رابطه علم و دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مقوله
علم و
دین تنها در
جهان اسلام مطرح نیست بلکه امروزه رویکرد جوامع غرب بر این است که حتما دین بایستی در جامعه انسانی رواج داشته باشد، لذا عدهای آمدهاند دین را با علم توجیه میکنند که دین را در محدوده تجربیات علمی خودشان بگنجانند که
انحراف را دامن زدهاند. لازمه
سعادت و پیشرفت عمل به دین هست بماهو دین که هم علم را داراست هم
ایمان را که
نجات بشری در این است.
علم و عالمان در هر جامعه و مرکز علمی، تابعیتی از هویت فرهنگی آن جامعه و مرکزند و اصولا مؤسسههای آموزشی و پژوهشی، طبق
فرهنگ و ایدئولوژی، اقدام به برنامهریزی و ساماندهی میکنند و این تصور که از طریق نظام آموزشی غربی میتوان به اهداف اسلامی دست یافت، ادعایی فریبکارانه است؛ زیرا نظام مذکور با جهتگیری
سکولار تدوین شده است و در نتیجه، با جهتگیری اسلامی در
تعارض یا
تزاحم خواهد بود.
ادعای نوشتار فوق این است که نه تنها عموم مردم، بلکه عالمان علوم تجربی نیز در تخصص و گرایش علمی خود از
دین انتظار دارند و در تحقق فرایند علمی، به آموزههای دینی نیازمندند و اگر در بستر متافیزیک دینی نمو نیابند،
اسیر متافیزیک سکولار خواهند شد.
مسئلهی علم دینی، مقولهای نیست که تنها در
جهان اسلام مطرح شده باشد؛ در جهان
مسیحیت نیز در دو دههی اخیر، این مسئله با قوّت، مورد بحث قرار گرفته و حتّی در خصوص آن کنفرانسهایی برگزار شده است که آخرین آنها، کنفرانس علم در یک زمینهی خداباورانه بود (Science in theistic content) که در تابستان ۱۳۷۷. هـ. ش/ ۱۹۹۸. م در کانادا برگزار شد.
علم جدید در دوران شکوفایی پوزیتویستی و روشنگری سکولار مآبانه، پای به سرزمینهای اسلامی نهاد؛ علمی که از متافیزیک خدامحور و دینگرا فاصله گرفت و تفکر بیدینی و گاه ضددینی را با خود یدک میکشید. براین اساس، ایدهی تعارض علم و دین رواج یافت. آیا تاکنون از خود پرسیدهایم که چرا جهان اسلام که قرنها پرچمدار علم و
فلسفه بود، در این چند
قرن اخیر، دچار انحطاط و عقبماندگی شد؟ مگر
مسلمانان برای شش قرن رهبری علمی جهان را در دست نداشتند؟ (۳۵۰ سال رهبری مطلق و ۲۵۰ سال رهبری مشترک با مسیحیان). آیا جوامع اسلامی دانشمندان، ریاضیدانان، طبیعتشناسان پزشکان، شیمیدانان و جغرافیدانان
بزرگی چون
جابرین حیان،
خوارزمی،
رازی،
مسعودی،
بیرونی،
ابوالوفا،
خیام،
ابن سینا،
خواجه نصیر الدین طوسی،
ابن رشد و
ابن طفیل نپرورانده است؟
هرمان راندال، در اینباره میگوید: «مسلمین در قرون وسطا نمایندهی همان نوع تفکر علمی و زندگی صنعتی بودند که ما امروزه به مردم آلمان نسبت میدهیم. مسلمین بر خلاف یونانیان از آزمایشگاه و آزمایش کردن با
صبر و حوصله بیزار نبودند و در رشتههای طب و مکانیک و در حقیقت در همهی فنون، به نظر میرسد که به
حکم طبیعت خود، علوم را به خدمت بلا واسطهی زندگی بشر گماشتهاند؛ نه این که علوم را به عنوان غایتی برای خود (بدون ارتباط با زندگی) در نظر بگیرند».
پارهای علّت عقبماندگی را فاصله گرفتن از دنیای غرب دانستهاند و راه چاره را در پیروی کامل از باورهای مغرب زمین منحصر ساختهاند؛ عدهای منشاء افول تمدن عظیم اسلامی را فقدان سودای سر بالا و نداشتن جسارت اندیشیدن معرفی کردهاند و برخی به فهم نادرست گزارههای دینی و گروهی نیز به استعمار بیرونی یا استبداد درونی تمسک جستهاند؛ و بیشک تمام عوامل مذکور در پیدایش این پدیدهی نامیمون مؤثر بودهاند؛ ولی نباید از نفوذ علم سکولار در جوامع اسلامی و نقش آن در استمرار عقبماندگی مسلمانان
غفلت کرد؛ زیرا هم چنان که در مباحث آینده ثابت خواهیم کرد، علمی که خنثی بوده و فارغ از پارادیم و پیش فرضهای معرفتشناختی، هستیشناختی، متافیزیکی و ایدئولوژیکی باشد، نداریم؛ بنا بر این گاهی فرایند علم در زمینهای دینی و متافیزیک خداباورانه نضج میگیرد و گاهی پیش فرضهای غیر دینی و ضد دینی آن را تحقق میبخشند.
به نظر میرسد بحران
هویت و دوگانگی ذهنی و روحی دانشپژوهان مسلمان و تودهی مردم را باید به همین عامل مهم برگرداند، زیرا جامعهای که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی، اسلامی است، آن گاه که با اندیشههای سکولار در دوران تحصیلی دانشگاهی آشنا شود، دچار بحران هویتی و دو شخصیتی میشود.
برای توصیف و تبیین دقیق مقولهی علم دینی، باید به توضیح اجمالی محورهایی چون تعریف علم، دین، متافیزیک، انواع رابطهی علم و دین، تعریف علم دینی، انگیزه و اهمیّت طرح علم دینی و انواع تاثیرگذاری دین بر علم پرداخت.
واژهی علم، مشترک لفظی است و در معانی متعددی به کار رفته است:
- کاربرد علم در مقابل
جهل که بر همهی دانستنیها اعم از تصورات و تصدیقات،
علوم حصولی و
علوم حضوری،
علوم عقلی، حسی و شهودی و نقلی، تک گزارهها یا رشتههای علمی
اطلاق میشود.
- علم به معنای قطع و یقین و متعلق آن، گزارههایی است که مورد یقین آدمی باشد؛ اعم از این که آن گزارهی یقینی، صادق و مطابق با واقع باشد یا کاذب و خلاف واقع بوده باشد. علم در این کاربرد، مقابل
شک و ظنّ و وهم قرار دارد.
- علم به معنای نظام و سیستمی از گزارههای حصولی ـ که با روشهای مختلف کسب معرفت به دست آمدهاند ـ است؛ مانند علوم تجربی، فلسفی، تاریخی، عرفانی، ادبی و...
- علم به معنای نظام و سیستمی از گزارههای حصولی ـ نه حضوری ـ است که با روش حسی و تجربی تحصیل شده و به صورت فنی، طبقهبندی شدهاند؛ مانند علوم تجربی، طبیعی و انسانی. در این اطلاق،
فقه،
اصول،
کلام،
فلسفه،
عرفان و علوم ادبی و تاریخی، علم به شمار نمیآیند.
علوم تجربی به لحاظهای مختلفی تقسیم شده است. به لحاظ موضوع و متعلق، به انسانی و طبیعی منشعب شده است.
علوم و معارفی که متعلق شناسایی و مطالعهی آنها، رفتارهای فردی و جمعی، ارادی و غیر ارادی، آگاهانه و غیر آگاهانهی انسانی باشد، علوم تجربی انسانی نام دارند. این دسته از علوم که شامل
روان شناسی،
جامعه شناسی،
علوم سیاسی،
علوم تربیتی و
اقتصاد و
مدیریت میشود، از ویژگی تجربی بودن و نظم تجربهپذیر برخوردارند؛ البتّه شایان ذکر است که
علوم انسانی با روشهای دیگری از جمله روش عقلی، شهودی و نقلی نیز تحقیق پذیرند و علوم انسانی فلسفی، عرفانی و دینی را شکل میدهند؛
و امّا علومی که متعلق شناسایی آنها رفتار و پدیدههای غیر انسانی است و در قالبهای کمیت پذیر و نظم تجربی قرار میگیرند، علوم تجربی طبیعی نامیده میشوند؛ مانند فیزیک، شیمی، زیست شناسی و...
منظور ما از علم، در مقولهی علم دینی، اطلاق چهارم از علم است؛ خواه به صورت دست آورد علمی ظاهر گردد یا فرایند پژوهشی علمی و یا اهداف علم و رفتارهای عالمان مدّ نظر باشد. علوم تجربی به لحاظ تولیدکنندگی و مصرفکنندگی نیز به دو شاخه تقسیم میشوند: علوم تولیدکننده یا تئوریساز که مولّد قوانیناند؛ مانند فیزیک نظری، شیمی، بیولوژی و...؛ و علوم مصرفکننده که از قوانین علوم تئوریساز بهره میگیرند؛ مانند مدیریت و
طب. شایان ذکر است که تئوریسازی و مصرفکنندگی تا حدودی نسبی است و تنها نسبت به درصد آنها بر مصادیق علوم
اطلاق میشوند.
در یک تقسیم دیگر، علوم تجربی به دو شاخهی علوم محض و علوم کاربردی نیز تقسیم پذیر است؛ علوم محض، در صدد کشف نظمهای جهان مادی و پرده برداشتن از اسرار طبیعت است؛ ولی علوم کاربردی، در صدد تسلط بر عالم طبیعت و به خدمت گرفتن عناصر جهان است.
در آغاز این نوشتار، به تعاریف و رویکردهای مختلف دین پرداختیم و مراد ما از دین در این گفتار عبارت است از گزارههای موجود در متون دینی و آموزههای دینی که به دو صورت تعالیم توصیفی یا اخباری (Descriptive) و تعالیم هنجاری و ارزشی (Normative) ظاهر میگردند و نیز انگیزهی دینی دینداران و هم چنین فهم و معرفت دینی، یعنی برداشت ضابطهمند و روشمندی که از سوی عالمان دین، نسبت به متون دینی و نیز تصدیقات عقلی، نسبت به حقایق دینی تشکیل میگردد و به صورت شخصی و خصوصی یا همگانی و مشاع ظاهری میشود.
متافیزیک، معرفتی است متعلق به تمام هستی و همهی جهانها؛ و نظامی است متشکل از گزارههایی که با روش تعقلی تبیین و توجیه شدهاند؛ و گاه متافیزیک اطلاق دیگرش به تمام گزارههای نظری و توصیفی که از طریق تجربه به دست نیامدهاند به کار میرود؛ مانند اصل سادگی طبیعت که نیوتن در طبیعتشناسی خود بدان تصریح میکند.
ترابط علم و دین، از دیر باز موضوع اندیشه ورزی عالمان و حکیمان و متکلّمان بوده است. این مسئله از منظرهای مختلف در کلام و فلسفهی علوم اجتماعی و فلسفهی علم مطرح میگردد و به طور کلی میتوان به انواع رابطهی علم و دین اشاره کرد:
ـ رابطهی تعاون یا تعارض میان پیش فرضهای علمی با پیش فرضهای دینی.
ـ رابطهی - تعاون یا تعارض - میان معرفت علمی با معرفت دینی.
ـ رابطهی - تعاون یا تعارض - روحیهی علمی با روحیهی دینی.
ـ رابطهی - تعاون یا تعارض - گزارههای علمی با گزارههای دینی.
ـ رابطهی - تعاون یا تعارض - قلمرو علم با قلمرو دین.
ـ رابطهی - تعاون یا تعارض - زبان علم با زبان دین.
ـ تاثیر پذیری معرفت دینی از علم.
ـ تاثیر پذیری تئوریها، اهداف و روشهای علمی از دین و معرفت دینی.
آیا میتوان علم و دین را با یک دیگر در آمیخت و این دو را بر سر یک سفره نشاند، و به گونهای این دو را با هم گره زد که یک پدیدهی یک پارچه و یک سنتز مشترک پدید آید و در عین حال گرفتار التقاط نشویم و هویت علم و هویت دین را از استقلال ساقط نکنیم؟ به نظر، جواب مثبت است و لیکن باید ابتدا به تعاریف مختلف علم دینی اشاره کرد و دیدگاه برگزیده را روشن ساخت:
الف. علومی که با هدف تبیین و تفسیر
کتاب و
سنّت تدوین میگردند، مانند
اصول فقه،
علوم قرآن،
ادبیات،
منطق،
فلسفه،
هرمنوتیک و....
ب. علومی که از تفسیر و تبیین کتاب و سنّت به دست میآیند؛ به عبارت دیگر، گزارههای توصیفی و اخباری موجود در متون دینی که از عالم واقع خبر میدهند و یک منظومهی معرفتی را تشکیل میدهند؛ مانند معارف قرآن، معارف سنّت،
تفسیر قرآن و حدیث، فقه، کلام و....
ج. علومی که در فضای فرهنگ و تمدن و جوامع اسلامی نضج و رشد نمودهاند؛ مانند طب، ریاضیات،
نجوم و سایر علوم اسلامی.
د. علومی که به عنوان معجزات علمی از قرآن و سنّت استخراج میشوند و به تناسب محتوایی میتوانند فرضیههای علوم تجربی را شامل شوند.
هـ. گزارههای دینی که بیان گر مبادی ما بعدالطبیعی علوماند و به عنوان پایهی پژوهشهای تجربی مطرح میگردند.
و. هر معرفتی که با روش تجربی، عقلی و دینی به دست آید؛
در زمینهی فراهم آوردن دانشی ترکیبی و ممزوج از روشهای معرفتی مختلف، شاید نتوان به یک نقطهی مشترک رسید؛ زیرا در مقام ارزیابی نتیجهی فعالیت، باید به یک روش تحقیق رو آورد؛ بنا بر این، شاید روش تلفیقی عقل، تجربه و دین در مقام کشف مؤثر باشد؛ امّا در مقام داوری، تنها زمانی معنا پذیر است که آخرین تعریف از علم دینی را بپذیریم و آن این که باورها و رفتارهای دینی و غیر دینی نیز در گزینش تئوری و داوری آن مؤثر خواهد بود.
ز. هر گونه علمی که برای جامعهی اسلامی مفید و لازم باشد؛ استاد مطهری در اینباره میفرماید: «جامعیت و خاتمیت
اسلام اقتضا میکند که هر علم مفید و نافعی را که برای جامعهی اسلامی لازم و ضروری است، علم دینی بخوانیم».
ح. قرار دادن
دین به منزلهی داور نهایی؛ یعنی عالمان علوم تجربی، نتایج کار خود را به داوری دین بسپارند و در صورت عدم تعارض، با گزارههای دینی آن را پذیرا باشند.
ط. دین نه تنها مشوّق فراگیری علوم است بلکه خطوط کلی و قواعد عام علوم را نیز فراهم میکند و مبانی جامع بسیاری از علوم تجربی، صنعتی، نظامی و مانند آن را تعلیم میدهد؛ همان طور که با استمداد از قواعد عقلی و قوانین عقلانی، بعضی از نصوص دینی، مورد بحث
علم اصول قرار گرفته تا کلید فهم متون فقهی شود، لازم است با همان ابزار، برخی از نصوص دینی دیگر که به عنوان ابزار شناخت عالم و آدم صادر شدهاند، محور بحث و فحص قرار گرفته و ابزار مناسب شناخت مجتهدانهی علوم دیگر تبیین شود و همان طور که تعداد نصوص اندک با ضمیمه شدن به اصول عقلی و عقلایی، دستمایهی دانشی وسیع در این قلمرو (
معاملات و
متاجر) شده است، در
علوم طبیعی و انسانی نیز میتوان با ژرف کاوی در تعدادی از نصوص مربوطه، مجموعههای معرفتی را پیرامون موضوعات دیگر فراهم آورد؛ استنباطی بودن این گونه فروع، مانعی از دینی بودن آنها نیست؛ زیرا معیار دینی بودن آنها، ذکر تفصیلی در متون دینی نیست؛ بلکه استنباط از اصول متقن اسلامی در اسلامی بودن استنباطات، کفایت میکند.
ی. مجموعهی علوم تجربی است که از طریق گزارهها، باورهها و رفتار دینی شکل میپذیرد و در روش، اهداف، انگیزهی علمی، تئوریسازی و جهتگیری علمی، از آنها تاثیر میپذیرد؛ زیرا تعالیم دینی و متافیزیک غیر دینی، در فرایند تحقیقات علمی و در بستر و زمینهی پژوهشهای تجربی گنجانده میشود.
تبیین مقولهی علم دینی از جهات مختلف ضرورت دارد؛ از جمله یکی از راه کارهای مسئلهی، رابطه و تعارض علم و دین، مقولهی علم دینی است. توضیح مطلب این که مسئلهی رابطهی علم و دین، با دو پیش فرض واقع نمایی علم و شناختاری (Cognitive) گزارههای دینی و پذیرش موضوعات مشترک میان علم و دین، قابل طرح است؛ البتّه بین گزارههای انشایی و هنجاری دینی، که بیانگر اهداف آدمیاناند و آموزههای علمی نیز ترابط، قابل تصور است. در این مسئله کسانی چون گالیله به تفکیک قلمرو علم از قلمرو دین و نیز کانت به خروج مسائل مابعدالطبیعه از محدودهی
عقل نظری و انحصار حوزهی عقل نظری به مسائل علمی و پدیدارهای زمانی و مکانی رو آوردند.
کارل بارت، متاله مسیحی پروتستانی نیز موضوع
الهیات را تجلّی
خداوند در
مسیح و موضوع علم را، جهان طبیعت قلمداد کرد. وی با تمایز موضوعی به تمایز روشی نیز نایل آمد.
گروهی نیز تفکیک در وظیفهی علم و دین را پیشنهاد کردند؛ بدین معنی که وظیفهی علم، ابزار انگاری و پیشبینی و کنترل باشد؛ نه تبیینگری؛ و یا این که دین صرفاً تنظیمکنندهی زندگی فردی و اجتماعی باشد؛ نه تبیینکنندهی امور واقع.
برخی تفکیک در اهداف علم و دین را بیان کردهاند و هدف دین را
هدایت و سعادت بشر، و هدف علم را تبیین حقایق عالم طبیعت دانستهاند.
دستهی دیگری، جدا انگاری زبان علم و زبان دین را ارایه نمودند و معناداری گزارههای علم و دین، یا بیمعنا دانستن گزارههای دینی توسط پوزیتویستها و یا تفکیک کارکرد گرایانهی زبان علم و دین از سوی فیلسوفان تحلیل زبانی، هم چون ریچارد بون و بریث ویت را پذیرفتهاند.
شیوهی دیگری که در تعارض علم و دین مطرح شده، مقولهی علم دینی است؛ بدین معنا که تنها علم دینی میتواند مضامین ناسازگار با تلقّی دینی در علوم تجربی را حل کند؛ زیرا با تاثیر متافیزیک دینی و روحیه و انگیزهی دینی عالمان بر فرایند و تئوریها و اهداف علم، نمیتوان به مضامین ناسازگار با دین دست یافت.
دو انگیزه میتوان برای طراحان مقولهی علم دینی تصور کرد: نخست، حل تعارض و تقابل علم و دین و گزارههای علمی با گزارههای دینی و سایر انواع تعارض؛ و دوم، جهتگیری دینی یا سکولار علوم تجربی در حیات و تمدن بشری.
در واقع، مسئلهی علم دینی، علاوه بر این که با تاثیر پیش فرضهای دینی بر علوم، به جهتگیری دینی دستاوردهای علمی سامان میدهد، به حل مسئلهی تعارض و چالش میان علم و دین مدد میرساند.
آیا گزارهها یا معارف دینی میتوانند در دانش تجربی مؤثر باشند؟ آیا تاثیرگذاری تنها از ناحیهی معارف شخصی و تفسیرهای فردی دینی که متعلق به جهان دوم است، صورت میپذیرد یا معارف دینی عمومی یا تخصصی مربوط به جهان سوم نیز در فرایند علم اثر میگذارد؟ این تاثیرها در چه منطقهای از پیکرهی علوم تجربی خواهد بود؟ آیا تاثیر و تاثّر به نحو تعانُد است یا تعاضُد؟ موجب بالندگی علم میشود یا مایهی پژمردگی آن میگردد؟ آیا این تاثیرگذاری امکان دارد؟ آیا وقوع یافته است؟ مطلوب است یا خیر؟ برای پاسخ به این پرسشها و تصویر و تصدیق علم دینی، باید از روش تجربی ـ تاریخی بهره بگیریم؛ یعنی پژوهشهای تجربه و دستاوردهای علمی را در بستر تاریخ علم مشاهده کنیم تا تاثیر متافیزیک دینی و
سکولار را بر تحقیقات علمی به دست آوریم؛ آن گاه معلوم میگردد که علم، توصیفی حقیقی از جهان عینی نیست. مفاهیم علمی برگرفتهی دقیق و کامل از طبیعت نمیباشند و مفاهیم نظری و مبادی و مبانی مابعدالطبیعی در نظریههای علمی کاملا نفوذ دارند. اهداف علمی دانشمندان و نگرشهای عام جهانبینی آنان نیز در نحوهی شکلگیری علم تاثیر میگذارد؛ زیرا اهداف علمی دانشمندان، نوع پرسشهای نظری آنان را تحت تاثیر قرار میدهد و با توجه به جهانبینی و فضای ذهنی رایج در روزگار خود و با تحت تاثیر قرار دادن پارادایمها، گونههای خاصّی از پاسخها را شایستهی فحص و بحث میدانند و این تاثیرگذاری نه تنها در مقام گردآوری علم بلکه در مقام داوری و آزمونپذیری نیز ظاهر میگردد. امروزه در فلسفهی علم این ادعای پوزیتویستی اثباتگرایانه و تاییدگرایانه ـ که آغاز علم، مشاهده و ادراک حسی است و بر نظریهها و فرضیهها تقدیم دارد و مشاهدات و ادراکات حسی بیطرفانه، تکیهگاهی مطمئن جهت بنا کردن دانش تجربی عینی و یقینی میباشند و تنها روش راه یافتن گزارههای مشاهداتی به قوانین عام، استقرا است و در مقام علماندوزی، ذهن انسان فعال است، نه منفعل و همچون کشکولی میماند که دادههای حسی در آن ذخیره میگردد و عینیت به معنای مشاهده و شناخت پدیدارها است به دور از تخیّلات، سلایق و پیشداوریهای متافیزیکی ـ کاملا نفی شده است؛
زیرا اولا، ادراک حسی و تجربهی خالی از صبغهی تئوریک و عاری از هرگونه پیشداوری میسّر نیست؛ آموزشها و تجارب قبلی مشاهدهگر، باعث میشوند که فرد ناظر، نکات خاصّی را ببیند و از نکات دیگری
غفلت نماید و دیگرانی که از تعلیم رشتهی علمی محروماند، توصیف آن را نمیتوانند انجام دهند؛ مانند توصیف دقیق وضعیت یک لام میکروسکپ که میکروب دیفتری روی آن کشت شده است.
پس هر مشاهده و احساس، مصبوغ به صبغهی تئوریها است؛
ثانیاً، مشاهدات و ادراکات حسی، بیطرفانه نیست؛ زیرا ادراک حسی، مسبوق به علاقهای خاص، سؤالی معین یا مسئلهای ویژه است. مجموعهای از توقعات و انتظارات، بر مشاهده و احساس مقدم است. گالیله آونگ را یک شیء دارای اینرسی میدید که کمابیش حرکت نوسانی خود را تکرار میکند، حال آن که ارسطوییان پیش از او، آن را شیئی میدیدند که به کندی به حالت سکونِ نهاییاش میگراید؛
ثالثاً، زبان آدمیان، حامل دریافتهای جهانشناختی و معرفتشناختی و فرهنگی و ایدئولوژیکی است و هر جا فرود آید، خواه در
علم یا
هنر یا هر مقوله دیگر، بار فرهنگی و فلسفی همراه خویش را بدانجا نیز فرود میآورد؛ بنابراین وقتی دانشمندی در فیزیک میگوید: با ورود نور، از محیطی چون هوا، به محیط دیگری چون
آب،
نور میشکند. در واقع، تصورات فلسفی خود را مبنی بر وجود نور، حرکت و غیره پذیرفته است؛
رابعاً، نه تنها مشاهدات، مسبوق به نظریهاند و نه تنها زبان تجربیات همراه با تئوریها هستند بلکه تولد علم، منوط به بسیاری از پیش فرضهای جهان شناختی و معرفت شناختی است؛ بدون تسلیم آنها نمیتوان قدم از قدم برداشت.
در نتیجه، این ادعا که گزارههای مشاهداتی، تکیهگاه مطمئنی برای بنای کاخ
معرفت تجربیاند نیز ناتمام است؛ زیرا دادههای
علم و گزارههای مشاهداتی هر چند همواره مبتنی بر دادههای جهان مشترک و مشاع بین همگاناند لیکن این دادهها خواه از راه مشاهده و توصیف به دست آیند و خواه از طریق آزمایش گری کنترل شده و اندازهگیریهای کمی، هرگز امور واقع
عریان و بودههای محض نبوده و همواره مؤلفهای از تفسیر را با خود همراه دارند.
برای نمونه جملهی «پرتو الکترون توسط قطب شمال آهن ربا دفع گردید»، متضمن فرضیات مضمر بسیاری است که بااندک تاملی آشکار میگردند؛ هوّیاتی مانند الکترون، میدان مغناطیسی، قطب شمال و جنوب، هیچ کدام با تجربه و مشاهدهی محض به دست نیامدهاند و نیز افتادن سیب و جزر و مد دریاها، مشاهداتی هستند که به ظاهر ربطی به هم ندارند و تنها با عرضه شدن مفهوم جاذبهی بین دو جِرم است که میتوان فهمید که هر سه، مصادیق یک انگارهی ذهنی و یک نظریهی علمیاند و اصولا ربط و بیربطی میان اعیان و اشیای خارجی، محسوس و مشهود نیست بلکه معقول است که با داشتن تئوریهای پیشین قابل فهم است.
مفاهیمی مانند انرژی، انتروپی، ژن، مولکول، ناهنجاری،
شعور ناآگاه، وجدان جمعی و... که در تئوریهای علوم طبیعی و انسانی به کار گرفته میشود، مشاهده پذیر مستقیم نیستند بلکه توسط ساختههای ذهنی برای تبیین پدیدارهای مشهود جهان بیرونی به کار گرفته میشوند.
مثال دیگر برای تبیین، افزایش حجم بادکنکی که دَرِ آن بسته شده و جرم هوای داخل آن ثابت است و به جهت مجاورت با شوفاژ، حجم آن بالا رفته، از تئوری جنبشی گازها و حرکت و برخورد مولکولهای هوای داخل آن و انرژی انتقال استفاده شده است.
خلاصهی سخن آن که بین واقعیات ظاهر شده و تفسیر ناشده و بین نظریهها تفاوت جوهری وجود دارد؛
زیرا تئوریها در تبیین واقعیات مشهود، اصطلاحاتی را به کار میگیرند که در قوانین تجربی یافت نمیشوند؛ به همین جهت برای ربط زبان تئوریک به زبان تجربه، از قواعد تبدیل (Transformatian Rules) و یا قواعد تطابق (Of Correspondence Rules) بهره گرفته میشود؛
بنابراین، گزارههای مشاهدتی مسبوق و مصبوغ به نوعی نظریهاند و به میزانی که این نظریهها و مفروضات مضمر در گزارههای مشاهداتی خطاپذیر باشند، گزارههای مشاهداتی نیز خطاپذیر و غیرقابل اعتمادند؛
خامساً، استقرا روش قابل اطمینانی برای اثبات قوانین علمی و داوری نیست؛ یعنی با استقرا نمیتوان قضایای مشاهداتی و شخصی مختص به زمان و مکان معینی را بر نظریههای علمی و قضایای کلی بدل ساخت.
شایان ذکر است که نگارنده گرچه دیدگاه پوزیتویستی اثباتگرایانه و تاییدگرایانه را نمیپذیرد و بر تاثیر اموری به عنوان متافیزیک، هستیشناسی، معرفتشناسی، سرمشق و پارادایم، بر فرایند علم و دستاوردهای علمی
اعتراف میکند ولی نظریهی ابطالگرایی پوپر را نیز ناتمام میداند و نسبتگرایی در حوزهی علوم تجربی را نمیپذیرد و عینیت به معنای مطابقت با واقع را ـ با توجه به تحقیقات عقلی پیش فرضها ـ صحیح میداند؛
گرچه میدانی برای امکان داوری همگانی را باز میگذارد.
هم چنان که گذشت، علوم تجربی مجرد و پالایش شده از متافیزیک و مفاهیم نظری غیر تجربی، وجود ندارد و
اقرار بسیاری از فیزیکدانان معاصر به موضع گیریهای فلسفی در علم، به ویژه در فیزیک، و نیز یافتن بسیاری از اصول متافیزیکی در استدلالهای فیزیکدانان و مطرح بودن مسائل متعددی که جوابگویی به آنها از
حد فیزیک محض خارجاند جملگی بر این ادعا دلالت دارند.
و اینک به مدلهای مختلف تاثیر گذاری متافیزیک دینی بر علم اشاره میکنیم:
تاثیر متافیزیک بر پیدایش و تحوّل فرضیهها و نیز تاثیر دیدگاههای متافیزیکی بر مفاهیم، مدلها، اصول و انواع نظریههای علمی مورد اتفاق، تقریباً وجود دارد؛ امّا در چگونگی تاثیرگذاری و طبقهبندی دیدگاههای متافیزیکی اختلاف وجود دارد. حاصل کلام آن که فرضیههای علمی، دیدگاههای متافیزیکی را به منزلهی بخشی از زمینهی خود، پیش فرض میگیرند و این زمینه، بستر پیدایش و تحوّل فرضیههای علمی قرار میگیرد؛ برای نمونه، کسی که در علوم انسانی تحقیق میکند، پیش فرضهای او در زمینهی انسان، الهامبخش نوع معینی از مفاهیم، فرضیهها، مدلها، سبکها و تئوریهای علوم انسانی است و معرفتهای دینی در زمینهی انسان میتواند به منزلهی پیش فرض
علوم انسانی قرار گیرد. این نوع تاثیرگذاری در علوم انسانی کاربردی، مانند مدیریت و علوم تربیتی بیشتر ظاهر میگردد. نکتهی قابل توجه این که از آن رو که علوم انسانی علاوه بر موضوع، در
هدف و روش با علوم طبیعی تمایز پیدا میکنند، به ناچار در فهم پدیدههای طبیعی از روشهای تفسیری و تفهیمی به جای روشهای تبیینی استفاده میشود و برای تحلیل و تفسیر رفتارهای فردی و جمعی، از مفاهیمی مانند عزم، اراده، هدف و... بهره گرفته میشود
و آموزههای دینی در تمام این مفاهیم و تحلیل و تفسیرها تاثیر میگذارد؛ برای مثال، پیاژه، روانشناس تجربی، یافتههای خود را به اعتبار شواهد تجربی در عرصهی روانشناسی عرضه میکند؛ امّا نباید تعلق فرضیههای پیاژه به اندیشههای کانت را نادیده گرفت و نیز تفسیر توتم و تابوی فروید، از فرایند عبادت و نیز تفسیر ویلیام جیمز از آن، به عنوان حس پرستش آدمی، کاملا متاثر از متافیزیک دینی و ضد دینی آن دو شخصیت است؛ بنابراین در علوم انسانی از متغیّرهایی چون فکر کردن، خواستن، اراده کردن، تصمیم گرفتن، عواطف، ابزار کنترل کردن رفتار، سخن به میان میرود و معارف دینی در این دسته از متغیّرها تاثیر گذارند. در مثال دیگر میتوان به نظریهی تکامل داروین اشاره کرد که بر تحوّل و تبدل انواع، از انواع دیگری غیر از خودشان حکایت دارد و این تبدّل نیز از طریق شانس و انتخاب طبیعی صورت گرفته است؛ در حالی که صرف دادههای جانورشناسی و دادههای سادهی تجربی نفیکنندهی
خلقت الهی نیست؛ امّا علایق متافیزیکی دانشمندان، آنها را به سمت این تعبیر سوق داده است.
علاوه بر این که در کار بودن فرایندهای فیزیکو ـ شیمیایی و قوانین فیزیکی و تحولات پروتئینی در فرایند
حیات، وجود هرگونه عنصر غیر مادی را نفی نمیکند. نمونهی دیگر، فیزیکدانان در توضیح اصل انتروپیک (نسبت قوانین فیزیک با امکان تکّون حیات در زمین) به دو روی کرد گرایش یافتند: نخست، بیان تعداد زیادی از جهانها و دارا بودن شرایط حیات برای یکی از آنها و دوم، پذیرش جهان واحد و طراحی الهی. فیزیکدانان موحد، به رویکرد دوم و فیزیکدانان سکولار، به رویکرد نخست گرایش داشتهاند؛ با این که فیزیک هیچ شاهد مستقلی برای این جهانهای مستقل از هم ندارد.
دلیل این که بعضی از فیزیک دانان در چند دههی اخیر، سراغ جهانهای نوسانی یا ماندگار رفتهاند و از نظریهی
انفجار بزرگ ـ که برای جهان یک آغاز زمانی قائل است ـ گریختهاند، فرار از در کار آوردن خدا بوده است و از طرفی بعضی از فیزیکدانان و
فلاسفه، پیروزی نظریهی
انفجار بزرگ را به عنوان یک شاهد علمی
بزرگ بر وجود خدا گرفتهاند.
شایان ذکر است که نمیتوان همیشه از تفاوت مبانی ما بعدالطبیعی، تفاوت دستاورد علمی را استنتاج کرد؛ برای نمونه مسئلهی وحدت نیروهای طبیعت، (از جمله نیروی ضعیف هستهای و نیروی الکترو مغناطیسی) که از اهم مسائل فیزیک نظری معاصر است، از سوی سه فیزیک دان نظریه پرداز (عبدالسلام، واینبرگ و گلاشو) مطرح گردید؛ امّا انگیزهی اینها از رفتن به دنبال مسئلهی وحدت نیروها متفاوت بود. از نظر عبدالسلام، وحدت قوای طبیعت، دلیل بر وحدت تدبیر و در نتیجه مدبّر است و جاذبهی این نظریه برای وی، همین نتیجهگیری است. گلاشو، ایدهی وحدت بخشی نیروها را به دلیل مفید واقع شدن آن در عمل میپسندد و امّا واینبرگ، آن را به دلیل ساده شدن قضایا دنبال میکند؛ و گرنه جهان از نظر وی چیزی جز نقاط پراکنده نیست.
همهی فعالیتهای آدمیان به سمت و سوی خاصّی جهت پیدا میکند. این جهتگیریها زاییدهی انگیزهی انسانها است و انگیزهها نیز از بینشها، ارزشها و اهداف تاثیر میپذیرند. بر این اساس، التزام عالمان به آموزههای دینی، بر فعالیتهای پژوهشی و علمی آنان تاثیر میگذارد و در اقبال و ادبار عالمان به دانش خاصّی یا رشد تحوّل آن مؤثر است؛ برای نمونه میتوان به بینش صحیح دینی چند قرنی در
اسلام اشاره کرد که با تفسیری درست از مفاهیمی مانند
زهد،
صبر، دنیازدگی،
انتظار فرج و نیز با اهمیّت بخشیدن به طبیعتشناسی و شناخت آیات آفاقی الهی، مسیر تحقیق و تتبع علوم تجربی باز شد و انگیزهی عالمان بر گسترش تحقیقات علمی بیشتر گشت؛ ولی بعدها با رواج صوفیگری و تفاسیر نادرست از زهد، دنیازدگی، صبر و مفاهیم دیگر، این گونه تحقیقات مسدود شد و انگیزهی انحطاط علمی ترویج یافت و همچنین میتوان به اندیشهی مسیحیان در قرون وسطا و بیاعتنایی تام به
وحی و
عقل و بیاعتنایی به مطالعات تجربی و طبیعتشناسی اشاره کرد که منشاء رواج
الهیات طبیعی (خداشناسی عقلی) و
الهیات وحیانی (خداشناسی نقلی) گردید؛ ولی از منزلت اجتماعی عالمان تجربی کاسته گشت؛ و در مقابل به اندیشه و بینش پروتستانی اشاره کرد که مشاغل دنیوی همانند مشاغل دینی ارزشمند و بلند پایه معرفی شد و پیشهی طبیعتشناسی نیز شرافتمند و مفید معرفی گشت و منشاء پیشرفت تحقیقات علمی و اقتصادی گردید؛
زیرا بر این باور بودند که
خداوند خود را در آیات آفاقی، ظاهر و متجلی ساخته است و در واقع انسان با مطالعه و شناخت طبیعت، به معرفت خداوند دست یافته و به تعظیم شان الهی میپردازد بر این اساس مطالعات تجربی، جذّابیّت فوقالعادهای یافت و عالمان تجربی منزلت اجتماعی یافتند.
پیش فرضهای متافیزیکی مانند انحصار هستی در ماده، تفکیک معرفتشناختی و هستیشناختی عالم ناسوت و جبروت امکان شناخت عالم طبیعت یا شکّاکیّت و نسبیت معرفتشناختی، در مبادی علوم تجربی مانند اصل سادگی و افزایش در کارکردها اثر میگذارند. توضیح مطلب این که علوم تجربی به ظاهر از آزمایش و مشاهده شروع میشوند و حال آن که پیش فرضها و زمینههای فلسفی بر مبادی علوم اثر میگذارند و پیش فرضهای فلسفی نیز از جهانبینی دینی و معرفتشناسی برگرفته از
کتاب و
سنّت تاثیر میپذیرند.
هر فعالیت اداری آدمی، غایتمند است. علم نیز به عنوان فعالیت انسانی، لاجَرَم غایتی خواهد داشت و از طرفی غایتها از دیدگاههای جهانشناختی، معرفتشناختی و کلامی دینی ـ عالمان سر چشمه میگیرد و علم در بستر چشماندازهای متافیزیکی معین و در زمینهی دیدگاههای دینی میروید. تحوّل در هدف و تبدیل کشف اسرار طبیعت، به عنوان هدف علوم، به تسلط بر عالم طبیعت و ارتقا بخشیدن به فنآوری در جامعهی انسانی در تحوّل روش علم از چرایی به چگونگی، مؤثر بوده است و این تحوّل نیز با اوج گیری
سکولاریسم و انکار غایات طبیعت و خالق و قادر و مدبّر مطلق گسترش یافت و آبشخور پیدایش سیطرهی کمّیتگرایی و ریاضی شدن علوم جدید نیز از این ناحیه است؛ برای نمونه اگر محققی بر پایهی مشرب فلسفی، دیدگاه و
ترمینیتیک را بپذیرد و در تبیین اصل موجبیّت، نگرشی جبرگرایانه داشته باشد، رویکرد غایتگرایانهی او نیز تحوّل میپذیرد.
نتیجه سخن این که اولا، فعالیت تحقیقی عالمان در چارچوب مفهومی خاص و در بستر و زمینه و سرمشق معین هستیشناسی و معرفتشناسی انجام میپذیرد و این سرمشقها و دیدگاههای متافیزیکی، هم در مقام گردآوری و هم در مقام داوری، نقش تجویزی و تحریمی دارند.
ثانیاً، هر چه از قلمرو علوم تجربی طبیعی به محدوده علوم تجربی انسانی نزدیکتر میشویم، انگیزش آرای متافیزیکی ـ دینی، بر تئوریپردازی قوّت میگیرد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «رابطه علم و دین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۸/۰۵.