دستور وی در پایتخت او گرد آمده بودند، از این جمله‌اند: "ابوبکر احمد بن حامد" و "خلیل بن احمد سجستانی" و در برخی نسخه‌ها از "ابوبکر محمد بن الفضل الامام"، "ابوبکر محمد بن اسمعیل الفقیه"، "ابوجعفر بن محمد بن علی"، "فقیه حسن بن علی مندوس" و "خالد بن‌ هانی متفقه" نام برده‌اند.
[۱۳] یغمایی، حبیب، ترجمه تفسیر طبری، ج۱/ مقدمه، ص۵ و ۶، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، چاپ تهران، ۱۳۳۹، ه ش.


۹.۲ - ترجمه تفسیر طبری

این علما جملگی به ترجمه آن تفسیر به زبان فارسی فتوا دادند و به دستور منصور، گروهی از علمای آن سامان به ترجمه آن پرداختند و حاصل کار ایشان همین ترجمه فارسی تفسیر طبری است که همواره یکی از ذخایر گران‌قدر زبان فارسی به‌شمار رفته و می‌رود.

۹.۳ - علت فتوای علما

آن‌چه در داستان این ترجمه درخور دقت و تأمل می‌باشد، دلیلی است که این علما در توجیه فتوای خود آورده‌اند که شاید با نقل قسمتی از آن بهتر بتوان به معنی و مفهوم آن فتوا پی برد. در مقدمه کتاب چنین آمده:
"پس علمای ماوراء‌النهر را گرد کرد (یعنی منصور) و این از ایشان فتوا کرد که روا باشد ما این کتاب را به زبان فارسی برگردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن‌ کس را که او تازی نداند، از قول خدای عزّوجلّ که گفت: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ» «گفت من هیچ پیغامبری را نفرستادم، مگر به زبان قوم او و آن زبانی که ایشان دانستند».
و دیگر آن بود که این زبان پارسی از قدیم باز دانستند، از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (علیه‌السلام) همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسماعیل پیغامبر بود (علیه‌السلام) و پیغامبر ما صلی‌اللّه‌علیه (وآله) از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و این‌جا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم‌اند"
[۱۵] یغمایی، حبیب، ترجمه تفسیر طبری، ج۱/ مقدمه، ص۵، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، چاپ تهران، ۱۳۳۹، ه ش.


۹.۴ - اهداف فتوای علما

این فتوا از یک‌سو پایه بر این اصل داشت که اسلام دینی است انسانی و جهانی که هیچ قومیت و زبانی آن را محدود نمی‌سازد. اصلی که از آغاز، گرایش اسلامی ‌ایرانیان بر آن قرار گرفته بود، و بر پایه همان اصل هم با امویان و پیروان ایشان که اسلام را جز این می‌خواستند، درافتادند و آن‌ها را از میان برداشتند.
از سوی دیگر ریشه در فرهنگ کهن و استوار آن ناحیه داشت که اسلام را جز در زبان فارسی نمی‌فهمیده و نمی‌پذیرفته‌اند.
به گفته نرشخی در تاریخ بخارا، «مردم بخارا در اول اسلام، در نماز، قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن»؛ و هم به گفته او در نماز جماعت در هنگام رکوع و سجود مردی به جای تکبیر عربی به زبان خودشان بانگ کردی و آن‌ها را بیاگاهانیدی‌.
[۱۶] نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۴، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمد تقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.

فتوای ابو‌حنیفه هم که در تکبیر نماز جایز است به ‌جای اللّه‌ اکبر گفته شود «خدای بزرگ است» یا «خدای بزرگ» یا «به نام خدای» ریشه در همین فرهنگ دارد، و به حکم همین فرهنگ هم بوده که وقتی "اشرس" کارگزار هشام خلیفه اموی در خراسان که ذکرش خواهد آمد، درصدد برآمد که اسلام را از راه دعوت و تبلیغ در ماوراء‌النهر گسترش دهد، ناچار شد برای این کار کسانی را برگزیند که زبان فارسی را خوب بدانند و در آن مهارت داشته باشند.
[۱۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۱۵، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ش.

و ناگفته نماند که در این دوران بدین‌ سبب، هم فرهنگ کهن ایران و هم گرایش اسلامی ‌ایرانیان به صورت اصلی خود فرصت بروز و ظهور یافتند که دولت ایرانی سامانی بر این منطقه فرمان می‌راند و از قدرت و شوکتی بهره‌مند بود که در پناه آن اهل علم و فکر از آزادی بیش‌تری در اظهارنظرهای خود برخوردار بودند.
فتوای علمای ماوراء‌النهر و عمل امیر سامانی ازآن‌رو نقطه عطفی در تاریخ زبان فارسی شمرده می‌شود که توهّم بی‌اساسی را که در اذهان رسوخ یافته بود و در اثر القائات مکرر می‌رفت که به صورت سنتی پایه‌دار و اسلامی ‌درآید و قلمرو زبان فارسی را از آن‌چه که بود تنگ‌تر سازد، درهم شکست و راه زبان فارسی را در علوم قرآنی و انواع معارف اسلامی ‌باز کرد، و موانع را تا حدی از جلوی آن برداشت و همین روش خردمندانه بود که باعث شد تا زبان فارسی، گذشته از شعر و ادب که در آن دوران رونقی بسزا یافته بود و رو به کمال داشت، با بار اسلامی ‌خود نیز هم‌چنان ببالد و اسلام را، هم در قلمرو بسیار وسیع خود بگستراند و هم آن را با خود به سرزمین‌های دوردست چین و خاور دور ببرد، و در آن‌جاها بشناساند، که خود فصلی بدیع در تاریخ اسلام در قلمرو زبان فارسی است.


نخستین اثری که از نثر فارسی باقی مانده، از اوایل قرن چهارم است. پیش از آن فقط یکی چند جمله‌ای است که مؤلفین ایرانی یا عرب در کتاب‌هایی که به زبان تازی نوشته‌اند، نقل کرده‌اند.

۱۰.۱ - سال ۱۳۲ هجری

چیزی که در این میان مسلم است این است که حتماً در قرن دوم نثر فارسی بوده است؛ زیرا که "به آفرید" پسر ماه فروردین که پیش از خلافت بنی‌عباس در سال ۱۳۲ از خراسان دینی تازه آورده بود و از مردم حوالی نیشابور بود، پیروان خود را هفت نماز به زبان فارسی مقرر داشت و برای این هفت نماز کتابی به زبان فارسی تألیف کرده بود و بعد از آن یکی از اطبا و مترجمین قرن دوم"منکه" نام یکی از کتب هندی را به اسم کتاب شاناق در نجوم بود، از هندی به زبان فارسی ترجمه کرده است و "ابوحاتم بلخی" در میان سال‌های ۱۷۰ و ۱۷۷ آن کتاب را برای یحیی برمکی به خط فارسی نوشته است. از این دو کتاب ظاهراً اثری باقی نمانده و نیز از کتبی که به زبان ما در قرن سوم تألیف کرده‌اند، چیزی به دست نیست؛ ولی تا جایی که اطلاع داریم، در قرن چهارم در نتیجه تشویق‌های فوق‌العاده پادشاهان سامانی کتاب بسیار به زبان فارسی تألیف شده است؛ از آن جمله کتابی در لغات فارسی به اسم "تاج المصادره" به "ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی" شاعر بزرگ ایرانی متوفی در ۳۲۹ نسبت داده‌اند.
در همان زمان "ابوحص حکیم بن احوص سغدی" کتابی در لغت فارسی تألیف کرده است تا قرن یازدهم نیز فرهنگ‌نویسان آن را در دست داشته‌اند.

۱۰.۲ - سال ۳۴۶ هجری

کتبی که به نثر قرن چهارم اینک در دست است، نثر فارسی مدون متعلق به سال ۳۴۶ هجری می‌باشد و آن مقدمه‌ای است به نثر، برای شاه‌نامه‌ها؛ یعنی مجموعه‌های تاریخ ایران پیش از اسلام که در آن زمان به نثر فارسی می‌نوشته‌اند، ترتیب داده‌اند و نویسنده آن معلوم نیست؛ ولی پس از آن‌که فردوسی این داستان‌ها را نظم کرده، همان مقدمه قدیم را در صدر منظومه فردوسی قرار داده‌اند و سپس مطالب دیگر در احوال فردوسی بر آن افزوده‌اند و این مقدمه به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی (حکمران طوس) به توسط چند تن از زرتشتیان ایران نوشته شده است و تا سال ۸۲۹ که "بایسنقر میرزا" شاهزادگان آل‌تیمور دستور داده است، مقدمه دیگری بر شاه‌نامه بنویسید. این دیباچه ابومنصوری همواره در صدر شاه‌نامه معمول بود و هنوز در بعضی نسخ خطی قدیم متداول است و دو مقدمه دیگر هم پس از آن و پیش از دیباچه بایسنقری نوشته‌اند. پس از آن" ابوالقاسم عیسی بن علی" که پدرش "علی بن عیسی بن داود الجراح " وزیر مقتدر عباسی بود و در سال ۳۳۴ رحلت کرد، کتابی در لغت فارسی نوشته است که اینک در دست نیست.

۱۰.۳ - سال ۳۵۲ هجری

در همین زمان‌ها "ابوالموید بلخی" شاعر معروف دربار سامانیان به زبان فارسی تألیفات کرده است و از جمله مؤلفات او شاه‌نامه‌ای بوده است به نثر فارسی که پیش از سال ۳۵۲ که ترجمه طبری تمام شده آن را تألیف کرده بود.
[۱۸] مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص۶، تحقیق ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور، چ دوم، ۱۳۶۶ش.


۱۰.۴ - سال‌های ۳۶۶ تا ۳۸۷ هجری

و نیز ذکری از کتاب گرشاسب‌نامه او هست که معلوم نیست همین شاه‌نامه است یا کتابی دیگر بوده و فعلاً تنها کتابی که از مؤلفات او باقی است. کتاب کوچکی است در "عجایب بلدان" که در میان سال‌ای ۳۶۶ و ۳۸۷ آن را پرداخته است.
سپس در زمان "نوح بن نصر" پادشاه سامانی تفسیر کبیر تألیف "محمد بن جریر بن یزید طبری" را که از معروف‌ترین کتب فن است به فرمان این پادشاه به زبان فارسی ترجمه کرده‌اند؛ ولی مترجم آن به تحقیق معلوم نیست و آن کتاب نیز موجود است.

۱۰.۳ - سال ۳۵۲ هجری

کتاب دیگری از همین مؤلف در همان اوان ترجمه شده و آن تاریخ طبری است که ظاهراً در سال ۳۵۲ "ابوعلی محمد بن محمد بن عبیدالله بلعمی" وزیر که شاعر نیز بود، ترجمه کرده است و از بهترین کتب متداول نثر فارسی است.

۱۰.۶ - سال ۳۶۹ هجری

در سال ۳۶۹ نوح بن منصور پادشاه سامانی به خواجه "عمید ابوالفوارس قناوزی" فرمان داده است که کتاب "سند بادنامه" از از زبان پهلوی به زبان فارسی ترجمه کند و آن ترجمه تا قرن ششم موجود بوده است که ازرقی هروی شاعر بزرگ آن زمان آن کتاب را نظم کرده است و "بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن عمر ظهیری" کاتب سمرقندی در همان قرن ترجمه قناوزی را تهذیب کرده و به انشای تازه‌تر درآورده است. داستان سندبادنامه مجموع حکایاتی است که مانند کلیله و دمنه در زمان ساسانیان از هندوستان به ایران آورده و به زبان پهلوی ترجمه کرده‌اند و از آنجا به زبان فارسی درآمده است.
[۱۹] نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۲۳۰، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.



۱. بلعمی، تاریخ‌نامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، جلد ۱و۲، سروش، چ۲، ۱۳۷۸ش.
۲. بلعمی، تاریخ‌نامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، جلد ۳، ۴ و ۵، البرز، چ۳، ۱۳۷۳ش
۳. مقدسی بشاری، احسن التقاسیم، ص۴۹۰، ترجمه علی‌نقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چ دوم.
۴. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۱۶۷، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.
۵. این ندیم، فهرست، ص۱۹، لندن، مؤسسة فرقات للتراث السلامی، ۱۴۳۰ق.
۶. صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ص۳، تهران، فردوس، ۱۳۷۳.
۷. ریپکا، تاریخ ادبیات ایران، ص۱۶۳، تهران، فردوس، ۱۳۷۳.
۸. ابن سینا، دانش‌نامه علایی، ص۲۵، مقدمه و حواشی و تصحیح محمد معین‌بخش.
۹. جعفریان، رسول، از طلوع طاهریان تا غروب خوارزم‌شاهیان، ص۹۱،‌ اندیشه معاصر، ۱۳۷۷ تهران.
۱۰. ریپکا، کشاورزی، کی‌خسرو، تاریخ ادبیات ایران، ص۲۲۸، تهران، ۱۳۷۰.
۱۱. شفق‌زاده، رضا، تاریخ ادبیات، ص۱۱۷، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۱.
۱۲. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۴، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.
۱۳. یغمایی، حبیب، ترجمه تفسیر طبری، ج۱/ مقدمه، ص۵ و ۶، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، چاپ تهران، ۱۳۳۹، ه ش.
۱۴. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۴.    
۱۵. یغمایی، حبیب، ترجمه تفسیر طبری، ج۱/ مقدمه، ص۵، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، چاپ تهران، ۱۳۳۹، ه ش.
۱۶. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۴، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمد تقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.
۱۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۱۵، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ش.
۱۸. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص۶، تحقیق ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور، چ دوم، ۱۳۶۶ش.
۱۹. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۲۳۰، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تحقیق محمدتقی مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم، ۱۳۶۳ش.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «زبان فارسی دوره سامانیان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۱۷.    






جعبه ابزار