حوزه فلسفی و عرفانی تهران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حوزه مهم فلسفه و عرفان در
تهران در
قرن سیزدهم و چهاردهم، با پایتخت شدن تهران، این
شهر کوچک مرکز سیاسی و اقتصادی ایران شد و پس از چندی مرکز فرهنگی و فلسفی نیز شد.
پس از آنکه
میرداماد و
ملاصدرا مکتب
اصفهان را تأسیس کردند،
اصفهان بهرغم حوادث دوران پایانی
عصر صفوی، از جمله حمله افغانان و مخالفت با
حکمت و
عرفان در محافل دینی، مخصوصاً پس از احیای مکتب صدرایی به همت
ملاعلی نوری (متوفی ۱۲۴۶)، درخشانترین چهره
حکمت، مرکز اصلی تدریس
فلسفه و عرفان باقیماند و از آنجا دامنه تدریس فلسفه و عرفان به تهران کشانده شد.
در ۱۲۳۲
محمدحسینخان مروی، مدرسه مروی را در تهران بنا نهاد
و
فتحعلی شاه قاجار (حک: ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) ملاعلی نوری را به تهران دعوت کرد تا در این مدرسه به تربیت
طلاب در
علوم عقلی بپردازد، اما وی به علت کهولت سن و داشتن تعداد زیادی شاگرد در اصفهان، دعوت
شاه را رد کرد و در عوض شاگرد برجسته خود، ملاعبداللّه زُنوزی، را در ۱۲۳۷ برای تدریس فلسفه به تهران فرستاد.
ملاعبداللّه زنوزی، که میتوان او را مؤسس حوزه تهران دانست، در زنوز، از توابع
مرند، به
دنیا آمد. پس از اتمام تحصیلاتِ مقدماتی دینی در خوی، به
کربلا رفت و به فراگرفتن
اصول فقه پرداخت. مدتی نیز در
قم به تحصیل
فقه اشتغال داشت. سپس راهی اصفهان شد و در آنجا به فلسفه و
حکمت علاقهمند گردید و مدتها نزد ملاعلی نوری به فراگرفتن فلسفه، مخصوصاً
حکمت متعالیه ملاصدرا، پرداخت. سپس به عنوان استادی توانا در
حکمت متعالیه صدرایی به تهران آمد و بیست سال، یعنی تا وفاتش در ۱۲۵۷، در مدرسه مروی به تدریس فلسفه پرداخت.
زنوزی بر برخی آثار ملاصدرا حاشیه نوشته است، از جمله بر
الحکمهالمتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه،
المبدأ و المعاد،
الشواهد الربوبیه،
شرحالهدایه الاثیریه، و حواشی ملاصدرا بر شفا
و برخی از آنها را استنساخ کرده است.
از مهمترین آثار مستقل اوست: انوارجلیه در شرح «حدیث حقیقت»، منسوب به
کمیلبن زیاد نخعی به نقل از
حضرت علی علیهالسلام؛ و لمعاتالهیه، در الاهیات به معنای اخص و به روش
حکمت متعالیه که آن را به درخواست فتحعلی شاه نوشته است
هر دو اثر به
فارسی است و علاوه بر اهمیت فلسفی، به لحاظ زبانی نیز مهم است. زبان فارسی که از زمان نگارش دانشنامه علایی
ابنسینا و جامع
الحکمتین و دیگر آثار
ناصرخسرو به صورت زبان مهم فلسفه اسلامی در آمده و در آثار فارسی سهروردی و
خواجه نصیرالدین طوسی به اوج کمال رسیده بود، در
دوره صفویه تا حدی از رونق افتاد، چنانکه ملاصدرا فقط یک رساله خود، یعنی سه اصل، را به فارسی و بقیه را به
عربی نگاشت؛ بنابراین، اقدام ملاعبداللّه زنوزی در نگاشتن این دو اثر مهم به فارسی، عاملِ اعتلای فارسی فلسفی و رواج دوباره آن در حوزه تهران بود، چنانکه بعدها در آثار فرزندش، آقاعلی
و
حکمای دیگر ایران مانند
حاج ملاهادی سبزواری (متوفی ۱۲۸۹)( برای نمونه اسرارالحکم) دیده میشود.
معمولاً در بحث از حوزه فلسفی و عرفانی تهران، پس از مؤسس آن، ملاعبداللّه، صحبت از
حکمای اربعه میشود، یعنی آقاعلی زنوزی،
آقا محمدرضا قمشهای،
میرزا ابوالحسن جلوه و آقا
میرزا حسین سبزواری.
قبل از پرداختن به
حکمای اربعه حوزه تهران، لازم است درباره دو شخصیت بسیار مهم فلسفی و عرفانی که به
تهران سفر کردند، نیز مطلبی آورده شود. یکی
حاج ملاهادی سبزواری است که طی چند دهه حوزه فلسفه و عرفان او در
سبزوار، رونق بسیار داشت.
این حوزه در واقع همزمان با اوج فعالیت حوزه تهران، برقرار بود. پس از سفر سبزواری به تهران و دیدار از حوزه تهران بسیاری از طلاب مستعد و شیفتگان فلسفه از تهران به سبزوار سفر کردند و برخی از شاگردانش نیز بعداً به حوزه تهران پیوستند.
دیگری
سید رضی لاریجانی (متوفی ۱۲۷۰)، از بزرگترین عرفای قرون اخیر، است که مانند ملاعبداللّه زنوزی، فلسفه را در محضر ملاعلی نوری در اصفهان آموخته بود. وی در اواخر
عمر به دعوت میرزااسماعیل مستوفی گرکانی، یکی از رجال
قاجار، به تهران آمد و آثار
ابنعربی و صدرالدین قونیوی را تدریس کرد. شاگردانش او را «مالک عالم باطن» مینامیدند. از تسلط او بر
علوم غریبه نیز سخن بسیار گفتهاند. مهمترین خدمت لاریجانی به حوزه تهران، تربیت آقا محمدرضا قمشهای است که برجستهترین شاگرد او و مانند استادش اهل
ریاضت و بسیار دیندار بود. لاریجانی نسبت به آقا علی زنوزی نیز مقام استادی داشت.
اولین
حکیم از
حکمای اربعه، علیبن عبداللّه زنوزی مشهور به آقا علیمدرّس طهرانی و ملقب به
حکیم مؤسس،
فرزند و شاگرد ملاعبداللّه زنوزی، در ۱۲۳۴ در اصفهان تولد یافت. در سه سالگی با پدرش به تهران
مهاجرت کرد. در آنجا تحصیلات مقدماتی را به پایان رساند و در محضر پدر سطوح فلسفه و
کلام شیعی را فرا گرفت. سپس به
عتبات عالیات سفر کرد و به فراگرفتن
علوم منقول پرداخت. پس از آن به ایران بازگشت و در اصفهان به تکمیل
علوم معقول، مخصوصاً در محضر
میرزاحسن نوری (متوفی بعد از ۱۲۶۷) و سید رضی لاریجانی، پرداخت. چندی نیز در
قزوین محضر
ملاآقا قزوینی (متوفی ۱۲۸۲) را درک کرد. در ۱۲۷۰، پس از اتمام تحصیلاتش در علوم عقلی، به تدریس در تهران پرداخت و هفت سال در مدرسه قاسمخان، مدتی در منزل خویش و متجاوز از بیست سال در مدرسه سپهسالار، مدرّس رسمی علوم معقول و منقول بود،
اگر چه تخصص و شهرتش در فلسفه بود.
او نه تنها کتب ملاصدرا از قبیل
اسفار، شرحالهدایه الاثیریه، المبدأ و المعاد و الشواهد الربوبیه را تدریس میکرد، بلکه شواهدی در دست است که متن شفا و
حکمهالاشراق را نیز تعلیم میداده است.
آقاعلی پس از عمری بسیار پربار، چه از لحاظ تألیف و چه از لحاظ تربیت شاگردان برجسته، در ۱۳۰۷ در تهران درگذشت.
آثار باقیمانده از او عبارتاند از: تعلیقات بسیار مهمی بر اسفار و الشواهدالربوبیه و شرح الهدایه الاثیریه، مقدمه بر
مفاتیح الغیب ملاصدرا، تعلیقات بر
شوارق الالهام لاهیجی و
لمعات الهیه ملاعبداللّه زنوزی و تعدادی رساله مستقل در مسائل گوناگون
حکمت که مهمترین آنها بدایع
الحکم به فارسی است. بدایع
الحکم در واقع سرآغاز بحث در باره فلسفه تطبیقی در دوران جدید در تاریخ فلسفه اسلامی است و از اهمیت تاریخی برخوردار است.
کنت دو گوبینو (متوفی ۱۲۹۹/۱۸۸۲)، سفیر فرانسه در ایران که ضمناً فیلسوف نیز بود، با آقاعلی رفت و آمد داشت و گویا او را برای تدریس فلسفه اسلامی به فرانسه دعوت کرد ولی آقاعلی نپذیرفت. آقاعلی به مطالب فلسفی مطرح در غرب نیز توجه داشت.
علاقه او به کسب اطلاعات در باره فلسفه در غرب علاوه بر گزارش گوبینو، از طریق
میرزاحسنخان اعتمادالسلطنه (متوفی ۱۳۳۱) که با او رفت و آمد نزدیک داشت، و بدیعالملک میرزا عمادالدوله (متوفی بعد از ۱۳۱۶) که سؤالات مطروح در بدایع
الحکم را به او عرضه داشت، نیز قابل پیگیری است.
گفت و شنود عمیقتری در این زمینه بین او و فیلسوفان غربی دست نداد و این مبادله نظر بین
حکیمی مسلمان و فیلسوفی غربی، یک قرن بعد بین
علامه طباطبایی (متوفی۱۳۶۰ ش) و هانری کوربن (متوفی ۱۳۵۸ ش/ ۱۹۷۹) صورت گرفت. در آن گفت و شنودها که راقم این سطور حضور داشت و غالباً مترجم مطالب بود، چندین بار به ملاقاتهای آقاعلی و کنت دو گوبینو اشاره شد. علامه طباطبایی، آقاعلی را سرآغاز گفت و شنود فلسفی بین شرق و غرب در دوران جدید میدانست. آقاعلی گرچه بزرگترین شارح ملاصدرا و ادامه دهنده
حکمت متعالیه در عصر قاجار بود، در مباحث
معاد جسمانی، اعتبارات ماهیت، معقولات ثانیه فلسفی، حرکت جوهری و مطالب مهم دیگرِ
حکمت متعالیه، نظریات بدیعی از خود به جاگذارده است.
وی به اندازه
حاج ملاهادی سبزواری شهرت نداشت، ولی خلاقیت فلسفی او از سبزواری بیشتر بود.
حکیم و عارف معاصرِ آقاعلی، آقامحمدرضا
فرزند شیخ ابوالقاسم قمشهای، متخلص به صهبا، در واقع مکمل آقاعلی در حوزه تهران بود و میتوان او و آقاعلی و حاجی سبزواری را بزرگترین فلاسفه اسلامی
قرن سیزدهم دانست. وی در ۱۲۴۱ در قمشه اصفهان متولد شد و در همان شهر مقدّمات
علوم دینی را فرا گرفت. سپس به اصفهان رفت و در محضر استادانی همچون ملامحمدجعفر لاهیجی (متوفی بعد از ۱۲۵۵) شارح مشاعر ملاصدرا،
میرزاحسن نوری فرزند ملاعلی نوری، و آقا سیدرضی مازندرانی که استاد اصلی او در عرفان بود، به تحصیل پرداخت.
وی در اصفهان زندگی سادهای داشت و بیشتر اموال خود را صرف فقرا میکرد و از اصحاب قدرت گلهمند بود. بعد از ۱۲۸۸، اصفهان را ترک کرد و در تهران اقامت گزید.
آقامحمدرضا تا پایان
عمر در تهران به تدریس عرفان و متونی مانند
فصوصالحکم،
فتوحات مکیه و
مصباحالانس پرداخت، گرچه
حکمت متعالیه را نیز تدریس میکرد و به
حکمت اشراق هم علاقه داشت. در عرفان آنچنان بود که برخی او را
ابنعربی دوران جدید نامیدهاند. گویا به عرفان عملی نیز توجه داشت و مرید یکی از پیران طریقه ذهبیه بود. خود نیز درویشانه میزیست و گاهی با طالبان درک محضرش، در خرابههای اطراف شهر ملاقات میکرد. به حسن
اخلاق و تخلق به صفات نیک اشتهار داشت.
با کسی مبارزه و عناد نداشت. میرزا ابوالحسن جلوه ــ که به تسلط بر فلسفه مشائی معروف بود ــ خواست با او در فلسفه معارضه کند. آقا محمدرضا بخوبی از عهده تدریس
فلسفه مشاء بر آمد، ولی جلوه نتوانست فصوص
الحکم و مفاتیحالغیب را تدریس کند. با اینهمه، آقا محمدرضا نخواست هیچگونه استفاده شخصی از این امر کند و خود را معارض با هیچکس نمیدانست.
این
عارف بزرگ در ۱۳۰۶ در تهران درگذشت و در
ابنبابویه دفن شد.
بسیاری از آثار قمشهای، از جمله اکثر غزلیاتی که با تخلص صهبا به سبک عراقی سروده بود، در دست نیست. چند رسالهای که از او باقیمانده، تقریباً همگی مضامین عرفانی دارند، از جمله رساله ولایت که ذیل شرح او بر فصّ شیثی از فصوص
الحکم ابنعربی است، الخلافهالکبری، رساله فی وحده الوجود بلالموجود، رساله فی موضوع العلم و رساله فی تحقیقالاسفار الاربعه و همه آثار عرفانی او از شاهکارهای ادبیات عرفانیاند.
سومین
حکیم حوزه تهران، میرزا ابوالحسن جلوه، در ۱۲۳۸ در احمدآباد گجرات
هند به
دنیا آمد. در اصفهان به تحصیل پرداخت و از شاگردان
میرزاحسن نوری و آقامیرزاحسن چینی بود.
سپس به تهران
مهاجرت کرد و از ۱۲۷۳ تا ۱۳۱۴، که سال رحلت اوست، بیشتر در
مدرسه دارالشفاء به تدریس آثار ابنسینا، مخصوصاً شفا و
الاشارات و
التنبیهات، اشتغال و در این امر شهرت داشت و آثار ملاصدرا را هم تدریس میکرد.
جلوه با اعیان و فضلای دیوانی وقت رفت و آمد داشت و هم بین طلاب و هم بین دیوانیان محترم بود.
او در واقع فیلسوفی مشائی و احیاکننده نحله ابنسینا بود و به
حکمت متعالیه چندان عنایتی نداشت،
حتی به ملاصدرا تعرض میکرد که چرا آنقدر در
اسفار و سایر آثارش بدون ذکر منبع از گذشتگان نقل قول کرده است.
آثارش عبارتاند از: حواشی بر شفا ی ابنسینا که سالها آن را تدریس میکرد،
حواشی بر شرحالهدایه الاثیریه و مشاعر و المبدأ و المعاد و اسفار ملاصدرا.
او تعلیقاتی نیز بر شرح فصوص
الحکم قیصری
و چند رساله مستقل در موضوعاتی همچون حرکت جوهری و ربط حادث به قدیم دارد.
جلوه در بررسی متون فلسفی دقتنظر فراوان داشت و آنچه را که تدریس میکرد بدقت تصحیح مینمود. این امر نشانه این واقعیت است که توجه به تصحیح متون، که از قرن گذشته در
ایران متداول شده، امری وارداتی از غرب نیست بلکه در سنّت فکری ایران ریشه دارد. بیشتر کتابهای فلسفی که در دوران قاجار به صورت سنگی چاپ شدهاند، از نسخ چاپ سربی بعدی در ایران و سایر کشورهای اسلامی صحیح ترند، چنانکه از مقابله چاپ سنگی و سربی شفا برمیآید. دقت و توجه جلوه به متن فلسفی در تصحیح آن، میراث مهم آن عصر برای دوران بعدی است.
چهارمین
حکیم پایهگذار حوزه تهران، آقامیرزاحسین سبزواری، از شاگردان
حاج ملاهادی سبزواری، است.
میرزاحسین از سبزوار راهی تهران شد و در مدرسه عبداللّهخان در
بازار بزازها، مدرّس رسمی علوم عقلی و نقلی بود و شاگردان بسیاری داشت، ولی تخصص او در
ریاضیات بود و در این رشته آثار مهمی همچون حواشی بر شرح چغمینی و مفتاحالحساب دارد. در
طب نیز چیرگی کامل داشت.
حضور وی در تهران، در کنار آقاعلی و آقامحمدرضا و جلوه، نشانه گستردگی حوزه فکری آن زمان است. عجیب این است که با گسترش تجدد در ایران، در حوزههای طلبگی علاقه به فلسفه از علوم جدا شد و شکافی بین معارف سنّتی و دانشهای جدید پیش آمد که تا امروز باقی است.
حکمای اربعه شاگردان بسیاری تربیت کردند، از جمله: آخوند
ملامحمد هیدَجی (متوفی ۱۳۰۶)،
میرزاهاشم اشکوری (متوفی ۱۳۳۲)،
حیدر قلیخان قاجار (متوفی ۱۳۱۸)،
میرزاطاهر تنکابنی (متوفی ۱۳۲۰ ش)،
میرزاحسن آشتیانی (متوفی ۱۳۱۱ ش)، محمدمعصوم شیرازی معروف به
نایبالصدر (متوفی ۱۳۰۴ ش)،
میرزا شهابالدین نیریزی (متوفی ۱۳۲۰) و
میرزاحسن کرمانشاهی (متوفی ۱۳۳۶)، و نیز مستقیم و غیرمستقیم طبقهای دیگر از
حکمای بزرگ دوران بعدی، همچون میرزامهدی آشتیانی (متوفی ۱۳۳۱ ش)، شیخ
محمدتقی آملی (متوفی ۱۳۴۹ ش)،
میرزااحمد آشتیانی (متوفی ۱۳۵۳ ش)،
سیدابوالحسن رفیعی قزوینی (متوفی ۱۳۵۳ ش)،
ابوالحسن شعرانی (متوفی ۱۳۵۲ ش) و
سیدکاظم عصّار (متوفی ۱۳۵۳ ش) که شاید بتوان گفت وی آخرین نماینده تمام عیار حوزه فلسفی و عرفانی تهران بود. البته هنوز این حوزه فلسفی در تهران فعال است، گرچه دیگر نمایندگانی شاخص مانند عصار و آشتیانی دیده نمیشوند.
حوزه فلسفی و عرفانی تهران برای درک آخرین فصل تاریخ فلسفه اسلامی قبل از عصر جدید، برخورد بین تفکر اسلامی و غربی در
ایران و آگاهی از ریشههای تاریخی وضع فعلی اندیشه فلسفی در ایران، از اهمیت بسیاری برخوردار است. آثار فلسفی غربی برای بار اول در تهران مطرح شدند. گفتار در روش دکارت به فارسی برگردانده شد و شدیدترین مبارزه بین اندیشههای فلسفی
اسلام و افکار وارداتی از غرب در تهران رخ داد که مهمترین ثمره آن، در آغازِ تهاجم فلسفه غربی در نیمه دوم قرن چهاردهم، کتاب
اصول فلسفه و
روش رئالیسم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی بود که اگرچه به حوزه فلسفی قم تعلق داشت، در تهران نیز فعالیت علمی میکرد و در واقع اثر مذکور تا حدی حاصل گفت و شنودهایی است که در این
شهر میشد. برخوردهای بعدی بین فلسفه اسلامی و اندیشه غربی در آثار
حکمایی همچون مهدی حائرییزدی (متوفی ۱۳۷۸ ش) نیز در تهران به وقوع پیوست. از سوی دیگر حضور سنّت قوی فلسفی در تهران باعث شد که بسیاری از نظریات سطحی کسانی که در سایر کشورهای اسلامی پرطرفدارند، در ایران به وجود نیاید و مباحث فلسفی در ایران بیش از سایر سرزمینهای اسلامی جدّی تلقی شود. به هر حال، حوزه فلسفی و عرفانی تهران آخرین حلقه اتصال نسل فعلی ایران به سنّتِ بیش از هزار ساله
فلسفه و
عرفان اسلامی است.
(۱) آقابزرگ طهرانی، الذّريعة.
(۲) السيد محسن الأمين، أعيان الشيعة.
(۳) ناهید باقری خرمدشتی، كتابشناسی جامع ملاصدرا، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۴) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۵) عبداللّهبن بیرمقلی زنوزی، انوار جلیه، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران ۱۳۵۴ ش.
(۶) عبداللّهبن بیرمقلی زنوزی، لمعات الهیه، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۷) علیبن عبداللّه زنوزی، مجموعه مصنفات
حكیم مؤسس آقاعلی مدرس طهرانی، چاپ محسن كدیور، ج ۳: «رساله سرگذشت»، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۸) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوكیه، با حواشی ملاهادی سبزواری، چاپ جلالالدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ ش، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش.
(۹) منوچهر صدوقیسها، تاریخ
حكماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین، تهران ۱۳۵۹ ش.
(۱۰) محمدعلی عبرت نائینی، تذكره مدینهالادب، چاپ عكسی تهران ۱۳۷۶ ش.
(۱۱) هانری كوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه جواد طباطبائی، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۱۲) محمدجعفر لاهیجی، شرح رساله المشاعر ملاصدرا، چاپ جلالالدین آشتیانی، (مشهد ? ۱۳۴۳ ش).
(۱۳) مدرس تبریزی.
(۱۴) مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۱۵) محمدمعصومبن زینالعابدین معصوم علیشاه، طرائقالحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «حوزه فلسفی و عرفانی تهران»، شماره۵۰۴۲.