روانشناسی مرضی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
روانشناسی مرضی که به آن "آسیبشناسی روانی" یا "روانشناسی رفتارهای غیرعادی (Abnormal psychology)" اطلاق میشود به منزله شاخهای از
روانشناسی است که به بررسی
رفتار نابهنجار یا مرضی میپردازد.
به عبارت دیگر باید آن را، علم بررسیهای روانشناختی بر مبنای مشاهده
نابهنجاریها در بیماران روانی و یا افراد سازش نایافته دانست.
و در معنای محدودتر، به منزله دانشی است که یکی از پایههای اصلی
روانپزشکی و
روانشناسی بالینی را تشکیل داده و به شناخت رفتار غیرعادی
انسان میپردازد.
زمانهایی وجود داشتند که
نابهنجاری به خشم
خدایان یا تسخیر
شیاطین نسبت داده میشد. در زمانها و مکانهای دیگر، زلزلهها، جزر و مدها، میکروبها، بیماریها و تعارض میان فردی برای توضیح علتهای
نابهنجاری بکار میرفتند.
برخی
یونانیان و
رومیان،
نابهنجاری را به علتهای جسمانی نسبت میدادند. در اروپای
قرون وسطی و
رنسانس، کسانی که از پریشانی روانی رنج میبردند اغلب تسخیر شده تلقی میشدند.
در اواسط قرن هجدهم، بتدریج پی بردند که اختلالهای روانی در اصل روانشناختی هستند و با روشهای روانشناختی میتوان آنها را درمان کرد. بنابراین، اینکه شناخت ما از
نابهنجاری تا چهاندازهای روشن باشد، مشخصا به اعتقاداتی که در یک
فرهنگ و دوران غالب هستند بستگی دارد.
روانشناسی مرضی بصورتی که امروزه با آن مواجه هستیم، طی دورههایی، شکلگیریهای مختلفی را پشت سر گذاشته است: در گام نخست، روانشناسی مرضی به منزله همتا یا جانشینی برای
آسیبشناسی روانی شکل گرفت.
اما این حرکت در گامهای بعدی، ابتدا تحت تاثیر بررسیها و
نظریههای جدید در
روانشناسی و
روانپزشکی، راه خود را در عرصه ارائه اختلالهای
کودکی و
نوجوانی در پیش گرفته و سپس در گام کنونی، با استقرار روزافزون
نظریههای تحولی در قلمرو مسائل روانی بصورت روانشناسی مرضی تحولی در آمده است.
گستره روانشناسی مرضی تابع میدان
نظریهها و روشهایی است که در قلمرو شناخت اختلالها بکار بسته میشوند؛ یعنی عملا تابع بررسیهایی است که به
منظور توصیف
نشانهشناسی (semiology)، دستیابی به دلایل ایجاد
علتشناسی (etiology) و آگاهی از سیر تحول پدیدآیی مرضی (pathogenesis) انجام میشوند. و سرانجام پایههای هر نوع طبقهبندی را تشکیل میدهند.
آن چه در روانشناسی مرضی حایز اهمیت است، تقسیم رفتارها به دو بخش
بهنجار و
مرضی نیست، بلکه مهم ارزشیابی میزان خطر نیروهای بالقوه بیماریزاست و اینگونه ارزشیابی مستلزم در
نظر گرفتن چندین محور ردیابی است؛ محورهایی که باید اقدامات روانشناس بالینی بر اساس آن تنظیم گردد.
از دیدگاه آسیبشناسی، رفتار نابهنجار نتیجه حالتی مرضی و یا اختلالی است که بر اساس نشانههای بالینی قابل تشخیص باشد. این دیدگاه به دو نتیجه منتهی میشود: نخست آن که وجود علامتها یا نشانههای مرضی، دلیلی بر
نابهنجاری است.
در حالی که تجربه نشان میدهد تعداد افرادی که، بخصوص تحت شرایط تنیدگی، کاملا فاقد نشانههای مرضی باشند، بسیار کم است. ثانیا فقدان نشانههای مرضی دلیلی بر بهنجاری است در حالی که در خلال فرایند بسیاری از بیماریها، نشانههای مرضی مشاهده نمیشود.
معمولا مردم، کسی را غیرعادی میدانند که
رفتار،
تفکر، و
عواطف او عجیب و غیر معمول بوده و از این حیث با دیگران تفاوتهای محسوس داشته باشد.
رفتار غیرعادی ممکن است ذهنی یا عینی و خفیف باشد، یا بصورت اختلال در فعالیتهای شناختی یا کنشهای عاطفی ظاهر گردد، و یا
نابهنجاریهایی در سیستم ادراکی، انگیزشی، حسی و حرکتی، کلامی و روابط بین فردی و اجتماعی را شامل شود.
علل
نابهنجاریهای روانی نیز متنوع و پیچیده است که عبارتند از: عوامل ارثی، عضوی، اجتماعی، فرهنگی، عقلی و عاطفی که هر یک به تنهایی یا در ارتباط با یکدیگر میتواند سبب بروز رفتارهای غیرعادی گردد.
اگر چه رفتارهای نابهنجار افراطی و شدید، غالبا به آسانی قابل بازشناسی است، لکن بسیاری از رفتارهای نابهنجار، بخصوص آنها که تجلی خارجی آشکار ندارند، از
نابهنجاریهای دیگر قابل تشخیص و تفکیک نبوده و تمیز آنها از رفتارهای عادی و سالم نیز دشوار است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «روانشناسی مرضی»، تاریخ بازیابی ۹۷/۱۲/۱۵.