روضه شب و روز نهم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
روضه شب و روز نهم، به ذکر رشادتها و جانفشانیهای سقا و علمدار کاروان
امام حسین (علیهالسّلام)؛
قمر بنیهاشم، در جهت آبرسانی به خیام
حضرت ابا عبدالله الحسین (
علیه
السّلام) و شهادت وی با حالت تشنگی و عطش اختصاص یافته است.
لازم به ذکر است که هر یک از شبهای
ماه محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیتها یا وقایعی مرتبط با
حادثه کربلا نامگذاری شده و این نامگذاری به طور تعینی و با گذشت زمان صورت گرفته است. این کار از ناحیه ذاکران
اهل بیت (علیهمالسّلام) به تقلید از شبهای خاصی مانند:
عاشورا و
تاسوعا انجام شده است. از همینرو، شب و روز نهم
ماه محرم یا تاسوعا منسوب به ابالفضل العباس، علمدار کربلا و بزرگترین یار و یاور امام حسین (
علیه
السّلام) بوده و ذاکران و مداحان در این شب به نقل مصائب وی می پردازند.
یکی از شخصیتهای برجستهای که از نقشآفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنههای جاودانهای از وفاداری و جانبازی در راه دفاع از
حجت خدا و اطاعت از فرمان امام خویش به یادگار گذاشت،
حضرت عباس بن علی (علیهالسّلام) است. وی از یک طرف در صحنه نبرد، چنان رشادت و حماسه از خود نشان داد که عرصه را بر دشمن تنگ کرد، و از طرف دیگر، نسبت به
امام حسین (علیهالسّلام) چنان مطیع و وفادار بود که در طول تاریخ، از او به عنوان قهرمانی فداکار و برادری وفادار یاد میشود. عباس به معنای چهره درهم کشیده است و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. وی فرزند
علی (علیهالسّلام) و برادر حسین (
علیه
السّلام) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس (
علیه
السّلام) این
ادب و
فروتنی را تا لحظه آخر بر خود
واجب میدانست. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس (
علیه
السّلام) یکی دیگر از برگهای زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است. اين قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبد اللّه (
علیه
السّلام)، در هنگامه اوج تنهايى امام و در راه رساندن آب به كامهاى خشكيده كاروان حسين (
علیه
السّلام)، شهدِ شهادت نوشيد. وی در هنگام شهادت، ۳۴ سال داشت؛ بنابراين ، در حدود سال ۲۶ هجرى به دنيا آمده است.
وی از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كِلاب و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بىنظيرى همچون
امام حسن (علیهالسلام) و
امام حسین (علیهالسلام)، باليد و رشد كرد. كنيه آن بزرگوار،
ابوالفضل و ابو قِربه (صاحب مَشک) و القابش سقّا و قمر بنى هاشم است. عبّاس (
عليه
السلام ) قامتى بلند، سينه اى سِتَبر، بازوانى توانمند و چهرهاى بس زيبا داشت، بدان سان كه او را «ماه بنى هاشم» مىگفتند.
حضرت اباالفضل العباس (
علیه
السّلام) در
واقعه کربلا ۳۴ سال داشت و از این مدت، چهارده سال در رکاب پدرش امیرالمؤمنین (
علیه
السلام) و نُه سال همراه برادرش
امام مجتبی (علیهالسلام) و یازده سال در خدمت امام حسین (
علیه
السلام) زیست.
القاب آن
حضرت «قمر بنیهاشم»،
«سقّاء»،
«علمدار»،
«العبد الصالح»،
«المواسی الصابر»،
و «المحتسب»
شمرده شده است.
حضرت عبّاس (
عليه
السلام)، در كلام معصومان، به ايثار، تيزبينى، استوارى در ايمان، جهاد عظيم، آزمايش نيكو و داشتن جايگاه رَشکآور در قيامت، ستوده شده است.
امام صادق (علیهالسلام) در وصف عبّاس میفرماید:
«کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْایمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبی عَبْدِاللَّهِ (علیهالسلام) وَاَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا»؛ «عموی ما عباس (
علیه
السلام) دیدهای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین (
علیه
السلام)
جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به
شهادت رسید.»
امام سجاد (علیهالسلام) عموی خود عباس را چنین توصیف میفرماید:
«رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ واَبْلی وفَدی اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ اَبی طالِبْ علیه السلام؛ وَانَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَةِ»؛ «خدایْ عمویم عباس را رحمت کند که
ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آنکه دستهایش از پیکر جدا گردید. آنگاه
خداوند به جای آنها دو بال به وی عنایت فرمود که در
بهشت همراه فرشتگان پرواز کند، همانسان که برای
جعفر طیار قرار داد. عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در
قیامت بدان
غبطه میخورند.»
نخستین ماموریت
حضرت عباس (
علیه
السلام) در واقعه کربلا عصر روز نهم انجام شد که به فرمان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست که شب را به آنان مهلت دهند تا با خداوند به راز و نیاز بپردازند.
در همین هنگام کزمان، غلام
عبداللَّه بن ابیمحل که دائیزاده
حضرت ابوالفضل (
علیه
السّلام) بود، اماننامهای را که
شمر و عبداللَّه ابن ابیالمحل از
ابن زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان
ام البنین به اماننامه افتاد گفتند:
سلام ما را به داییمان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امانزاده
سمیه بهتر است.
بنا به روایتی شمر که خود نیز از
قبیله بنی کلاب بود پشت خیمهها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان
علی (علیهالسلام) او را جواب ندادند. امام (
علیه
السلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند
فاسق باشد.
عباس و
جعفر و
عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه میخواهی؟ گفت: ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید!
آنان او را ناسزا داده، گفتند: خدای
لعنت کند تو و اماننامهات را! آیا چون دایی ما هستی ما را امان میدهی؟! ولی فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان میدهی از ملعون و ملعونزادهها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.
شب عاشورا، امام (
علیه
السلام) یارانش را فراخواند و ضمن ایراد
خطبه،
بیعت خود را از آنان برداشت و فرمود: «بروید، اینان با من کار دارند». در این هنگام نخستین کسی که اظهار وفاداری کرد، عباس بن علی (
علیه
السلام) بود. وی عرض کرد: «چرا چنین کنیم؟ آیا برای اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هیچگاه آن روز را نیاورد و به ما نشان ندهد!»
یکی از شئون و افتخارات
حضرت عباس (
علیه
السّلام) در کربلا، سقایی یعنی تهیه و تامین آب برای اردوی حسینی بود، زیرا از روز هفتم،
آب را به روی آنها بسته بودند. به همین مناسبت، یکی از القاب او «سقا» بود.
مصراعی از رجزهای
حضرت عباس (
علیه
السّلام) مؤید این امر است. (انی انا العباس اغدو بالسقا)
بعد از اینکه یاران امام کشته شدند و اهل حرم نیاز شدید به آب داشتند و تشنگی امام حسین (
علیه
السّلام) شدت یافته بود. امام و برادرش عباس (
علیه
السّلام) در صدد تهیه آب برآمدند. با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت
فرات حرکت کردند.
«انّ الحسین (علیهالسّلام) لمّا غلب علی عسکره العطش رکب المسناة یرید الفرات....» عباس (
علیه
السّلام)، همچنان پیشاپیش حسین (
علیه
السّلام) حرکت میکرد و میجنگید و به هر سو که حسین (
علیه
السّلام) میرفت، او نیز به همان سو میرفت.
در این هنگام امام حسین (
علیه
السّلام) روی سیل بند کنار فرات رفته، به سمت فرات روانه شد و سپاهیان
عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند. مردی از
قبیله بنی دارم گفت: میان او و آب حایل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.
حسین بن علی (
علیه
السّلام) مرد دارمی را
نفرین کرد و گفت: خداوندا، تشنهاش گردان. راوی گوید: به خدا سوگند، چیزی نگذشت که خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت، هرچه مینوشید سیراب نمیشد، به گونهای که چیزی نگذشت که شکمش همچون شکم شتر مرده ترکید.
آن مرد از نفرین امام خشمگین شد، و تیری رها کرد که بر گلوی
حضرت اصابت کرد. امام حسین (
علیه
السّلام)، تیر را بیرون آورد، آنگاه دستهایش را زیر گلو گرفت و پر از
خون شد و آن را پاشید، آنگاه گفت: «خدایا، به درگاهت شکایت میکنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت میکنند».
«اللَّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ»
آنگاه لشکر دشمن، عباس را از هرطرف محاصره و او را از امام حسین (
علیه
السّلام) جدا کردند.
حضرت عباس (
علیه
السّلام) که از برادرش جدا شده بود، به تنهایی با آنان جنگید.
او در حالیکه حمله میکرد این رجز را میخواند:
| | |
أقسمت باللّه الأعزّ الأعظم | | و بالحجون صادقا و زمزم |
و بالحطيم و الفنا المحرّم | | ليخضبنّ اليوم جسمي بدمي |
دون الحسين ذي الفخار الأقدم | | إمام أهل الفضل و التكرم |
| | |
| | |
«سوگند به خدای بزرگ و ارجمند، و سوگند راستین به حجون و
زمزم، سوگند به خدای صاحب حطیم و آستانه مقدس در
کعبه، امروز در
حضور مرد با فضیلت و با کرامت، یعنی حسین (
علیه
السّلام) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد.»
خوارزمی میگوید:
حضرت عباس (
علیه
السّلام) در حالیکه برای آوردن آب عازم شده بود، اینگونه رجز میخواند:
| | |
لاارهب الموت اذا الموت زقا | | حتٰی اُواری فی المصالیت لقا |
نفسی لنفس المُصطفی الطهر وقا | | انّی انا العبّاس اغدو بالسقا... |
| | |
| | |
«آنگاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از
مرگ ندارم تا آنکه در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من فدای (حسین) برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقایی است. آن روز که با شر روبهرو گردم، از آن نمیهراسم.» آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد.
مرحوم
مجلسی کیفیت شهادت
حضرت را چنین بیان میکند: آنگاه که عباس (
علیه
السلام) تنهایی برادر را مشاهده نمود، نزد وی آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده میشود. عرض کرد: سینهام تنگ شده و از زندگی سیر شدهام و میخواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم. امام (
علیه
السلام) فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند. مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین فرات او را محاصره و تیرباران کردند. وارد فرات شد ... و مشک را پر از آب کرد. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمهها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره کرد.
در گرماگرم نبرد و تلاش
حضرت عباس (
علیه
السّلام) برای رساندن آب به خیام، یکی از یزیدیان به نام زید بن ورقاء جهنی
زَیدُ بن وَرقاءَ الجُهَنِی،
با کمک فردی دیگر به نام
حَکیمُ بن طُفَیل ضربتی بر دست راست عباس (
علیه
السّلام) وارد کرد.
حضرت عباس (
علیه
السّلام) مشک را بر شانه چپ قرار داد، شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده، این رجز را میخواند:
| | |
واللهِ إنْ قَطعْتمُوا يَمينِي | | إنّي اُحامي أبداً عنْ دِيني |
وعنْ إمامٍ صادقِ اليقينِ | | نجلِ النَّبيِّ الطّاهرِ الأمينِ |
| | |
| | |
«به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع میکنم.»
عباس (
علیه
السّلام) آنقدر جنگید که بیحال و ناتوان شد. در این زمان حکیم بن طفیل که پشت نخلی کمین کرده بود، ضربتی بر دست چپ وی وارد کرد و آنرا از تن جدا کرد. عباس (
علیه
السّلام) آن موقع این رجز را خواند:
| | |
يا نفسُ لا تَخشَي منَ الكفّارِ | | وأبشِري برحمةِ الجبّارِ |
معَ النبيِّ السيّدِ المُختارِ | | قدْ قَطعُوا ببغيهمْ يَساري... |
| | |
| | |
«ای نفس، از کفار نترس و در کنار
پیامبر، سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند، پروردگارا، آنان را به آتش (
دوزخ) وارد کن.»
آنگاه عباس (
علیه
السلام) مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین (
علیه
السلام) را صدا زد: «ای برادر، برادرت را دریاب.» قبل از آمدن امام حسین (
علیه
السلام) آن ملعون جلو آمد و با عمودی آهنین ضربتی بر فرق مبارکش زد.
حضرت عباس (
علیه
السّلام) بر اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن زخمهای شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت
و بدینگونه پس از کشتن گروهی از دشمن، به شهادت رسید.
چون امام حسین (
علیه
السّلام)، برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به شدت
گریه کرد
و با حالت انکسار فرمود:
«الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي»؛ «اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد.»
در
زیارت ناحیه مقدسه از عباس بن علی (
علیه
السّلام) چنین یاد شده است:
«السَّلامُ عَلی ابی الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ اَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی اَخاهُ بِنَفْسِهِ، اَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الْفادی لَهُ الواقی السَّاعی اِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه»؛ «
سلام بر
ابوالفضل العباس فرزند
امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، آنکه در راه برادر از جان خود گذشت. همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد. خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن آب نمود و دستانش جدا گردید.»
در شمارى از منابع متأخّر، مطالبى در باره ابو الفضل العبّاس (
عليه
السلام) گزارش شده است كه در منابع قابل استناد ، ديده نمى شود. براى نمونه، به شمارى از گزارشهاى بىاساس، اشاره مىكنيم.
۱. در
معالی السبطین آمده است كه: آن هنگام كه
شبِ بیست و یکم ماه رمضان شد و على (
علیه
السلام) در آستانه مرگ قرار گرفت، عبّاس (
علیه
السلام) را به سينه چسبانْد و فرمود: «فرزندم كه چشم من در
قیامت، با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامى كه
روز عاشورا شد و وارد شريعه شدى، مبادا آب بنوشى، در حالى كه برادرت حسين، تشنه است!»
۲. در كتاب
شعشعة الحسینی آمده است: جناب امير مؤمنان (
علیه
السلام) خلوت نمودند. حسنين (عليهماالسلام) و
زینب (علیهاالسلام) و
ام کلثوم (علیهاالسلام) را طلب فرمود و دست مبارک بر سر و روىِ ايشان كشيد و به شدّت مىگريست و ايشان هم مىگريستند، به نوعى كه ساير اولادهاى آن
حضرت كه در بيرون خانه بودند، بىاختيار داخل خانه شدند و مىگريستند. پس
حضرت امير المؤمنين (
علیه
السلام) دست امام حسن (
علیه
السلام) را گرفت و فرزندان خود را به
امانت به آن بزرگوار سپرد. پس نظر فرمود به عبّاس. ديد گريه او از همه شديدتر است. پس او را به نزد خود، طلب فرمود و شيون بلندى كرد و مفصّل گريست و آن گاه فرمود: «اى پسرم! اى جانم! از حسين، مراقبت كن ، كه او امانت خدا و پيامبر خدا و
فاطمه (علیهاالسلام) و امانت من است. تو ياور او باش و خودت را فداى او كن». آن گاه ، شيون زد و از گريه و فرياد زياد، بيهوش شد.
۳. همچنين در كتاب
أسرار الشهادات، آمده است: گفته شده:
زُهَیر، پيش از كشته شدنش، نزد
عبداللّه بن جعفر بن عقیل آمد و به او گفت: برادرم ! پرچم را به من بده. عبد اللّه به وى گفت: آيا من در حمل آن، كوتاهى كرده ام؟ زهير گفت: نه؛ ولى من به آن، نياز دارم. راوى گفت: عبد اللّه ، پرچم را به زهير داد و زهير، آن را گرفت و به صورت ناگهانى، پيش عبّاس بن على (
عليه
السلام) آورد و گفت: يا ابن امير المؤمنين! مى خواهم خبرى را برايت بازگو كنم كه حفظش كرده ام. عبّاس گفت : بگو كه الآن، وقت بازگويىِ خبر است، عيبى ندارد. بگو، كه تو براى ما، خبر قطعى نقل مى كنى. زهير به وى گفت: اى
ابوالفضل! بدان كه پدرت امير المؤمنين (
عليه
السلام)، وقتى تصميم گرفت با مادرت
اُم البنین ازدواج كند، دنبال برادرش عقيل ـكه نسب شناسِ عرب بودـ فرستاد و فرمود: «برادرم! از تو مىخواهم كه برايم زنى را از خانوادههاى اصيل و نَسَب دار و شجاع، انتخاب كنى تا با او پسرى شجاع بياورم كه ياور اين پسرم ـو اشاره به حسين (
عليه
السلام) كردـ باشد و او را در سرزمين طفّ كربلا همراهى كند». پدرت، تو را براى اين روز، ذخيره كرد. پس تو در دفاع از حرم برادر و برادرانت، كوتاهى نكن. راوى گفت: عبّاس (
عليه
السلام)، تكان خورد و دست به ركابش كشيد و آن را كَند و گفت: «اى زهير! در چنين روزى، مرا تشجيع مى كنى؟! به خدا سوگند، تو را به گونهاى مىبينم كه هرگز چنين نديده بودم».
۴. نيز در
تذکرة الشهدا آمده است: بعضى ذكر كردهاند كه عبّاس (
عليه
السلام)، در آن حال، عرض كرد كه: «مىخواهم يک بار ديگر، نظر به صورتت نمايم، ولكن حَرمَله، تير بر چشمهاى من زده است».
•
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «شبهای دهه محرم»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.