درویش خسرو
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
درویش خسرو، از
صوفیان نقطوی در عهد
شاه عباس اول صفوی در
قزوین میباشد و نیاکانش به کناسی و چاهکنی اشتغال داشتند.
او از مردم تهیدست
درب کوشک
قزوین بود.
از
زندگی او تا پیش از برپایی حلقۀ درویشی در قزوین، اطلاعی در دست نیست.
او از پیشۀ نیاکانش دست کشید و چندی به سیاحت پرداخت و بعد از آگاهی از آیین نقطویه، به قزوین بازگشت و در سلک آنان درآمد.
خسرو در
زمان شاه طهماسب اول در یکی از مساجد قزوین بساط درویشی گسترد و در اندک زمانی شهرت یافت و خود را درویش خسرو خواند.
علمای قزوین، مردم را از مصاحبتش منع کردند و اقوال او را خلاف
شریعت خواندند.
شاه طهماسب که به شدت شریعتخواه بود، او را نزد خود خواند و در حضور علما از اعتقادات او سؤال کرد و چون در پاسخهای وی چیزی خلاف اصول
تشیع و شریعت
اسلام نیافت، وی را رها کرد، اما او را از نشستن در
مسجد و برپایی مجلس وعظ منع نمود.
خسرو برای آنکه بدگمانی
فقیهان از بین برود، مدتی در مجلس درس
فقه علما حاضر میشد و
جمعهها هم در مسجدجامع
نماز میگزارد و بنابراین، کسی متعرض او نمیشد.
بعد از مرگ شاه طهماسب، درویش خسرو به مسجد کوچکی در جوار خانهاش رفت و دوباره مریدانی گرد خود جمع کرد.
کمکم تعداد پیروانش زیاد شد و به یاری آنان تکیهای بزرگ ساخت و مقیم آنجا شد.
روزی
شاه عباس به تکیۀ او رفت و درویش به ثناگویی وی پرداخت.
از آن به بعد، شاه و بسیاری از رجال و امرا به تکیه او میرفتند و هدایایی میبردند و همین امر، موجب اقبال بیش از پیش مردم به او شد.
شاه به نزدیکان خود گفته بود که رفت و آمد من به تکیۀ درویش خسرو از آن روست که وی به
الحاد شهرت یافته و منظور من این است که اگر این شهرت،
دروغ است، وی را مبرا سازم و اگر حقیقت دارد، او و مریدانش را از میان بردارم.
در میان نزدیکان درویش خسرو، یوسفی خراسانی معروف به ترکشدوز، و درویش کوچک بهلهدوز از دیگران مشهورتر بودند.
محبت شاه به یوسفی و توجهش به درویش کوچک، موجب شد که آنان به شاه اعتماد کنند و
اسرار خود را نزد او افشا سازند.
هزارهگرایی و باور به
موعود هزاره، مهمترین وجه اندیشۀ
نقطویان در دورۀ شاه عباس بود.
نرمش ظاهری شاه با نقطویان و حتی تأثیراتی که از آنان پذیرفته بود،
سبب شد که این گروه تلاش کنند وی را به عنوان شاه نقطوی در موعود هزاره برگزینند.
درویش خسرو در شوال ۱۰۰۱، قبل از سفر شاه به
لرستان برای سرکوبی شاهوردی خان لر عباسی، به شاه پیشنهاد کرد که از
سفر لرستان منصرف شود و اگر ناگزیر از سفر است تا قبل از حلول
محرّم ۱۰۰۲، که موعود هزاره و آغاز دور نقطوی است، به
پایتخت بازگردد تا بار دیگر به پادشاهی برسد، چرا که او بیش از سایر مریدان استعداد شاهی دارد.
طرح این موضوع، اعلام خطر جدّی برای شاه محسوب میشد، خصوصا که درویش خسرو و پیروانش به شاه تضمین داده بودند که اگر او علما و فضلایی را که به گمان آنان راه باطل در پیش گرفته بودند، بکشد، آنان سپاهی پنجاه هزار نفری از پیروان خود را برای حمایت از شاه در کشورگشاییهایش، در اختیار او قرار خواهند داد.
هنگامی که شاه در میانۀ راه به حوالی خرقان رسید، این موضوع را درویش کوچک، به عنوان پیک درویش خسرو، بار دیگر با شاه مطرح کرد.
شاه برای آنکه در سفر از جانب نقطویان قزوین آسوده باشد، درویش کوچک را با پنج تومان و یک خلعتی به سوی درویش خسرو بازگرداند.
و از بیم آنکه مبادا نقطویان فتنهای ایجاد کنند، بلافاصله جارچیباشی را برای دستگیری درویش خسرو و پیروانش به قزوین گسیل داشت و سفارش کرد که درویش کوچک و درویش یوسفی ترکشدوز را از قزوین به اردوی شاه بفرستند.
درویش کوچک، بر اساس اعتقاد نقطویه به
تناسخ، در راه
خودکشی کرد و هنگام مرگ گفت: «رفتیم تا در دورۀ دیگر بیاییم».
در این ایام، اعتقاد به موعود هزاره و خطر انتقال سلطنت
صفویان به نقطویان، در ارکان
دولت هم رسوخ کرده بود.
همزمان با سرکوبی نقطویان قزوین، ملاجلال منجمباشی، ستارۀ دنبالهداری را در
آسمان دید و آن را به مرگ سلطان تعبیر کرد.
وی برای رفع نحوست این حادثه، از شاه خواست سه روز از سلطنت کنارهگیری کند و یکی از مجرمان محکوم به مرگ را به جای خود بنشاند.
یوسفی ترکشدوز را نیز به اردوی شاه آوردند و از او دربارۀ ستارۀ دنبالهداری که در آسمان مشاهده شده بود، سؤال کردند.
او نیز ستاره را نشانۀ تبدیل سلطنت معنوی یکی از نقطویان به سلطنت دنیوی دانست.
به این ترتیب، شاه سه روز از سلطنت کنار رفت و یوسفی را به جای خود نشاند و بعد از سه روز او را کشت و خود مجددا به تخت سلطنت نشست.
شاه پس از بازگشت از سفر لرستان، در حضور علما از درویش خسرو پرسشهایی کرد و نقطوی بودن او بر شاه مسلّم گشت و نیز در تکیۀ او خمهای
شراب پیدا کردند.
از اینرو، شاه فرمان
قتل او را صادر کرد و فرمان داد قبل از اجرای حکم، او را بر جهاز
شتر بیاویزند و در قزوین بگردانند.
بعد از بدار آویختن او، جسدش را یک هفته بردار باقی گذاردند.
رضاقلی خان هدایت
، اتهامات دیگری هم به آنها زده و تکیۀ درویش خسرو را محل
لهو و لعب و
جماع و
لواط خوانده است که به نظر میرسد مبالغه کرده باشد.
بعد از قتل درویش خسرو و مریدانش در قزوین، شاه فرمان داد در
کاشان و
اصفهان و دیگر شهرها، همۀ نقطویان را نابود کنند.
ازاینرو، بسیاری از نقطویان به
هند فرار کردند و از آن زمان هند پناهگاه این گروه شد.
(۱) اسکندربیگ منشی، عالمآرای عباسی، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷.
(۲)
محمود بن هدایتاللّه افوشتهای نطنزی، نقاوةالآثار فی ذکر الاخیار، چاپ احسان اشراقی، تهران، ۱۳۷۳.
(۳)
محمد بن محمود دهدار شیرازی، رسائل
دهدار، چاپ محمدحسین اکبری ساوجی، تهران ۱۳۷۵.
(۴) علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، جنبش نقطویه، قم، ۱۳۸۳.
(۵) رضاقلیخان هدایت، تاریخ روضةالصفای ناصری، چاپ جمشید کیانفر، تهران، ۱۳۸۰.
(۶) ملاجلالالدین منجم، تاریخ عبدی یا روزنامه ملاجلال، (بیجا)، انتشارات وحید، ۱۳۶۶.
(۷) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب، چاپ رحیم رضازاده ملک، تهران ۱۳۶۲.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «درویش خسرو»، شماره۵۴۷۸.