حیای یوسف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حیا عبارت است از حالت و خویی نفسانی در
انسان که مانع ارتکاب اعمال زشت میشود. و از جمله افراد باحیا و باعفت و پاکدامن
یوسف (علیهالسّلام) بود.
شاهدی از خانواده همسر
عزیز مصر (
زلیخا) بر
حیا و
پاکدامنی یوسف (علیه السلام)،
گواهی داد.
«ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابوب وقالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظــلمون• ولقد همت به وهم بها لولا ان رءا برهـن ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین• واستبقا الباب وقدت قمیصه من دبر والفیا سیدها لدا الباب قالت ما جزاء من اراد باهلک سوءا الا ان یسجن او عذاب الیم• قال هی رودتنی عن نفسی وشهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکـذبین• وان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصـدقین• فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن عظیم؛
و آن
زن که یوسف در
خانه او بود، از او تمنای کامجویی کرد درها را بست و گفت: بیا (بسوی آنچه برای تو مهیاست!) (یوسف) گفت: پناه میبرم به
خدا! او (
عزیز مصر) صاحب
نعمت من است مقام مرا گرامی داشته (آیا ممکن است به او
ظلم و
خیانت کنم؟!) مسلما ظالمان رستگار نمیشوند! آن زن قصد او کرد و او نیز- اگر برهان
پروردگار را نمیدید- قصد وی مینمود! اینچنین کردیم تا بدی و
فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود! • و هر دو به سوی در، دویدند (در حالی که همسر
عزیز، یوسف را تعقیب میکرد) و پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد. و در این هنگام، آقای آن زن را دم در یافتند! آن زن گفت:
کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز
زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟! • (یوسف) گفت: او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد! و در این هنگام، شاهدی از خانواده آن زن
شهادت داد که: اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن آن راست میگوید، و او از دروغگویان است. • و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن
دروغ میگوید، و او از راستگویان است. • هنگامی که (
عزیز مصر) دید پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده، گفت: این از
مکر و
حیله شما
زنان است که مکر و حیله شما زنان، عظیم است.»
حیا و پاکدامنی یوسف (علیه السلام)، در پرتو برهان الهی، بود.
«ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابوب وقالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظــلمون• ولقد همت به وهم بها لولا ان رءا برهـن ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین؛
و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنای کامجویی کرد درها را بست و گفت: بیا (بسوی آنچه برای تو مهیاست!) (یوسف) گفت: پناه میبرم به خدا! او (
عزیز مصر) صاحب نعمت من است مقام مرا گرامی داشته (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!) مسلما ظالمان رستگار نمیشوند! • آن زن قصد او کرد و او نیز- اگر برهان پروردگار را نمیدید- قصد وی مینمود! اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از
بندگان مخلص ما بود.»
همسر
عزیز مصر، بر پاکدامنی و عفت یوسف (علیه السلام)، اقرار کرد.
«ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابوب وقالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظــلمون• قالت فذلکن الذی لمتننی فیه ولقد رودته عن نفسه فاستعصم ولـئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن ولیکونـا من الصـغرین؛
و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنای کامجویی کرد درها را بست و گفت: بیا (بسوی آنچه برای تو مهیاست!) (یوسف) گفت: پناه میبرم به خدا! او (
عزیز مصر) صاحب نعمت من است مقام مرا گرامی داشته (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!) مسلما ظالمان رستگار نمیشوند! • ..... • (همسر
عزیز) گفت: این همان کسی است که بخاطر (
عشق) او مرا
سرزنش کردید! (آری،) من او را به خویشتن
دعوت کردم و او خودداری کرد! و اگر آنچه را دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد و مسلما
خوار و
ذلیل خواهد شد.»
همسر
عزیز که از موفقیت خود در طرحی که ریخته بود، (ماجرای بریدن دستان زنان اشراف
مصر هنگام دیدن یوسف (علیهالسّلام) ) احساس
غرور و خوشحالی میکرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود یکباره تمام پردهها را کنار زد و با صراحت تمام به
گناه خود اعتراف کرد و گفت: " آری من او را به کام گرفتن از خویش دعوت کردم ولی او خویشتن داری کرد" (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم).
حیای یوسف (علیه السلام)، سبب ترجیح زندان بر زندگی در کاخ
عزیز مصر، بود.
«قالت فذلکن الذی لمتننی فیه ولقد رودته عن نفسه فاستعصم ولـئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن ولیکونـا من الصـغرین• قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه والا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن واکن من الجـهلین؛
(همسر
عزیز) گفت: این همان کسی است که بخاطر (عشق) او مرا سرزنش کردید! (آری،) من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد! و اگر آنچه را دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد. • (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن میخوانند! و اگر مکر و
نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»
زنان اشراف مصری بر حیا و پاکدامنی یوسف (علیه السلام)، اقرار کردند.
«قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات
العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصـدقین؛
(
پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟ گفتند: منزه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! (در این هنگام) همسر
عزیز گفت: الآن
حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است!»
و جمله: "ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه" جواب از سؤالی است که در سابق گفتیم بمنظور اختصار حذف شده و مقدر است- و سیاق بر آن دلالت میکند- و تقدیر این است که گویا سائلی پرسیده: خوب بعد از آن چه شد و
شاه چه کرد؟ و در جواب گفته شده فرستاده شاه از زندان برگشت و جریان زندان و درخواست یوسف را به وی رسانید که درباره او و زنان اشرافی داوری کند، شاه هم آن زنان را احضار نموده پرسید، "ما خطبکن... "، جریان شما چه بود آن روز که با یوسف مراوده کردید؟ گفتند: خدا منزه است که ما هیچگونه سابقه بدی از او سراغ نداریم، و بدین وسیله او را از هر زشتی تنزیه نموده و شهادت دادند که در این مراوده کوچکترین عملی که دلالت بر سوء قصد او کند از او ندیدند.
و در این جواب قبل از هر چیز کلمه "حاش لله" را آوردند، هم چنان که در اولین برخورد با یوسف نیز اولین کلمهای که به
زبان آوردند این بود که گفتند: "حاش لله ما هذا بشرا" و با این طرز بیان خواستند بگویند تا آنجا که ما وی را میشناسیم در حد نهایت از نزاهت و
عفت است، هم چنان که در نهایت درجه حسن و زیبایی است.
یوسف (علیه السلام)، برای اثبات پاکدامنی و حیای خود نزد پادشاه
مصر، تلاش و کوشش کرد.
«وقال الملک ائتونی به فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک فسـله ما بال النسوة الـتی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم• قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات
العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصـدقین• ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب وان الله لا یهدی کید الخائنین؛
پادشاه گفت: او را نزد من آورید! ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی (یوسف) آمد گفت: به سوی صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ که خدای من به نیرنگ آنها آگاه است. • (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟ گفتند: منزه است
خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! (در این هنگام) همسر
عزیز گفت: الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است! • این سخن را بخاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب به او خیانت نکردم و
خداوند مکر خائنان را
هدایت نمیکند.»
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حیای یوسف».