حکمت الهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حکمت به معنای منع و بازداشتن برای اصلاح است.
از نظر لغوی
حکمت به معنای منع و بازداشتن برای اصلاح است. به همین جهت افسار
اسب را «حکمه» میگویند زیرا اسب را از سرکشی و تمرد باز میدارد و او را
مطیع و
رام میسازد. همچنین فرمانهای مولوی را از آن جهت «حکم» میگویند که مکلف را از انجام کارهای دلخواه خود باز میدارد و
قاضی را «حاکم» نامیدهاند زیرا حکم او مانع ضایع شدن حق و تعدی به دیگری میشود و نیز تزلزل در
نزاع را برطرف میکند. تصدیق علمی را نیز به اعتبار اینکه از عارض شدن
شک و
تردید بر ذهن مانع میشود «حکم» مینامند. شایان ذکر است که لازمه مصونیت مورد حکم از هرگونه امر منافی، استواری و استحکام آن است بنابراین کلمه «حکمت» ملازم با خللناپذیری، استواری و استحکام است خواه مربوط به علم باشد و خواه مربوط به عمل.
مفسران گفتهاند:حکیم کسی است که کارها را استوار و محکم کند. این کلمه مجموعا ۹۷ بار در
قرآن کریم به کار رفته است که فقط در پنج مورد صفت قرآن و در یک مورد صفت امر آمده، بقیه هم درباره حکیم بودن
خداوند سبحان است.
حکیم به معنای متقن کار، و کسی است که هیچ عملی از وی از
جهل و گزاف ناشی نمیشود، هر چه میکند با علم میکند، و مصالحی را در نظر میگیرد.
حکیم کسی است که کار را جز به جهت
مصلحت انجام نمیدهد، بلکه هر کاری صورت میدهد به خاطر این است که دارای مصلحتی است که انجام دادنش را بر ندادنش ترجیح میدهد.
حکمت در اصطلاح متکلمان در دو معنا به کار رفته است:
۱. حکمت بالمعنی الاعم
۲. حکمت بالمعنی الاخص
حکمت به معنی اعم به حکمت علمی و حکمت عملی تقسیم میشود.
حکمت علمی عبارت است از:بهترین علم به بهترین معلوم که مصداق آن،
علم خداوند به ذات و افعال خویش است
علامه حلی میگوید
:«حکمت گاهی به معنای معرفت اشیا است... و معرفتی کاملتر از معرفت خداوند تعالی نیست. پس خداوند بدین معنا حکیم است.»
حکمت عملی نیز دارای دو معنا است:
به معنای اِحکام و اتقان آفرینش و تدبیر موجودات چنانکه علامه حلی میگوید
:«گاهی منظور از حکمت، صادر شدن شی به گونه اکمل است... پس همانا افعال خداوند متعال در نهایت اِحکام و اتقان و نهایت کمال است. بنابراین خداوند به این معنا حکیم است.»
بر استحکام و اتقان
افعال الهی میتوان سه دلیل ارائه نمود
:
۱. مطالعه
نظم و
اسرار خلقت : از مطالعه جهان
خلقت و دقت در آفرینش موجودات درمییابیم که این نظام به بهترین صورت ممکن و به نحوی متقن و شایسته تحقق یافته است.
۲. تناسب اثر با موثر: اثر هر فاعلی باید با موثر خویش متناسب باشد. از اینرو خداوند که کمال مطلق و پیراسته از هر عیب و نقصی است باید آثار و افعالش به بهترین شکل ممکن و در نهایت استواری و اتقان باشد. به عبارت دیگر نظامی بهتر از نظام کنونی و
خلقت امکان تحقق نداشته است وگرنه خدایی که نیکوترین
خالق جهان،
قادر ، عالم مطلق و خیر محض است آنرا میآفرید. از این رو خداوند حکیم است و تمام مخلوقاتش در نهایت اتقان و استواری
خلق شدهاند.
۳. نبودن علتی بر نااستواری: علتهای نااستواری و نقص یک فعل معمولا به جهل و نادانی یا به عجز و ناتوانی و عدم خیرخواهی فاعل مستند هستند و از آنجا که خداوند عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض است بنابراین محال است که فعل او نااستوار و ناقص باشد درنتیجه او حکیم است.
دومین معنای حکمت عملی عبارت از تنزه و پیراستگی فاعل از اعمال قبیح و نارواست. بر این اساس هنگامی که میگوییم خداوند حکیم است به این معناست که خدای سبحان کار زشت،
لغو و بیهوده انجام نمیدهد. چنانکه
فخر رازی مینویسد:«حکمت عبارت از آنست که خداوند از انجام آنچه سزاوار نیست منزه است.» وی برای اثبات این معنا به دو آیه زیر استشهاد نموده است
:
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون»
«آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و بسوی ما باز نمیگردید؟»
و نیز:
«وَ ما
خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلا»
«ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست بیهوده نیافریدیم.»
ایجاد افعال قبیح، لغو و بیهوده ناشی از جهل یا ناتوانی فاعل و یا نیازمندی اوست و چون خداوند کمال مطلق بوده و از همه این نقصها پیراسته است هیچگاه عمل زشت و بیهوده انجام نمیدهد. در نتیجه افعال او حکیمانه است.
به معنای غایی بودن افعال الهی و معلل بودن آنها به اغراض است. این معنا در حقیقت یکی از مصادیق مربوط به حکمت بالمعنی الاعم یعنی تنزه خداوند از فعل نارواست چنانکه لاهیجی درباره آن مینویسد:«بدان که اگر افعال خدای تعالی را غرض نبودی هر آیینه عبث بودی و صدور عبث ممتنع است از واجب الوجود.
»
یکی از مسائل مهم کلامی و فلسفی در خصوص افعال الهی این است که آیا برای کارهای خداوند سبحان، غایت و هدفی قابل تصور است یا خیر؟
در این زمینه دو دیدگاه قابل طرح است:
اشاعره معتقدند برای افعال الهی هیچ گونه حکمت و قصد و غرضی قابل تصور نیست و میگویند:«خدا هیچ کاری را برای غرضی نمیکند و اگر چنین کند محتاج و ناقص است و با آن غرض، خود را تکمیل میکند و این امر بر خدای تعالی محال است.
»
نقد:در کتب کلامی به نظریه اشاعره چنین پاسخ داده شده است که اگر نتیجه و نفع فعل متوجه فاعل شود، دلالت بر نقص او دارد. اما اگر نتیجه و نفع فعل عاید دیگران شود، سخن از نقص و کاستی صحیح نیست.
خداوند متعال نیز
جهان را برای بهرهمندی
مخلوقات آفریده است. بنابراین درست نیست گفته شود که فاعل بالغرض به ناقص بالذات تعلق دارد که با تحصیل آن غرض، نقص خود را کامل میکند.به تعبیر دیگر، فاعل بالغرض بودن با غنی بالذات بودن هیچ تعارضی ندارد. بر این اساس فاعل بالغرض دو گونه است:۱- ناقص بالذات ۲- غنی بالذات.اگر غرض فاعل از صدور فعل، رفع نقصان و تحصیل نفع و فایده برای خود باشد، آن را«ناقص بالذات»خوانند اما اگر غرض فاعل از صدور فعل، تحصیل سود و فایده برای خود نباشد، بلکه نتیجه و نفع آن متوجه دیگران باشد، آن را«غنی بالذات»نامند. از دیدگاه متکلمان، هدف و غرض از نوع اول در مورد خداوند متعال
صادق نیست.چون او بینیاز مطلق و
کمال محض است و هیچ کمبودی در ذات او راه ندارد. هر نقص و نیازی متوجه
مخلوقات خداست.قرآن مجید میفرماید:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید»
«ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدائید تنها خداوند است که بینیاز و شایسته هر گونه
حمد و
ستایش است!»
این دیدگاه از سوی متکلمین معتزلی و شیعی و همچنین حکمای اسلامی مطرح شده است. آنان ضمن نفی نظریه اشاعره و قایل شدن به اغراض در افعال الهی، معتقدند که میان غرض فعل و غرض فاعل، فرق است. آنچه محال است این است که خداوند در افعال خود هدفی برای خود داشته باشد، هدف و غرضی که عاید
مخلوق گردد به هیچ وجه با کمال و علو ذات و استغنای ذاتی خداوند منافی نیست.چنانکه
محقق طوسی مینویسد:« نفی غرض از افعال خداوند مستلزم عبث میباشد و بازگشت آن به خداوند لازم نیست.
»
بر این مدعا ادله عقلی و نقلی مختلفی ارائه شده است:
«اگر غرضی در افعال او نباشد لازم آید که فعل عبث کند، زیرا فعلی که از روی غرض نباشد عبث و لغو است و فعل عبث قبیح است و صدور آن از حکیم محال است، و چون خدای تعالی حکیم است پس محال است که بیغرض فعلی از او صادر شود.
»
علامه طباطبایی نیز مینویسد
:« آفرینش
انسان و جهان کار خداست و خدا منزه است از این که کار بیهوده و بیهدف انجام دهد و دائما بیافریند و روزی دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزی دهد و بمیراند و همچنین درست کند و به هم زند بدون این که در این آفرینش، غایت ثابتی را بخواهد و غرض پابرجایی را تعقیب کند. پس ناچار برای آفرینش جهان و انسان هدف و غرض ثابت در کار است و البته سود و فایده آن به خدای بینیاز نخواهند برگشت و هر چه باشد به سوی آفریدهها عاید خواهد شد.پس باید گفت که جهان و انسان به سوی یک آفرینش ثابت و وجود کاملتری متوجهند که فنا و زوال نپذیرد.»
دلایلی که از سوی متکلمان در این مقوله ارائه شده، با تکیه بر آیاتی است که عبث و بطلان را از صحنه آفرینش منتفی دانسته و بر
خلقت«به حق»
آسمانها و
زمین و هر آنچه در میان آنهاست، تصریح کرده است.در برخی موارد نیز به صراحت از رجعت
مخلوقات به سوی خدا سخن گفته و در بعضی آیات دیگر نیز غرض مشخصی را برای آفرینش آسمانها و زمین و همچنین
انس و
جن بیان داشته است. نمونهای از آیات:
« وَ یَتَفَکَّرُونَ فی
خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما
خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَک»
یعنی:« و در
اسرار آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند (و میگویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریدهای! منزهی تو!»
« ما
خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق.»
یعنی:« ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است جز بحق نیافریدیم.»
« وَ هُوَ الَّذی
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»
یعنی:« او کسی است که آسمانها و زمین را در شش
روز (شش دوران) آفرید و
عرش (حکومت) او، بر
آب قرار داشت (بخاطر این آفرید) تا شما را بیازماید که کدامیک عملتان بهتر است!»
« وَ ما
خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ »
یعنی:« من جنّ و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند.»
از تامل در معنای حکمت عملی مبنی بر تنزه خداوند از انجام افعال ناروا روشن میشود که صفت عدل از لوازم آن است. به عبارت دیگر چون خداوند سبحان
حکیم است، هیچ کار زشتی انجام نمیدهد و از آنجا که
ظلم یکی از نمونههای عمل زشت و قبیح است در نتیجه خداوند هیچ ظلمی انجام نمیدهد و همه کارهای خداوند عادلانه است.
متکلمان
عدلیه (
شیعه و
معتزله ) معتقدند
تکلیف بما لا یطاق ( یعنی مکلف نمودن فرد به آنچه که توانایی انجام آن را ندارد) از نظر عقل امری زشت و نارواست و از آنجا که خداوند حکیم بوده و صدور فعل ناروا از او محال است هرگز کسی را تکلیف بمالایطاق نمیکند چنانکه علامه حلی میگوید:« بر پایه اصل حکمت محال است خداوند فردی را که توانایی انجام کاری را ندارد بر انجام آن تکلیف نماید.
»
لطف در اصطلاح متکلمان عبارت از فعلی است که انجام آن از طرف خداوند مکلف را به انجام
طاعت و ترک
معصیت برمیانگیزد.
مهمترین برهان وجوب لطف، اصل حکمت الهی است. خواجه
نصیرالدین طوسی در این باره مینویسد:« دلیل بر وجوب لطف این است که تحقق غرض (خداوند) متوقف بر آن است.
»
توضیح اینکه بر اساس پذیرش اصل حکمت خداوند، موجودات برای هدفی
خلق شدهاند چنانکه در
قرآن فرمود:« وَ ما
خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ».
بنابراین از آنجا که خداوند سبحان کار عبث و بیهوده انجام نمیدهد و همه افعال او غایتمند است، لازم است برای نیل انسانها به غایت و هدف مطلوب خود، همه لوازم و زمینههای مناسب را مهیا فرماید و این چیزی جز قاعده لطف نیست.
از دیگر نتایج پذیرش اصل حکمت الهی مختار بودن انسان در افعال خویش است. زیرا تکلیف نمودن انسان مجبور و ستایش یا
نکوهش ( پاداش و
عذاب ) او بر کاری که بر انجام آن مجبور بوده است از نظر
عقل و عقلا امری قبیح و نارواست. در حالیکه بر اساس اصل حکمت، خداوند فعل قبیح و ناروا انجام نمیدهد بنابراین انسان در انجام افعال خویش مختار است و نه مجبور.
پژوهشکده باقرالعلوم.