ذم شبیه به مدح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ذم شبیه به مدحیا تأکید الذم بما یشبه المدح، معنی کلام در این آرایه ذم است؛ اما چون از حروف استثنا و کلمات مدحی استفاده شده است، به نظر میرسد که شاید مقصود کلام مدح باشد.
ــ ذم شبیه به مدح
یا تأکید الذم بما یشبه المدح، معنی کلام در این آرایه ذم است؛ اما چون از حروف
استثنا و کلمات مدحی استفاده شده است، به نظر میرسد که شاید مقصود کلام مدح باشد.
تو به هنگام وفا گرچه ثباتیت نبود ••• میکنم شکر که بر جور دوامی داری (حافظ)
در بیت مذکور آوردن واژههایی چون گرچه، وفا، شکر، دوام، موهم مدح است.
ــ گاهی ممکن است
کلام متضمن لغات و اشارات و تلمیحاتی باشد که مفاد ذمی آن جز برای اهل فن
آشکار نگردد؛ چنانکه صبای کاشانی از شاعران دورهی بازگشت در هجو صدر اصفهانی صدراعظم فتحعلیشاه در مثنویی گوید:
ای طایر عیسی آفرینش ••• وی طایر عیسوی به بینش
وجود
الفاظی چون
عیسی و بینش موهم مدح است؛ اما معنی
شعر ذمی است؛ زیرا مرغ عیسی خفاش بود که کور است؛ صدر مردی بیسواد بود و به خیال اینکه صبا او را مدح کرده است سیصد تومان به او صله داد. یا مثلا در معرفی کسی به
طنز بگویند، ایشان از اجلهی ادانی
عصر است.
در
اصطلاح بدیع آن است که گوینده یا نویسنده نکوهشی را به نکوهش دیگر استوار سازد؛ تأکید الذم بما یشبه المدح که آن را
هجو فی معرضالمدح خوانند. این صنعت چنان است که متکلم قصد هجا داشته باشد به الفاظی ظاهر آنها
مدح نماید، ولی باطنش قدح باشد.
الحق این مطرب ما گرچه زند سازی بد ••• لیکن این خاصیتش هست که ناخوش خواند (کمالالدین اسماعیل)
این بیت
صنعت ذم
شبیه به مدح دارد. نکوهش در آغاز به ستایش شبیه است و بهسبب وجود حروف استثنا در کلام، ستایش بهنظر میآید.
مدح و ذم از نظر
زیباییشناسی، در مبحث فریبآرایی بررسی میشود. فریبآرایی این است که هرگونه سخن گولزننده و خلاف انتظار خواننده را فرا میگیرد. تاکنون به این گستردگی و فراگیری نزد بدیعیان شناخته نبوده و نام نشانی نداشته است؛ مانند مدح شبیه به ذم، ذم شبیه به مدح،
ایهام و... .
ای به
دانش هژبر یزدانی ••• وی به مکنت ابوذر ثانی (سادات ناصری)
دارای ذم شبیه به مدح است؛ این شیوهی سخنپردازی را از آنجا که به ظاهر ساخت و بافت ستایشی دارد، اما برخلاف انتظار به ستایش میانجامد و از همینروی بیشتر و بهتر بر دل مینشیند، ذم شبیه به مدح (نکوهش ستایش نمون) نامیدهاند. در این نمونه، ساخت و بافت بیت بهویژه ترکیب پرطمطراق «
هژبر یزدانی» به معنی شیر خدا و ترکیب ستایشآمیز «ابوذر ثانی» حال و هوایی ستایشی به متن میبخشد و خواننده میپندارد که گوینده کسی را میستاید، اما آنگاه که درمییابد «
هژبر یزدانی» نام سرمایهداری بیسواد و تبهکار و ابوذر نماد درویشی و ثروتستیزی است تازه میفهمد چه فریبی خورده و آنچه را ستایش میپنداشته چه نکوهش تند و تیزی بوده است.
خواجه بفزود ولیکن به ورم ••• گشت مشغول ولیکن به شکم
میزبان بود ولیکن به رباط ••• نانم آورد ولیکن به درم
صنعت تأکید ذم شبه مدح یا هجو در معرض مدح، به این صورت است که پس از صفت مدح منفی، صفت مذمومی را استثنا یا استدراک نماید. در این شیوهی سخنپردازی سخنور، کسی یا چیزی را بهگونهای نکوهش میکند که خواننده نخست فریب خورد و آنرا ستایش پندارد. سخنوران برای ساخت و پرداخت اینگونه فریبآرایی بیشتر از واژگان
استدراک و استثنا «ولی، لیک، اما، الا و...» یاری میجویند؛ زیرا ساخت و سرشت کار برای این واژگان بهگونهای است که انتظار میرود آنچه پس از آنها آید، وارونهی چیزی باشد که پیش از آنها آمده است و بر پایهی همین ویژگی است که سخنور دامی شیرین در راه خواننده میگسترد و بر خلاف انتظار او پس از این واژگان چیزی میآورد که آنچه را پیش از آنها آمده، نه نقض و رد بلکه تأکید و تکرار میکند.
در ابدع البدایع چنین آمده که مراد از این صنعت آن است که متکلم پس از صفت مدح منفی صفت مذمومی را استثنا کند یا پس از اثبات مذمومی، صفت مذموم دیگری را اثبات کند.
نظر سوی دلافگاری نداری ••• وگر داری به ما باری نداری
جفا گفتم نداری، داری اما ••• وفا پنداشتم داری، نداری (رفیق اصفهانی)
هر چند ثقیلی بودت مغز خفیف ••• ور خانه کثیف مطبخت پاک و لطیف
جامه چرکین تو را ولی سفره نظیف ••• بیبهره ز
دین و لیک در
فسق حریف (ربانی)
به شعر اگرچه کسی آشنا چو نیما نیست ••• سوای شعر خلافی میانه ما نیست
چنانکه زندگی او جداست از
دنیا ••• ترانههاش تو گویی از آن دنیا نیست
ترانه خواند و گزم داد و سخت شیرین بود ••• از آنکه با غزلش زهر کم ز حلوا نیست
چنین سخن که ترا هست بوالعجب سخنی است ••• که باز با همه شیرینیت گوارا نیست (حمیدی)
در واقع این صنعت ترفندی است که ظاهرا ستایش است، اما اندک تعمقی در سخن معلوم میکند که گوینده قصد نکوهش دارد.
دیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست ••• نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین گذشت (حاجب شیرازی)
معمولا ذم شبیه به مدح بر اساس ایهام یا اسثنای منقطع و یکی از موارد کاربرد متناقضنماست.
ذم شبیه به مدح از جمله صنایع معنوی
بدیع است و از نظر مفهوم و موارد
استعمال در مقابل مدح شبیه به ذم قرار دارد.
بنده را در مجلدی هنریست ••• که کتابی به صد مدد سازم
جز مقوا و جلد و شیرازه ••• هرچه سازم، به دست خود سازم
کار یک روز را به چالاکی ••• به نود روز یا به صد سازم
با همه زیرکی و استادی ••• دیر سازم ولیک بد سازم (تاجالدین حلوایی)
مدح شبیه به ذم و ذم شبیه به مدح را هرچند ادیبان قدیم محدود به سخن گفتن در مدح یا ذم کسی کردهاند، اما کلا شیوهای است که برای بیان مضمونهای دیگر نیز بهکار میرود؛ فراهم آوردن مقدمات ذهنی برای ادای منظوری و سپس غافلگیر کردن خواننده یا شنونده با ارائهی مطلبی کاملا متفاوت با آن، صنعتی است که در زیر عنوان مدح شبیه به ذم و ذم شبیه به مدح نمیگنجد و هرچند نام دیگری ندارد، موارد استعمال آن در
شعر گذشته بسیار است و استعمال آن اغلب رنگی از طنز دارد.
در
مذهب ما باده حرام است ولیکن ••• بی روی تو ای ماه گل اندام
حرام است (حافظ)
من از بازوی خود دارم بسی
شکر ••• که زور مردم آزاری ندارم (حافظ)
به این صنعت در بیت زیر توجه کنید:
نانشان نه گندمین و سخنشان درشت لیک ••• گاه عطا ترشروی و در وعده کاذبند
در حقایقالحدائق صنعت
مبالغه مشابه آن است و در ابدع البدایع و فنون
بلاغت همایی، نمونههایی تقریبا مثل هم بیان شده است.
تأکید ذم شبه مدح بر دو قسم است:
یکی آن است که استثنا شود از صفت مدح نفی کرده از چیزی صفت ذمی برای او به
تقدیر دخول صفت ذم در صفت مدح؛ نظیر: «فلانی در وی هیچ خیری نیست الا آنکه اگر کسی با او نیکویی کند، او در برابر آن بدی میکند».
قسم دیگر آن است که اثبات شود برای چیزی صفت ذمی پس از آن استثنا شود صفت ذم دیگری برای او. زود رنجست ار چه لیکن بیوفاست.
این صنعت چنان بود که شاعر بیتی را بنا کند اندر مدح، ولی در آغاز بیت شنونده را هجا نماید، پس هجا بود و از آغاز آن بوی مدح آید.
ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید ••• ولیک فضیلت نامردمیست و بیخطری
(ابوالحسن آغاچی)
اگر در آغاز کلام، الفاظی باشد که موهم ذم باشد و سپس مدح کند، صنعت
استدراک محسوب میشود.
اثر میر نخواهم که بماند به جهان ••• میر خواهم که بود مانده به جای اثرا (رودکی)
تهکم در لغت به معنی مسخره کردن و
استهزا و دست انداختن است. در اصطلاح
علم بدیع آن است که کسی را بستایند؛ اما لحن بیان نشان دهد که مقصود از ستایش،
تحقیر است؛ مثل آنکه «مجنون» را عاقل گویند. در بسیاری موارد تهکم همان ذم شبیه به مدح است، برای نمونه در این ابیات:
ترا هجا نکند انوری معاذالله ••• نه او که از شعرا کسی ترا هجا نکند
نه از بزرگی تو زانک در معایب تو ••• چه جای هجو که اندیشه هم گرا نکند
پژوهشکده باقرالعلوم.