رنسانس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
رنسانس، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در
اروپا شد. عصر نوزایش، دوران گذار بین سدههای میانه (
قرون وسطی) و دوران جدید است.
واژه رنسانس از زبان
فرانسه وام گرفته شده است و به معنای تولد دوباره یا نوزایی است. کسانی که دوران رنسانس را پدید آوردند بر این گمان و باور بودند که عصر آنها با سدههای میانه هیچ ارتباط وثیقی ندارد بلکه به
یونان و روم باستان مربوط میشود چرا که به زعم آنها بشر تنها در دنیای باستان کارها و موفقیتهای بزرگ را تجربه کرد. در واقع رنسانس بر آن بود که با زایش دوباره فرهنگ یونان و روم، امکان موفقیت و پیشرفتهای سترگ را دوباره فراهم آورد.
درباره اینکه این تولد دوباره حیات فرهنگی در اروپا از چه زمانی آغاز شده است بحثهای زیادی میان مورخان عصر رنسانس وجود دارد. برخی
سال ۱۴۵۳ میلادی که فتح قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی رخ داد را نقطه پایان
قرون وسطی و آغاز عصر رنسانس میدانند. با تسخیر قسطنطنیه متفکران یونانی با متونی چند به اروپای غربی مهاجرت کردند و مطالعه فرهنگ و اندیشه یونانی را گسترش دادند.
از نظر عدهای دیگر سال ۱۴۹۲ میلادی یعنی سال ورود اروپائیان به قاره
آمریکا و همچنین ساکنین آن و مسافرتهایی که از قبل به آسیای شرقی و خاور میانه انجام داده بودند افقهای جدیدی به روی آنان باز کرد و سبب آشنایی با فرهنگها، زبانها و ادیان دیگر شد و راههای تجاری بیشتری را به روی آنان گشود.
ولی رنسانس نیز مانند همه اعصار سرنوشت ساز، به یکباره آغاز نشد و یکباره نیز به اتمام نرسید. میتوان گفت بسته شدن نطفه رنسانس یعنی آغاز حرکتهای فکری مستقل از نظام فکری حاکم از
اواسط قرن ۱۳ میلادی است. در این زمان کلیسای کاتولیک حاکم بلامنازع بر فرهنگ و سیاست
قرون وسطی است همچنین در همین هنگام حاکمیت
فلسفه و کلام مدرسی (اسکولاستیک) بر دانشگاهها و سایر مراکز فرهنگی و دینی اروپای غربی مشاهده میشود. بههرحال بهطور قطع نیمه دوم
قرن ۱۵ و تمام
قرن ۱۶ میلادی را میتوان عصر رنسانس و دوران حاکمیت تفکر رنسانسی دانست.
از جهت سیاسی در این عصر پادشاهان و امیران نسبت به دستگاه
کلیسا مستقلتر شدند به گونهای که در نهضت اصلاح دینی برخی از آنان به طور علنی از این جنبش حمایت کردند و در مقابل پاپ و کلیسای کاتولیک ایستادند و سرانجام از کلیسا خارج شدند؛ امری که در
قرون وسطی غیرقابل تصور بود.
از جهت اقتصادی بازرگانان با سود چشمگیری که از تبادل کالا بهدست آورده بودند استقلال اجتماعی بیشتری کسب کردند. توسعه اقتصادی و بازرگانی در رنسانس مستلزم این بود که اقتصاد پولی به جای اقتصاد مبتنی بر مبادله کالا به کالا رایج شود. به همین خاطر نقره و طلا از
آلمان و آمریکا به بازار آمد و طولی نکشید که بانکها و بانکداران پدید آمدند. از دیگر سو بازرگانان به خاطر افزایش تقاضا و کمبود کالا به مسافرت به سرزمینهای دیگر و جستجوی عرصههای تازه برآمدند.
مسافرت به سرزمینهای ناشناخته، استفاده از تکنیکهای پیچیدهتری را میطلبید در نتیجه اروپائیان به ساخت وسایل و ابزار جدید برای دستیابی به طلا و لوازم تجملی و اشیاء گرانبهای سرزمینهای دیگر پرداختند.
اروپائیان از رهگذر مسافرتها و آشنایی با تمدنهای دوردست، به مطالعه وسیعتر متون یونانی و لاتین دست زدند و به همین دلیل فراگیری زبانهای دیگر در میان اندیشمندان این دوره امری رایج گردید.
در سدههای میانه متون متفکران و ادیبان رومی غالبا برای و یا با توجیه فراگیری زبان لاتین خوانده میشد در حالیکه هدف همواره اثبات برتری و حقانیت
مسیحیت کاتولیک نسبت به هر نوع اندیشه دینی و غیردینی بود. اما در عصر رنسانس متون را برای فهم محتوای آنها مطالعه مینمودند. همین تغییر نگرش سبب گردید که بسیاری از مفاهیم فکری قدیم اعتباری ویژه بیابند. به عنوان مثال کسانی همچون
اراسموس با مطالعه متون قدیمی، اخلاقی مستقل از اخلاق
مسیحی کشف کردند. اراسموس حتی اظهار داشت که اگر کاربرد کلمات اجازه میداد،
سقراط که از دیدگاه
مسیحی مشرک بود را یک قدیس میخواند.
در حقیقت عالمان اخلاق در این دوره همانند دانشمندان که در پی شناخت طبیعت مستقل از دین و کلیسا بودند، سعی داشتند تا انسان طبیعی را، عزل نظر از مآل فوق طبیعی آن توصیف کنند و برای این منظور نوشتههای اخلاقی باستانی مخصوصا آثار رواقیان راهنمای آنان بود.
البته این بدان معنا نیست که
اخلاق در این دوران به سمت رشد و شکوفایی گرایش داشته است بلکه اساسا در رنسانس قوانین کهنه اخلاقی حرمت خود را از دست دادند. اکثر حکام مقام خود را با خیانت به دست آورده بودند و با قساوت در حفظ آن میکوشیدند. کاردینالها هنگامی که برای شرکت در مراسم تاجگذاری
پاپ دعوت میشدند از ترس مسمومشدن، شراب و ساقیشان را با خود میبردند.
یکی از مهمترین اتفاقات عصر رنسانس، اختراع دستگاه چاپ است. با اختراع این دستگاه به وسیله گوتنبرگ، کتاب به تعداد بیشتر، ارزانتر و آسانتر در اختیار دوستداران دانش قرارگرفت. تعداد افراد باسواد رشد چشمگیری یافت و زنان نیز به کتابها دسترسی بیشتری یافتند.
از دیگر ویژگیهای دوران نوزایی افزایش تعداد مراکز آموزشی و تنوع آنها است. در این دوران مراکزی شکل گرفت که از حوزه اختیار مقامات کلیسا بیرون بود. در این مراکز چنانکه اشاره شد فقط یافتن حقیقت و تحصیل
علم برای خود علم هدف قرار گرفت نه تربیت عدهای کشیش و سازگارکردن
ایمان با
عقل.
تفکر رنسانس را میتوان بهطور عمده به سه بخش تقسیم نمود:
رنسانس دوره توفیقهای بزرگی در زمینه فلسفه نبود ولی این دوره کارهایی را صورت داد که مقدمات عظمت
قرن هفدهم را فراهم ساخت؛ اولا رنسانس فعالیت فکری را به عنوان یک کار لذت بخش اجتماعی تشویق میکرد و نه به عنوان تفکر محدود و محبوس که هدفی جز صیانت از یک مذهب معلوم و مشخص نداشته باشد.
ثانیا دستگاه فلسفه مدرسی را که به صورت غل و زنجیر فکری درآمده بود در هم شکست چرا که رنسانس مطالعه فلسفه
افلاطون را احیا کرد و افلاطون را به جای ارسطو نشانید و بدین وسیله حداقل آناندازه استقلال فکری که لازمه انتخاب میان افلاطون و ارسطو است را فراهم آورد. رنسانس در مورد این دو فیلسوف اطلاعات مستقیم و اصیلی به دست داد که از لفاظی ظاهری نوافلاطونیان و شاعران عربزبان مبرا بود.
اروپائیان پس از تسخیر
قسطنطنیه با ورود آثار افلاطون به زبان اصلی از بیزانس به مجموعه آثار او دسترسی یافتند و به ترجمه آن به زبان لاتینی همت گماشتند.
البته باید توجه داشت که
فلسفه مشاء در عصر رنسانس نیز مانند سدههای میانه همچنان در دانشگاهها تدریس میشد اما مهمترین امری که این فلسفه را از فلسفه مشائی
قرون وسطی متمایز میکرد توجه رنسانسیان به زبان یونانی در مطالعه
ارسطو بود. به این معنی که در دانشگاهها متون ارسطو را به زبان یونانی مطالعه و تدریس مینمودند.
در مطالعه افلاطون در دوره رنسانس حداقل سه جریان عمده میتوان یافت:
۱. عدهای همچون پلتو (Pletho) افلاطون را از دیدگاهی غیر
مسیحی مطالعه میکردند و تعلیم میدادند.
۲. عدهای دیگر مانند
مارسیلو فیچینو سعی میکردند که آراء افلاطون را با اعتقادات
مسیحی جمع کرده و آن را تبیین کنند.
۳. افرادی نیز همچون کپرنیکوس، گالیله و جوردانو برونو از آراء افلاطون و بهخصوص توجهاش به ریاضیات در بحثهای جهانشناسی استفاده میکردند.
انسانگرایی نامی است که مورخان برای جریان نظری خاصی در دوره رنسانس در نظر گرفتهاند که این جریان بر ارزشهای انسانی در مقابل تحقیر
انسان و جهان
توسط راهبان
مسیحی قرون وسطی تاکید میکرد.
انسانگرایان عصر رنسانس به جای عالمی که ثمره
گناه انسان بود و باید با
زهد و دوری از آن و هرچه متعلق به آن است نجات یافت، جهانی زیبا و سازمانیافته و به جای جزمگرایی کلیسایی، تساهل و به جای جزمگرایی فلسفه مدرسی، خردگرایی همراه با ادبیات،
هنر و اخلاق را به بشر غربی عرضه کردند. آنان همچنین در
قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی در مقابل برنامه مدرسی دانشگاهها و مدارس رهبانی، برنامهای تربیتی-آموزشی ارائه کردند که این برنامه شامل مطالعه علوم
صرف و
نحو (همراه با ادبیات لاتین و گاهی یونانی) فن بیان و بدیع، شعر و اخلاق بود. این برنامه عمدتا بر پایه آثاراندیشمندان یونانی و لاتینی و گاهی برخی از آزاداندیشان
مسیحی قرار داشت که «مطالعات علوم انسانی» خوانده میشد.
آنچه اومانیستها به لحاظ فکری از آثار یونانیان آموختند بهرهوری عادی و سالم از برکات زندگی در سایه یک تمدن پیشرفته، همراه با فکر هماهنگی و قانون طلایی اعتدال بود. آنان این نکته را دریافتند که خوشیهای بیضرر و رغبتهای طبیعی وسایلی است که عقل به وسیله آن زندگی خوب را سامان میدهد و برخلاف تعلیمات
قرون وسطایی ربطی به
شیطان ندارد. بنابراین نباید آن را گناه شمرد و نباید تلاش کرد که آن را به یاری خدا مقهور و سرکوب نمود یا با شرم و سرافکندگی از آن بهره گرفت. حکمت یونانیان قدیم چنین میگفت: «کامل باش و سالم باش و به تن و جان توانا باش و فرصت را برای رشد و نمو در این جهان غنی از دست مگذار.
»
اما در عمل همه کسانی که در عصر رنسانس زندگی آزاد یونانی را تمجید میکردند وقتی از حالت زهد و رهبانیت آزاد میشدند، با شوق و ولع در طلب لذتهای انسانی بودند و بیرون از روش اعتدال یونانی، در آروزی لحظاتی که از لذت زندگی سرشار بود میسوختند
اصلاح دینی مهمترین جنبش دینی در دوره رنسانس است که پس از آن
مسیحیت اروپایی و آمریکایی شکلی جدید یافت. شاید مهمترین دلیل ظهور جنبش اصلاح دینی در این دوره این بود که برای بسیاری از اروپائیان عصر رنسانس ساختار
کلیسا دیگر نمیتوانست خواستههای دینیشان را برآورد. جزمگرایی مفرط آنان و قرار دادن سازمانی این جهانی یا سکولار به عنوان تنها راه نجات اخروی برای بسیاری از غربیان ارضاکننده نبود.
همچنین دنیاگرایی، فساد و شهوترانی کشیشان از دیگر عواملی بود که مردم را با اصلاحگران همراه نمود.
مارتین لوتر یکی از شخصیتهایی است که در این دوره نقشی مهم و اثرگذار بر جای نهاد. او قدرت کلیسا را مستقیما به چالش کشید و ۹۵ اعتراض بر آن وارد نمود. در این اعتراضات اقداماتی از کلیسا را شرح داد که از نظر وی به سوء استفاده، تحریف و تضعیف ایمان میانجامیدند. یکی از مهمترین این اعتراضات مخالفت او با عمل کشیشان در خرید و فروش آمرزش گناهان بود. وی خرید و فروش غفراننامه را که در
قرون وسطا رواج داشت و منبع درآمد کلیسا بود محکوم کرد. لوتر
توبه را امری باطنی و وجدانی میدانست که بدون
واسطه کلیسا و کشیشان صورت میگیرد.
وی با طرح شعار «خودکشیشی» که مشوق فردگرایی بود و نیز با شعار خصوصیسازی دین و محدود ساختن قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، حذف
دین از صحنه اجتماع را رقم زد. از پیامدهای نهضت اصلاحی وی، درگیری فرقههای مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینهسازی برای سکولاریسم شد.
به طور کلی میتوان گفت اصلاحگران سه هدف عمده را دنبال میکردند:
الف) برقراری دوباره انضباط کلیسا که ناشایستهکاریها و زندگیهای بیبند و بار دنیوی بسیاری از روحانیون، آن را زیر پا گذاشته بود.
ب) اصلاح عقیده بر مبنای اصول سابق و بازگشت به سادگی مفروض نخستین.
ج) تخفیف در نظارت جزمی اعتقادی و اجازه مقداری آزادی برای تفسیر کتاب مقدس و داوری شخصی و خصوصی بر اساس آن.
یکی از جریانات مهمی که در راستای جنبش اصلاح دینی بهوجود آمد، نهضت
پروتستانتیزم است. پروتستانتیزم با حذف کلیسا به عنوان
واسطه نجات، عرضه احکام و اعتقادات را برای سعادت اخروی و به صورت کلامی و آئینهای گوناگون نه تنها بیمعنا و بیهوده در نظر گرفت، بلکه آنرا مانعی برای نجات انسان دانست. پروتستانتیزم همچنین به شدت با رویه فیلسوفان مدرسی که میکوشیدند ایمان را با مفاهیم فلسفی و به طریق عقلی توضیح دهند مخالفت کرد.
انسان غربی در این دوره کلیسا محوری و تفسیر آن از انسان و
جهان را کنار گذاشت و انسانمحوری را در ارتباط با دین، هنر، ادبیات و سایر معارف مدنظر خود قرار داد. اندیشمندان این عصر در پی آن بودند که تفسیر عالم را خارج از جزمیات تحمیلی کلیسای کاتولیک به انجام رسانند.
رهایی از قید حاکمیت کلیسا منجر به رشد فردیت و حتی به سر حد هرج و مرج رسید. در اذهان مردم عصر رنسانس انضباط –اعم از فکری، اخلاقی و سیاسی_
فلسفه مدرسی و
حکومت دینی را تداعی میکرد.
منطق ارسطویی مدرسیان اگرچه محدود بود اما توانسته بود نوع خاصی از دقت را پرورش دهد. وقتی مکتب ارسطویی از مد افتاد در ابتدا چیز بهتری جای آن را نگرفت بلکه فقط یک تقلید التقاطی از نمونههای قدیم رواج یافت. حتی تا
قرن هفدهم نیز چیز مهمی در فلسفه به وجود نیامد. هرج و مرج اخلاقی و سیاسی
ایتالیا در
قرن پانزدهم وحشتآور بود به گونهای که نظریات ماکیاولی را برانگیخت.
البته خارج از عرصه اخلاقیات، رنسانس محاسن بزرگی داشت. این دوره در معماری، نقاشی و
شعر شهرت خود را تاکنون نگاه داشته است. رنسانس مردان بزرگی از قبیل لئوناردو داوینچی، میکل آنژ و ماکیاولی را پدید آورد. مردمان درس خوانده را از محدودیت فرهنگ
قرون وسطایی رهایی بخشید و دانشمندان را در حالی که هنوز برده عهد قدیم بودند بر این نکته آگاه ساخت که مراجع معروف (همچون افلاطون و ارسطو و...) تقریبا در هر موضوعی عقاید مختلف و متفاوت داشتهاند.
رنسانس با احیاء
علم و آگاهی نسبت به یونان چنان محیط فکریای را پدید آورد که در آن بار دیگر ممکن شد که با توفیقهای یونانیان رقابت شود و در آن نبوغ فردی با چنان آزادیای که از زمان
اسکندر به بعد سابقه نداشت شکوفا گردد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «رنسانس»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۰۳.