خبرهای غیبی امام رضا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام رضا (علیهالسلام) هشتمین امام
شیعیان و دهمین تن از
چهارده معصوم (علیهمالسلام) است. از جمله امتیازات
انبیا و
ائمه (علیهمالسّلام) برخورداری از
علم غیب است؛ که در این نوشتار برخی از خبرهای غیبی وارده از امام رضا (علیهالسلام) را بیان خواهیم کرد.
قرآن،
علم غیب و آگاهی همه جانبه را بهطور ذاتی و اصیل مخصوص خدای متعال میداند. برخی بندگان، بر اساس شایستگیهایی که کسب نمودند، از طرف ذات مقدس ربوبی، به اُمور غیب و نهان آگاهی مییابند.
انبیا و
ائمه (علیهمالسّلام) در این جایگاه، پیشگام هستند.
علم غیب انبیا و ائمه (علیهمالسّلام) را از چند طریق میتوان ثابت کرد. بیان خبرهای غیبی توسط آنها، یکی از راههای منطقی اثبات این ادعاست. بدیهی است اگر کسی از غیب خبر بدهد، حتماً علم غیب دارد.
قریب به اتفاق گزارشهای مربوط به خبرهای غیبی امام رضا (علیهالسلام) ذیل "بابُ دلالات الرضا (علیهالسلام)" از کتاب
عیون اَخبار الرضا، گرد آمده است. تعداد اندکی از این دست روایات در این نگاره کوتاه تقدیم میگردد.
لازم به ذکر است تمامی روایات نوشتار حاضر، اعتبار و اتقان کافی را مطابق قواعد دانش حدیث، دارایند.
بر پایه این روایات، امام رضا (علیهالسّلام) از بسیاری از رخدادهای آینده خبر داده است. آن حضرت باطن افراد را برایشان بازگو میکرد و خواستههایشان را پیش از آنکه بیان کنند، اجابت مینمود.
ریان بن صلت دوست داشت یکی از لباسهای شخصی امام رضا (علیهالسّلام) و مقداری پول از آن حضرت دریافت کند. چون میخواست از امام (علیهالسّلام) جدا شود، بسیار غمگین گشت. به همین دلیل خواستهاش را فراموش کرد و آن را به زبان نیآورد. امام (علیهالسّلام) خود متذکر درخواستش شد و آن را اجابت نمود.
متن روایت این است: ... قال: لما اردت الخروج الی العراق وعزمت علی تودیع الرضا (علیهالسّلام) فقلت فی نفسی اذا ودعته سالته قمیصا من ثیاب جسده لاکفن به ودراهم من ماله اصوغ بها لبناتی خواتیم فلما ودعته شغلنی البکاء والاسف علی فراقه عن مسالة ذلک فلما خرجت من بین یدیه صاح بی یا ریان ارجع فرجعت فقال لی: اما تحب ان ادفع الیک قمیصا من ثیاب جسدی تکفن فیه اذا فنی اجلک؟ اوما تحب ان ادفع الیک دراهم تصوغ بها لبناتک خواتیم؟. .. فرفع (علیهالسّلام) الوسادة واخرج قمیصا فدفعه الی ورفع جانب المصلی فاخرج دراهم فدفعها الی وعددتها فکانت ثلاثین درهما.
ریان
بن صلت گفت: وقتی میخواستم به
عراق بروم، برای خداحافظی خدمت امام رضا (علیهالسّلام) رفتم و با خود فکر میکردم که از حضرت پیراهنی از لباسهای شخصیش که بر تن کرده است بخواهم تا آن را کفن خود کنم و مبلغی هم پول از امام (علیهالسّلام) بگیرم تا برای دخترانم انگشتری تهیّه نمایم. چون با حضرت وداع کردم از ناراحتی جدائی و فراقش چنان گریه گلوگیرم شد که به کلی فراموش کردم آنچه را فکر کرده بودم از او بخواهم. وقتی بیرون آمدم امام (علیهالسّلام) صدایم زد و فرمود: ای ریّان باز گرد! باز گشتم، فرمود: آیا دوست نداری از پیراهنهائی که خود بر تن کردهام یکی را به تو دهم تا برای کفن خود کنار گذاری؟ آیا دوست داری چند درهمی به تو بدهم تا برای دخترانت انگشتری تهیّه کنی؟... حضرت پشتیش را کنار زد و پیراهنی بیرون آورد سپس کنار سجاده را بالا زد و چند درهم برداشت و به من داد. من آن را شمردم سی درهم بود.
شبیه به داستان ریان
بن صلت، برای شخص دیگر به نام
هشام عباسی هم پیش آمد کرد.
.... یَقُولُ دَخَلْتُ عَلَی
اَبِی الْحَسَنِ الرِّضَاع وَ اَنَا اُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَهُ اَنْ یُعَوِّذَنِی لِصُدَاعٍ اَصَابَنِی وَ اَنْ یَهَبَ لِی ثَوْبَیْنِ مِنْ ثِیَابِهِ اُحْرِمُ فِیهِمَا فَلَمَّا دَخَلْتُ سَاَلْتُ عَنْ مَسَائِلِی فَاَجَابَنِی وَ نَسِیتُ حَوَائِجِی فَلَمَّا قُمْتُ لِاَخْرُجَ وَ اَرَدْتُ اَنْ اُوَدِّعَهُ قَالَ لِی اجْلِسْ فَجَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی رَاْسِی وَ عَوَّذَنِی ثُمَّ دَعَا لِی بِثَوْبَیْنِ مِنْ ثِیَابِهِ فَدَفَعَهُمَا اِلَیَّ وَ قَالَ لِی اَحْرِمْ فِیهِمَا قَالَ الْعَبَّاسِیُّ وَ طَلَبْتُ بِمَکَّةَ ثَوْبَیْنِ سَعِیدِیَّیْنِ اِحْدَاهُمَا لِابْنِی فَلَمْ اُصِبْ بِمَکَّةَ مِنْهُمَا شَیْئاً عَلَی نَحْوِ مَااَرَدْتُ فَمَرَرْتُ بِالْمَدِینَةِ فِی مُنْصَرَفِی فَدَخَلْتُ عَلَی
اَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ وَ اَرَدْتُ الْخُرُوجَ دَعَا بِثَوْبَیْنِ سَعِیدِیَّیْنِ عَلَی عَمَلِ الْمُوَشَّی الَّذِی کُنْتُ طَلَبْتُهُ فَدَفَعَهُمَا اِلَیَّ.
هشام عباسی گفت: بر امام رضا (علیهالسّلام) وارد شدم و خواستم دعائی برایم بخواند تا سر دردم بر طرف شود. همچنین میخواستم دو پیراهن از پیراهنهایش را که در آنها
مُحرم میشد به من دهد. چون بر آن حضرت وارد شدم و مسائل خود را سؤال کرده و جواب شنیدم، خواستههایم را فراموش کردم. پس از خداحافظی، فرمود بنشین؛ سپس دست مبارکش را روی سرم نهاد و دعائی خواند همچنین دو جامه از جامههای خود را نیز طلب کرد و فرمود در میان این دو جامه احرام بستهام. هشام عباسی میگوید: در
مکه دو پیراهن سعدیه میخواستم که برای پسرم سوغات آورم. آن نوع را در مکه نیافتم تا آنکه هنگام برگشت بر امام رضا (علیهالسّلام) وارد شدم. وقت خداحافظی برخاستم که بیرون آیم، حضرت دو جامه سعدیه از همان نوعی که میخواستم به من عطا کرد.
امام رضا (علیهالسّلام)، از تقاضای
حسن بن علی وشاء خبر داشت و پیش از آنکه او مطرح کند، بدان پاسخ داد. مشروح جریان چنین است: ....قَالَ: سَاَلَنِی الْعَبَّاسُ
بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْاَشْعَثِ اَنْ اَسْاَلَ الرِّضَا ع اَنْ یُحْرِقَکُتُبَهُ اِذَا قَرَاَهَا مَخَافَةَ اَنْ تَقَعَ فِی یَدِ غَیْرِهِ قَالَ الْوَشَّاءُ فَابْتَدَاَنِی ع بِکِتَابٍ قَبْلَ اَنْ اَسْاَلَهُ اَنْ یُحْرِقَ کُتُبَهُ فِیهِ اَعْلِمْ صَاحِبَکَ اَنِّی اِذَا قَرَاْتُ کُتُبَهُ اِلَیَّ حَرَقْتُهَا.
حسن
بن علی وشاء گفت:
عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث از من درخواست نمود که از امام رضا (علیهالسّلام) سؤال کنم تا هر نامهای که عباس به آن بزرگوار مینویسد بعد از خواندن پاره کند تا آنکه دست غیر آن بزرگوار نیفتد. وشاء میگوید: قبل از اینکه به آن بزرگوار عرض کنم، آن حضرت به من نوشت که به رفیق خود اعلام کن کتابی را که به من مینویسد، پس از خواندن آن را پاره میکنم.
همچنین امام رضا (علیهالسّلام)، از تقاضای
بزنطی خبر داشت و پیش از آنکه او مطرح کند، بدان پاسخ داد. این مطلب بر پایه روایت ذیل میباشد: .... قَالَ: کُنْتُ شَاکّاً فِی
اَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیهالسّلام) فَکَتَبْتُ اِلَیْهِ کِتَاباً اَسْاَلُهُ فِیهِ الْاِذْنَ عَلَیْهِ وَ قَدْ اَضْمَرْتُ فِی نَفْسِی اَنْ اَسْاَلَهُ اِذَا دَخَلْتُ عَلَیْهِ عَنْ ثَلَاثِ آیَاتٍ قَدْ عَقَدْتُ قَلْبِی عَلَیْهَا قَالَ فَاَتَانِی جَوَابُ مَا کَتَبْتُ بِهِ اِلَیْهِ عَافَانَا اللَّهُ وَ اِیَّاکَ اَمَّا مَا طَلَبْتَ مِنَ الْاِذْنِ عَلَیَّ فَاِنَّ الدُّخُولَ اِلَیَّ صَعْبٌ وَ هَؤُلَاءِ قَدْ ضَیَّقُوا عَلَیَّ فِی ذَلِکَ فَلَسْتَ تَقْدِرُ عَلَیْهِ الْآنَ وَ سَیَکُونُ اِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ کَتَبَ (علیهالسّلام) بِجَوَابِ مَا اَرَدْتُ اَنْ اَسْاَلَهُ عَنْهُ عَنِ الْآیَاتِ الثَّلَاثِ فِی الْکِتَابِ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا ذَکَرْتُ لَهُ مِنْهُنَّ شَیْئاً...
بزنطی روایت میکند: درباره امامت امام رضا (علیهالسّلام) دچار شک و تردید بودم، نامهای برای آن جناب نوشتم اجازه خواستم خدمتش برسم. در دلم تصمیم داشتم وقتی خدمتش رسیدم از سه آیه که برایم مشکل بود، سؤال کنم. جواب نامهی امام (علیهالسّلام) چنین رسید: خدا ما و شما را نگه دارد آنچه درباره آمدن نزد ما تقاضا نموده بودی، اکنون امکانپذیر نیست زیرا اینها بسیار سخت گرفتهاند و نمیگذارند کسی پیش من بیاید. بزنطی میگوید: امام (علیهالسّلام) جواب آن چند آیهای که در دل تصمیم داشتم بپرسم را نیز برایم نوشت. با اینکه به خدا قسم هیچ کدام را در نامه ننوشته بودم...
مطابق روایت ذیل، امام رضا (علیهالسّلام) از خطورات ذهنی بزنطی، خبر داد و او را از پیش آمد اینگونه خطورات موعظه نمود. اینک متن روایت: .... قَالَ: بَعَثَ الرِّضَا ع اِلَیَّ بِحِمَارٍ فَرَکِبْتُهُ وَ اَتَیْتُهُ فَاَقَمْتُ عِنْدَهُ بِاللَّیْلِ اِلَی اَنْ مَضَی مِنْهُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَلَمَّا اَرَادَ اَنْ یَنْهَضَ قَالَ لِی لَا اَرَاکَ تَقْدِرُ عَلَی الرُّجُوعِ اِلَی الْمَدِینَةِ قُلْتُ اَجَلْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ فَبِتْعِنْدَنَا اللَّیْلَةَ وَ اغْدُ عَلَی بَرَکَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ اَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ یَا جَارِیَةُافْرُشِی لَهُ فِرَاشِی وَ اطْرَحِی عَلَیْهِ مِلْحَفَتِیَ الَّتِی اَنَامُ فِیهَا وَ ضَعِی تَحْتَ رَاْسِهِ مِخَدَّتِیقَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی مَنْ اَصَابَ مَا اَصَبْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ لَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِی مِنَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَهُ وَ اَعْطَانِی مِنَ الْفَخْرِ مَا لَمْ یُعْطِهِ اَحَداً مِنْ اَصْحَابِنَا بَعَثَ اِلَیَّ بِحِمَارِهِ فَرَکِبْتُهُ وَ فَرَشَ لِی فِرَاشَهُ وَ بِتُّ فِی مِلْحَفَتِهِ وَ وُضِعَتْ لِی مِخَدَّتُهُ مَا اَصَابَ مِثْلَ هَذَا اَحَدٌ مِنْ اَصْحَابِنَا قَالَ وَ هُوَ قَاعِدٌ مَعِی وَ اَنَا اُحَدِّثُ نَفْسِی فَقَالَ ع لِی یَا
اَحْمَدُ اِنَّ اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع اَتَی زَیْدَ
بْنَ صُوحَانَفِی مَرَضِهِ یَعُودُ فَافْتَخَرَ عَلَی النَّاسِ بِذَلِکَ فَلَا تَذْهَبَنَّ نَفْسُکَ اِلَی الْفَخْرِ وَ تَذَلَّلْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...
بزنطی میگوید: امام رضا (علیهالسّلام) اُلاغی نزد من فرستاد، من سوار شدم و نزد آن حضرت رفتم. شب خدمت آن حضرت بودم. نشسته بودیم تا اینکه مقداری از شب گذشت. چون میخواست برخیزد فرمود نمیبینم که قدرت داشته باشی به
مدینه مراجعت کنی، عرض کردم بلی. فرمود امشب نزد ما بمان. سپس فرمودای کنیز، فراش مرا برای او پهن کن و لحافی که خودم در آن میخوابم بینداز و بالش مرا زیر سر او بگذار. بزنطی گوید: من نزد خود خیال کردم که آنچه در این شب به من رسیده منزلتی است که خدا برای من قرار داده و احدی از اصحاب ما را این افتخار نصیب نشده است زیرا آن حضرت اُلاغ خود را برای من فرستاد و لحاف او برایم پهن شد. همین حال که نشسته بودم و نزد خود این خیالها را میکردم، آن بزرگوار فرمود: ای بزنطی،
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در ایام مریضی
زید بن صوحان به عیادت او آمد و او بدینسبب بر مردم فخر کرد. تو نزد خود فخر نکن و در مقابل
خدا تواضع و تذلل کن...
امام رضا (علیهالسّلام) مقداری سکه طلا به
دعبل خزاعی داد و فرمود اینها به کار تو میآید. همانطور که امام (علیهالسّلام) خبر داد، این سکهها به کارش آمد و از او مشکلگشایی کرد. تفصیل مطلب را بنگرید: ....قال دخل دعبل علی موسی الرضا (علیهماالسّلام) بمرو... فانشده: مدارس آیات خلت من تلاوة• ومنزل وحی مقفر العرصات... ثم نهض الرضا (علیهالسّلام) بعد فراغ دعبل من انشاد القصیدة وامره ان لا یبرح من موضعه فدخل الدار فلما کان بعد ساعة خرج الخادم الیه بمائة دینار رضویة فقال له: یقول لک مولای اجعلها فی نفقتک فقال دعبل: والله ما لهذا جئت ولا قلت هذه القصیدة طمعا فی شئ یصل الی ورد الصرة وسال (دعبل) ثوبا من ثیاب الرضا (علیهالسّلام) لیتبرک ویتشرف به فانفذ الیه الرضا (علیهالسّلام) جبة خز مع الصرة وقال للخادم: قل له خذ هذه الصرة فانک ستحتاج الیها... وَ سَارَ دِعْبِلٌ حَتَّی وَصَلَ اِلَی قُمَّ .... فَلَمَّا اجْتَمَعُوا صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَاَنْشَدَهُمُ الْقَصِیدَةَ فَوَصَلَهُ النَّاسُ مِنَ الْمَالِ وَ الْخِلَعِ بِشَیْءٍ کَثِیرٍ وَ اتَّصَلَ بِهِمْ خَبَرُ الْجُبَّةِ فَسَاَلُوهُ اَنْ یَبِیعَهَا مِنْهُمْ بِاَلْفِ دِینَارٍ فَامْتَنَعَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا لَهُ فَبِعْنَا شَیْئاً مِنْهَا بِاَلْفِ دِینَارٍ فَاَبَی عَلَیْهِمْ وَ سَارَ عَنْ قُمَّ فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ رُسْتَاقِ الْبَلَدِ لَحِقَ بِهِ قَوْمٌ مِنْ اَحْدَاثِ الْعَرَبِ وَ اَخَذُوا الْجُبَّةَ مِنْهُ فَرَجَعَ دِعْبِلٌ اِلَی قُمَّ وَ سَاَلَهُمْ رَدَّ الْجُبَّةِ فَامْتَنَعَ الْاَحْدَاثُ مِنْ ذَلِکَ وَ عَصَوُا الْمَشَایِخَ فِی اَمْرِهَا فَقَالُوا لِدِعْبِلٍ لَا سَبِیلَ لَکَ اِلَی الْجُبَّةِ فَخُذْ ثَمَنَهَا اَلْفَ دِینَارٍ فَاَبَی عَلَیْهِمْ فَلَمَّا یَئِسَ مِنْ رَدِّهِمُ الْجُبَّةَ سَاَلَهُمْ اَنْ یَدْفَعُوا اِلَیْهِ شَیْئاً مِنْهَا فَاَجَابُوهُ اِلَی ذَلِکَ وَ اَعْطَوْهُ بَعْضَهَا وَ دَفَعُوا اِلَیْهِ ثَمَنَ بَاقِیهَا اَلْفَ دِینَارٍ وَ انْصَرَفَ دِعْبِلٌ اِلَی وَطَنِهِ فَوَجَدَ اللُّصُوصَ قَدْ اَخَذُوا جَمِیعَ مَا کَانَ فِی مَنْزِلِهِ فَبَاعَ الْمِائَةَ الدِّینَارَ الَّتِی کَانَ الرِّضَا ع وَصَلَهُ بِهَا فَبَاعَ مِنَ الشِّیعَةِ کُلَّ دِینَارٍ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَحَصَلَ فِی یَدِهِ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَذَکَرَ قَوْلَ الرِّضَا ع اِنَّکَ سَتَحْتَاجُ اِلَی الدَّنَانِیر.
ابوصلت هروی میگوید: دعبل خزاعی در
مرو بر امام رضا (علیهالسّلام) وارد شد و این قصیده معروف را سرود. مدارس آیات خلت من تلاوة • • ومنزل وحی مقفر العرصات...
(بعد از اتمام شعر) امام (علیهالسّلام) برخاست و به دعبل فرمودند از جایش بلند نشود. حضرت داخل خانه شد، بعد از مدتی خادم بیرون آمد و صد دینار سکه که به نام امام رضا (علیهالسّلام) زده شده بود، آورد و به دعبل گفت مولای من میفرماید این سکهها را خرج کن. دعبل گفت به خدا قسم برای مال دنیا نیامدهام و این قصیده را به طمع اینکه امام (علیهالسّلام) به من
صله عطا کند نگفتهام به همین دلیل آن را رد کرد. او جامهای از جامههای امام رضا (علیهالسّلام) را درخواست کرد تابدان تبرک بجوید. اما امام رضا (علیهالسّلام) یک جبه خز با کیسه زر به او عطا کرد و به خادم فرمود به دعبل بگو این پول را بگیر که به زودی بدان محتاج میشوی... دعبل رفت تا اینکه به
شهر قم رسید اهل قم از او سؤال کردند که قصیده را برای ایشان انشاء کند دعبل اهل قم را امر کرد تا در
مسجد جامع جمع شوند. چون اجتماع کردند بالای منبر رفت و قصیده را برای مردم انشا کرد. مردم
اموال بسیار به او دادند و چون خبر عطا کردن
جبه امام رضا (علیهالسّلام) به آنها رسید از دعبل خواهش کردند که جبه را به هزار دینار بفروشد، دعبل امتناع کرد. گفتند حال که تمام آن را نمیفروشی قدری از آن را به ما به هزار دینار بفروش باز هم دعبل امتناع کرد و از شهر قم خارج شد. چون از سیاهی شهر بیرون آمد گروهی از جوانان عرب بر سر او ریختند و جبه را از او گرفتند. دعبل به شهر قم مراجعت کرد و از ایشان درخواست نمود تا جبه را به او برگردانند. جوانان از دادن جبه امتناع کردند و هرچه پیر مردانشان به آنها گفتند نپذیرفتند. آنها به دعبل گفتند جبه را نمیدهیم، پول آن را هزار دینار از ما بگیر اما دعبل امتناع کرد. و چون از برگشت جبه مایوس شد از ایشان خواست تا قدری از آن جبه را به او برگردانند جوانان نیز مقداری از آن جبه را رد کردند و پول باقی آن را به هزار دینار دادند. دعبل به وطن خود بازگشت چون به منزل خود رسید دید که هر چه داشته است تمام را دزد برده است سپس از آن صد دیناری که حضرت رضا (علیهالسّلام) به او داده بود، هر دیناری را به صد درهم به
شیعیان فروخت، و ده هزار درهم عاید او شد. در آنجا بود که او سخن امام رضا (علیهالسّلام) را به یاد آورد که فرمود: به زودی به اینها محتاج میشوی.
امام رضا (علیهالسّلام)، در یک خبر غیبی فرمود:
امین عباسی فرزند
هارون الرشید توسط برادرش
مامون عباسی کشته میشود. آنچه امام (علیهالسّلام) فرمود تحقق یافت.
حَدَّثَنَا
اَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ
بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی
بْنِ عُبَیْدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ
بْنِ بَشَّارٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع اِنَّ عَبْدَ اللَّهِ یَقْتُلُ
مُحَمَّداً فَقُلْتُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ
بْنُ هَارُونَ یَقْتُلُ
مُحَمَّدَ بْنَ هَارُونَ فَقَالَ لِی نَعَمْ عَبْدُ اللَّهِ الَّذِی بِخُرَاسَانَ یَقْتُلُ
مُحَمَّدَ ابْنَ زُبَیْدَةَ الَّذِی هُوَ بِبَغْدَادَ فَقَتَلَهُ.
حسین بن بشار گفت: امام رضا (علیهالسّلام) فرمود: عبدالله،
محمد را میکشد. گفتم: عبدالله
بن هارون
محمد بن هارون را میکشد؟ فرمود: بلی، عبدالله که در
خراسان است
محمد بن زبیده را که در
بغداد است میکشد. طولی نکشید که مامون، امین را به قتل رساند.
مطابق تعدادی از گزارشها، امام رضا (علیهالسّلام) از نحوه
شهادت و مکان دفن خود خبر داد. نمونهای از آن را ابوصلت هروی به شرح ذیل گزارش میدهد: ....قَالَ: بَیْنَا اَنَا وَاقِفٌ بَیْنَ یَدَیْ
اَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ
بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع اِذْ قَالَ لِی یَا اَبَا الصَّلْتِ ادْخُلْ هَذِهِ الْقُبَّةَ الَّتِی فِیهَا قَبْرُ هَارُونَ وَ ائْتِنِی بِتُرَابٍ مِنْ اَرْبَعَةِ جَوَانِبِهَا قَالَ فَمَضَیْتُ فَاَتَیْتُ بِهِ فَلَمَّا مَثُلْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لِی نَاوِلْنِی هَذَا التُّرَابَ وَ هُوَ مِنْ عِنْدِ الْبَابِ فَنَاوَلْتُهُ فَاَخَذَهُ وَ شَمَّهُ ثُمَّ رَمَی بِهِ ثُمَّ قَالَ سَیُحْفَرُ لِی هَاهُنَا... ثُمَّ قَالَ (علیهالسّلام) یَا اَبَا الصَّلْتِ غَداً اُدْخَلُ عَلَی هَذَا الْفَاجِرِ فَاِنْ اَنَا خَرَجْتُ وَ اَنَا مَکْشُوفُ الرَّاْسِ فَتَکَلَّمْ اُکَلِّمْکَ وَ اِنْ اَنَا خَرَجْتُ وَ اَنَا مُغَطَّی الرَّاْسِ فَلَا تُکَلِّمْنِی قَالَ اَبُو الصَّلْتِ فَلَمَّا
اَصْبَحْنَا مِنَ الْغَدِ... دَخَلَ الْمَاْمُونَ... فَخَرَجَ ع مُغَطَّی الرَّاْسِ فَلَمْ اُکَلِّمْهُ حَتَّی دَخَلَ الدَّار... قَالَ اَبُو الصَّلْت... فَاَمَرَ (المامون) بِحَفْرِ الْقَبْرِ فَحُفِرَتُ الْمَوْضع فَظَهَرَ کُلُّ شَیْءٍ عَلَی مَا وَصَفَهُ الرِّضَا علیه السلام...
ابوصلت هروی میگوید: نزد امام رضا (علیهالسّلام) بودم، فرمودای ابا صلت در این قبه که قبر هارون الرشید در آن است داخل شو و خاک چهار طرف آن قبه را برایم بیاور. من رفتم و خاک چهار جانب را آوردم. آنگاه فرمود این خاکی که از نزدیک در بود پیش بیاور، سپس حضرت آن را گرفت و استشمام کرد و ریخت و فرمود: به زودی در اینجا برایم قبر حفر کنند... سپس فرمود ای اباصلت فردا بر این فاجر (مامون) داخل میشوم اگر بیرون آمدم و رداء بر سر کشیده بودم با من تکلم مکن. ابوالصلت گوید چون
صبح روز فردا شد... بر مامون داخل شد... سپس خارج شد در حالی که رداء مبارک را بر سر کشیده بود من با او تکلم نکردم تا اینکه به خانه خود داخل شد (و در اثر غذای مسمومی که توسط مامون به حضرت داده شد، به شهادت رسید). .. ابوالصلت گفت: ... مامون به کندن قبر آن حضرت امر کرد و من آن موضع را کندم و هر چیزی که حضرت رضا (علیهالسّلام) فرموده بود همان ظاهر شد...
رهاورد تعدادی از گزارشهای معتبر
عیون اخبار الرضا (علیهالسّلام)
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه)، اثبات
علم غیب امام رضا (علیهالسّلام) میباشد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «خبرهای غیبی امام رضا (علیهالسلام)»