روایت علی ولی کل مؤمن بعدی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
روایت «هو ولی کل مؤمن بعدی» یکی از روایاتی است که
امامت و
ولایت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را ثابت میکند و با سندهای صحیح در کتابهای اهلسنت نقل شده است، اما از آنجایی که انتقاداتی از جانب
ابنتیمیه و
مبارکفوری به سند و دلالت آن وارد شده بهطور مختصر به پاسخ آنها اشاره میشود.
ابنتیمیه در باره این روایت میگوید:
«قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب علی رسول الله صلی الله علیه و سلم؛
این حدیث از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرمود: «علی ولی هر مؤمنی بعد از من است» دروغی است که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده شده است.»
مبارکفوری (متوفای۱۳۵۳هـ) نیز مینویسد:
متن: «وهو ولی کل مؤمن من بعدی» کذا فی بعض النسخ بزیادة «مِن» و وقع فی بعضها «بعدی» بحذف «من» وکذا وقع فی روایة احمد فی مسنده
ترجمه: حدیث «وهو ولی کل مؤمن من بعدی» در بعضی از نسخهها با اضافه ی «مِن» آمده و در بعضی دیگر تنها کلمه «بعدی» بدون «من» آمده است همانطور که در کتاب
مسند احمد بن حنبل نقل شده است.
متن: و قد استدل به الشیعة علی ان علیا رضی الله عنه، کان
خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فان مداره عن صحة زیادة لفظ «بعدی» وکونها صحیحة محفوظة قابلة للاحتجاج.
ترجمه:
شیعیان (در استدلالشان برای
اهلسنت از خود اهلسنت) به این حدیث استدلال کردهاند، بر اینکه علی (علیهالسّلام)
خلیفه اول رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و استدلال آنان باطل است زیرا محور درستی این استدلال (دو چیز است): الف: کلمه ی «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد. ب: این حدیث از نظر سندی،
صحیح و قابل استدلال باشد.
متن: و الامر لیس کذلک فانها: قد تفرد بها جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع... وقال بن حبان فی کتاب الثقات حدثنا الحسن بن سفیان حدثنا اسحاق بن ابی کامل حدثنا جریر بن یزید بنهارون بین یدی ابیه قال بعثنی ابی الی جعفر فقلت بلغنا انک تسب ابا بکر وعمر قال اما السب فلا ولکن البغض ما شئت فاذا هو رافضی الحمار انتهی... قال فی التقریب: جعفر بن سلیمان الضبعی ابو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع انتهی وکذا فی المیزان و غیره.
ترجمه: در حالی که اینگونه نیست (و این دو ویژگی را ندارد) زیرا که این حدیث را فقط
جعفر بن سلیمان روایت کرده که شیعه است و بلکه شیعهای
غالی است (لازم به ذکر است که الفاظی مانند: شیعه غالی و
رافضی و غالی در رفض، از اصطلاحات و اختراعات اهلسنت میباشد)،
ابنحبان در کتاب
الثقات در مورد او مینویسد:
حسن بن سفیان و
اسحاق بن ابی کامل از
جریر بن یزید بنهارون روایت کردهاند که گفت: پدرم مرا نزد جعفر بن سلیمان فرستاد، به اوگفتم: به ما خبر رسیده که تو
ابوبکر و
عمر را فحش و ناسزا میدهی، گفت: فحش نه، اما دشمنی هر چه بخواهی، (ابنحبان میگوید) پس او رافضی الاغ است...
ابنحجر در کتاب
تقریب التهذیب (در مورد جعفر) مینویسد: جعفر بن سلیمان ضُبعی
ابوسلیمان بصری، بسیار راستگو و زاهد اما شیعه بوده است، ذهبی درکتاب
میزان الاعتدلال و دیگران نیز (در مورد او) همین تعابیر را دارند.
متن: و ظاهر ان قوله «بعدی» فی هذا الحدیث مما یقوی به معتقدا الشیعة وقد تقرر فی مقره ان المبتدع اذا روی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قال الشیخ عبد الحق الدهلوی فی مقدمته: والمختار انه ان کان داعیا الی بدعته ومروجا له رد وان لم یکن کذلک قبل الا ان یروی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قطعا انتهی.
ترجمه: روشن است که لفظ «بعدی» درکلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) موجب تقویت عقیده شیعه (مبنی بر
خلیفه ی اول بودن علی (علیهالسلام)) میشود در حالی که در جای خودش ثابت شده است که اگر بدعتگذار (شیعه و در اینجا جعفر بن سلیمان)، حدیثی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که موجب تقویت بدعتش میشود (برای اهلسنت)، روایت کند، حدیث او مردود است همانگونه که شیخ
عبد الحق دهلوی در مقدمهاش میگوید: نظر من این است که راویای که از اهل
بدعت است، اگر بدعتش را ترویج کند، مردود و الاّ مقبول است مگر آنکه حدیثی را روایت کند که با آن بدعتش تقویت میگردد، که در این صورت قطعاً مردود است.
متن: فان قلت: لم یتفرد بزیادة قوله «بعدی» جعفر بن سلیمان بل تابعه علیها اجلح الکندی فروی الامام احمد فی مسنده هذا الحدیث من طریق اجلح الکندی عن عبدالله بن بریدة عن ابیه بریدة قال بعث رسول الله بعثین الی الیمن علی احدهما علی بن ابی طالب و علی الاخر خالد بن الولید الحدیث وفی آخره «لا تقع فی علی فانه منی وانا منه و هو ولیکم بعدی و انه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی.
قلت: اجلح الکندی هذا ایضا شیعی قال فی التقریب: اجلح بن عبدالله بن حجیة یکنی ابا حجیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی انتهی وکذا فی المیزان و غیره.
ترجمه: اگر اشکال شود که: این حدیث را با اضافه ی «بعدی» فقط، جعفر بن سلیمان روایت نکرده بلکه اجلح کندی هم آن را نقل نموده است همانگونه که
احمد بن حنبل در مسندش از طریق اجلح کندی از
عبدالله بن بریده از پدرش بریده نقل کرده که بریده گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دو گروه را به سمت
یمن عازم کرد،
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را فرمانده یک گروه و
خالد بن ولید را فرمانده گروه دیگر قرار داد، سپس در ادامه حدیث میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «به علی ناسزا مگویید زیرا که او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست.
(در جواب) میگویم: این
اجلح کندی هم شیعه است، ابنحجر در کتاب تقریب التهذیب (در مورد او) میگوید: اجلح بن عبدالله بن حجیة که کنیه او ابوحجیه کندی است و گفته شده است اسم او یحیی است، بسیار راستگو و شیعه است در کتاب میزان الاعتدلال
ذهبی و غیر آن نیز (در مورد او) همین تعابیر آمده است.
متن: الظاهر ان زیادة «بعدی» فی هذا الحدیث من وهم هذین الشیعیین و یؤیده ان الامام احمد روی فی مسنده هذا الحدیث من عدة طرق لیست فی واحدة منها هذه الزیادة:
فمنها ما رواه من طریق الفضل بن دکین حدثنا بن ابی عیینة عن الحسن عن سعید بن جبیر عن بن عباس عن بریدة قال غزوت مع علی الیمن فرایت منه جفوة الحدیث وفی آخره فقال یا بریدة الست اولی بالمؤمنین من انفسهم قلت بلی یا رسول الله قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه».
ومنها ما رواه من طریق ابی معاویة حدثنا الاعمش عن سعید بن عبیدة عن بن بریدة عن ابیه قال بعثنا رسول الله فی سریة الحدیث وفی آخره من کنت ولیه فعلی ولیه
ومنها ما رواه من طریق وکیع حدثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن بن بریدة عن ابیه انه مر علی مجلس وهم یتناولون من علی الحدیث وفی آخره من کنت ولیه فعلی ولیه
فظهر بهذا کله ان زیادة لفظ «بعدی» فی هذا الحدیث لیست بمحفوظة بل هی مردودة فاستدلال الشیعة بها علی ان علیا رضی الله عنه کان
خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل باطل جدا هذا ما عندی والله تعالی اعلم...
ترجمه: ظاهر امر این است که منشأ اضافه ی «بعدی» در این حدیث، توهم این دو شیعه (جعفر بن سلیمان و اجلح کندی) است، مؤید این نظر ما این است که احمد بن حنبل در مسندش این حدیث را با چند سند و طریق نقل کرده است در حالی که در هیچ یک از آنها، این اضافه (لفظ «بعدی») وجود ندارد.
از جمله: حدیثی است که احمد از طریق
فضل بن دکین از
ابن ابوعیینة از
حسن از
سعید بن جبیر از
ابنعباس از بریده روایت نموده است که بریده گفت: با علی (علیهالسلام)، در جنگ یمن شرکت داشتم و از او چیزی دیدم که خوشم نیامد... تا اینجا که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای بریده! آیا من از مؤمنین به خودشان اولی نیستم؟ گفتم: آریای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «هر که من مولای اویم علی مولای اوست» و از جمله آن حدیثی است که احمد از طریق
ابومعاویة از اعمش از
سعید بن عبیده از
ابنبریده ازپدرش نقل نموده است که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را به جنگی فرستاد... رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست».
و از جمله آن حدیثی است که احمد از طریق
وکیع و
اعمش از سعد بن عبیدة از ابنبریدة از پدرش نقل نموده است که او روزی از مجلس محدثین میگذشت... پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست».
از تمام این مطالبی که گفتیم، این نکته به دست میآید که اضافه لفظ «بعدی» در این حدیث، صحیح نیست پس استدلال شیعه به این حدیث بر اینکه علی (رضیاللهعنه)،
خلیفه بلافصل رسول خداست، حقیقتاً باطل است، این مقدار توان علمی من بود و
خداوند متعال داناتر است.
فان قلت: لم یتفرد جعفر بن سلیمان بقوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» بل وقع هذا اللفظ فی حدیث بریدة عند احمد فی مسنده ففی آخره «لا تقع فی علی فانه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی وانه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی» قلت: تفرد بهذا اللفظ فی حدیث بریدة، اجلح الکندی وهو ایضا شیعی.
و اگر بگویی: حدیث «هو ولی کل مؤمن بعدی» را تنها جعفربن سلیمان نقل نکرده بلکه این لفظ در حدیث بریده (
صحابی) در کتاب مسند احمد وارد شده که آخر آن چنین است: «به علی ناسزا نگویید زیرا که او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست»؛ (در جواب) میگویم: این حدیث را با این لفظ فقط اجلح کندی نقل کرده که او نیز شیعه است.
همانطور که ملاحظه فرمودید، سخن او با تمام درازای خود تنها یک مطلب را دنبال میکرد و آن این جمله است: این حدیث با سند صحیح به همراه کلمه «بعدی»، در منابع اهلسنت وجود ندارد.
او دو دلیل بر این ادعایش آورده است:
۱- این حدیث در منابع اهلسنت دو سند بیش تر ندارد و اگرچه تمام راویان این دو سند، راستگو هستند، اما در هر دو آنها یک راوی شیعه (جعفر بن سلیمان در یکی و اجلح بن عبدالله کندی در دیگری) وجود دارد.
۲- این حدیث موجب تقویت اعتقاد شیعه است، پس مردود است.
سپس برای سخنان خویش مؤید هم میآورد و میگوید: احمد بن حنبل این حدیث را به طرق
مختلفی نقل میکند اما در هیچ یک از آنها این اضافه وجود ندارد.
در آغاز، ذکر این نکته لازم است که این حدیث از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بهگونههای متنوعی در منابع دست اول اهلسنت، منعکس شده است که در ذیل نمونههایی از آن را ذکر میکنیم:
۱- «علیٌ ولی کل مؤمن بعدی»
۲- «هو ولی کل مؤمن من بعدی»
۳- «انت ولی کل مؤمن بعدی»
۴- «انت ولی کل مؤمن بعدی و مؤمنة»
۵- «انت ولیی فی کل مؤمن بعدی»
۶- «فانه ولیکم بعدی»
۷- «ان علیاً ولیکم بعدی»
۸- «هذا ولیکم بعدی»
۱۰- «انک ولی المؤمنین من بعدی»
۱۱- «انت ولیی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی»
۱۲- «انه لا ینبغی ان اذهب الا وانت
خلیفتی فی کل مؤمن من بعدی»
۱۳- «فهو اولی الناس بکم بعدی»
پاسخ اول:
مبارکفوری گفته بود: قد تفرد بها جعفر بن سلیمان، یعنی این حدیث را فقط
جعفر بن سلیمان روایت کرده است.
در جواب به این قسمت از ادعای او میگوییم: به
خلاف گمان این آقایان سند این حدیث شریف در منابع اهلسنت، منحصر به جعفر بن سلیمان و
اجلح کندی نیست بلکه با سند صحیح و معتبر بدون اینکه در سلسله ی راویان آن، این دو شیعی باشند از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، روایت شده است همانطور که
البانی بر این نکته تصریح کرده و میگوید:
«... علی ان الحدیث قد جاء مفرقا من طرق اخری لیس فیها شیعی... ؛
...علاوه بر این، این حدیث از طرق گوناگونی که در هیج یک آنان راوی شیعه وجود ندارد، رسیده است...»
اکنون نمونههایی از این حدیث شریف را از منابع دست اول اهلسنت ذکر میکنیم:
طیالسی (متوفای۲۰۴هـ) از زمره ی قدیمیترین محدثین برجسته اهلسنت است، این حدیث را اینگونه روایت میکند:
«حدثنا یونس قال حدثنا ابو داود قال حدثنا ابو عوانة عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عن ابنعباس ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال لعلی: «انت ولی کل مؤمن بعدی؛
... ابنعباس روایت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمود: «تو بعد از من، ولی هر مؤمنی هستی».
همچنین
احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱هـ)(امام حنبلیها) این حدیث را در دو کتابش
مسند و
فضائل الصحابة، روایت کرده است:
«حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا یحیی بن حَمَّادٍ ثنا ابو عَوَانَةَ ثنا ابو بَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال انی لَجَالِسٌ الی بن عَبَّاسٍ اذا اَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا اَبَا عَبَّاسٍ اما ان تَقُومَ مَعَنَا واما اَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ قال فقال بن عَبَّاسٍ: بَلْ اَقُومُ مَعَکُمْ قال وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل اَنْ یَعْمَی قال فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَ یَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی صلی الله علیه وسلم... فقال له اَمَا تَرْضَی اَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَی الا اَنَّکَ لَسْتَ بنبی، انه لاَ ینبغی اَنْ اَذْهَبَ الا وَاَنْتَ
خلیفتی قال: وقال له رسول اللَّهِ: «انت ولیی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی».
«...
عمرو بن میمون (شاگرد ابنعباس) میگوید: (باعدهای) کنار ابنعباس نشسته بودم، گروهی نزد او آمده و گفتند: ابنعباس یا تو نزد ما بیا و یا ما با تو بدون غریبهها در اینجا باشیم، عمرو بن میمون میگوید: ابنعباس چنین پاسخ گفت: من با شما میآیم، ابنعباس در آن موقع هنوز بیمار و نابینا نشده بود (وقتی که با آنها خلوت کرد) گفت: شروع به سخن کنید (عمرو بن میمون میگوید: ) نمیدانیم آنان به ابنعباس چه گفتندکه ابنعباس برگشت در حالی که لباسهایش را تکان میداد، با خود میگفت: اف و تف (این دو کلمه برای ابراز بیزاری و انزجار استفاده میشوند)، کسی را ناسزا گفتند که دَه امتیاز دارد کسی را ناسزا گفتند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد او فرمود.... و (همچنین) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی فرمود: «آیا راضی نیستی که جایگاه تو نسبت به من همانند
هارون برای
موسی باشد، جز اینکه تو پیامبر نیستی، براستی شایسته نیست که من از دنیا بروم جزآنکه تو
خلیفه ی من باشی، ابنعباس گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمود: «تو پس از من، ولی من، بر هر مؤمنی هستی».
این حدیث را در کتاب فضائل الصحابة چنین نقل کرده است:
«حدثنا عبدالله قال حدثنی ابی قثنا یحیی بن حماد قثنا ابو عوانة قثنا ابو بلج قثا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی بن عباس اذ اتاه تسعة رهط قالوا: یا ابا عباس اما ان تقوم معنا و اما ان تخلو بنا عن هؤلاء قال فقال بن عباس: بل انا اقوم معکم قال: و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال: فابتداوا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول اف و تف وقعوا فی رجل له عشر... فقال له اما ترضی ان تکون منی بمنزلةهارون من موسی الا انک لیس نبی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت
خلیفتی قال: و قال له رسول الله صلی الله علیه و سلم: «انت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة».
این نقل مشابه نقل پیشین است فقط در قسمت پایانی و در سخن رسول خدا اندک تفاوتی دیده میشود و آن اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
علی (علیهالسّلام) فرمود: «تو بعد از من، ولی هر مرد و زن مؤمنی هستی.»
پس از ملاحظه حدیث و سخنان راویان آن، اکنون نوبت به بحث پیرامون صحت و عدم صحت آن از جهت سند میرسد تا با نقل آراء بزرگان از علمای اهلسنت قوت و ضعف آن را بررسی نمائیم:
حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث در مورد سند آن میگوید:
«اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من اصل کتابه ثنا عبدالله بن احمد بن حنبل حدثنی ابی ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس عند بن عباس اذ اتاه تسعة رهط... فقال له: «اما ترضی ان تکون منی بمنزلةهارون من موسی الا انه لیس بعدی نبی انه لا ینبغی ان اذهب الا وانت
خلیفتی» قال بن عباس: وقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم: «انت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة».
«... هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة؛
... این حدیثی صحیح السند است ولی، بخاری و مسلم در صحیحشان با این عبارات نیاوردهاند.»
ذهبی، رجالی سرشناس اهلسنت نیز، در تعلیقهاش بر المستدرک حاکم، صحت این حدیث را تأیید میکند:
تعلیق الذهبی قی التلخیص: صحیح.
البانی نیز بعد از نقل نظر حاکم و ذهبی، نظر خود را در مورد آن ابراز کرده و مینویسد:
«... و اما قوله: «و هو ولی کل مؤمن بعدی» فقد جاء من حدیث ابنعباس فقال الطیالسی (۲۷۵۲): حدثنا ابو عوانة عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عنه " ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال لعلی: «انت ولی کل مؤمن بعدی» و اخرجه احمد (۱/ ۳۳۰ - ۳۳۱) و من طریقه الحاکم (۳/ ۱۳۲ - ۱۳۳) و قال: صحیح الاسناد و وافقه الذهبی و هو کما قالا؛
اما این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «و او ولی هر مؤمنی پس از من است» از طریق ابنعباس روایت شده است و طیالسی
آن را اینگونه نقل نموده: برای ما
ابوعوانة از
ابوبلج و او از عمرو بن میمون از ابنعباس برای ما روایت نمودهاند که رسول خدا به علی فرمود: «تو پس از من ولی هر مؤمنی هستی». این حدیث را
احمد بن حنبل روایت نموده و با همان سند
حاکم نیشابوری در
نقل کرده ومی گوید: "این حدیثی صحیح السند است" و ذهبی با نظر حاکم موافقت نموده (و آن را صحیح معرفی نموده است) و این حدیث همینگونه است که این دو گفتهاند.»
بزرگان دیگری از اهلسنت نیز این حدیث صحیح را در کتب خود منعکس نمودهاند که میتوانید در ذیل تعدادی از آنها را ملاحظه فرمایید:
ابوبکر آجری (متوفای۳۶۰هـ)
طبرانی (متوفای۳۶۰هـ)
ابن عبدالبر (متوفای ۴۶۳هـ)
ابنعساکر (متوفای۵۷۱هـ)
تلمسانی (متوفای ۶۴۴هـ)
(
صفدی) متوفای۷۶۴هـ)
ابنکثیر (متوفای۷۷۴هـ)
ابنحجر عسقلانی (متوفای۸۵۲هـ)
عبدالقادر بغدادی (متوفای۱۰۹۳هـ)
مسلماً با این حدیث صحیح، که حاوی کلمه «بعدی» نیز میباشد،
ابنتیمیه و به تبع او مبارکفوری رسوا میشوند زیرا آن دو سعی کردهاند تا پردهای بر چهره حقیقت کشیده و آن را آنگونه که خود خواستهاند، وانمود کنند.
اکنون سؤال مهمی که مطرح میشود، این است که این آقایان، آیا حدیثی با این درجه اعتبار را در چنین کتب معتبری ندیدهاند؟ و یا اینکه نخواستهاند ببینند. تا... الله اعلم
صحت حدیث جعفر بن سلیمان: حدیث
جعفر بن سلیمان، همان حدیثی است که
مبارکفوری آن را رد نموده است، در پاسخ به او میگوییم: این حدیث در منابع بسیاری از منابع اهلسنت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که متن یکی از قدیمیترین آن را میآوریم سپس نظر علمای اهلسنت را در مورد آن ارائه میکنیم:
ابن ابیشیبه (متوفای۲۳۵هـ) که از قدمیترین محدثین اهلسنت و از مشایخ بخاری است و کتاب المصنف او نیز از جمله ی قدیمیترین کتب حدیثی اهلسنت است، در این کتاب اینگونه روایت میکند:
«حدثنا عفان قال ثنا جعفر بن سلیمان قال حدثنی یزید الرشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال: بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم سریة و استعمل علیهم علیا فصنع علی شیئا انکروه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم ان یعلموه وکانوا اذا قدموا من سفر بداوا برسول الله صلی الله علیه وسلم فسلموا علیه ونظروا الیه ثم ینصرفون الی رحالهم قال فلما قدمت السریة سلموا علی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول الله الم تر ان علیا صنع کذا وکذا فاقبل الیه رسول الله یعرف الغضب فی وجهه فقال: «ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ علی منی وانا من علی وعلی ولی کل مؤمن بعدی.»
«...
عمران بن حصین (
صحابی) نقل میکند که
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گروهی را اعزام نمود و علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را به فرماندهی آن گمارد، (آنان غنائمی به دست آوردند)، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) عملی انجام داد که آنان را خوش نیامد، چهار نفر از آنها که از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند، با هم قرار گذاشتند وقتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ملاقات نمودند، این عمل علی (علیهالسّلام) را به ایشان گزارش کنند، (و اینطور مرسوم بود که) وقتی
مسلمانان از سفری بازمی گشتند، اول خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفته، بعد از دیدار و سلام به حضرت، (به خانه خود) میرفتند، این گروه نیز زمانی که به
مدینه آمدند، خدمت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم رفته و سلام کردند، سپس یکی از آن چهار نفر عرض کرد: ای رسول خدا آیا میدانی که علی چنین و چنان کرده است؟، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که خشم در چهره اش پیدا بود، به سمت او رفته و فرمود: «از علی چه میخواهید؟ از علی چه میخواهید؟ علی از من و من از علیام و اوبعد از من، ولی هر مؤمنی است»
اکنون گوشهای از نظرات علمای اهلسنت را پیرامون این حدیث، تقدیم مینماییم:
او در مورد حدیث جعفر بن سلیمان چنین میگوید:
«و اخرج الترمذی باسناد قوی عن عمران بن حصین فی قصة قال فیها قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ما تریدون من علی؟ ان علیا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن بعدی؛
این حدیث را ترمذی با سندی قوی از عمران بن حصین در ضمن جریانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که فرمود: ««از علی چه میخواهید؟ علی از من و من از علیام و او بعد از من ولی هر مؤمنی است».
ذهبی رجالی معروف اهلسنت:
او بعد از نقل حدیث جعفر میگوید:
«... اخرجه احمد فی المسند و الترمذی و حسنه و النسائی؛
این حدیث را احمد در مسندش و ترمذی ـ که سند آن را حسن معرفی نموده ـ و نسایی نقل کردهاند.»
عبد القادر بغدادی (متوفای۱۰۹۳هـ) نیز در مورد حدیث جعفر بن سلیمان مینویسد:
«واخرج الترمذی باسنادٍ قویٍّ عن عمران بن حصین فی قصةٍ قال فیها: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ما یریدون من علی؟ ان علیاً منی وانا من علی وهو ولی کل مؤمن بعدی؛
این حدیث را ترمذی با سندی قوی از عمران بن حصین از رسول خدا نقل کرده است که ضمن جریانی فرمود: «از علی چه میخواهید؟ علی از من و من از علیام و اوبعد از من ولی هر مؤمنی است».
سیوطی (متوفای۹۱۱هـ) هم این حدیث را همراه تصحیح ابنجریر در کتاب خود منعکس کرده و مینویسد:
«عَنْ عمرانَ بن حُصین قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَرِیَّةً وَاسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمُ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَغَنِمُوا... فَقَالَ: «مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیَ؟ عَلِیٌّ مِنی وَاَنَا مِنْ عَلِیَ، وَعَلِیٌّ وَلِیُّ کُل مُؤْمِنٍ بَعْدِی». (ش و ابنجریر و صحَّحَهُ).
«... عمران بن حصین (صحابی) نقل میکند که رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گروهی را اعزام نمود و علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را به فرماندهی آن گمارد، آنان غنائمی به دست آوردند... نفر چهارم هم برخواست و همان حرفهای آنان را تکرار کرد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خشمگین به سمت او رفت و فرمود: «از علی چه میخواهید؟ علی از من و من از علیام و او بعد از من، ولی هر مؤمنی است»
(این حدیث را
ابن ابیشیبه و
ابنجریر نقل کردهاند و ابنجریر آن را تصحیح نموده است).
متقی هندی (متوفای ۹۷۵هـ) نیز در مورد این حدیث و نظر ابنجریر چنین مینویسد:
«... فقال: ما تریدون من علی؟ علی منی وانا من علی وعلی ولی کل مؤمن بعدی. (ش وابنجریر وصححه)؛
... و فرمود: «از علی چه میخواهید؟ علی از من و من از علیام و او بعد از من ولی هر مؤمنی است» (متقی هندی میگوید: این حدیث را ابن ابیشیبه و ابنجریر نقل کردهاند وابنجریر آن را تصحیح نموده است).»
و در جای دیگری این حدیث را نقل و نظر خود را در مورد آن اینگونه مینویسد:
«... علی منی وانا من علی، و علی ولی کل مؤمن بعدی. (ش عن عمران بن حصین؛ صحیح)؛
فرمود: «علی از من و من از علیام و او بعد از من، ولی هر مؤمنی است» (متقی هندی میگوید: این حدیث را ابن ابیشیبه از عمران بن حصین نقل نموده است و صحیح است).»
علمای معروف دیگری نیز از اهلسنت، این حدیث را روایت کردهاند که به نام تعدادی از آنان اشاره میشود:
طیالسی (متوفای۲۰۴هـ)
احمدبن حنبل (متوفای۲۴۱هـ)
ابوبکر شیبانی (متوفای۲۸۷هـ)
نسایی (متوفای۳۰۳هـ)
ابویعلی موصلی (متوفای۳۰۷هـ)
رویانی (متوفای۳۰۷هـ)
ابنحبان (متوفای ۳۵۴هـ)
طبرانی (متوفای۳۶۰هـ)
در خاتمه ی پاسخ دوم، لازم و ضروری مینماید که نگاهی هم به جایگاه جعفر بن سلیمان در کتب اهلسنت داشته باشیم:
جعفر بن سلیمان از رجال
صحیح مسلم است و از زمره ی راویان کتابی است که در نظر اهلسنت اصح کتب بعد از
قرآن یعنی صحیح مسلم است با توجه به این نکته، تضعیف او به معنای تضعیف روایات صحیح مسلم خواهد بود:
البانی در مورد جعفر و این روایت او مینویسد:
«... و هو ثقة من رجال مسلم و کذلک سائر رجاله و لذلک قال الحاکم: صحیح علی شرط مسلم واقره الذهبی.
جعفر بن سلیمان مورد اعتماد و از راویان مسلم است و سایر راویان این حدیث نیز موثق میباشند، به همین جهت است که حاکم نیشابوری در مورد سند این حدیث گفته است: "این حدیث بنا به شرط مسلم (نقل او در صحیحش) صحیح السند است و ذهبی هم به آن اقرار نموده است.»
«... توفی جعفر بن سلیمان فی سنة ثمان وسبعین ومئة، احتج به مسلم؛
جعفر بن سلیمان در سال ۱۷۸ هـ، فوت نمود و مسلم به حدیث او احتجاج نموده است.»
او در صحیحش سیزده روایت از
جعفر بن مسلم نقل میکند که به یک مورد از آن اشاره میکنیم:
«حدثنا یحیی بن یحیی اخبرنا جَعْفَرُ بن سُلَیْمَانَ عن ابی عِمْرَانَ الْجَوْنِیِّ عن عبد اللَّهِ بن الصَّامِتِ عن ابی ذَرٍّ قال قال لی رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «یا اَبَا ذَرٍّ انه سَیَکُونُ بَعْدِی اُمَرَاءُ یُمِیتُونَ الصَّلَاةَ فَصَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا فَاِنْ صَلَّیْتَ لِوَقْتِهَا کانت لک نَافِلَةً وَاِلَّا کُنْتَ قد اَحْرَزْتَ صَلَاتَکَ».
علاوه بر اینکه او از رجال و راویان صحیح مسلم است، از طرف علمای اهلسنت نیز مورد توثیق قرار گرفته است از جمله:
چه توثیقی از این بالاتر که ذهبی او را با تعبیری چون امام، معرفی مینماید:
«الامام ابو سلیمان الضبعی البصری. کان ینزل فی بنی ضبیعة فنسب الیهم»
یحیی بن معین جعفر بن سلیمان را توثیق میکند.
«و روی محمد بن عثمان العبسی عن یحیی بن معین قال: ... وکان عندنا ثقة و روی عباس عن یحیی بن معین: ثقة.»
مبارکفوری او را غالی در
تشیع و رافضی دانسته و فحشدادن او را نسبت به
ابوبکر و
عمر، از ابنحبان نقل کرده بود:
«... جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع... وقال ابنحبان فی کتاب الثقات... فاذا هو رافضی الحمار انتهی»
در جواب ادعای او، به نظریه دو تن از علمای برجسته اهلسنت استناد مینماییم:
ذهبی(متوفای۷۴۸هـ) رجالی معروف اهلسنت، این ادعا را رد کرده و مینویسد:
«... وقد قیل لجعفر بن سلیمان: تشتم ابا بکر وعمر؟ قال: لا، و لکن بغضاً یا لک و فی صحة هذه عنه نظر، فانه لم یکن رافضیاً، حاشاه وقال زکریا الساجی: قوله بغضاً یا لک انما عنی به جارین له، کان قد تاذی بهما اسمهما ابو بکر و عمر...
به جعفر بن سلیمان گفته شده که آیا ابوبکر و عمر را فحش میدهی؟ گفت: نه، ولی هر چه بخواهی دشمن آنانام. (ذهبی میگوید:) صحت این مطلب مورد اشکال است زیرا که او هرگز رافضی نبوده و زکریا ساجی گفت: منظور او از این که گفته "ولی هر چه بخواهی دشمن آنانام" تنها این بوده که او دو همسایه داشته که از سوی آنان مورد آزار و اذیت قرار میگرفته است، اسم یکی ابوبکر و دیگری عمر بوده است.»
«... و یروی ان جعفرا کان یترفض فقیل له اتسب ابا بکر وعمر قال لا و لکن بغضا یا لک، فهذا غیر صحیح عنه؛
روایت شده که جعفر رافضی است و به او گفته شده که ابوبکر و عمر را فحش میدهی؟ گفت: نه "ولی هر چه بخواهی دشمن آنانام" (ذهبی میگوید:) این مطلب در مورد جعفر صحیح نیست.»
البانی نیز در مورد ادعای رافضی بودن جعفر، میگوید:
«انه قال فی ثقاته (۶/ ۱۴۰): " کان یبغض الشیخین ". و هذا، و ان کنت فی شک من ثبوته عنه، فان مما لا ریب فیه انه شیعی لاجماعهم علی ذلک و لا یلزم من التشیع بغض الشیخین رضی الله عنهما و انما مجرد التفضیل و الاسناد الذی ذکره ابنحبان بروایة تصریحه ببغضهما، فیه جریر بن یزید بنهارون و لم اجد له ترجمة و لا وقفت علی اسناد آخر بذلک الیه و مع ذلک فقد قال ابنحبان عقب ذاک التصریح: " و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت؛
ابنحبان در مورد او در کتاب
الثقات گفته است: "او بغض شیخین را داشت "این مطلب را اگر چه من نسبت به آن شک دارم، ولی هیچ شکی نیست که او شیعه است به دلیل
اجماع علما بر این مطلب، (زیرا اولاً:) از
تشیع کسی، بغض شیخین لازم نمیآید، و تشیع (دراصطلاح اهلسنت) صرف اعتقاد به برتری علی بر ابوبکر و عمر در فضائل است. و ثانیاً: در سندی که در آن به بغض جعفر نسبت به ابوبکر و عمر تصریح شده است،
جریر بن یزید بن هارون وجود دارد که مجهول الهویة میباشد (لذا سند آن ضعیف است) و من سند دیگری را بر این مطلب نیافتم و ثالثاً: خود ابنحبان در ادامه این مطلب میگوید: جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و صاحب روایات متقن و قوی است جز آن که به اهل بیت مایل بوده است.»
همانگونه که گذشت، مبارکفوری پیروان
اهلبیت (علیهمالسّلام) را با گستاخی تمام اهل بدعت میخواند و مینویسد:
«و قد تقرر فی مقره ان المبتدع اذا روی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قال الشیخ عبد الحق الدهلوی فی مقدمته و المختار انه ان کان داعیا الی بدعته و مروجا له رد وان لم یکن کذلک قبل الا ان یروی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قطعا انتهی؛
در جای خودش ثابت شده است که اگر بدعتگذار (او شیعه را بدعتگذار دانسته و منظور او در اینجا جعفر بن سلیمان است)، حدیثی از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که موجب تقویت بدعتش میشود (برای اهلسنت)، روایت کند، حدیث او مردود است همانگونه که
شیخ عبدالحق دهلوی در مقدمهاش میگوید: نظر من این است که راویای که از اهل بدعت است، اگر بدعتش را ترویج کند، مردود و الاّ مقبول است مگر آنکه حدیثی را روایت کند که با آن بدعتش تقویت گردد، که در این صورت قطعاً مردود است.»
برای پاسخ به بلند پروازیهای او به جوابی که البانی از بزرگان معاصر اهلسنت به او داده است، اکتفاء میکنیم:
البانی (که اهلسنت او را بخاری زمان مینامند) در مورد این ادعا و احادیث کسانی که از نگاه اهلسنت، اهل بدعت خوانده میشوند، اینگونه سخن میگوید:
«و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا
خلاف ان الصدوق المتقن اذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو الیها، ان الاحتجاج باخباره جائز؛
جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و صاحب روایات متقن و قوی است جز آنکه به اهلبیت مایل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمیکرده است و هیچ
اختلافی بین پیشوایان اهل حدیث ما در این مطلب وجود ندارد که اگر راوی راستگو و متقنی، اهل بدعت باشد ولی به مذهبش دعوت نکند، اخذ و تمسک به حدیثهای او صحیح و مجاز است.»
مبارکفوری حدیث اجلح را نیز رد نمود در حالی که به تصریح علمای اهلسنت، حدیث او،
حدیث حسن و معتبر بوده و اجلح نیز توسط جمهور اهلسنت
توثیق شده است.
او حدیث اجلح را شاهدی بر درستی حدیث جعفر بن سلیمان میداند و پس از نقل آن، نظر خود را با صراحت در مورد آن ابراز میدارد:
«و للحدیث شاهد یرویه اجلح الکندی عن عبدالله بن بریدة عن ابیه بریدة قال: بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم بعثین الی الیمن، علی احدهما علی بن ابی طالب... فذکر القصة بنحو ما تقدم، و فی آخره: «لا تقع فی علی، فانه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی و انه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی» اخرجه احمد (۵/۳۵۶) قلت: و اسناده حسن؛
و شاهد حدیث حعفربن سلیمان، حدیثی است که آن را اجلح کندی از عبدالله بن بریده و او از پدرش بریده روایت کرده که: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم دو گروه را که فرماندهی یکی با علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) بود، به سمت یمن فرستاد... بریده جریان را آن گونه که گذشت، نقل کرد تا آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «به علی دشنام مدهید زیرا او از من و من از اویم و او ولی شما بعد از من است». این حدیث را
احمد بن حنبل روایت کرده است. و من میگویم: سند این حدیث حسن است.»
او که سالها قبل از
ابنتیمیه و قرنها نیز قبل از
مبارکفوری میزیسته است، پس از نقل این حدیث در مورد
اجلح کندی مینویسد:
«خرج احمد من طریق الاجلح الکندی عن ابنبریدة عن ابیه قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و سلم بعثین الی الیمن علی احدهما علی والآخر خالد فقال: اذا التقیتما فعلی علی الناس وان افترقتما فکل منکم علی حده فظهر المسلمون فسبوا فاصطفی علی امراة من السبی لنفسه فکتب خالد الی النبی صلی الله علیه و سلم بذلک فلما اتیته دفعت الکتاب فقرئ علیه فرایت الغضب فی وجهه فقلت: یا رسول الله هذا مکان العائذ بک فقال: «لا تقع فی علی فانه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی. قال جدنا للام، الزین العراقی: الاجلح الکندی وثقه الجمهور و باقیهم رجاله رجال الصحیح.»
«احمد از طریق اجلح کندی و او از
ابنبریده و او از پدرش روایت کرده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم دو گروه را که فرماندهی یکی با علی بود و دیگری با خالد به سمت یمن فرستاد و فرمود: هرگاه شما دو گروه با هم بودید، علی فرمانده کل است و اگر جدا بودید، هر یک فرمانده گروه خود است، مسلمانان در آن درگیری پیروز شدند و دشمن به اسارت در آمد و علی از میان اسرا، کنیزی را برای خود برداشت، خالد بن ولید در مورد این جریان نامهای به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم نوشت (وبه من داد تا آن را برسانم)، وقتی که خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیدم، و نامه خوانده شد، غضب را در چهره ایشان مشاهده نمودم، عرض کردمای رسول خدا! من به شما پناه میبرم فرمود: «به علی دشنام مدهید زیرا که او از من و من از اویم و او ولی شما بعد از من است».
مناوی میگوید: جد مادری من
زین عراقی گفته است: اجلح کندی (که در سند این حدیث قرار دارد) را، جمهور علما
موثق میدانند و سایر راویان این حدیث نیز راویان صحیحاند.»
او
عبدالرحیم بن حسین بن
عبدالرحمن بن ابیبکر متوفای (۸۰۶ هـ) و استاد
ابنحجر عسقلانی رجالی معروف و متعصب اهلسنت است، از او در منابع اهلسنت، با تعابیری چون امام، علامه، حافظ کبیر، حافظ عصر و غیره یاد شده و
هیثمی که خود از استوانههای اهلسنت است، سالها ملازم و خادم او بوده و نهایتاً، داماد او شده است، همچنین او داری کتب و تصنیفات فراوانی میباشد.
به عنوان نمونه، سیوطی در مورد او چنین مینویسد:
«الحافظ الامام الکبیر الشهیر ابو الفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین ابنعبد الرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم العراقی حافظ العصر... و تقدم فی فن الحدیث بحیث کان شیوخ عصره یبالغون فی الثناء علیه بالمعرفة کالسبکی و العلائی و العز بن جماعة و العماد بن کثیر و غیرهم ونقل عنه الشیخ جمال الدین الاسنوی فی المهمات و وصفه بحافظ العصر...
او حافظ، امام بزرگ و مشهور ابوالفضل، زینالدین،
عبدالرحیم بن الحسین ابن عبد الرحمن بن ابیبکر بن
ابراهیم العراقی، حافظ عصر است... او در
فن حدیث سرآمد (عصر خود) گشت به گونهای که بزرگان عصر او همچون
سبکی و
علائی و
عز بن جماعة و
عماد بن کثیر و غیره در تعریف و تمجید او فراوان گفته و نوشتهاند و
شیخ جمالالدین اسنوی، روایات او را در مسایل مهم و اساسی نقل کرده و از او با وصف حافظ عصر یاد کرده است...»
ابنفهد مکی نیز در مورد او چنین میگوید:
«عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم الکردی الرازیانی ثم المصری الشافعی الامام الاوحد العلامة الحجة الحبر الناقد عمدة الانام حافظ الاسلام فرید دهره ووحید عصره من فاق بالحفظ والاتقان فی زمانه وشهد له بالتفرد فی فنه ائمة عصره... وقال الحافظ تقی الدین بن رافع وهو بمکة فی سنة ثلاث وستین وقد مر به الشیخ عبد الرحیم: ما فی القاهرة محدث الا هذا والقاضی عز الدین بن جماعة فلما بلغه وفاة القاضی عز الدین وهو بدمشق قال: مابقی الآن بالقاهرة محدث الا الشیخ زین الدین العراقی... ابو الحسن الهیثمی... فلما کان قبیل الخمسین صحب الحافظ ابا الفضل العراقی و لازمه اشد ملازمة الی ان بلغ حمامه فخدمه وانتفع به وصاهره علی ابنته.»
«او عبد الرحیم بن حسین بن عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم کردی رازیانی مصری شافعی امام، بیمانند، علامه، حجت، دانشمند، ناقد، سرآمد مردم، حافظ اسلام، یگانه دوران و بیهمانند عصرش، کسی که به درجه حافظ و استحکام در روایات رسید و بزرگان زمانش به یگانگی او در
فن حدیث گواهی دادهاند... و حافظ
تقیالدین بن رافع (که در سال ۷۶۳ ه) در
مکه بوده و حافظ عراقی از او بهرهمند بوده، در مورد او گفته است: در
قاهره محدثی جز او نیست و وقتی خبر فوت
قاضی عزالدین را (که ساکن
دمشق بود) به قاضی
عزالدین بن جماعة دادند، گفت: الآن در قاهره محدثی به جز شیخ زین الدین عراقی باقی نمانده است...
ابوالحسن هیثمی... زمانی که به حدود پنجاه سالگی رسید، مصاحب و ملازم حافظ
ابوالفضل عراقی شد به او خدمت نمود و بهره برد و داماد او نیز گردید.»
در ادامه، باید شبهه شیعه بودن اجلح را مورد دقت و بررسی قرار دهیم:
مبارکفوری، با اینکه راستگویی اجلح کندی را پذیرفته، اما به بهانه ی شیعه بودن (نه رافضی بودن)، حدیث او را رد نموده و نوشته است:
«اجلح الکندی هذا ایضا شیعی قال فی التقریب: اجلح بن عبدالله بن حجیة یکنی ابا حجیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی وکذا فی المیزان و غیره...؛ اجلح کندی هم
شیعه است، ابنحجر در کتاب
تقریب التهذیب (در مورد او) میگوید:
اجلح بن عبدالله بن حجیة که کنیه او ابوحجیه کندی میباشد و گفته میشود که اسم او یحیی است، بسیار راستگو و شیعه است در کتاب
میزان الاعتدلال ذهبی و غیره نیز (در مورد او) همین تعابیر آمده است.»
در پاسخ به مبارکفوری از سخن
البانی کمک گرفته و به توضیح وی بسنده میکنیم:
«فان قال قائل: راوی هذا الشاهد شیعة و کذلک فی سند المشهود له شیعی آخر و هو جعفر بن سلیمان، افلا یعتبر ذلک طعنا فی الحدیث و علة فیه؟! ؛ اگر کسی بگوید: راوی این حدیثی که شما به عنوان شاهد برای صحت حدیث جعفر بن سلیمان آوردهاید (یعنی اجلح کندی)،
شیعه است و همینطور است جعفر بن سلیمان، آیا این موجب عیب و نقص در حدیث نیست؟!»
در پاسخ مینویسد:
«فاقول: کلاّ، لان العبرة فی روایة الحدیث انما هو الصدق و الحفظ و اما المذهب فهو بینه و بین ربه فهو حسیبه و لذلک نجد صاحبی "الصحیحین" و غیرهما قد اخرجوا لکثیر من الثقات المخالفین کالخوارج و الشیعة و غیرهم؛ در جواب او میگویم: هرگز، زیرا که تنها معیار پذیرش حدیث، راستگویی و دقت راوی در نقل حدیث است و مذهب او امری است که بین او و خدایش میباشد (و ربطی به راوی بودن او ندارد)،
به همین دلیل است که میبینیم، مؤلف
صحیح بخاری و
مسلم (که صحیحترین کتابها در میان
اهلسنت است) و مؤلفان دیگر، احادیث بسیاری از راویان موثقی که مذهبشان
مخالف مذهب اهلسنت است، مثل
خوارج و
شیعه و غیره روایت نمودهاند.»
تعجب البانی از انکار و دروغ دانستن این حدیث:
البانی، در پایان سخنان خود پیرامون این حدیث شریف از جمله تصحیح این حدیث و غیره که قبلا گذشت، تعجب و شگفتی خود را از انکار ابنتیمیه و همین طور انگیزه او را از این انکار، اینگونه بیان مینماید:
«فمن العجیب حقا ان یتجرا شیخ الاسلام ابنتیمیة علی انکار هذا الحدیث و تکذیبه فی " منهاج السنة "
کما فعل بالحدیث المتقدم هناک... فلا ادری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث الا التسرع و المبالغة فی الرد علی الشیعة، غفر الله لنا و له؛
از چیزهایی که واقعاً مورد تعجب و شگفتی شده است، این است که شیخ الاسلام
ابنتیمیه بر انکار این حدیث و دروغًدانستن آن در کتاب
منهاج السنة جرأت نموده، همانطور که او با حدیث قبلی نیز چنین برخوردی کرده است... من نمیدانم با طرح اشکال دلالی او، دیگر چه دلیلی برای دروغدانستن این حدیث وجود دارد جز شتاب و عجله و زیاده روی او در رد شیعه،
خداوند ما و او را بیامرزد.»
نتیجه نهایی:
نتیجه ی مبارکی که تا اینجا به دست آمد، این است که هیچ دلیل منطقی و معقولی برای انکار و دروغ شمردن اصل این حدیث شریف و صدور آن از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وجود ندارد مگر تعصبهای کور که خدا نکند کسی در منجلاب آن غوطهور گردد.
مبارکفوری همچنین دو ادعای دیگر هم نموده بود:
«و الظاهر ان زیادة «بعدی» فی هذا الحدیث من وهم هذین الشیعیین و یؤیده ان الامام احمد روی فی مسنده هذا الحدیث من عدة طرق لیست فی واحدة منها هذه الزیادة... ؛ و ظاهر امر این است که منشا اضافه ی «بعدی» در این حدیث، از خطاهای این دو
شیعه (جعفر بن سلیمان و اجلح کندی) است، مؤید این نظر ما این است که احمد بن حنبل در مسندش این حدیث را با چند سند و طرق متعدد، نقل کرده در حالی که در هیچ یک از آنها، این اضافه وجود ندارد.»
با چنین حدیثی که از منابع اهلسنت به همراه تصریحات علمای آنان نقل شد، دیگر جایی برای نسبت اشتباه و خطا به این دو راوی نمیماند زیرا که این حدیث شریف با سند صحیح و بدون آنکه در سند آن فردی شیعی باشد، روایت شده است
و همچنین جایی برای مؤید مبارکفوری (که گفته بود: احمد در مسندش، این حدیث را به طرق
مختلف بدون اینکه این اضافه را داشته باشد، نقل نموده است)، باقی نمیماند زیرا همانگونه که گذشت همین حدیث را احمد بن حنبل، هم در مسند خود و هم در فضائل الصحابهاش، با همین اضافه نقل نموده است.
غباری که ما در این مجال به دنبال زدودن آن از چهره ی تابناک حقیقت بودهایم، غبار انکار اصل و اساس این حدیث بود و آنچه نسبت به این حدیث باقی میماند، بحث محتوایی این حدیث شریف میباشد که باید بگوییم: اگرچه محتوای آن نیز بسیار روشن و صریح است اما متاسفانه به جهت شبههای که برای مریدان خود متوجه آن ساختهاند آن ر ا درهالهای از ابهام قرار داده و بلکه وارونه جلوه دادهاند و آنچه در اینجا به آن میپردازیم جوابی مختصر به شبهه ی محتوایی خواهد بود:
طبق اقرار بعضی از علمای متقدم اهلسنت، بهترین و رساترین عبارتی که میتواند
خلافت بعد از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ثابت کند، کلمه ی «ولیکم بعدی» است و همچنین
خلفای اهلسنت برای معرفی خود به عنوان
خلیفه ی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و نیز هنگام نصب فرمانداران از واژه «ولی» استفاده میکردند:
ابنسعد از بزرگان اهلسنت و متوفای۲۳۰هـ، در مناظرهای ساختگی که بین شیعه (و به تعبیر او رافضی) و سنی مطرح نموده است، از طرف فرد سنی میگوید: رساترین و فصیحترین کلمهای که
خلافت فردی را ثابت میکند، لفظ «ولیکم من بعدی» است، و اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قصد جانشینی علی را داشت باید میگفت: «علی ولیکم من بعدی» و حال آن که از لفظ «مولی» استفاده کرده است.
«... فقال له الرافضی: الم یقل رسول الله (علیهالسّلام) لعلی «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال اما والله ان لو یعنی بذلک الامرة والسلطان لافصح لهم بذلک کما افصح لهم بالصلاة والزکاة وصیام رمضان وحج البیت و لقال لهم: ایها الناس هذا ولیکم من بعدی؛
...
رافضی به عالم سنی گفت: آیا رسول خدا (علیهالسّلام) به
علی (علیهالسّلام) نفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» عالم سنی در جواب گفت: قسم به خدا اگر منظور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امیری و حاکمیت میبود، فصیح تر از این سخن میگفت همانگونه که در مورد
نماز زکات و
روزه ماه رمضان و حج خانه خدا فصیح سخن گفته است و به مردم میفرمود: ایها الناس هذا ولیکم من بعدی.»
اما بعدها که علمای بزرگوار شیعه، احادیثی با لفظ «ولی» از منابع خودشان و با سند صحیح، ارائه کردند، آنها را نیز، فصیح و رسا ندانستند و همین سرگذشت برای الفاظ «اولی بکم بعدی» و «
خلیفتی من بعدی» و... تکرار گشت.
مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از
خلیفه دوم، آنگاه که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و عباس جهت مطالبه ارث نزد او رفته بودند، مینویسد:
«... فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- قَالَ اَبُو بَکْرٍ اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ مِنْ اَبِیهَا فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَ وَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»
«پس از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ابوبکر گفت: من ولی
رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادر زادهات را درخواست کردی و توای علی میراث فاطمه دختر پیامبر را و ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به
ارث نمیگذاریم، آن چه میماند
صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار، معرفی کردید و حال آنکه خدا میداند که ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود... پس از مرگ ابوبکر، من ولی پیامبر و ولی ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیهگر و گناهکار خواندید.»
در این روایت صحیح،
خلیفه دوم اهلسنت، تصریح میکند که ابوبکر خود را «ولی» و
خلیفه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست؛ ولی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و عباس او را تکذیب کرده و وی را خیانتکار و... میدانستند، و عمر نیز خود را ولی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست و همانند ابوبکر از سوی آنان دروغگو خیانتکار و... معرفی شد.
ابو بکر بعد از به
خلافت رسیدن در خطبههایی که برای صحابه ایراد کرده است، با استفاده از کلمه «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در
انساب الاشراف،
ابنقتیبه دینوری در
عیون الاخبار،
طبری و
ابنکثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهلسنت، نخستین خطبه ابوبکر را اینگونه نقل کردهاند:
«لما ولی ابو بکر رضی الله تعالی عنه، خطب الناس فحمد الله واثنی علیه ثم قال: اما بعد ایها الناس فقد ولیتُکم ولستُ بخیرکم؛
آنگاه که ابوبکر رضی الله تعالی عنه
خلافت را به عهده گرفت برای مردم سخنرانی نمود و بعد از حمد خدا گفت: ای مردم من ولی شما شده ولی بهترین شما نیستم.»
این خطبه با سندهای صحیح نقل شده است.
ابنکثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل این خطبه مینویسد:
«و هذا اسناد صحیح؛
سند این حدیث صحیح است.»
این جریان را میتوانید در منابع ذیل نیز ملاحظه نمایید:
سنن بیهقی الثقات الحاوی الکبیر الکامل فی التاریخ الریاض النضرة نهایة الارب تحفة الترک تخریج الاحادیث والآثار الواقعة السیرة النبویة المستطرفمحمد بن سعد در
الطبقات،
سیوطی در
تاریخ الخلفاء و
ابنحجر هیثمی در
الصواعق و بسیاری دیگر از بزرگان اهلسنت، خطبه دیگری را از
خلیفه دوم نقل کردهاند که بعد از به
خلافت رسیدن خطبه خواند و گفت: من ولی امر شدهام در حالی که از آن کراهت دارم.
«لما بویع ابوبکر قام خطیبا فلا والله ما خطب خطبته احد بعد فحمد الله واثنی علیه ثم قال اما بعد فانی ولیت هذا الامر و انا له کاره و والله لوددت ان بعضکم کفانیه»
خلیفه اول احساس کرد که عمرش به پایان رسیده و لذا
خلیفه دوم را به
ولایت بعد از خودش منصوب کرد در این انتساب صریحاً از واژه «
ولی» استفاده کرد و به
صحابه اعلام کرد که او عمر «ولی» مسلمین بعد از من است.
ابنحبان بستی مینویسد:
«... ثم رفع ابوبکر یدیه فقال اللهم ولیته بغیر امر نبیک ولم ارد بذلک الا صلاحهم وخفت علیهم الفتنة فعملت فیهم بما انت اعلم به وقد حضر من امری ما قد حضر فاجتهدت لهم الرای فولیت علیهم خیرهم لهم واقواهم علیهم واحرصهم علی رشدهم ولم ارد محاماة عمر... ؛
سپس ابوبکر دستش را بلند کرد و گفت: خدایا من عمر را بدون این که پیامبرت، دستور داده باشد، ولی نمودم و تنها قصدم از این کار صلاح مردم و ترس از ایجاد
فتنه بود، عملی انجام دادم که تو از آن آگاه تری و زمان مرگ من فرا رسیده لذا به مصلحت مردم اقدام کرده و بر آنان بهترین و قوی تری و حریص ترینشان به هدایت را ولی نمودم و محرومیت عمر را نخواستم.»
ابناثیر جزری مینویسد که
خلیفه اول
اهلسنت بعد از انتصاب عمر به جانشینی خود، به فرماندهان سپاه اینچنین نوشت:
«وکتَبَ اِلی اُمرَاءِ الاجنَادِ: وَلَّیْتُ علیکم عمرَ...
ابوبکر به فرماندهان نظامی نوشت: من عمر را ولی شما قرار دادم...»
استفاده از کلمات «
خلیفه» و «ولی» در این دو روایت، نشانگر آن است که در آن زمان مردم از هر دوی آنها یک معنا را استنباط میکردهاند و «ولی» همان معنایی را داشته که از لفظ «
خلیفه» فهمیده میشده است.
نه تنها
خلیفه اول برای انتصاب عمر از واژه «ولیّ» استفاده کرده است؛ بلکه صحابه نیز در اعتراضی که به ابوبکر داشتند، از دو واژه «وَلِیَ» و «
خَلَّفَ» در کنارهم استفاده کردهاند:
ابن ابیشیبه مینویسد:
«عن وکیع، وابنادریس، عن اسماعیل بن ابی خالد، عن زبید بن الحرث، ان ابا بکر حین حضره الموت ارسل الی عمر
یستخلفه فقال الناس:
تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان افظ واغلظ، فما تقول لربک اذا لقیته وقد
استخلفت علینا عمر؛
از
زید بن حارث نقل شده است: وقتی که ابوبکر در حال احتضار قرار گرفت، کسی را نزد عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند، مردم گفتند: کسی را بر ما مسلط میکنی که خشن و بد اخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سخت گیرتر و خشنتر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهی داد هنگامی که او را ملاقات کنی و از تو سؤال شود که چرا شخص بد اخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما مسلط کردی؟»
ابنتیمیه حرانی، نظریهپرداز
وهابیت و مؤسس فکری این فرقه مینویسد:
«لما
استخلفه ابو بکر کره
خلافته طائفة حتی قال طلحة ماذا تقول لربک اذا ولیت علینا فظا غلیظا؛
و چون ابوبکر عمر را به جانشینی انتخاب کرد، برخی از این انتخاب ناراحت شدند، طلحه گفت: جواب خدا را چه خواهی داد هنگامی که به ملاقات او بروی و از تو سؤال شود که چرا فردی خشن و بد اخلاق را بر ما ولی قرار دادی؟.
در این دو روایت نیز از کلمات «
استخلفه» و «ولیت» استفاده و یک معنا اراده شده است.
و در جای دیگر مینویسد:
«وقد تکلموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا؛
صحابه با ابوبکر در باره جانشینی عمر با او صحبت کردند و گفتند: چرا فردی خشن و تند را به
خلافت بر گزیده و بر مردم تحمیل کردی؟ فردا جواب خدا را چه خواهی داد؟»
خلیفه دوم نیز بعد از بیعتگرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبههائی خوانده که با استفاده از واژه «ولیّ» خود را «ولیّ امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد:
«المدائنی فی اسناده، قال: خطب عمر بن الخطاب رضی الله عنه حین ولی فحمد الله واثنی علیه وصلی علی نبیه ثم قال: انی قد ولیت علیکم، ولولا رجائی ان اکون خیرکم لکم، واقواکم علیکم، واشدکم اضطلاعاً بما ینوب من مهم امرکم، ما تولیت ذلک منکم...
عمر وقتی که
خلیفه شد، برای مردم سخنرانی کرد و بعد از حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبر گفت: براستی که من ولیّ شما شدهام و اگر امید این را نداشتم که بهترین و قویترین شما هستم، ولیّ شما نمیشدم.»
طبری هم در مورد سخنرانی عمر و معرفی خودش به عنوان ولیّ مینویسد:
«وقفل عمر من الشام الی المدینة فی ذی الحجة وخطب حین اراد القفول فحمد الله واثنی علیه وقال الا انی قد ولیت علیکم وقضیت الذی علی فی الذی ولانی الله من امرکم ان شاء الله قسطنا بینکم؛
عمر هنگام مراجعت از
شام به
مدینه سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: من بر شم رهبر و
خلیفه شدهام و آنچه که بعهده من بود در باره شما انجام دادم، به یاری خدا بین شما عدالت اجرا خواهد شد.»
و نیز مینویسد:
«ذکر بعض خطبه رضی الله تعالی عنه... عن عروة بن الزبیر ان عمر رضی الله تعالی عنه خطب فحمد الله واثنی علیه بما هو اهله ثم ذکر الناس بالله (عزّوجلّ) والیوم الآخر ثم قال یا ایها الناس انی قد ولیت علیکم ولولا رجاء ان اکون خیرکم لکم واقواکم علیکم واشدکم استضلاعا بما ینوب من مهم امورکم ما تولیت ذلک منکم
عمر خطبه خواند و در آن از حمد و ثنای الهی سخن گفت سپس خطاب به مردم گفت: ای مردم من
خلیفه شما شدهام و اگر بهترین و قویترین و سختگیرترین در مسائل و امور زندگی شما نبودم این مسؤولیت را نمیپذیرفتم.»
ابنکثیر دمشقی هم در این مورد مینویسد:
«فلما اراد القفول الی المدینة فی ذی الحجة منها خطب الناس فحمد الله واثنی علیه ثم قال الا انی قد ولیت علیکم وقضیت الذی علی فی الذی ولانی الله من امرکم ان شاء الله؛
عمر در ماه
ذی حجه قصد ترک
شام را داشت و لذا در سخنرانیاش گفت: من
رهبر شما شدهام و آنچه بعهده من بود به انجام رساندم.»
زمانی که
خلیفه دوم احساس کرد که ضربه چاقو کاری است و به زودی از
دنیا خواهد رفت، به یاد کسانی افتاد که در انحراف
خلافت از
بنیهاشم و رسیدن آن به
خلیفه اول و سپس
خلیفه دوم، نقش اساسی داشتند و بر سر پیمانی که بسته بودند کاملاً وفادار ماندند؛ اما عمر آنان سر آمد و از دنیا رفتند.
خلیفه دوم با یادآوری نامهای آنها میگوید: اگر آنها زنده بودند، بعد از خودم ایشان را «ولی امر مسلمین» میکردم.
ابنقتیبه دینوری مینویسد:
«فلما احس بالموت قال لابنه اذهب الی عائشة واقرئها منی السلام واستاذنها ان اقبر فی بیتها مع رسول الله ومع ابی بکر فاتاها عبدالله بن عمر فاعلمها فقالت نعم وکرامة ثم قالت یا بنی ابلغ عمر سلامی وقل له لا تدع امة محمد بلا راع
استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملا فانی اخشی علیهم الفتنة فاتی عبدالله فاعلمه فقال ومن تامرنی ان
استخلف لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح باقیا
استخلفته و ولیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی وقال لی من ولیت علی امة محمد؟ قلتای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول لکل امة امین وامین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ولو ادرکت معاذ بن جبل
استخلفته فاذا قدمت علی ربی فسالنی من ولیت علی امة محمد؟ قلت: ای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول ان معاذ بن جبل یاتی بین یدی العلماء یوم القیامة ولو ادرکت خالد بن الولید، لولیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی من ولیت علی امة محمد؟ قلتای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول خالد بن الولید سیف من سیوف الله سله علی المشرکین....»
و
ابنخلدون نیز در مقدمه معروفش مینویسد که عمر گفت:
«لو کان سالم مولی حذیفة حیا لولیته؛
اگر سالم، غلام حذیفة زنده میبود، او را ولیّ و جانشین قرار میدادم.»
ابنحجر عسقلانی در
شرح صحیح بخاری بعد از نقل قضیه سپردن
خلافت به شوری توسط عمر مینویسد:
خلیفه دوم آنان را چنین نصیحت کرد:
«یا علی لعل هؤلاء القوم یعلمون لک حقک و قرابتک من رسول الله صلی الله علیه وسلم وصهرک وما اتاک الله من الفقه والعلم فان ولیت هذا الامر فاتق الله فیه ثم دعا عثمان فقال یا عثمان فذکر له نحو ذلک ووقع فی روایة اسرائیل عن ابی اسحاق فی قصة عثمان فان ولوک هذا الامر فاتق الله فیه ولا تحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس...
ای علی! شاید این قوم حق تو و قرابت و دامادیات به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فقه و علمی که خدا به تو عنایت نموده را بشناسند، پس اگر ولیّ این امر شدی
تقوا پیشه کن!!! سپس رو به
عثمان کرد و مثل همان سخنان را به او گفت و در روایت
اسرائیل از
ابیاسحاق در مورد سخن عمر با عثمان آمده است که عمر گفت: اگر مردم تو را ولیّ این امر نمودند تقوا پیشه کن و
بنی ابیمعیط را بر گردن مردم سوار مکن (به آنان پستی نده)»
استفاده از واژه «
ولی» و اراده
امامت،
سرپرستی و حکومت از آن، کاربرد گستردهای داشته است؛ تا جایی که در نامهها و احکام فرمانداران و حاکمان دیگر مناطق اسلامی نیز در هنگام انتصاب از همین کلمه استفاده میشده است؛ از جمله
ابنکثیر دمشقی متن حکم
خلیفه دوم به هنگام انتصاب
ابوموسی اشعری به حکومت
بصره را اینگونه نقل میکند:
«وکتب الی اهل البصرة انی قد ولیت علیکم ابا موسی لیاخذ من قویکم لضعیفکم ولیقاتل بکم عدوکم ولیدفع عن دینکم....
عمر به اهل بصره نوشت: براستی که من ابوموسی را ولیّ شما نمودم... »
طبری و
ابنجوزی نوشتهاندکه
معاویة هنگام انتصاب
عبیدالله بن زیاد خطاب به مردم بصره گفت:
«… ثم قال قد ولیت علیکم ابن اخی عبید الله بن زیاد؛
... براستی که پسر برادرم، عبیدالله بن زیاد را ولیّ شما قرار دادم.»
استفاده از کلمه ی «ولیّ» در قرنهای بعدی تاریخ اسلام نیز کاربرد داشته است و دیگران به پیروی از
خلفا آنها را «ولی امر
مسلمانان» میدانستند.
احمد زکی صفوت در
جمهرة خطب العرب مینویسد که
عبد الملک بن مروان در زمان خلافتش این چنین از قریش در خطبهاش گله میکند:
«فیا معشر قریش ولیکم عمر بن الخطاب فکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له واطعتم ثم ولیکم عثمان فکان سهلا فعدوتم علیه فقتلتموه؛
ای مردم قریش! (وقتی که) ولیّ شما
عمر بن خطاب که بسیار تند بود و برشما سختگیر بود، شما سخن او را گوش کرده و از او اطاعت نمودید سپس
عثمان ولیّ شما شد که آسان میگرفت و شما با او دشمنی نموده و او را به قتل رساندید.»
از مجموع مباحث پیشین در موضوع اثبات صحت سند حدیث: و هو (علیّ) ولیّ کلّ مؤمن بعدی، «علی پس از من
پیشوا و
رهبر مؤمنان است» ادعای بیخبران و بیخردان متعصب، به سختی متزلزل شد و راهی جز پذیرفتن حقیقت ندارند، البته اگر پردههای ضخیم
تعصب را کنار زده و دلها را از حقد و کینه پاکسازی نمایند.
با وجود استعمال فراوان واژه «ولیّ» در فرهنگ ادبی پیروان مکتب
خلفا و استفاده از آن در معنای جانشینی و حاکمیت، و دلالت صریح آن بر نیابت و رهبری مردم، چرا وقتی که نوبت به پیروان مکتب اهل بیت میرسد با تمام توان کوشش میکنند تا با
تحریف و
تاویل غیر عالمانه معنای درست و واقعی این واژه را تغییر دهند؟ و یا چون نام علی (علیهالسّلام) به میان میآید حساسیتها بر انگیخته میشود، ومغزها و قلمها به تکاپو میافتد و در این مورد هم مانند دیگر جریانات تاریخی حقایق را ناجوانمردانه انکار و واژهای به این روشنی و وضوح را از محتوای اصلی بیگانه میکنند، آیا شما میدانید چرا؟ پس به ما هم بگوئید چرا؟
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «روایت علی ولی کل مؤمن بعدی».