خاندان بنیکعب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بنی کَعب، از
عشایر مشهور و بسیار گسترده در
خوزستان و جنوب
عراق است.
در میان اعراب، کعب نام خاندانهای متعدد و متفاوتی است که به وابستگان آنها کعبی میگویند،
اما منظور از کعبیانِ ساکن عراق و خوزستان، فرزندان کعب بن ربیعه است که نسبشان به عَدنان میرسد.
کعب شش فرزند با نامهای معاویه (حَریش)، جَعده، عُقیل، قَسر (قُشیر)، عبدالله و حبیب داشت.
فرزندان عقیل، قسر، حریش و جعده در دوره اسلامی، از اقامتگاه خویش، میان تهامه و
مدینه و سرزمین شام، به شام کوچیدند، اما جز
بنی عُقیل بقیّه منقرض شدند.
ظاهراً کعبیان خوزستان از
نسل همین عقیلاند.
برخی نیز اینان را از بنی خَفاجِه و از فرزندان کعب بن خفاجة بن عمرو بن عقیل دانستهاند.
بنی کعب پیش از ورود به عراق در ناحیه حفرالباطن میان
حجاز و عراق ساکن بودند، اما براثر قحط و خشکسالی به العماره در عراق
مهاجرت کردند.
قلقشندی
در اوایل
سده نهم، از نفرات و ساز و برگ قابل توجه آنان سخن گفته است.
درباره تاریخ ورود کعبیان به خوزستان، خبر قابل اطمینانی در دست نیست.
کسروی
آن را با سالهای آغازین سلطنت
شاه عباس کبیر (۹۹۶ـ ۱۰۳۸) مقارن دانسته است؛ بدین ترتیب که افراسیاب پاشا، حکمران سلسله مستقل دیّریان
بصره، شهر قُبان، میان
خرمشهر و دهانه بهمنشیر، را تصرف کرد و برای حفظ امنیت مرزهای قلمرو خویش، کعبیان را از عراق بدانجا کوچاند.
پیشوای بنی کعب در این هنگام محمد بن ادریس بود که قبل از استقرار کامل کعبیان در جای جدید، از دنیا رفت و پسرش ناصر جای او را گرفت. در واقع نسب کعب اَلبوناصر، یکی از دو دودمان کعبیان خوزستان، به او میرسد.
چنانکه نسب دودمان دیگر (البوکاسب) به مرداو بن علی بن کاسب میرسد.
به نوشته جابر جلیل مانع
کعبیان پیش از ورود به قبان و بیرون راندن
قبیله صقور از آنجا، در بالای رود جرّاحی، در کنار نهرالخان میزیستهاند.
اما بارون دوبد بر آن است که بنی کعب در آغاز فرمانروایی
صفویان، در حوالی هویزه (حویزه)، کنار کرخه و جنوب دزفول اقامت داشتند و در پی آشفتگیهای ناشی از مرگ شاه طهماسب اول (حک: ۹۳۰ـ ۹۸۴)، به شرق
هویزه که در دست همسایگان افشاری آنان بود، تاختند و ایشان را از آنجا راندند تا اینکه شاه عباس کبیر در اواخر
سلطنت خود، پس از خارج کردن بغداد و عراق از دست
عثمانیان، سپاهی به سرداری
امامقلی خان بیگلربیگی، برای فتح
بصره و جنگ با علی پاشا دیری، حاکم بصره، فرستاد. در پی این لشکرکشی، کعبیان از متصرفات خویش در هویزه بیرون رفتند و خراجگزار پادشاه
ایران شدند.
به دنبال محاصره طولانی قبان و بصره در این لشکرکشی، نزدیکان علی پاشا در نهان برای تسلیم شهر با
امامقلی خان توافق کردند و برای شیخ بدر بن عثمان، پیشوای کعبیان نیز پیغام تسلیم فرستادند، اما وی همچنان از حمایت علی پاشا دست برنداشت.
در همین اثنا با رسیدن خبر
مرگ شاه عباس،
امامقلی خان به داخل
ایران عقب نشست و علی پاشا نیز به پاداش جوانمردیهای شیخ، قبان و جزایر حوالی آن را به او واگذار کرد.
چند
سال بعد، با غلبه ترکان عثمانی بر حسین پاشا، جانشین علی پاشا، کعبیان که از وابستگان دیریان بودند، از بیم ترکان، از قبان به معشور (بندر ماهشهر) کوچ کردند؛ اما به دلیل قحط زدگی به قبان بازگشتند.
از این پس ترکان عثمانی که دچار ضعف شده بودند، جنوب
عراق را به حال خود واگذاشتند و به لشکرکشیهای پراکنده اکتفا کردند.
ازینرو بیشتر قبایل عرب در این هنگام خودمختار میزیستند.
از ۱۱۰۲ تا ۱۱۳۵، چهارتن از فرزندان
ناصر بن محمد کعبی حکومت قبان را در اختیار داشتند.
در دوران سلطنت
نادرشاه (۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) بنی کعب از شورش محمدخان بلوچ بهره بردند و نواحی دَورَق و سواحل رودخانه جراحی را
غارت کردند.
نادر برای سرکوب شورش محمدخان به خوزستان رفت و محمدحسین
خان قاجار را برای گوشمالی
آل کثیر و بنی کعب فرستاد.
وی دژ قبان را محاصره کرد و بر کعبیان چیره شد.
کعبیان تقریباً از همین زمان وابسته ایران شدند و تا پایان پادشاهی نادر در اطاعت این کشور بودند، اما گاهی نیز از حاکم بصره، به ملاحظه همسایگی حمایت میکردند؛ چنانکه در ۱۱۴۷ که میان شیخ
قبیله مُنتَفق با حاکم بصره، جنگ روی داده بود، شیخ فرجالله کعبی، پیشوای کعبیان، به یاری بصریان شتافت و در همان جنگ نیز کشته شد. پس از وی، شیخ طَهماز و سپس شیخ سلمان (در برخی منابع سلیمان) به همراه برادرش عثمان بر کعبیان حکمروایی میکردند.
سلمان در ۱۱۵۶ در لشکرکشی خواجه
خان، سردار نادر، به بصره شرکت کرد.
در ۱۱۶۰ در پی انتشار خبر مرگ نادر، کعبیان البوناصر به فرماندهی شیخ سلمان به دورق تاختند و دستههای افشار را از آنجا بیرون راندند و به شهرهای دیگر نیز دست اندازی کردند؛ تا آنجا که قلمرو آنان از هندیجان در سرحدّ
فارس تا آن سوی
شط العرب گسترش یافت.
شیخ سلمان قبایلی را مأمور حفظ مناطق به دست آمده کرد؛ از جمله البوکاسب را که ابتدا در همیلی ساکن بودند و کشتیهایشان در طول ساحل
کارون تا روستای کردلان تردد داشتند، در سمت راست کارون، محل کنونی
خرمشهر، مستقر کرد.
وی بر امنیت و آبادانی این قلمرو گسترده همت گماشت؛ روستای فلاّحیه، از توابع دورق، را به شهر تبدیل کرد و بر گرد آن بارو کشید و مرکز حکومت خود قرار داد،
در یکی از شعب کارون موسوم به سابله با چوب و پوشال و نی و گِل سدّی بزرگ برای آبیاری و توسعه کشاورزی ساخت.
به عقیده کینر که خرابههای این سد را دیده است، اگر کریم
خان آن را خراب نکرده بود شاید قرنها برجای میماند.
بنی کعب تا ده
سال پس از قتل نادرشاه، در کامرانی میزیستند.
درآمد فروش
خرما و تسلّط بر رودخانه کارون و
تجارت زمینی و دریایی، آنان را نیرومند کرده بود.
ازینرو شیخ سلمان که در میان دو قدرت ایرانی و عثمانی قرار گرفته بود، به هیچکدام روی خوش نشان نمیداد و برای ندادن مالیات بهانه میتراشید.
در ۱۱۷۰، کریم
خان پس از تصرّف
فارس و بهبهان به کعبیان حمله برد. درباره نتایج این لشکرکشی اختلاف نظرهایی وجود دارد.
در حالی که منابع طرفدار کعبیان از ناکامی مهاجمان سخن راندهاند،
از نوشته غفاری کاشانی،
تاریخنگار طرفدار زندیان، چنین برمیآید که کعبیان با پیشبینی پیروزی کریم
خان، پس از شکستن سدّ سابله و تخریب آن حوالی، از آنجا گریختند و سپاه کریم
خان نیازی به تخریب شهر ندید و به کشتار مردم اکتفا کرد.
اما ظاهراً حقیقت را گزارشگران کمپانی هند شرقی نوشتهاند که انهدام سرزمین دورق به دست کریم
خان، سلمان را واداشت که با پرداخت پنج هزار تومان رضایت کریم
خان را به دست آورد.
در ۱۱۷۵ پاشای
بغداد، به کمک مولا مُطَّلب مُشَعشَعی به جنگ کعبیان آمد، اما ناکام بازگشت. دو سال بعد نیز پاشا با وجود حمایت انبوه لشکریان کرد و ترک و
عرب نتوانست کاری از پیش ببرد.
ظاهراً در ۱۱۷۸ والی بغداد عمر پاشا که تاب جنگیدن با کعبیان را نداشت، کریم
خان را که بر مدّعیان دیگر
سلطنت در ایران فائق آمده بود، با وعده یاری ترغیب کرد که به قلمرو کعبیان حمله آورد، اما از
ترس نزدیکیِ سپاه فراوان ایران به شهر بیدفاع بصره، از یاری کریم
خان سر باز زد.
بنی کعب ناگزیر از برابر سپاه انبوه کریم
خان به
دریا گریختند در حالی که کشتیهای حاکم بصره تعقیبشان میکرد.
شیخ سلمان ناچار از کریم
خان زینهار خواست و قول فرمانبری و پرداخت
خراج داد.
ظاهراً چون کعبیان مذهب
شیعه داشتند
و از سوی دیگر گرمای سخت خوزستان سپاه کریم
خان را بی تاب کرده بود، وی درخواست شیخِ کعب را پذیرفت و بدین ترتیب برای مدتی کعبیان بر جای خویش آسودند.
به عقیده کسروی
اگر کریم
خان فریب والی بغداد را نمیخورد و به شیوه مسالمت آمیز فرمانبرداری شیخ سلمان را میخواست، وی متابعت میکرد.
در همان سالِ هجوم کریم
خان، شمار کشتیهای سلمان به ده کشتی بزرگ و هفتاد کشتی کوچک رسیده بود.
وی با اتکا بر همین نیروها در منازعات نواحی
خلیج فارس دخالت میکرد و با طرح ادعاهایی به دشمنی با شیخ سعدون، حکمران
بوشهر، برخاست و به
بحرین نیز یورش برد.
وی حتی چند کشتی انگلیسی را تاراج کرد که آوازهاش به
اروپا نیز رسید.
انگلیسیها با همدستی عثمانیها به قصد بازستاندن کشتیها به بنی کعب هجوم آوردند، اما شیخ سلمان کشتیها را آتش زد و مهاجمان را در نزدیکی خورموسی بسختی شکست داد.
در پی این شکستها نیروی دریایی انگلیس مدت دو
سال راه بنی کعب را به دریا بست که با گشودن آن، بنی کعب باز آزادانه مزاحمتهایی برای عثمانیها، انگلیسیها و حتی ایرانیها فراهم میآوردند.
در ۱۱۸۸ تا ۱۱۸۹، کعبیان سپاه زندیان را در فتح بصره همراهی کردند.
غفاری کاشانی
در بیان حوادث ۱۱۸۹ خبر داده است که شیخ برکات پیشوای کعبیان با سه هزار سپاهی در کنار جنگجویان ایرانی مأمور نگهبانی دهانه اروندرود شد و با کشتیهای
خوارج عمان که به یاری بصریان شتافته بودند، به مقابله برخاست.
به پاداش این خدمات، کریم
خان هندیجان و توابع آن را تیول بنی کعب کرد.
پس از
مرگ کریم
خان در ۱۱۹۳، زندیان بصره را رها کردند، و در پی آن، شیخ برکات، حاکم بنی کعب به فلاّحیه آمد و با لشکرکشیهای خویش از بندر بوشهر و عمان تا نزدیکیهای
بصره را باجگزار خویش کرد.
وی در اواخر ۱۱۹۷، با ناوهای خود به کویت حمله کرد، اما به سبب جزر
دریا، کشتیهایش به گل نشست و با تحمل خسارتهای بسیار بازگشت
و چند ماه بعد به
قتل رسید.
جانشین برکات، شیخ غضبان، که مردی معتدل و دوراندیش بود، علاوه بر ساماندهی و تجهیز سپاه، به کشت اراضی، تقویت بازرگانی، ایجاد
امنیت و برقراری آشتی با قبایل متخاصم اهتمام ورزید.
این اقدامات کینه سلیمان پاشا، حاکم
بغداد، را برانگیخت؛ ازینرو به همدستی شیخِ قبیله منتفق بر بنی کعب تاخت، اما با تحمل شکستی سخت، ناگزیر به عقب نشینی شد.
سرانجام، شیخ غضبان در ۱۲۰۷ به قتل رسید
و چند تن از جانشینان وی هریک برای مدتی کوتاه به
قدرت رسیدند.
در دوره فرمانروایی شیخ
محمد بن برکات (۱۲۱۶ـ۱۲۲۷) فلاّ حیه رونق گرفت و به بازرگانی و کشاورزی و تعلیم و تربیت توجه خاصی شد.
وی از پرداخت مالیات به
قاجاریان خودداری کرد و برای گریز از تبعات ناخواسته آن، از علمای
نجف تقاضا کرد تا برای پیشگیری از هجوم قاجاریان، پادرمیانی کنند.
جانشین او، غیث بن غضبان، نیز روی خوش به قاجاریان نشان نداد.
ازینرو
فتحعلی شاه سپاهی انبوه برای نبرد با او فرستاد.
فرمانروای
بهبهان نیز با لشکری مرکب از سی هزار تن به این سپاه پیوست، اما سرانجام کعبیان پیروز شدند.
در این سالها، جنگهای خونینی میان کعبیان و حاکم
کرمان و نیز میان بنی منتفق با همدستی بنی کعب با والیان عثمانی بغداد درگرفت.
در دوره
حکومت غیث، بندر خرمشهر که کوت المحمّره نام داشت، به دست حاج یوسف بن مرداو بوکاسب، احداث شد.
جانشین غیث، شیخ مبادر، به قاجاریان روی خوش نشان داد و در ۱۲۴۵ باپیشکشهایی به پیشواز فتحعلی شاه که به خوزستان
سفر کرده بود، شتافت.
در همین سال، به دنبال انتقام گیری مبادر از قاتلان برادرش غیث، میان بنی کعب دودستگی پدید آمد.
در پی همین اختلافات، مبادر در ۱۲۴۷ خلع شد و پس از او بترتیب عبدالله بن محمد بن برکات و ثامر بن غضبان (۱۲۴۷ـ۱۲۵۳) قدرت را به دست گرفتند.
با آنکه خیانتها و جنایتهای ثامر در آغاز فرمانروایی مایه بدنامی او شد، پس از تحکیم قدرت به آبادانی و ترویج کشاورزی و امنیت جادهها اهتمام ورزید.
در همان زمان، حاج جابر بن مرداوِ بوکاسب که از جانب ثامر، بر محمّره فرمان میراند، محمّره را بندر آزاد اعلام کرد و بدین ترتیب
تجارت خارجی رونق فراوان یافت.
کالاهای وارده به این بندر، علاوه بر تأمین مصرف داخلی، به قلمرو عثمانی نیز صادر میشد؛ ازینرو بندر تجارتی بصره از رونق افتاد و عواید
دولت عثمانی کاهش یافت.
اینها همه خشم والی بغداد، علی رضا پاشا، را برانگیخت.
ازینرو وی با بهرهگیری از اشتغال محمدشاه قاجار به محاصره
هرات و احتمالاً به تحریک انگلیسیها
قصد حمله به محمّره کرد.
اما شیخ ثامر
تهدید پاشای بغداد را جدّی نگرفت.
در نتیجه این غفلت، حاج جابر، حاکم محمّره، فقط فرصت یافت که با فرار به فلاّحیه و از آنجا به رامهرمز، جان خود را سالم به در ببرد.
زیان تجار ایرانی را در ماجرای انهدام محمّره به دست سپاه ترکان افزون بر شصت هزار تومان (حدود سی هزار لیره استرلینگ) برآورد کردهاند.
کمی بعد عبدالرضا نامی، از خویشان ثامر، که از جانب پاشای بغداد به امارت کعب برگزیده شده بود، پس از دور شدن پاشا از آن حوالی، نتوانست در برابر کعبیان که با وی مخالف بودند مقاومت کند و به بغداد رفت و ثامر دوباره حاکم بنی کعب شد.
گستردگی کشتار
طاعون در خوزستان و آوارگی و درماندگی مردم و هجوم ملخها به کشتزارها و ناملایمات دیگر، این بار دولت
قاجار را به فکر فشار بر کعبیان انداخت.
ازینرو منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم فارس، از ثامر خواست تا جیره غذایی سربازان ایرانی را در اشغال فلاّحیه تأمین کند که ابتدا با واکنش سخت حاکم کعب روبرو شد، اما سرانجام به پرداخت آن تن داد.
گرفتاری دیگر ثامر، ماجرای محمدتقی
خان بختیاری بود.
وی از سال آخر سلطنت
فتحعلی شاه (۱۲۴۹)، به راهزنی و جنگ و گریز با حکّام محلّی و سپاهیان دولتی مشغول بود و به تناسب قدرت یا ضعف دولت
ایران، گاه با حکومت مرکزی کنار میآمد و گاه بر آن میشورید.
در این زمان که روابط ایران و انگلیس در پی جنگهای
هرات ، تیره شده بود، انگلیسیها علاوه بر آنکه به جزیره خارک لشکر کشیده، و آماده حمله به ایران شده بودند، محمدتقی
خان و شیخ ثامر را از طریق نمایندگان سیاسی خود، به شورش بر ضد حکومت مرکزی برمی انگیختند.
به دنبال شکست بختیاریها در یکی از این جنگها،
محمدتقیخان بختیاری در فلاّحیه به شیخ ثامر پناه برد.
دولت قاجار نیز خواستار بازگرداندن او شد، اما شیخ ثامر از امیر بحرین درخواست
شفاعت برای محمدتقی
خان کرد.
پس از وعده عفو، شیخ ثامر با محمدتقی
خان نزد منوچهرخان، حاکم
فارس، رفت.
اما پس از بازگشت، خبر گرفتاری محمدتقی
خان را به دست منوچهرخان شنید. لشکرکشی شیخ ثامر و بختیاریها به اردوگاه منوچهرخان، برای رهایی محمدتقی
خان، بی نتیجه بود. منوچهرخان مصمم شد تا به فلاّ حیه بتازد.
شیخ ثامر از امرای قبایل مختلف
عرب و نیز از والی بغداد درخواست کمک کرد، اما والی بغداد جانب منوچهرخان را گرفت و ثامر که در این میان تنها مانده بود، ناگزیر برای بازداشتن منوچهرخان از حمله، علمای فلاّحیه را نزد او فرستاد و آمادگی خود را برای پرداخت
مالیات اعلام کرد، مشروط بر آنکه منوچهرخان نیز محمدتقی
خان را رها سازد. اما منوچهرخان با زیرپا گذاشتن عهد خود، قصد هجوم به فلاحیه کرد.
شیخ ثامر ناچار شبانه از فلاّحیه به کوت شیخ گریخت و از آنجا با کشتی روانه کویت شد.
در واقع ثامر آخرین شیخ نیرومند و سرکش فلاّحیه بود.
پس از ثامر، منوچهرخان ابتدا عبدالرضا پسر برکات را امیر کعب کرد و سپس در پی درخواست مولا فرجالله مشعشعی که با وی سابقه دوستی و همکاری داشت، امارت کعب را به او سپرد و پس از گرفتن تعهد وفاداری و پرداخت مالیات از وی، سپاه قاجاری را از فلاّحیه بیرون آورد.
اما کعبیان زیر بار حاکمِ مشعشعی نرفتند، و تنها با روی کار آمدن شیخ فارس بن غیث (۱۲۵۴ـ۱۲۵۷) آرام گرفتند.
پس از او انحطاط بنی کعب آغاز شد
و امارت کعبیان میان فرمانروایان مختلف و متخاصم دست به دست میگشت که مشهورترین ایشان شیخ لفته و شیخ رحمه بودند.
به دنبال اعلام استقلال قبایل عرب خوزستان چون
آل کثیر و
بنی طُرُف و نیز ضعف کعب البوناصر در نتیجه نزاعهای داخلی،
ناصرالدین شاه در ۱۲۷۴ حکومت خوزستان را به حاج جابرخان تفویض کرد و به او اختیار داد تا عشایر متمرد را مطیع کند.
وی که مردی کاردان و ثروتمند بود، با طوایف معروف منطقه چون هِلالات، البوفرحان و بغلان، قبیله بزرگ مُحَیسِن را تشکیل داد که بتدریج سایر عشایر به آن پیوستند.
بدین ترتیب کعبِ البوناصر فلاّحیه با اینکه حاکم آنان لقب پرطمطراق «شیخ المشایخ» داشت
به دلیل اختلافات داخلی، اهمیت خود را از دست دادند و میدان برای شیوخ محمّره یا شاخه دیگر کعبیان، البوکاسب خالی شد.
جابرخان به دلیل ابراز وفاداری نسبت به دولت مرکزی
ایران در مدت
حکومت ۳۵ ساله خود، به دولتخواه شهرت یافت.
با اینهمه، او پس از شکست ایران از انگلیس در ۱۲۷۳ در جنگ محمّره، با وجود فداکاریهایی که در این
جنگ در برابر بیگانگان کرده بود، در نهان به انگلیسیها نزدیک شد.
پس از او دو فرزندش محمد و مَزْعَل بترتیب بر جایش نشستند. مزعل از ناصرالدین شاه القاب نصرة الملک و معزّالسلطنه دریافت کرد.
وی با نظر مساعد شاه ایران، برادرش خزعل را به جنگ
مشعشعیان فرستاد و آنان را شکست داد.
در ۱۲۹۹ مزعل به اتفاق حدود پنج هزار نفر مسلّح از مقامات دولتی خوزستان و نجم الدوله که از جانب ناصرالدین شاه برای مأموریتی به خوزستان
سفر کرده بود، استقبال کرد.
نجم الدوله در همان زمان سپاهیان آماده کعب فلاّحیه را دوازده هزار سوار و پیاده برآورد کرده بود.
این رقمها بویژه از این جهت اهمیت دارد که در همان زمان جمعیت تمام اعراب
خوزستان از بیست هزار خانوار فراتر نمیرفت.
پس از قتل مزعل در ۱۳۱۵ برادرش خزعل بر جای او نشست.
در تمام این مدت فلاّحیه همچنان در دست شیوخ کعب البوناصر بود که کم و بیش مستقل میزیستند. یکی از اینان شیخ جعفر کعبی بود که در ۱۳۱۶ به قدرت رسید و از پرداخت
مالیات سر باز زد، وی به همین دلیل با هجوم قوای فرمانروای
شوشتر روبرو و دستگیر شد و جایش را به شیخ مریعی نامی داد.
همزمان، نفوذ شیخ خزعل بر خوزستان گسترش مییافت. ازینرو
مظفرالدین شاه، خرمشهر و فلاّحیه و
آبادان و محدوده بهمنشیر را به او واگذار کرد.
با این حال، سران عشایر نَصّار، ادریس و مِجدَّم (= مُقدم) که از عشیرههای مهم بنی کعباند، هم سوگند شدند تا به زندگی و فرمانروایی شیخ خزعل پایان دهند، اما رازشان فاش و همگی گرفتار شدند.
شیخ خزعل همچنین گروههایی از کعب را که گاه به العماره آمد و شد میکردند، وادار به اقامت دائم در
ایران کرد؛ از آن جمله میتوان به کعب عُمیر یا کعب مَنان، کعب الحائی، کعب فرجالله و کعب کرمالله که خود به گروههای کوچکتر تقسیم میشوند، اشاره کرد.
اما گروههای دیگری از آنان، در شمال غربی العماره اسکان یافتند.
در ۱۳۲۱، شیخ خزعل عشیره نصّار را به دلیل سرپیچی از پرداخت
مالیات، از اروندکنار
تبعید کرد.
در پی آغاز جنگ جهانی اول، گروههایی از بنی کعب در ۱۳۳۳ همراه قبیله باویه در خفاجیه به مجاهدان پیوستند و با نیروهای انگلیس و شیخ خزعل جنگیدند.
پس از تسلیم شیخ خزعل در برابر
رضاشاه در ۱۳۰۴ ش و انتقال او به
تهران، برخی از مشایخ کعب نیز به تهران تبعید شدند و تا شهریور ۱۳۲۰ فرصت بازگشت به فلاّحیه را که در ۱۳۱۴ ش به
شادگان تغییر نام یافته بود، نیافتند.
از آن پس با فروپاشی تشکیلات حکومتی خزعل و قدرتگرفتن حکومت مرکزی ایران و استقلال طوایف کوچکتر
مسئله شیخ المشایخی عملاً منتفی شد و هر تیرهای از شیخ خویش تبعیت میکرد.
در حدود دهههای بیست تا چهل، طایفه اَلبوغُبَیْش با حدود بیست تیره در شادگان و حوالی آن به سر میبردهاند.
شش تیره مهم دیگر کعبیان شادگان عبارت بودند از
آل ناصر،
حَنافِره،
حَزْبِه،
دَوارِجه،
عَساکره و مُقَدَّم.
در این مدت گروههایی دیگر از بنی کعب مانند کعب منان، کعب اَلحائی، کعب کرمالله و کعب فرجالله در میان آب، واقع در انتهای رود دز و قسمت میانه رود کرخه به صورت پراکنده میزیستهاند.
این وضع در سالهای بعد نیز همچنان ادامه داشت. با شروع جنگ ایران و
عراق در ۱۳۵۹ ش تیرههای مختلف کعبی مجبور به مهاجرت و ترک سرزمینهای خود شدند.
بنی کعب هیچگاه کاملاً اسکان نیافتند، چنانکه بادیهنشین کامل هم نبودند؛ هرجا مالک زمین زراعی میشدند،
گندم و جو و
برنج میکاشتند و دامداری میکردند. بعلاوه، در امتدادِ آبراههها، نخلستانهای متعدد داشتند و ماهیگیری میکردند.
کعب فلاّحیه علاوه بر
تجارت پرِ مرغهایی که در مناطق هور شکار میکردند، در بافتن عباهای معروف به دورقی اشتهار داشتند.
(۱) ابن حزم، جمهرة انساب العرب، چاپ عبدالسلام محمدهارون، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۸۲/۱۹۶۲).
(۲) مصطفی انصاری، تاریخ خوزستان: ۱۸۷۸ـ۱۹۲۵ (دوره شیخ خزعل)، ترجمه محمد جواهرکلام، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۳) جان ر پری، کریم
خان زند، ترجمه علی محمد ساکی، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۴) عبود خالدی، سیره قبائل عرب ایران فی خوزستان، قم ۱۳۷۳ ش.
(۵) حسین خلف خزعل، تاریخ الکویت السیاسی، (بیروت) ۱۹۶۲.
(۶) کلمنت اوگاستس دوبد، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسین آریا، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۷) پرویز رجبی، کریم
خان زند و زمان او، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۸) محسن ستارمنش، «جغرافیای عشایری منطقه خوزستان»، نامه ماهانه ژاندارمری، سال ۸، ش ۶ (مرداد ۱۳۳۵)، ش ۷ (شهریور ۱۳۳۵).
(۹) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، چاپ عبدالله عمر بارودی، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۱۰) محمدامین سویدی، سبائک الذهب فی معرفة قبائل العرب، بیروت.
(۱۱) موسی سیادت، تاریخ جغرافیائی عرب خوزستان، تهران ۱۳۷۴ ش.
(۱۲) منوچهر ضرابی، «طوائف میان آب»، فرهنگ ایران زمین، (۱۳۴۱ ش).
(۱۳) همو، «کعب شادگان»، فرهنگ ایران زمین، (۱۳۴۲ ش).
(۱۴) حمید طرفی، «بنی کعب»، ذخائر انقلاب، ش ۱۰ (بهار ۱۳۶۹).
(۱۵) عباس عزّاوی، عشائر العراق، بغداد ۱۹۳۷ـ۱۹۵۶، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش.
(۱۶) ابوالحسن غفاری کاشانی، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۱۷) هنری فیلد، مردم شناسی ایران، ترجمه عبداللّه فریار تهران ۱۳۴۳ ش.
(۱۸) جهانگیر قائم مقامی، «طوایف میان آب»، یادگار، سال ۲، ش ۴ (آذر ۱۳۲۴).
(۱۹) احمد بن علی قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴.
(۲۰) عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۸۲.
(۲۱) جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غ وحید مازندرانی، تهران ۱۳۷۳ ش.
(۲۲) احمد کسروی، تاریخ پانصد ساله خوزستان، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۳) اوستن هنری لایارد، سفرنامه لایارد، یا، ماجراهای اولیه در ایران، ترجمه مهراب امیری، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۲۴) جابر جلیل مانع، مسیرة الی قبائل الاهواز، قم ۱۳۷۲ ش.
(۲۵) محمدصادق نامی اصفهانی، تاریخ گیتی گشا، چاپ عزیزالله بیات، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۲۶) عبدالغفار بن علی محمد نجم الدوله، سفرنامه خوزستان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۴۱ ش.
(۲۷) کارستن نیبور، سفرنامه کارستن نیبور، ترجمه پرویز رجبی، تهران ۱۳۵۴ ش.
(۲۸) آرنولد تالبوت ویلسون، خلیج فارس، ترجمه محمد سعیدی، تهران ۱۳۴۸ ش.
(۲۹) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری در میرخواند، تاریخ روضة الصفا، تهران ۱۳۳۹ ش؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بنی کعب»، شماره۱۹۸۵.