خوارج دوران عبدالملک بن مروان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گروه انحرافی
خوارج، همیشه و در دوران خلفای اسلامی، با ایجاد
اغتشاش و کارشکنی، باعث ایجاد شکاف در جامعهی اسلامی میشده و خسارات فراوانی به جامعهی اسلامی وارد میآوردند. دوران
حکومت عبدالملک مروان نیز از این مساله مستثنی نبود. از آن جا که دوران زمامداری عبدالملک با حکومت
ابن زبیر در مکه برای چندین سال هم زمان بود، عدهای از خوارج که در دوران ابن زبیر کارشکنی کرده بودند، بعد از سرنگونی
خاندان زبیر نیز در دورهی عبدالملک، به خراب کاریهای خود ادامه دادند و میبایست به عنوان یک معزل جدی برای آن چارهجویی میشد.
یکی از خوارج که در دوران ابن زبیر به فعالیت بر ضد
آل زبیر میپرداخت،
ابوفدیک بود که با غلبه بر
رهبر خوارج در منطقهی
یمامه؛ یعنی نجدة بن عامر، بر
بحرین تسلط کامل پیدا کرده بود. به همین خاطر عبدالملک میبایست برای نابودی وی چارهای میاندیشید.
خالد بن عبدالله که از طرف عبدالملک حاکم
بصره شده بود، از دو طرف با خطر خوارج مواجه بود. از یک طرف رسیدن قطری (یکی از سران خوارج) به
اهواز و از طرف دیگر
قیام ابوفدیک در بحرین. در
سال ۷۲ هجری، خالد ابتدا امیة بن عبدالله را با سپاهی عظیم برای جنگ ابوفدیک روانه کرد؛ اما ابوفدیک او را شکست و فراری داد و همسر او را هم
اسیر کرد و به خود اختصاص داد. بعد از این جریان، خالد مساله را به عبدالملک گزارش داد.
عبدالملک نیز به عمر بن عبدالله بن معمر فرمان داد که سپاهی از
کوفه و
بصره تشکیل و به
جنگ او برود. او هم دوازده هزار مرد جنگی تجهیز و مخارج آنها را پرداخت نموده و به بحرین لشکر کشید. وی، اهل کوفه را در سمت راست قرار داد که فرمانده آنها محمد بن موسی بن طلحه بن عبیدالله بود و اهل بصره را هم در سمت چپ
لشگرگاه قرار داد که فرماندهی آنها عمر بن موسی بن عبیدالله بن معمر برادر زاده خود بود. وقتی به بحرین رسید، ابوفدیک و یاران او یک باره مانند یک تن واحد بر آنها حمله کردند و میسره (سمت چپ لشگر) عمر را شکست داد که همه دور شدند و عقب نشینی کردند، مگر مغیره فرزند مهلب و مجاعة بن عبدالرحمن و جمعی از دلیران و سواران مشهور مردم که آنها نگریختند و ناگزیر به صف اهل کوفه در میمنه (سمت راست لشگر) پیوستند. عمر بن موسی (فرمانده میسره بصره) هم مجروح شد. چون صف گریختهی میسره دیدند که میمنه از جای خود عقبنشینی نکرده است، بازگشت؛ ولی سپاهیان بازگشته، فرمانده نداشتند زیرا امیر آنها که عمر بود، مجروح و بی پا شده بود. به همین خاطر، آنها هم همان فرماندهی مجروح را با خود حمل کردند و به میدان بازگشتند و سخت جنگیدند. نبرد سختی در گرفت و آنها با
شجاعت توانستند صف خوارج را بشکنند و داخل شوند. در اثناء جنگ، ابوفدیک (فرمانده و امام خوارج) کشته شد. اتباع او به محلهی «قشقر» پناه بردند و سپاه پیروز، آنها را
محاصره کرد و ناگزیر تسلیم
حکم فاتح شدند. در آنجا همسر عبدالله بن امیه (که اسیر شده بود) را به دست آوردند و او را همراه خود به بصره بردند. بعد از این شکست، خوارج یمامه و بحرین دیگر هیچ تحرکی نداشتند.
پس از
قتل مصعب بن زبیر در
سال ۷۲ هجری، عبدالملک در کوفه مستقر شد مهلب را از مجازات معاف نمود و خالد بن عبدالله را به ایالت بصره منصوب نمود. در آن هنگام، مهلب مشغول جنگ
ازارقه (خوارج) بود. خالد، مهلب را در همان محل به حکومت
اهواز و دریافت
باج و
خراج منصوب و برادر خود عبدالعزیز را به جنگ خوارج روانه کرد. مقاتل بن مسمع را نیز به یاری او فرستاد و هر دو به دنبال خوارج رفتند. خوارج هم در
کرمان به «دارابجرد» رسیده و در آنجا تجمع نمودند. «قطری بن فجاءة مازنی» که در آن زمان رهبر ازارقه بعد از عبدالله بن ماحوز و برادرش بود، نیز با صالح بن مخارق با نهصد سوار به استقبال عبدالعزیز و نبرد وی شتاب کرد. عبدالعزیز با
سپاه خود آهسته و بدون
احتیاط و انضباط راه پیمائی میکردند. چون به یک باره با سپاه خوارج مواجه شدند، همهی سپاهیان گریختند.
عبدالعزیز هم
زن خود دختر
منذر بن جارود را در این ماجرا از دست داد و جان خود را برداشت و گریخت.
عبدالعزیز در آن گریز به
رامهرمز رسید. مهلب وقتی بر فرار او آگاه شد، شخص سالخوردهای از
قبیله ازد را نزدش فرستاد و گفت: اگر او شکست خورده و گریخته باشد، به او دلداری و تسلی بده. آن پیر ازدی به او رسید و دید با سی سوار وارد شده و دلشکسته و پریشان بود. پیغام مهلب را به او داد و باز نزد مهلب برگشت و حال گریز وی را وصف نمود.
مهلب هم نزد برادر او خالد بن عبدالله رسول فرستاد و خبر شکست او را داد. خالد به رسول گفت:
دروغ میگوئی. و او را به
زندان افکند.
وقتی خالد به عبدالملک خبر شکست و
فرار را داد، عبدالملک پاسخ داد: «من مطلع شدم و از رسول هم پرسیدم که مهلب در چه حال است، گفت او والی اهواز شده است. بدا به
عقل و خرد تو. تو برادر اعرابی بدوی بیابان گرد خویش را برای
جنگ (خوارج آزموده) میفرستی و مهلب را بر کنار میگذاری که
باج و خراج برای تو جمع کند؟! او یگانه مرد نیک جنگ دیده و فرزند جنگ و فرزندزادگان جنگ است. به مهلب پیغام بده که به استقبال خوارج برود. من هم بشر (والی کوفه) را که در کوفه است دستور دادم که برای تو مدد بفرستد. تو هم با سپاه کوفه برو، ولی هرگز بدون
مشورت و
رای و تدبیر مهلب گامی برندار و السلام.»
عبدالملک نیز به برادر خود «بشر» والی کوفه نوشت که تعداد پنج هزار سپاهی به فرماندهی مردی که خود انتخاب میکند برای جنگ خوارج روانه کند و هنگامی که جنگ را پایان دادند، از آنجا وارد شهر
ری شوند و در آنجا برای پاسگاههای ری نیروی کمکی بگذارد که مستعد نبرد باشند.
بشر هم پنج هزار مرد جنگی به فرماندهی عبدالرحمن بن محمد بن اشعث فرستاد و فرمان
حکومت شهر ری را به او داد که پس از پایان کار خوارج، فرماندار آن منطقه باشد. خالد هم با لشکر بصره از شهر بیرون رفت تا به اهواز رسید و عبدالرحمن هم با اهل کوفه رسید. ازرقیان (خوارج) هم به اهواز نزدیک شدند. مهلب به خالد گفت: من در اینجا کشتیهای بسیاری میبینم، تو باید آن کشتیها را در پناه خود بگیری وگرنه خوارج آنها را
آتش خواهند زد. پس از یک ساعت خوارج به کشتیها رسیدند و همه را آتش زدند. خالد هم صفوف خود را آراست و مهلب را فرمانده میمنه و داود بن قحدم را که از بنی قیس بن ثعلبه بود فرماندهی میسره نمود. هنگامی که مهلب از کنار لشکر عبدالرحمن بن محمد میگذشت، دید او گرد
لشکر خود
خندق حفر نکرده است، پس به او گفت: چه مانعی داشت که تو گرداگرد لشکر خندق حفر نکردی؟ گفت: آنها در نظرم بسیار ناچیز و ضعیف ترند.
مهلب گفت: آنها را خوار مپندار که شیران
عرب هستند. مهلب از آن محل نرفت؛ مگر بعد از حفر خندق برای اتباع عبدالرحمن. مدت بیست روز بدان حال انتظار کشیدند و سپس خالد، فرمان هجوم عمومی داد. خوارج که کار را بسیار سخت و طاقت فرسا دیدند، تن به فرار دادند. خالد هم داود بن قحدم را به دنبال آنها فرستاد و خود به شهر
بصره برگشت. مهلب هم در اهواز ماند. عبدالرحمن هم راه ری را پیش گرفت. خالد نیز گزارش نبرد را برای عبدالملک فرستاد. عبدالملک به برادر خود بشر نوشت که چهار هزار سپاهی با مردی مجرب و جنگ دیده را برای
تعقیب خوارج به
فارس روانه کند و آن مرد باید با داود بن قحدم موافقت نماید (که او در فارس بود). بشر هم عتاب بن ورقاء را برگزید و با چهار هزار سوار از اهل کوفه به فارس فرستاد.
در این مدت که خوارج همیشه در حال فرار بودند، این بار نیز فرار کردند. در این تعقیب و گریز طاقت فرسا، اسبهای سپاهیان عبدالملک به یکباره از فرط خستگی هلاک و نابود شد و خود آنها ناگزیر به صورت پیاده به اهواز پناه بردند.
بعد از این ماجرا، عبدالملک برادر خود بشر را حاکم بصره نمود و به وی دستور داد تا مهلب را به جنگ ازارقه بفرستد و برای این جنگ هر چه میخواهد از مردم بصره برگزیند و او را در جنگ به رای خود واگذارد، و سپاهی گران از مردم کوفه به سرداری مردی
دلیر به یاری او بفرستد. مهلب، جدیع بن سعید بن قبیصه را برای انتخاب مردم فرستاد.
این کار بر بشر گران آمد و سینهاش از کینه مهلب پر شد. این بود که عبدالرحمان بن مخنف را به سرداری سپاه کوفه فرستاد و ترغیبش نمود که تا میتواند در کارها با مهلب
مشورت نکند. وقتی مهلب وارد
رامهرمز شد، خوارج در آنجا بودند. عبدالرحمان بن مخنف نیز با سپاه کوفه از راه رسید و در نزدیکی او فرود آمد، بدان سان که لشکرگاه دیده میشد. در این احوال، خبر
مرگ بشر بن مروان در بصره رسید. بشر قبلا، خالد بن عبدالله بن خالد را در بصره به جای خود نهاده بود و
عمرو بن حریث را نیز در کوفه.
با این خبر جماعتی کثیر از مردم بصره و کوفه از لشکرگاه خارج شدند و در اهواز اجتماع کردند. خالد بن عبدالله تهدیدشان کرد که بازگردند، ولی به سخن او التفات ننمودند. کوفیان به کوفه بازگشتند و عمرو بن حریث این عمل آنان را تقبیح کرد و خواست که به
سپاه مهلب بازگردند و آنان را به شهر راه نداد، ولی آنان شب هنگام به خانههای خود رفتند.
وقتی
حجاج بن یوسف، در سال ۷۵هجری، امارت عراقین به دست گرفت، در کوفه خطبه معروف خود را خواند و به مردم تا سه روز مهلت داد تا به سپاه مهلب در اهواز ملحق شوند در غیر این صورت، با
خشم وی مواجه خواهند شد. از این رو، همهی کسانی که لشگرگاه را ترک کرده بودند، به اهواز بازگشتند. حجاج هم فرمان حرکت داد. با اولین هجوم سپاه مهلب، خوارج فرار کرده و در
کازرون فرود آمدند. مهلب و عبدالرحمان بن مخنف نیز از پی آنان رفتند و در همان نزدیکی لشکرگاه زدند. مهلب بر گرد لشکرگاه خود خندقی حفر کرد، ولی
ابن مخنف چنین نکرد. لذا خوارج از این فرصت استفاده نموده و به ابن مخنف
شبیخون زدند. در این شبیخون، یاران ابن مخنف پراکنده شدند و خودش جنگید تا کشته شد.
در این باب نیز گفتهاند که چون
خوارج حمله را آغاز کردند، نخست بر مهلب یورش بردند. پس مهلب ناچار شد در لشکرگاه خود بماند. عبدالرحمان بن مخنف با مشاهدهی این وضعیت، همهی سپاه خود را به یاری او فرستاد، به طوری که در لشکرگاه خودش، تعداد کمی سرباز باقی مانده بود و خوارج از فرصت به دست آمده بهره برده و به لشکرگاه او تاختند.
در این جریان، ابن مخنف با جماعت قراء و هفتاد و یک تن از یارانش کشته شدند. روز بعد، مهلب آمد و بر آنان
نماز خواند و به خاکشان سپرد و خبر را به حجاج گزارش داد. حجاج نیز، عتاب بن ورقاء را به جای او فرستاد و او را فرمان داد که از مهلب
اطاعت کند.
مهلب، پس از بازگشتن عتاب بن ورقاء به نزد حجاج به دلیل اختلافی که بین آن دو پدید آمده بود، در شاپور ماند و یک
سال با خوارج در حال جنگیدن بود. در این ایام
کرمان در دست خوارج بود و فارس در دست مهلب. وی راه ورود خوار و بار از فارس بر کرمان را بست، لذا خوارج در تنگی افتادند.
با ضعیف شدن خوارج، مهلب به دنبال آنان تا
جیرفت در کرمان حرکت کرد. او با آنان جنگید تا این که آنان را از جیرفت راند. وقتی خبر پیروزی مهلب به عبدالملک رسید، وی به حجاج نوشت که
فسا و دارابجرد و کوره اصطخر را به دست مهلب واگذارد تا بتواند هزینهی جنگی خویش را فراهم آورد. مهلب، هجده ماه همچنان میجنگید و پیروزی حاصل نمیکرد تا زمانی که میان خوارج اختلاف افتاد. سبب آن بود که مقعطر الضبی که عامل قطری بن الفجاءة (رهبر خوارج) در بعضی از نواحی کرمان بود، یکی از خوارج را کشت. یاران مقتول خواستند
قصاص کنند ولی قطری مانع شد و گفت: او تاویل کرده و در تاویل به خطا رفته است و میانشان اختلاف افتاده بود. او مردی صاحب سابقه است و من معتقد نیستم که باید او را کشت.
عبد ربه الکبیر، این عمل قطری را
گناه شمرد و میانشان اختلاف افتاد. خوارج نیز قطری را خلع کردند و عبدربه الکبیر را بر خود امیر ساختند. قطری با تعدادی از یارانش مدتی در کرمان ماند و در نهایت به جانب طبرستان رفت و عبدربه الکبیر در کرمان بماند. مهلب با این گروه (عبدربه در کرمان) جنگید و آنان را در جیرفت به محاصره افکند. چون مدت محاصره به درازا کشید، همگی بیرون آمده و جنگیدند چنان که عدهی کثیری از آنان کشته شدند. مهلب به جیرفت داخل شد و آنان را
تعقیب کرد. وی در چهار فرسنگی
شهر به آنان رسید و نبردی سخت را آغاز کردند، به طوری که قریب به چهار هزار تن از آنان را کشت. عبدربه الکبیر نیز در شمار کشتگان بود و جز اندکی نجات نیافتند. بدین ترتیب مهلب در سال ۷۸ هجری، ضربهی مهلکی بر آنان وارد ساخت و پیروز شد.
مهلب،
بشارت این پیروزی را برای حجاج فرستاد. و او نیز به مهلب نامه نوشت و او را سپاس گفت و فرمان داد که هر کس را که میخواهد بر کرمان امارت دهد و خود بیاید. مهلب هم فرزند خود یزید را بر کرمان امارت داد و خود نزد حجاج آمد. حجاج ورودش را مهمانی بزرگی داد و او را در کنار خود بنشاند. و گفت: ای مردم
عراق شما بندگان مهلب هستید.
یکی دیگر از قیامهایی که خوارج بر
عبدالملک بن مروان تحمیل کردند، خروج صالح بن مسرح التمیمی _از بنی امرء القیس بن زید مناة_ بود. او از
خوارج صفریه بود. مردی عابد بود و در
موصل و
جزیره سکونت داشت. یارانی داشت که آنان را
قرآن و
فقه میآموخت. گاهی به کوفه میآمد و با یاران خود دیدار میکرد و چیزهایی را که نیاز داشت تهیه مینمود. وی نزد یاران خود به موصل رفت و آنان را به خروج دعوت کرد. یارانش از هر سو آمدند. در این حال نامهی شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانی به دستش رسید که او را به خروج دعوت کرده بود. صالح در پاسخ او نوشت که من در انتظار تو هستم. شبیب با جماعتی از یاران خود همچون برادرش مصاد و نیز محلل بن وائل یشکری آمدند و با او در منطقهی «دارا» (محلی در جزیره در نزدیکی موصل)
ملاقات کردند.
بعد از این دیدار، صالح یاران خود را فرا خواند و در ماه
صفر سال ۷۶ هجری،
قیام کرد. در همان حال در جزیره به دستهای از چارپایان که متعلق به
محمد بن مروان (حاکم جزیره) بود، رسیدند و آنها را به نفع خود ضبط کردند.
خبر این خروج به محمد بن مروان رسید. لذا، عدی بن عدی کندی را با هزار جنگجو به مقابله آنان فرستاد. عدی از «حران» روان شد و چون مردی پارسا بود از این نبرد خوشدل نبود. به همین دلیل، شخصی را نزد صالح فرستاد که از آن
سرزمین بیرون روند، ولی یاران صالح، رسول او را حبس کردند و به سوی او حرکت کردند. در نبردی که رخ داد، عدی شکست خورد و خوارج لشکرگاه او را به تصرف در آوردند.
محمد بن مروان، بار دیگر خالد بن جزء السلمی را با هزار و پانصد جنگجو و حارث بن جعونة العامری را نیز با هزار و پانصد جنگجو فرستاد و به آنها سفارش نمود که هر یک از شما که بر دیگری سبقت جوید، فرمانده او باشد. صالح، شبیب را به سوی حارث فرستاد و خود به سوی خالد روان شد.
جنگ سختی درگرفت. اصحاب محمد بن مروان به خندقهای خود پناه بردند. خوارج از آنان گذشته، جزیره و موصل را درنوردیدند و تا «دسکره» (روستایی در شمال
بغداد)
تاختند. حجاج نیز، حارث بن عمیرة بن ذی شعار را با سه هزار تن از مردم کوفه به جنگ با او فرستاد. در سرزمینهای میان موصل و
صرصر به آنان رسیدند. شمار خوارج، نود نفر بود. در این جدال سخت، سوید بن سلیم که فرماندهی جناح چپ لشگر خوارج بود، گریخت، صالح کشته شد و شبیب زخم برداشت.
شبیب بن یزید بن ابی نعیم شیبانی، بزرگ خوارج و از شجاعان
زمان خویش بوده است. وی پس از
صالح بن مسرّح که در اثر شدت جراحات کشته میشود، فرماندهی خوارج را بر عهده میگیرد و پس از جنگهایی کوفه را فتح کرده و حجاج را در مقر خویش به محاصره درمیآورد.
بعد از به قتل رسیدن صالح، شبیب به همراه باقیماندهی خوارج، وارد قلعهای شدند که در نزدیکی آنان بود. حارث، درب قلعه را بر شبیب و یاران او
آتش زد و گمان کرد که آنها نخواهند توانست از
محاصره بگریزند. شبیب به یاران خود گفت: منتظر چه هستید؟ به خدا اگر فردا صبح این لشکر به شما حمله کند، هلاک و نابود خواهید شد. آنها گفتند: تو خود فرمان بده. گفت: با من یا با هر که میل دارید
بیعت کنید. آن گاه همه خارج میشویم و در حالی که آنها آسوده و در حال استراحت هستند، شبیخون میزنیم. آنها نیز با شبیب
بیعت کردند و او را خلیفه و امیرالمؤمنین خواندند.
سپس، نمدها را به
آب زدند و از میان آتش از قلعه خارج شدند. حارث که غافلگیر شده بود، نتوانست اقدامی انجام دهد و با از دست دادن یکی از پاهایش، به
مدائن گریخت. شبیب هم هر چه در لشکرگاه بود، ربود.
بعد از این جریان، شبیب، شخصی به نام
سلامة بن سنان تیمی را در موصل ملاقات و او را به همراهی و
قیام و خروج دعوت کرد. سلامه نیز شرط کرد که باید سی سوار اختیار کند و با آن عده به قبیلهی عنزه حمله و قتل برادرش فضاله را تلافی نماید. فضاله (فضاله قبل از صالح خروج و قیام کرده بود)
برادر سلامه، با هیجده تن خروج کرده و در بیابان در محلی به نام «شجره» که آب داشت و محل اقامت قبیلهی عنزه بود، توقف نمود.
هنگامی که قبیلهی عنزه آنها را دیدند، با خود گفتند: ما این عده را میکشیم و نزد امیر خود میرویم که به ما
پاداش بدهد (زیرا آنها دشمن و خارجی بودند) خویشان مادرش (مادر فضاله) گفتند: او خواهر زاده ماست و ما با شما همراهی و موافقت نمیکنیم که شما خواهر زادهی ما را بکشید. با این حال، قبیلهی عنزه بر آن عده (هجده تن از خوارج) حمله کرده و آنها را کشتند و سرهای آنها را نزد عبدالملک بن مروان بردند و عبدالملک آنها را در سرزمین «بانقیا» سکنی داد و برای آنها مبلغی معین کرد که پیش از آن چیزی دریافت نمیکردند، مگر اندکی
جیره.
شبیب هم شرط سلامه را پذیرفت. سلامه نیز با تعدادی از خوارج حرکت کرد تا به محلهی قبیلهی عنزه رسید و حمله را آغاز کرد. وی محل به محل پیش رفت و اهل هر محلی را کشت. وی حتی خالهی خود را از دم تیغ گذراند.
بعد از آن واقعه، شبیب سپاه خود را به سوی یک
طائفه از
بنی شیبان حرکت داد که در «راذان» (یکی از روستاهای بغداد)
اقامت داشتند. آنها گریختند و جمعی از مردم هم به متابعت از آنان فرار کردند. گریختگان (بنی شیبان) که عدهی آنها بالغ بر سه هزار نفر بود، در یک دیر ویران در جنب «حولایا» (روستایی در حوالی
نهروان که الان خراب شده است)
اقامت گزیدند. شبیب هم آنان را محاصره نمود.
بنی شیبان که خود را در محاصره دیدند، از اتباع شبیب
امان خواستند و سرانجام با قبول عقاید و افکار خوارج، با آنان همراه شدند.
بعد از این که شبیب قبیلهی بنی شیبان را با خود همراه ساخت، از آن سامان
کوچ کرد. بعضی از یارانش همراه او بودند و بعضی دیگر در موصل و در پیرامون آذربایجان اقامت نمودند. حجاج که خطر آنها را احساس کرده بود، به سفیان بن ابی عالیه خثعمی نوشت که برگردد. سفیان با هزار سوار در
طبرستان بود. چون نامهی حجاج به او رسید، با استاندار طبرستان
صلح کرد و برگشت. حجاج به او دستور داد که در محلهی «دسکره» اقامت کند تا لشکر حارث بن عمیره همدانی به او برسد. حارث همان است که صالح (رئیس خوارج) را کشته بود. سفیان هم در محل «دسکره» لشکر زد و به انتظار ماند. برای تشکیل لشکر حارث در
کوفه و مدائن منادی ندا داد که سپاهیان حاضر و ملحق شوند. سپاهیان تجمع کرده به سفیان ملحق شدند. از سوی دیگر، لشگری به فرماندهی سورة بن حر تمیمی به آنان ملحق شد. سورة قبل از این که برسد، به سفیان نوشته بود که در جای خود بماند تا سپاه وی برسد، ولی سفیان به تعقیب شبیب شتاب کرد تا در «خانقین» به او نزدیک شد. شبیب، برادر خود «مصاد» را کمین گذاشته بود.
چون سپاه سفیان از کمین گذشتند، برادرش (مصاد) از کمینگاه خود خارج شده و قیام کرد و شبیب هم برگشت و لشگر سفیان جنگ نکرده گریختند. سفیان با دویست تن پایداری و سخت نبرد کرد. سوید بن سلیم بر سفیان حمله کرد؛ ابتدا هر دو با نیزه مبارزه کردند سپس با
شمشیر یک دیگر را زدند و چون نتیجهای حاصل نگشت، هر دو گلاویز شده و بر
زمین افتادند، ولی دست از
قتل یک دیگر کشیدند.
شبیب هم بر آن عده حمله کرد و آنها را منهزم نمود. در این درگیری یک طرفه، سفیان توانست بگریزد و به «بابل مهرود» پناه ببرد و خبر واقعه را برای حجاج گزارش داد.
وقتی نامهی سفیان به حجاج رسید، به سورة بن حر نامهای نوشت و او را ملامت و
تهدید کرد و به او دستور داد تا با پانصد سوار از مدائن به سوی شبیب لشکر بکشد. او هم اطاعت و شبیب را تعقیب کرد. شبیب هم در منطقهی «جوخی» (منطقهای میان
خانقین و
خوزستان)
و اطراف آن جولان میداد. وقتی شبیب به مدائن رسید، اهل مدائن درها را بستند و تحصن کردند. وی نیز به تلافی این عمل مردم مدائن، چهار پایان و حشم آنان را ربود و هر که را دید به قتل رساند. وی به منظور فرار از چنگ سورة، راه نهروان را در پیش گرفت.
جواسیس سوره خبر دادند که شبیب در نهروان اقامت کرده است. سوره نیز بی درنگ، سیصد تن را انتخاب و شبیب را تعقیب نمود. شبیب شب را در آنجا گذرانید. هنگامی که لشگر سوره نزدیک شد، نگهبانان آگاه شده و شبیب را مطلع ساختند. در درگیری که میان دو گروه رخ داد، سوره به مدائن گریخت و شبیب هم او را دنبال کرد. «ابن ابی عصیفر» امیر مدائن، با اهل مدائن برای دفاع بیرون رفته و اتباع شبیب را تیر باران و سنگسار کردند. شبیب با دیدن این شرایط، از آنجا به «کلواذی» (روستایی در حوالی بغداد)
رفت و در آنجا حشم و چهار پایان و اموال حجاج را ربود و به سوی «تکریت» رهسپار شد.
پس از فرار سورة، حجاج فرماندهی جنگ خوارج را به جزل بن سعید بن شرحبیل کندی واگذار و او را به میدان جنگ شبیب روانه و به او تاکید کرد که شتاب نکند و
احتیاط را از دست ندهد. جزل هم به حجاج گفت: از لشگری که گریختهاند، حتی یک تن را هم با من نفرست، زیرا آنها شکست خورده، مرعوب شدهاند و نبرد آنها به سود مسلمین نخواهد بود. حجاج پیشنهاد وی را پذیرفت و چهار هزار تن تجهیز کرد و با او فرستاد.
جزل هم، عیاض بن ابی لبنه کندی را با مقدمهی لشگر پیشاپیش فرستاد و آنها هم به تعقیب شبیب رفتند. جزل هم با لشکر آراسته حرکت میکرد و هر جا که شب لشکر میزد، گرداگرد لشکر خود
خندق میکند. چون تعقیب و گریز طولانی شد، شبیب اتباع خود را به چهار دسته تقسیم کرد. مصاد برادر خود را فرماندهی چهل تن و سلیم را فرماندهی چهل تن دیگر و محلل بن وائل را فرماندهی چهل مرد و خود فرماندهی بقیه شد. وی به هر یک از فرماندهان و یاران خود تعلیم داد که از فلان ناحیه که خود معین نمود لشکر «جزل» را قصد کنند و قرار بر این شد که به آنان شبیخون بزنند.
پس از چندین روز نبرد و پیروزیها و شکستهای متعدد که نصیب طرفین شد و نتیجهی در خور توجهی حاصل نشد، حجاج از فرسایشی شدن جنگ به ستوه آمده و به جزل اعتراض و تاکید کرد که آنها را
تعقیب و ریشه کن کند. به همین خاطر، سعید بن مجالد را با لشکر دیگر به مدد جزل فرستاد. سعید در نهروان به جزل رسید و بر آنان سخت اعتراض و آنها را
توبیخ کرد. بعد از آن، سواران لشکر (قبلی) را برگزید و با تعدادی از نفرات قدیم و جدید، شبیب را قصد کرد.
جزل بسیار کوشید تا او را از این کار منع کند؛ ولی موفق نشد. سعید بن مجالد هم با یاران خود رفت. شبیب هم راه «قطیطیا» را گرفت و داخل آن محل شد و به رئیس آن جا دستور داد تا ناهاری آماده نماید.
شبیب و اتباعش پس از صرف غذا،
وضو گرفته و دو رکعت
نماز خواندند و حملهی سختی بر سعید و یارانش نمودند و فریاد زد: «لا حکم الا لله» (هیچ حکمی جز حکم خدا نخواهد بود). چیزی نگذشت که سپاهیان سعید گریختند. سعید پایداری کرد و یاران خود را به ثبات دعوت نمود. ناگهان شبیب بر او حمله کرده و با شمشیر او را از پای در آورد. بدین ترتیب این لشگر هم با شکستی مفتضحانه، نزد جزل مراجعت کردند. جزل با دیدن این اوضاع، بار دیگر به همراه گریختگان بر شبیب یورش برد و زخمی شد و به همراه باقی ماندهی سپاه، وارد کوفه شد و واقعه را برای حجاج نوشت و خبر قتل سعید را داد و خود در مدائن اقامت گزید. حجاج هم او را ستود و حیان بن ابحر (پزشک) را برای معالجه او فرستاد. شبیب هم از محل واقعه به سمت مداین حرکت کرد، ولی دانست که به سبب
قلعه و دفاع ساکنان آن، نخواهد توانست آن را بگشاید. برای همین، وقتی به آنجا رسید، از ناحیه کرخ (بغداد کنونی) از
رود دجله عبور کرد و به اهالی شهر بغداد پیغام داد که در
امان هستید. و خود و اتباعش از آن بازار (که در امان بود) چهارپا و لوازم دیگر را خریدند.
شبیب از بغداد سیر خود را ادامه داد تا به حمام عمیر بن سعد (در اطراف کوفه)
رسید و در آنجا اقامت گزید. چون حجاج خبر آمدن او را شنید، سوید بن عبدالرحمن سعدی را با دو هزار مرد جنگی فرستاد و به او گفت: با او مقابله کن و اگر دیدی که او تظاهر به گریز میکند، او را دنبال مکن. او هم خارج شد و در محلهی «سبخه» (مکانی در بصره)
لشکر زد. وقتی خبر به او رسید که شبیب او را قصد کرده است، با افراد خود، به مقابله با او رفت. از سوی دیگر حجاج، عثمان بن قطن را با لشکری فرستاد و او نیز به محلهی سبخه رسید و لشکر زد. سوید در حال تعقیب شبیب بود که به وی خبر دادند شبیب از
رود فرات عبور کرده و قصد کوفه را دارد. او هم منصرف گشته و به سمت کوفه حرکت کرد. در نزدیکی کوفه، شبیب و اتباعش، بر سوید سخت حمله کردند، ولی نتوانستند کاری پیش ببرند. لذا از طریق حیره وارد کوفه شد. و سوید هم او را تا کوفه دنبال نمود.
این تعقیب و گریز ادامه داشت تا این که شبیب از کوفه به پایین فرات رفته و
قبیله و قوم خود را در آنجا
غارت کرد و از آنجا به صحرا رفت که به «خفان» (منطقهای نزدیک کوفه که
شیر در آن جا زندگی میکرده است)
رسید. در آنجا با قومی از
بنی ورثه تصادف کرد و سیزده تن از آنها را کشت.
شبیب از آنجا خارج و در محل «لحنف» با بنی ابیه تصادف کرد که آنها در کنار
چشمه و منبع آب «فزر بن اسود» که یکی از بنی صلت بود اقامت داشتند. «فزر» همیشه شبیب را ملامت و از عقیدهاش منصرف میکرد. شبیب به او گفته بود: اگر روزی بشود که من هفت سوار داشته باشم، قوم فزر را
غارت خواهم کرد. چون «فزر» خبر آمدن شبیب را شنید، به همراه دیگر مردان قبیله منهزم شدند.
او راه «قطقطانه» (منطقهای نزدیک کوفه)
را گرفت و از
قصر بنی مقاتل و حصاصه گذشت تا به انبار رسید و از آن جا وارد دقوقا شد تا به آذربایجان رسید. به محض این که شبیب از حوالی کوفه دور شد، حجاج به
بصره رفته و عروة بن مغیره بن شعبه را در کوفه جانشین خود نمود.
مدتی از حملهی خوارج خبری نبود که ناگهان به عروه خبر رسید شبیب وارد «خانیجار» (شهری بین
بغداد و
اربیل)
شده است و کوفه را قصد کرده است. عروه هم نامه را به طور کامل برای حجاج در بصره فرستاد. حجاج نیز با شتاب به سمت کوفه در حرکت بود تا این که هنگام
نماز عصر به کوفه نزدیک شد و استراحت کرد. شبیب هم هنگام مغرب به محل «سبخه» رسید. او و سوارانش وقتی داخل کوفه شدند، دروازهی قصر امیر را با
گرز کوبیدند و بعد از آن،
مسجد بزرگ کوفه را قصد کردند که در آن هنگام جماعتی از مردم سرگرم
نماز و
عبادت بودند. خوارج به مسجد هجوم برده و عدهای را کشتند. بعد از آن از خانهی «حوشب» گذشتند که در آن زمان رئیس شرطههای کوفه بود.
خوارج او را ندا دادند که امیر تو را خوانده است. او هم خواست نزد امیر برود؛ ولی احتمال خطر داد و از بیرون رفتن خودداری کرد. خوارج هم غلام او را کشتند و رفتند.
خوارج در ادامهی قتل و غارتهای خویش، عدهای دیگر را کشته و از کوفه خارج شدند.
در همین حین بود که حجاج رسید و منادی را امر داد که ندا کند: «یا خیل الله ارکبی» ای سواران خدا سوار شوید. مردم از هر طرف آمدند و تجمع کردند. حجاج بشر بن غالب اسدی را با دو هزار مرد به دنبال خوارج فرستاد. بعد از او،
زائدة بن قدامه ثقفی را با دو هزار مرد دیگر روانه کرد.
همچنین ابا ضریس مولای
بنی تمیم را با دو هزار جنگجوی و بعد عبد الاعلی بن عبدالله بن عامر و زیاد بن عمرو عتکی را یکی پس از دیگری به تعقیب خوارج فرستاد.
محمد بن موسی بن طلحة بن عبیدالله هم که از سوی عبدالملک بن مروان به امارت
سیستان برگزیده شده بود، به دستور حجاج ابتدا به مقابله با شبیب فرستاده شد.
پس از این که شبیب از کوفه خارج و به سمت
قادسیه حرکت کرد، حجاج سپاهی را به فرماندهی زحر بن قیس برای مقابله با شبیب روانه ساخت. حجاج به زحر دستور داد که هرگز او را نباید دنبال کند و حتی اگر در یک محل معین اقامت کند، نباید برای جنگ با او شتاب نماید. زحر حرکت کرد تا این که در محلی به نام «سیلحین» (محلی در ۳ فرسخی بغداد)
با شبیب روبرو شد.
در این نبرد، زحر شکست سختی متحمل شد و خود به سختی مجروح شده و نزد حجاج رفت.
دیگر فرماندهان سپاه حجاج، طی نبردهای جداگانه، همگی از شبیب و یارانش شکست خوردند، حتی یکی از آنان به نام محمد بن موسی بن طلحه که قرار بود برای امارت سیستان به آن دیار برود، کشته شد.
بعد از شکستهای متوالی سرداران سپاه حجاج از شبیب، حجاج،
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث را فرا خواند و او را به سوی شبیب فرستاد و به او نامهی تهدیدآمیز نوشت که اگر بگریزد، آنها را خواهد کشت.
عبدالرحمن ابتدا به مدائن نزد جزل (امیر مجروح) رفت. جزل هم توصیههای لازم را به او کرد. از سوی دیگر، شبیب به سمت دقوقا رفت و عبدالرحمن نیز به دنبال او تا محل ثخوم رسید و در آنجا توقف نمود.
پس از چندین تعقیب و گریز و شبیخون که نتیجهای در بر نداشت و لشگر عبدالرحمن بسیار خسته و ناتوان شده بودند، سرانجام در
خانقین و جلولاء و
سامرا نزدیک شدند و به محلی از توابع موصل رسیدند که میان آن محل و اطراف کوفه فقط یک نهر حایل بود. عبدالرحمن در اطراف نهر لشکر زد، به طوری که آن نهر به منزلهی خندق شده بود. در همین گیر و دار بود که شبیب به عبدالرحمن پیغام داد اگر مایل باشی به دلیل
عید قربان، جنگ به تاخیر بیفتد. او هم قبول کرد، زیرا خود عبدالرحمن میل داشت جنگ به تاخیر بیفتد.
از آن سو، عثمان بن قطن به حجاج نامهای نوشت و ماجرا را شرح داد. حجاج هم به دلیل تاخیر عبدالرحمن در نبرد با خوارج، عبدالرحمن را
عزل و عثمان را به جای وی، امیر لشگر نمود و مطرف بن مغیرة بن شعبه را به
حکومت و امارت مدائن منصوب نمود.
عثمان وقتی بر عبدالرحمن وارد شد، سپاهیان را امر به شتاب در مبارزه با خوارج نمود. با آغاز حمله، با گردبادی تند و خشن مواجه شدند و به ناچار نبرد به تاخیر افتاد.
روز بعد شبیب از
رود گذشت و آنها را قصد کرد. طرفین با یکدیگر روبرو شدند. پس از چندین مرحله حمله در زیر گرمای شدید
تابستان، سپاه شبیب موفق شدند چند تن از سرداران لشگر عثمان را کشته و آنان را منهزم نمایند. در یکی از حملات، عثمان بن قطن توسط مصاد برادر شبیب از پای در آمد و عبدالرحمن نیز بعد از جراحت شدید، توسط یارانش از معرکه گریخته و به «دیر بقار» سپس «دیر ابی مریم» و از آن جا به
کوفه رفت و پس از گرفتن امان نامه از حجاج، بر او وارد شد. بدین ترتیب سپاه حجاج بار دیگر در برخورد با خوارج ناکام ماند.
لازم به ذکر است که تمام تحرکات شبیب و یارانش در
سال ۷۶ هجری بوده است.
شبیب پس از پیروزی بر حجاج، به سمت ناحیهی بهرادان (شهری است در
خراسان و حوالی
نیشابور)
رفته و فصل تابستان را در آن جا به سر برد و در آن مدت، جمعی از دنیاپرستان که حجاج از آنها
مالیات مطالبه میکرد یا به جرمهای دیگر تحت تعقیب قرار گرفته بودند به وی ملحق شدند.
پس از سپری شدن فصل گرما، شبیب در سال ۷۷ هجری، مدائن را قصد نمود که در آن هنگام مطرف بن مغیرة بن شعبه حاکم آن سرزمین بود. وقتی شبیب به محل پلهای معروف به نام
حذیفة بن یمان رسید، مهروذ که در آن زمان سالار بابل بود، خبر هجوم شبیب را به حجاج گزارش داد. چون نامه به او رسید گفت: ای مردم باید از
وطن و املاک خود دفاع کنید و اگر نکنید من نزد قوم دیگری میفرستم. مردم نیز در جواب گفتند: ما خود با خوارج میجنگیم و امیر را یاری خواهیم کرد.
سپس حجاج خبر حرکت شبیب به سمت کوفه را برای عبدالملک فرستاد و از او درخواست لشکر کمکی از
شام نمود.
از این رو عبدالملک، سفیان بن ابرد کلبی را با چهار هزار مرد جنگی و عبدالرحمن حکمی را با دو هزار جنگجو روانه کرد. حجاج هم عتاب بن ورقاء ریاحی را که با مهلب در میدان جنگ با ازارقه در
اهواز بود، نزد خود خواند و او را به عنوان فرماندهی لشگر برگزید و به لشگر شام گوشزد کرد که برای در امان بودن از حملات غافلگیرانهی شبیب، احتیاط را در دستور کار خود قرار دهند و از راه مطمئن وارد کوفه شوند.
هنگامی که شبیب وارد مدائن شد، به درخواست مطرف، مذاکراتی دربارهی عقاید خوارج میان دو طرف صورت گرفت، ولی بینتیجه پایان یافت.
شبیب که تصور حضور «عتاب» در کوفه را نمیکرد و از طرفی دیگر به خاطر مذاکره با مطرف، از حمله به
سپاه شام بازمانده بود، تصمیم گرفت ابتدا با عتاب که در نزدیکی وی بود، روبرو شود. مطرف بن مغیرة هم که ترسید خبر مذاکره
صلح او و شبیب به گوش حجاج برسد، ناگزیر محل خود را ترک و به کوهستان پناه برد.
عتاب و شبیب در محلی به نام «سوق حکمه» با هم روبرو شدند. بعد از چندین مرحله حمله و گریز، ضربات مهلکی به سپاه عتاب و زهرة بن حوبه وارد شده و خودش پس از فرار یارانش، زخمی شده و با عدهی کمی در چنگ شبیب گرفتار آمد.
چون شبیب به آنها رسید، او و زهرة با عدهی اندکی که همراهشان بودند، ایستادگی کردند تا این که از پای در آمدند. سپس باقی ماندهی لشگر کوفه، با شبیب
بیعت کردند.
شبیب بعد از واقعهی عتاب، به سوی «حمام اعین» لشکر کشید. حجاج هم حارث بن معاویه ثقفی را با عدهای از شرطههای کوفه که شاهد و ناظر
جنگ عتاب نبودند، برای جلوگیری او روانه کرد. شبیب با شنیدن این خبر، پیشدستی کرده و با شتاب خود را به حارث رسانده و او را از پای درآورد و اتباعش نیز منهزم شدند. شبیب سپس در اطراف کوفه در محلهی «سبخه» اردو زد.
در روز دوم، حجاج غلامان و یاران مخصوص خود را برای حراست از راهها و خیابانها از هجوم خوارج، سر راهها گماشت. روز سوم، حجاج ابوالورد غلام خود را با عدهای از غلامان برای نبرد فرستاد. خوارج او را کشته و پنداشتند که او حجاج است. پس از آن حجاج، غلام دیگر خود را که طهان نام داشت با عدهای مانند عده ی نخستین روانه کرد و این بار هم شبیب او را کشت.
بعد از آن حجاج با سپاه
شام، به سمت «سبخه» حرکت کرد و سبرة بن عبدالرحمن بن مخنف را با عدهای مامور حراست از راهها نمود. شبیب نیز با سه دسته از سواران حمله کرد. یک دسته به فرماندهی خودش و یک دسته به فرماندهی سوید بن سالم و دستهی دیگر به فرماندهی محلل بن وائل. ابتدا سوید حمله کرد و با ناکامی روبرو شد و بازگشت.
شبیب فرمان داد که محلل با سواران خود حمله کند. این بار نیز شکست خورده و عقبنشینی کردند.
چون شبیب دلیری و پایداری آنها را دید دوباره به سوید فرمان حمله داد که او نگهبانان و مدافعین شهر را پراکنده کند شاید حجاج پریشانی مدافعین پشت سر را ببیند و عقب بنشیند. و سپس شبیب و اتباع او از جلو حمله کنند و همه را برانند.
این بار که سوید حمله کرد و داخل شهر شد، از بالای پشت بامها به او حمله کرده و مدافعین راهها هم پایداری نمودند و او ناگزیر برگشت. شبیب پس از شکستهای متوالی، اتباع خود را جمع کرد و تصمیم گرفت برای آخرین بار حمله کند.
اما این بار هم با
شجاعت و دلیری سپاه شام، شبیب مجبور به عقبنشینی شد. در این تعقیب و گریز، مصاد برادر شبیب و غزاله زن شبیب کشته شدند. شبیب با شنیدن این خبر، به همراه تعدادی از یاران خویش پا به فرار گذاشتند.
هنگامی که حجاج به کوفه برگشت، حبیب بن عبدالرحمن حکمی (
بلاذری میگوید علقمة بن عبدالرحمن حکمی)
از اهل شام را به تعقیب شبیب فرستاد و به او سفارش کرد که همیشه آماده و مراقب شبیخون دشمن باشد.
وی به محض ورود به انبار، لشگریانش را به چند گروه تقسیم کرده و به آنان گوشزد نمود که هرگز از مکان خود جابجا نشوند و مراقب شبیخون باشند. شبیب پس از چندین یورش به صف شامیان، و نبرد سخت و طاقت فرسا، چون از پیروزی ناامید گردید، آنها را به حال خود گذاشت و از
رود دجله عبور و سرزمین «جوخی» را دوباره طی نمود و به اهواز رفت سپس از آنجا به
فارس و
کرمان هزیمت نمود.
در سال ۷۷ هجری، حجاج به سفیان بن ابرد دستور داد تا شبیب را تعقیب نماید. در این ایام، شبیب در کرمان سکنی گزیده بود. از جانب دیگر، حجاج به
حکم بن ایوب که داماد او و والی
بصره بود، نامه نوشت که چهار هزار سوار از اهل بصره تجهیز و به همراه سفیان روانه کند.
شبیب نیز به قصد مقابله با سفیان به سوی اهواز حرکت کرد تا به محل پل «
دجیل» در اهواز رسید.
سفیان فرماندهی سواران را به مهاصر بن سیف واگذار کرد و خود همراه پیاده نظام بود. شبیب نیز با سه دسته از جنگجویان خود حمله کرد و جنگ سختی رخ داد. در این حمله، شبیب بدون نتیجه به آن سوی
رود برگشت و مجددا حمله نمود. به گفتهی مورخان، شبیب و اتباعش سی بار حمله و هجوم را تکرار کردند. با این حال، اهل شام از حملات پی در پی او متزلزل نشدند، ولی حملات به قدری سنگین شده بود که اهل شام سخت درمانده شدند. سفیان از بیم شکست، دستور داد تیر اندازان آنها را هدف قرار دهند.
شبیب و یارانش بر تیر اندازان حمله کردند و تعدادی از آنها را کشتند. بعد از آن بر سفیان و
لشکر او حمله کردند تا این که نزدیک غروب برگشتند.
روز بعد که شبیب قصد عبور از روی پل را داشت، اسبش با دیدن اسبهای ماده در آن جا، به سوی آنان پرید و پایش لغزید و شبیب در آب افتاد.
سفیان و یارانش با اطمینان از هلاکت شبیب، لشگرگاه وی را به
غارت بردند.
گرچه بعد از شبیب، یکی از یارانش به نام «بطین» قصد داشت تا راه خوارج صفریه را ادامه دهد، اما در این مسیر ناکام ماند و به سرعت دستگیر و به دستور حجاج کشته شد و دیگر بازماندگان از لشگر وی، با درخواست امان از سفیان، جان سالم به در بردند.
پس از اختلافی که بین عبدربه کبیر و قطری در
کرمان رخ داد، قطری از مسیر شهر
ری راهی طبرستان شد. وقتی خبر به حجاج رسید، وی سفیان بن ابرد را با سپاهی انبوه از مردم شام به تعقیب قطری فرستاد. سفیان زمانی که به ری رسید، به همراه اسحاق بن محمد بن اشعث فرماندار ری، به دنبال قطری شتافتند.
دو طرف در یکی از درههای طبرستان به یکدیگر رسیدند و بعد از نبردی چند ساعته، یاران قطری از اطراف وی پراکنده شدند. قطری هم در پایین
دره از
اسب افتاد و سقوط کرد.
قطری از فرط تشنگی از یکی از بومیان آن جا
آب طلب کرد. مرد بومی هم قبول کرد که در قبال
سلاح قطری به وی آب برساند. وقتی که آن فرد در حال بالا رفتن از صخرهها بود، سنگی بزرگ به طرف قطری سرازیر شد و قطری را به شدت مجروح ساخت. آن گاه فریاد زده و بقیه را با خبر کرد. چند تن از مردم کوفه از جمله سورة بن ابجر تمیمی و جعفر بن عبدالرحمن بن مخنف و چند تن دیگر به سوی قطری رفته و او را کشتند. سپس سر او را جدا کرده و برای حجاج و او نیز سر را برای عبدالملک فرستاد.
بعد از کشته شدن قطری، سفیان هم چنان
خوارج را در
محاصره داشت تا این که سختی بر آنان غلبه کرده و اسبان خویش را خوردند. آن گاه برای مقابله با سفیان بیرون آمدند که همگی به هلاکت رسیدند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «خوارج در دوران عبدالملک بن مروان(۱)»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۲/۰۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «خوارج در دوران عبدالملک بن مروان(۲)»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۲/۰۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «خوارج در دوران عبدالملک بن مروان(۳)»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۲/۰۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «خوارج در دوران عبدالملک بن مروان(۴)»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۲/۰۸.