حکمیت (واقعه تاریخی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حکمیت، واقعهای تاریخی مربوط به
جنگ صفین میباشد. در این واقعه با سیاستی که
معاویه به پیشنهاد
عمروعاص در پیش گرفت، چنین القاء شد که بایستی رای صادره بر طبق
قرآن باشد و از این طریق
تفرقه و دودستگی در بین سپاه
امام علی (علیهالسلام) پدید آمد.
جنگ صفین، بین سپاه
امام علی (علیهالسلام) ـ که بیشتر از عراقیان بودند ـ و سپاه
معاویه ـ که بیشتر از شامیان بودند ـ درگرفت. سپاه
عراق ضربههای مهلکی بر سپاه شام وارد کرد و تا پیروزی نهایی فاصلهای نداشت، اما معاویه با حیلهگری و با پیشنهاد
عمرو بن عاص، قرآنها را بر
نیزه کرد و خواهان
حکمیت قرآن شد. برخی سپاهیان امام علی (علیهالسلام) با
جهالت و برخی دیگر با
خیانت، متمایل به پذیرش خواسته معاویه شدند و امام را مجبور کردند تا دست از
جنگ بکشد و به
حکمیت تن دهد. آنان
تهدید نمودند در غیر این صورت، امام (علیهالسلام) را خواهند کشت و یا به معاویه تحویل خواهند داد! به دنبال آن بود که اختیار انتخاب
داور و
حکم را نیز از امام سلب کردند که نتیجهاش آن شد که داور
شام با ترفندی اعلام کند که امام علی (علیهالسلام) از
خلافت خلع شده و معاویه به این مقام برگزیده شده است! البته امام علی (علیهالسلام) این نتیجه را نپذیرفت؛ زیرا طرفین متعهد شده بودند که بر اساس قرآن داوری کنند، و این نتیجه برگرفته از قرآن نبود.
حکمیت در
لغت به معنای داوری خواستن و
حَکَم قرار دادن است. تاریخچۀ
حکمیت به قبل از
اسلام بر میگردد و اسلام نیز بر آن مهر تایید زده است.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
غزوۀ بنیقریظه،
سعد بن معاذ را
حکم قرار داد، ولی آنچه این مساله را دارای اهمیت مضاعف کرد، ماجرایی است که در جنگ صفین رخ داد.
جنگ صفین، از مهمترین نبردهای حضرت علی (علیهالسلام) بود. سپاه عراق که پیرو حضرتشان بودند، ضربههای مهلکی بر سپاه شام به سرکردگی معاویه زده و تا پیروزی نهایی فاصلهای نداشتند؛ به پیشنهاد عمروعاص، سپاهیان معاویه قرآنها را بر نیزه کردند و از سپاه علی (علیهالسّلام) خواستند که از جنگ دست بکشند و
حکمیت قرآن را بپذیرند. اما معاویه که خود را در انتهای راه میدید، پیشنهاد عمرو بن عاص را پذیرفت و دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند. امام علی (علیهالسّلام) اعلام کرد که این درخواست، فریبکارانه و به منظور
فرار از شکست است، ولی گروهی از سپاهیان ایشان خواستار قبول
حکمیت قرآن شدند. در راس این گروه
اشعث بن قیس بود که معاویه با او مخفیانه مذاکره کرده بود.
گذاشتن قرآن بر نیزه، نشان آن بود که بیایید تا قرآن میان ما
حکم باشد؛ یعنی جنگ بس است و قرآن،
حق و
باطل میان ما را مشخص خواهد کرد.
با اصرار اشعث و کسانی دیگر، از جمله
مِسْعَربن فدکی و
زیدبنحُصَین و
تهدید حضرت علی (علیهالسّلام) به قتل یا تسلیم و تحویل او به معاویه، جنگ متوقف شد. امام در وضعی که
دشمن پدید آورده بود، پیشنهاد معاویه را برای متارکۀ جنگ و تعیین نماینده برای مذاکره پذیرفت و ماجرای
تحکیم شکل گرفت.
حیله معاویه هنگامی بود که
مالک اشتر پیروزیهایی را به دست آورد و نزدیک بود نتیجه نبرد را به نفع سپاه عراق پایان دهد؛ اما امام علی (علیهالسلام) که از هر طرف تحت فشار شدید طرفداران
حکمیت بود،
یزید بن هانی را به دنبال مالک فرستاد و پیام داد: «نزدم بیا». مالک گفت: برگرد و به امام بگو: اکنون وقتش نیست که مرا از سنگرم برگردانی.
عجله نفرما؛ زیرا من امیدوارم که
خدا بهزودی ما را پیروز سازد! یزید نزد امام برگشت... طرفداران
حکمیت به امام گفتند: به او فرمانی صریح و
محکم بده تا نزدت باز گردد، و گرنه به خدا
سوگند تو را عزل میکنیم! امام مجدداً یزید را نزد مالک فرستاد و او دستور امام را رساند. مالک پرسید: آیا به سبب بالا بردن قرآنها چنین کردهاند؟! گفت: آری! مالک گفت: به خدا سوگند! آن دم که قرآنها را بالا آوردند، هرگز نمیپنداشتم که بر اثر آن، اختلافنظر و پراکندگی روی دهد. آیا مددی را که خداوند به ما رسانده میبینی؟ آیا سزاست که این فرصت دستنیافتنی را رها کنیم و برگردیم؟! پیک امام گفت: آیا خواهی پذیرفت که تو در خط مقدم پیروز شوی، اما در عقبه، خیانتکاران امیرمؤمنان را در خیمهاش تنها گذاشته و او را به
دشمن تسلیم کنند؟! مالک گفت: سبحانالله، به خدا چنین نمیخواهم. ابن هانی گفت: آن خائنان به امام گفتند: به دنبال مالک بفرست تا نزدت بیاید وگرنه، همانگونه که
عثمان را کشتیم، تو را نیز کشته یا به دشمن تسلیم میکنیم. به دنبال آن بود که مالک دست از نبرد کشید و به عقب برگشت.
پرسش: چرا امام (علیهالسلام)
حکمیت را پذیرفت؟ آیا
حکمت و
سیاست اقتضا نمیکرد که امام (علیهالسلام) در مقابل فشار بخشی از سپاه خود
مقاومت کند و به
حکمیت تن ندهد؟!
پاسخ: آری، مقتضای
حکمت و سیاست، نپذیرفتن
حکمیت بود؛ ولی امام (علیهالسلام) براساس
اسناد متقن تاریخی، به اختیار خود،
حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند و مقاومت او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه ضررهای بسیاری را فراهم میآورد.
در نهایت، امام علی (علیهالسلام) و معاویه، معاهدهای میان خود نوشتند که در
تاریخ به صورت مفصل نقل شده است.
و متعهد شدند «آنچه دو
حکم در قرآن یافتند، بدان پایبند باشند و آنچه در کتاب خداوند نبود، از
سنت عادلی که همه بر آن
اتفاق دارند، پیروی نمایند».
پرسش دیگری در اینجا مطرح میشود که چرا سپاه
امام علی (علیهالسلام) به ایشان وفادار نماندند؛ اما در مقابل، سپاه شام تا آخرین لحظه به
معاویه وفادار بودند؟
در پاسخ میتوان گفت که عوامل مختلفی در این موضوع نقش داشتند؛ مانند آنکه سپاهیان هر دو طرف از قبیلههایی تشکیل شده بود که تقریباً اختیار کامل آنها در دست رئیس قبیله بود. سپاه معاویه بیشتر بَرده پول و مقام بودند؛ لذا دقت چندانی در شناخت
حق و
باطل نداشتند؛ اما گروهی از سپاه امام علی (علیهالسلام) دنیاطلبانی بودند که در این سپاه به خواسته خویش دست نمییافتند؛ ولی معاویه به آنان
وعده داد تا این نیازشان را برطرف کند. بخش وسیع دیگری از سپاه عراق، به
دین معتقد بوده و در پی منافع دنیوی نبودند، ولی آشنایی عمیقی نسبت به دین نداشتند؛ لذا برای آنان جنگیدن در مقابل گروه به ظاهر مسلمانی که آنها را
دعوت به قرآن میکردند، بسیار دشوار بود. این فهم نادرست از دین، آنان را واداشت تا رهنمودهای امام را نپذیرفته، حتی ایشان را تهدید به قتل کنند.
همانگونه که بیان شد، اصل پذیرش
حکمیت از سوی امام علی (علیهالسلام) تحت
اجبار گروه وسیعی از سپاهیانش بود؛ اما کار به اینجا نیز خاتمه نیافت. معاویه،
عمروعاص را که به زیرکی معروف بود، به نمایندگی برگزید، امام در ابتدا خواست
عبدالله بن عباس یا
مالک اشتر و به قولی دیگر،
ابوالاسود دُئَلی را انتخاب کند، اما با مخالفت همان کسی که توقف جنگ را بر وی تحمیل کرده بودند، مواجه شد و این بار نیز نمایندگی
ابوموسی اشعری به امام تحمیل شد. را به
حکمیت برگزیند که هر دو مورد، مخالفت آنها را به همراه داشت و آنان خواهان این بودند که خود،
حکم را انتخاب کنند و شخص مورد نظر آنها ابوموسی اشعری بود. امام خطاب به آنان چنین گفت: «شما در آغاز این کار، از من سرپیچی کردید؛ پس اکنون دیگر گوش فرا دهید. رأی من آن نیست که ابوموسی را برگزینم». آنان گفتند: ما تنها به ابوموسی اشعری راضی میشویم. امام (علیهالسلام) گفت: «وای بر شما! او
انسان قابل اعتمادی نیست؛ مردم را از من دور میکرد و کارها علیه من انجام داده است».
اما در نهایت با اصرار آنها، ابوموسی به
حکمیت انتخاب شد؛ در حالی که از مخالفان امام بود و همین انتخاب،
پیروزی طرف مقابل را هموارتر کرد. امام در بیان این حادثه چنین فرمودند: «من دیروز فرمانده و امیر شما بودم؛ ولی امروز فرمانم میدهند، دیروز بازدارنده بودم که امروز مرا باز میدارند».
انتخاب ابوموسی، ناشی از چند عامل بود:
یکی از آنها وجهه اجتماعی او نزد اهل
کوفه بود؛ زیرا او مدت زیادی فرمانروای این شهر بود.
عامل دیگر انتخاب ابوموسی، تعصبات قومی و قبیلهای بود؛ زیرا بسیاری از آنان، از جمله اشعث بن قیس، همانند ابوموسی یمنی بودند. اصرار اهل
یمن بود که
حکم باید یمنی باشد.
پس از انتخاب ابوموسی برای مذاکره با عمرو بن عاص رهسپار شد و در این مسیر با افرادی (مانند ابن عباس
و شریح بن هانی)
گفتوگوهایی داشت و آنها توصیههایی به او کردند.
ابوموسی اشعری به همراه چهارصد نفر از سپاه کوفه به ریاست
شریح بن هانی و همراهی عبدالله بن عباس که برای اقامه
جماعت با آنها بود، راهی «
دومة الجندل» که محل مذاکرات بود شدند و در طرف مقابل، عمرو عاص نیز با همین تعداد وارد شد.
مذاکرات طولانی و مختلفی میان ابوموسی و عمرو صورت گرفت که در اینجا به مختصری از آن اشاره میکنیم:
عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی! میدانی که
عثمان به
ستم کشته شد؟ گفت: بله. گفت: میدانی که معاویه و خاندان معاویه اولیای او هستند؟ گفت: بله. گفت:
خداوند فرموده: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»؛ «... و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولیش سلطه (و حق
قصاص) قرار دادیم».
حال ای ابوموسی! چه مانعی دارد معاویه را که ولی خون عثمان است به
خلافت برگزینی که خاندان وی در میان
قریش چنان است که میدانی. اگر
بیم داری دیگران بگویند معاویهای را
خلیفه کرد که در
اسلام سابقهای ندارد؛ میتوانی اینگونه دلیل بیاوری که او ولی خون خلیفه مظلوم و خونخواه وی بود؛ او سیاستمدار و باتدبیر است؛
برادر امحبیبه همسر پیامبر و یکی از
صحابه پیامبر بود. همچنین توجه داشته باش؛ اگر معاویه خلیفه شود، تو را چنان معتبر کند که هیچ خلیفه دیگر نکرده باشد.
ابوموسی گفت: ای عمرو! از خداوند بترس؛ آنچه درباره بزرگی خاندان معاویه گفتی، بدان خلافت را برای بزرگی خاندان به شخصی نمیدهند؛ زیرا در غیر این صورت، خاندان
ابرهة بن صباح باید خلافت را به دست میگرفتند! خلافت از آنِ مردم دیندار و صاحب فضیلت است، اگر میخواستم آن را به معتبرترین قریشی بدهم، به علی بن ابیطالب میدادم. این که گفتی «معاویه ولی خون عثمان است، این خلافت را به او بده»، من کسی نیستم که کار را به معاویه دهم و
مهاجران نخستین را واگذارم. اینکه درباره قدرت یافتن من سخن آوردی، به خدا! اگر همه
قدرت خویش را به من واگذارد، خلافت را به او نمیدهم و درباره
حکم خدا
رشوه نمیگیرم.
اگر خواهی نام
عمر بن خطاب را زنده کنیم. به خدا! اگر میتوانستم نام عمر بن خطاب را زنده میکردم. (یعنی با
عبدالله بن عمر،
بیعت کنیم و او را به عنوان خلیفه معرفی کنیم).
عمرو بن عاص گفت: اگر میخواهی با عبدالله بن عمر بیعت کنی؛ چرا با عبدالله پسر من بیعت نمیکنی که
فضیلت و صلاح وی را میدانی؟ گفت:
پسر تو مردی درست است، ولی او را به این
فتنه آلودهای.
در نهایت یکی پیشنهاد داد که هم امام علی (علیهالسلام) و هم معاویه را از خلافت خلع کرده و شورایی در میان
مسلمانان تشکیل دهیم تا خلیفه مسلمانان را انتخاب کنند. این پیشنهاد، مورد پذیرش قرار گرفت و قرار شد که به صورت علنی اعلام شود.
عمرو عاص مرد زیرکی بود. او در تمام مدت مذاکره، ابوموسی را در
نماز و کلام مقدم میداشت و به او
احترام بسیار میکرد و به او چنین میگفت: تو همراه و مصاحب پیامبر بودی!
به همین دلیل، هنگامی که عمرو عاص برای اعلان نتیجه، ابوموسی را مقدم کرد، او هرگز در ذهنش تصور نمیکرد که شاید حیلهای در کار باشد و شد آنچه نباید میشد!
«مردم در
مسجد جامع جمع شدند و ابوموسی به عمرو گفت: به
منبر برو و سخن بگو. عمرو گفت: تو از من برتر و مسنتری و زودتر از من
هجرت کردهای، ابوموسی نخست به
منبر رفت و پس از
حمد و ستایش خداوند گفت:
ای مردم! ما به کاری توجه کردیم که خداوند به وسیله آن میان این
امت،
الفت ایجاد فرماید و کارش را اصلاح کند و هیچ چیزی را بهتر از آن ندیدیم که این هر دو مرد را از
حکومت خلع کنیم و کار را به شورایی واگذاریم که مردم برای خود هرکس را شایسته بدانند، انتخاب کنند و من، علی (علیهالسلام) و معاویه را از خلافت خلع کردم، شما به کار خود روی آورید و هر که را دوست دارید، بر خود خلیفه کنید.
ابوموسی از منبر پایین آمد، آنگاه عمرو عاص به منبر رفت و خداوند را ستایش کرده و گفت: آنچه این شخص گفت را شنیدید. او سالار خود را از خلافت خلع کرد؛ همانا من هم سالار او را همانگونه که او خلع کرد، خلع میکنم و سالار خودم معاویه را بر
خلافت مستقر و پایدار میدارم که او صاحب خون عثمان و خونخواه اوست و سزاوارترین فرد به مقام اوست.
ابوموسی به عمرو گفت: تو را چه شده است؛ خدایت موفق ندارد که
مکر کردی؛ مَثَل تو، مثل
سگ است که اگر بر او حمله کنی، زبانش را بیرون میآورد و اگر او را به حال خود بگذاری، باز هم زبانش را بیرون میآورد!! عمرو نیز به ابوموسی گفت: مَثَل تو نیز، چون خری است که کتابی چند بر پشت خود حمل کند!».
حکمیت به پایان رسید؛ شامیان بر بیعت خود با معاویه باقی ماندند. در مقابل، امام علی (علیهالسلام)
حکم حکمیت را خلاف
قرآن دانست و در نتیجه آن را نپذیرفت و فرمود: «همانا رأی بزرگانتان بر این قرار گرفت که دو نفر را برای داوری انتخاب کنند، ما هم از آنها
پیمان گرفتیم که از قرآن
تجاوز نکنند، اما افسوس که آنها
عقل خویش را از دست دادند، حق را ترک کردند؛ در حالی که آن را به خوبی میدیدند، چون ستمگری با
هواپرستی آنها سازگار بود، با ستم همراه شدند، ما پیش از داوری ظالمانهشان با آنها شرط کردیم که به
عدالت داوری کنند و براساس حق
حکم نمایند؛ اما به آن پایبند نماندند».
در نتیجه معاویه از شکست در
صفین رها شد؛ با فریبهای دیگر و
شهادت امام علی (علیهالسلام)،
حکومتی قدرتمند تشکیل داد که تمام سرزمینهای اسلامی را دربر میگرفت و از سایه
مرگ در صفین به تخت
حکومت بر
جهان اسلام رسید. در مقابل، سپاه کوفه از پیروزی در صفین به فتنه بزرگ
خوارج رسید؛ فتنهای که جنگی دیگر برای حضرت علی (علیهالسلام) رقم زد و در نهایت سپاه بزرگ کوفه را به اضمحلال کشاند. قضیه
حکمیت برای جاهلان کوفی، نهتنها
عبرت نشد، بلکه سرآغاز فتنههای بعدی گشت.
اشعث بن قیس
سند تحکیم را برای
مسلمانان خواند؛ گروهی، از جمله
عُروةبناُدَیة، با آن مخالفت کردند و
شعار «لا
حُکْمَ اِلّا لِلّه» سر دادند و میگفتند که در
دین خدا هیچکس نباید دیگری را
حَکَم قرار دهد. این گروه به «
مُحِکِّمۀ اولی» معروف میباشند. جمعی از کسانی که قبول
حکمیت را به علی (علیهالسّلام) تحمیل کرده بودند نیز به این مخالفان پیوستند و قبول
حکمیت را
کفر و
گناه کبیره خواندند و گفتند که ما از آن
توبه کردیم و علی هم باید توبه کند. امام سخن این گروه را نپذیرفت و با آیات قرآنی با آنان
محاجٌه کرد.
شبهات
خوارج دربارۀ
تحکیم، سبب بحثهای کلامی طولانی و پیدایی فرقههای مختلف شد. خوارج با استناد به بعضی آیات؛ از جمله:
«اِِنِ
الْحُــکْمُ اِلاَّ لِلّهِ یقُــصُّ الْحَــقَّ وَ هُــوَ خَــیرُ الْفَـــاصِلِینَ؛
حکم جز از آن خدا نیست، که حق را بیان میکند و او بهترین داوران است.»
میگفتند:
حاکم فقط خداست و نمیتوان دیگران را
حَکَم قرار داد، از این رو تعیین اشخاصی برای
حکمیت در واقعۀ صفین کاری خلاف و گناه کبیره بوده است. از سوی دیگر، بیشتر آنان مرتکب گناه کبیره را
کافر میدانستند و بر این پایه به کفر علی (علیهالسّلام) و معاویه
حکم میکردند و جنگ با آنان را لازم میشمردند.
مقصود آنان از این سخن که
حُکم جز از آنِ خدا نیست، منحصر به موضوع
تحکیم نبود، بلکه
انکار حکومت به طور عام بوده است. حضرت علی نیز ناظر به همین تلقی آنان، فرمود که آنان سخن حقی میگویند و از آن نتیجۀ باطل میگیرند؛ چرا که انتظام امور مردم بدون فرمانروا، نیکوکار یا تبهکار، از هم میگسلد. در هر صورت این
اعتقاد خوارج دیری نپاید و آنان به زودی ضرورت
امامت، به معنای
رهبری، را دریافتند. در بیان علی (علیهالسّلام) پذیرش
تحکیم کار نادرستی نیست و تا وقتی که داور برخلاف قرآن
سلوک نکرده باشد،
حکم او پذیرفتنی است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حکمیت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۱۱. پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «حکمیت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۲۲.