رویکردهای عصبی زیستی به هوش
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
رویکردهای عصبی زیستی به هوش، یکی از مباحث مطرح در
روانسنجی در علم
روانشناسی بوده و به معنای مبحثی پیرامون نظریات و تئوری
های برخی دانشمندان درباره ارتباط و تاثیرات مسائل زیستی و عصبی به
هوش و
کارکردهای ذهنی است. در این مقاله بعد از طرح اصل مبحث به بررسی آراء دانشمندان در این زمینه میپردازیم.
در همه نظریه
های مربوط به هوش، چنین فرض میشود که یک زمینه عصبی وجود دارد و در نهایت، هوش به آن وابسته است. در
نظریه عصبی – زیستی رابطه بین هوش و ویژگی
های سیستم عصبی مانند
فیزیولوژی عصبی،
فرایندهای الکتروشیمیایی، اندازه و مشخصات
مغز مورد بررسی قرار میگیرد.
سادهترین روش این است که رابطه بین
اندازه مغز و
هوشبهر مورد مطالعه قرار گیرد، که در این مورد
همبستگی قابل توجهی به دست نیامده است. اگرچه مغز مهمترین عضو در فعالیت ذهنی است، اما تلاش برای شناسایی ناحیهای از آن که به طور مستقیم با هوش ارتباط داشته باشد، چندان موفق نبوده است. حتی این فرضیه رایج نیز که فرایندهای عالی ذهن در
منطقه جلو پیشانی کرتکس انجام میگیرند نیز تایید نشده است.
با مطالعه هوش کلی بیمارانی که منطقه جلو پیشانی کرتکس آنان قطعهبرداری شده است، کاهشی در هوش آنان دیده نشده است و تنها در برخی از این بیماران، در جنبههایی از هوش آنان اختلال مشاهده شده است.
برخی از دانشمندان با تشریح نواحی مختلف مغز و آسیب وارده به هر ناحیه، نقش بخش
های مختلف مغز را در
کارکردهای ذهنی و رفتاری مطالعه کردهاند. به عنوان مثال، قسمت
های پشتی
قشر مخ در
تجزیه و تحلیل،
رمزگردانی و ذخیره اطلاعات نقش دارد.
هالستید، (Halstead)
نظریه هوش زیستی را مطرح کرده و معتقد است که تعدادی از
کارکردهای مغز که به هوش مربوطند، به طور نسبی از تاثیر عامل فرهنگی مستقلاند. آنها پایه زیستی دارند و در همه افراد صرفنظر از عوامل فرهنگی، به کارکردهای مغز مربوطند.
او چهار عامل را مشخص میکند که عبارتند از:
عامل یکپارچگی مرکزی (C): توانایی شخص برای سازمان دادن به تجربههاست. زمینه قبلی در مورد تجارب آشنا و یادگیریهای پیشین در ارتباط با تجربههای جدید بهکار بسته شده و یکپارچه میشوند، هدف عمده آن سازگاری است.
عامل انتزاع (A): عبارت است از دستهبندی اشیاء به صورت طبقههای مختلف، درک شباهتها و تفاوتهای بین اشیاء، مفاهیم و رویدادها.
عامل قدرت (P): به قدرت یا توان مغزی اطلاق میشود (نیروی تحریفنشده مغز). این عامل شامل توانایی شخص در معوق گذاشتن عاطفه است به گونهای که منطقی بودن و تواناییهای عقلی بتواند نمو و رشد کند.
عامل جهتیابی (D): کانون یا جهت را برای تواناییهای شخص فراهم میکند. این عامل شیوه بروز و تجلی هوش و رفتارها را مشخص میسازد.
کتل (Cattel) و
هب (Hebb) از جمله دانشمندانی هستند که مفهومسازیشان از هوش در زمره رویکردهای زیستی قرار میگیرد. کتل و هب، هر دو وجود حوزه
های معینی از هوش را تاکید کردهاند که به طور مستقیم به کارکرد مغز وابستهاند.
هب، آن را هوش A مینامد و تاکید میکند که زیستی و وابسته به وراثت است و مستلزم داشتن نظام عصبی سالم بوده و به توانایی
های مسالهگشایی مربوط میباشد.
هوش سیال کتل، معادل
هوش A هب است و مانند آن به کارآیی مغز و سلامت نسبی آن بستگی دارد. این نوع هوش نشاندهنده توان بالقوه فرد است و وی را قادر میسازد که روابط، شباهتها و همسانی
های میان پدیدهها را درک کند.
به عقیده کتل، هوش سیال که عمدتا غیرکلامی و مستقل از فرهنگ است، تا حدود ۱۴ سالگی افزایش مییابد. از آن هنگام تا ۲۰ سالگی ثابت میماند و سپس بهتدریج افول میکند. هوش A و هوش سیال در برابر
آسیبهای مغزی حساحسند و بر اثر این آسیبها مختل میشوند. تفاوت عمده نظریه کتل و هب در این است که کتل معتقد است هوش سیال را میتوان به وسیله آزمون
های مستقل از فرهنگ اندازهگیری کرد اما به نظر هب، هوش A با
آزمونهای هوش، قابل اندازهگیری نیست.
کتل و هب، علاوه بر هوش سیال و هوش A که مبتنی بر پایه
های زیستی هستند، ابعاد دیگری از هوش را مطرح کردهاند که بیشتر از محیط، تجریه و عوامل فرهنگی تاثیر میپذیرند. هب آن را "
هوش B" مینامد و معتقد است که به تجربه استوار است و گستره اطلاعاتی که شخصاندوخته است را منعکس میکند. هوش B به وسیله آزمون
های هوش قابل اندازهگیری است.
کتل نیز در این بعد،
هوش متبلور را مطرح کرده و عنوان میکند که این هوش بر اثر تعامل هوش سیال مادرزادی شخص و عوامل محیطی مانند فرهنگ و تعلیم و تربیت رشد میکند. به نظر کتل هوش متبلور تا حدود ۴۰ سالگی رشد و از آن پس به کندی رو به کاهش میگذارد. هوش متبلور و هوش B به طور نسبی ثابتاند و در برابر آسیب
های مغزی، کمتر دچار نقصان میشوند. هوش متبلور از طریق آزمونهایی که به دانش و
مهارتهای اکتسابی مانند گنجینه لغات و
اطلاعات عمومی مربوطند، قابلاندازهگیری است.
الکساندر لوریا (Luria) از دیگر کسانی است که کارهایش تاثیر پرنفوذی بر رویکرد زیستی – عصبی داشته است. وی مغز را به عنوان واحدهای کارکردی نظام
های متمایز مفهومسازی کرد. این واحدها با یکدیگر هماهنگی دارند و کل یکپارچهای را تشکیل میدهند. سه واحد عمده عبارتند از:
الف. واحد برانگیختگی (ساقه مغز و ساختهای مغز میانی).
ب. دروندادههای حسی (قطعههای گیجگاهی، آهیانهای و پسسری).
ج. واحد اجرایی یا هماهنگساز که آغازگر، سازماندهنده و برنامهریزی کننده رفتار است (قطعههای پیشانی).
به نظر لوریا،
لُب پیشانی و
لب گیجگاهی کرتکس مغز، فرایندهای توالی و تقطیع را کنترل میکنند در حالی که لب آهیانهای و پسسری، فرایند استدلال همزمان را در کنترل خود دارند. نمونهای از
تکلیف توالی، یادآوری سری
های اعداد است و تشخیص یک تصویر ناتمام که بخشی از آن کشیده شده است، نمونهای از استدلال همزمان است.
جنسن (Jenson)، براساس مطالعات خود به این نتیجه رسیده است که بین زمان واکنش
سلولهای عصبی به محرکها و
هوش افراد رابطه وجود دارد. به نظر وی، واکنش
سلول
های مغزی که با سرعت پردازش اطلاعات رابطه دارد، در افراد مختلف متفاوت است. بین سرعت پردازش اطلاعات، که از روی زمان واکنش به محرکها اندازهگیری میشود، با نمره
های هوش افراد
همبستگی وجود دارد. اما باید دانست که این نظریهها هنوز به طور کامل بررسی و مورد تایید علمی قرار نگرفتهاند، لذا باید آنها را به صورت فرضیه تلقی کرد.
در بررسی رابطه بین
هوش و انواع مختلف پاسخ
های روانی – فیزیولوژیکی، موفقیت
های نسبی به دست آمده است. پژوهش
های آهرن و
بیتی (Beaty & Ahern) نشان داده است که مردمک
های چشم افراد باهوش به هنگام انجام تکالیف شناختی، انرژی کمتری صرف میکنند. در برخی از پژوهشها بین سرعت پاسخ به محرک
های بینایی و سطح هوشی افراد بزرگسال، همبستگی به دست آمده است.
اما باید دانست که مطالعات مذکور صرفا همبستگی
های هوش را نشان میدهند و به تبیین ماهیت و یا ساختار
فرایند عصبی زمینهساز هوش کمک نمیکنند. به طور کلی، رویکردهای زیستی به هوش با مشکلات جدی روششناختی و نظریهای همراهند.
تاکنون هیچ بخشی از نظام عصبی یافت نشده است که به طور آشکار با هوش رابطه داشته باشد. به علاوه، جدا کردن اثر
یادگیری و عوامل فرهنگی از تاثیر عوامل بیولوژیکی بر هوش بسیار دشوار است. امید است با پیشرفت
روشهای اندازهگیری روانی به موازات پیشرفت دانش
نوروآناتومی و
نوروفیزیولوژیکی، رابطه بین
مغز و
رفتار هوشمندانه به گونهای دقیقتر شناخته شود.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «رویکردهای عصبی- زیستی به هوش»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۶/۲۲.