• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حوادث کربلا

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



واقعه کربلا مجموعه رخدادهایی است که با حرکت امام حسین (علیه‌السلام) از مدینه به مکه و سپس به کربلا آغاز شد و به صف‌آرایی سپاه عبیدالله بن زیاد به فرمان‌دهی عمر بن سعد در برابر کاروان امام حسین (علیه‌السلام) و شهادت آن حضرت و یارانش در کربلا و اسارت اهل بیت انجامید. واقعه کربلا دل‌خراش‌ترین فاجعه تاریخ اسلام نزد مسلمانان ـ به ویژه شیعیان ـ است.



در روز هفتم محرم، عمر بن سعد نامه‌ای از ابن‌ زیاد دریافت نمود که در آن نوشته شده بود:
«اما بعد، میان آب و حسین (علیه‌السلام) و یارانش جدایی افکن تا یک قطره از آن ننوشند؛ همان‌طور که با متقی پاکیزه‌خوی مظلوم، امیرمؤمنان عثمان بن عفان چنین رفتار کردند». چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید، عمرو بن حجاج را نزد خود خواند و به او فرمان داد تا با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع از رسیدن امام حسین (علیه‌السلام) و یارانش به آب شوند.

۱.۱ - بیان یک روایت

پس از بسته شدن شریعه فرات، مردی به نام عبیداللَّه بن ابی‌حصین ازدی (در ارشاد شیخ مفید، نام او عبداللَّه بن حصین ازدی ذکر شده است.) که یکی از مردان طایفه بجیلة بود، با صدای بلند فریاد زد: «ای حسین (علیه‌السلام) این آب را می‌بینی که در صفا و زلالی چون شکم آسمان است، به خدا قسم! قطره‌ای از آن را نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری».
امام (علیه‌السلام) با شنیدن این سخن دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا! او را تشنه‌کام بمیران و هرگز او را نیامرز».

از حمید بن مسلم نقل شده که می‌گفت: «به خدا قسم! من پس از واقعه کربلا در بیماری عبداللَّه بن حصین ازدی، او را عیادت کردم و به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند، او را در حالی دیدم که آب می‌خورد و چون شکمش پر می‌شد، آن را برمی‌گرداند و فریاد می‌زد: تشنه‌ام، تشنه‌ام و آن‌گاه باز آب طلب می‌کرد و آن را می‌خورد تا شکمش پر می‌شد؛ پس دوباره آن را بر‌می‌گرداند و [از تشنگی فریاد می‌زد] پیوسته چنین بود تا جان داد».

۱.۲ - آب رساندن به اهل خیمه‌ها

در برخی منابع نقل شده که «پس از بسته شدن آب و شدت گرفتن تشنگی، امام حسین (علیه‌السلام) برادر خود ـ عباس (علیه‌السلام) ـ را به حضور طلبید و او را با سی سوار و بیست پیاده همراهِ بیست مشک به طلب آب فرستاد. آنان شبانه در حالی که نافع بن هلال جملی با پرچم در پیشاپیش گروه در حرکت بود، به راه افتادند و خود را به شریعه فرات رساندند. عمرو بن حجاج زبیدی که مأمور حراست از فرات بود، فریاد زد: «کیستی؟» نافع گفت: «از پسرعموهای تو؛ آمده‌ایم از این آب که ما را از آن منع کرده‌اید، بنوشیم». عمرو گفت: «گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین (علیه‌السلام) از این آب مبر». نافع گفت: «لا والله! لا اشربی منه قطرة و الحسین (علیه‌السلام) و من معه من آله و صحبه عطاشی؛ نه به خدا سوگند! قطره‌ای از آن آب نمی‌نوشم؛ در حالی که حسین (علیه‌السلام) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‌اند». بعد از این گفت‌وگوی کوتاه، دیگر یاران و اصحاب امام (علیه‌السلام) سر رسیدند. نافع فریاد زد: «ظرف‌ها و مشک‌هایتان را پر کنید». عمرو بن حجاج و یارانش به مقابله با یاران امام حسین (علیه‌السلام) برخاستند. در این هنگام گروهی از یاران امام (علیه‌السلام) مشک‌های آب را پر کردند و گروهی دیگر چون قمر بنی‌هاشم (علیه‌السلام) و نافع بن هلال مشغول جنگ شده، از آنان در برابر هجوم دشمنان محافظت می‌کردند تا بتوانند آب را به سلامت به خیمه‌ها برسانند. در این درگیری که با زخمی ‌شدن یکی از یاران عمرو بن حجاج خاتمه یافت، یاران امام (علیه‌السلام) موفق شدند آب به خیمه‌های امام (علیه‌السلام) برسانند».


با فرود آمدن پی‌در‌پی لشکرها در اردوگاه عمر بن سعد، امام حسین (علیه‌السلام) عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او پیغام داد که می‌خواهم امشب تو را در میان دو اردوگاه ملاقات کنم. شب هنگام، امام (علیه‌السلام) و ابن‌ سعد هر یک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت (علیه‌السلام) به جز برادرش ـ ابوالفضل العباس (علیه‌السلام) ـ و فرزندش ـ علی‌اکبر (علیه‌السلام) ـ از سایر یاران خود خواست تا فاصله بگیرند. ابن‌ سعد نیز فرزندش ـ حفص ـ و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد تا عقب بروند. در این دیدار امام (علیه‌السلام) به او فرمود: «عمر، وای بر تو! تو را چه می‌شود از خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست، نمی‌ترسی که به جنگ من آمدی؟ حال آن‌که می‌دانی که من کیستم. از این خیال و ‌اندیشه ناصواب درگذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و بدین دنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقین بدان که سعادت و سلامت تو در آن‌چه که می‌گویم است».
ابن‌ سعد گفت: «راست گفتی؛ اما از آن می‌ترسم که چون به نزد تو آیم، [عبیدالله] خانه‌ام را خراب کند».
امام (علیه‌السلام) فرمود: «من خانه‌ای بهتر از آن، برای تو بنا می‌کنم.».
عمر گفت: «قطعه‌ زمینی آباد و حاصل‌خیز دارم؛ می‌ترسم که ابن ‌زیاد آن را از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد».
[[|امام حسین (علیه‌السلام)]] فرمود: «من زمینی بهتر از آن، در حجاز به تو می‌دهم».
عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام (علیه‌السلام) چون چنین دید، در حالی که می‌فرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.
عمر بن سعد گفت: «ای حسین (علیه‌السلام)! اگر گندم نباشد، جو هم می‌توان خورد»! او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت. گفت‌وگوهای مکرر امام (علیه‌السلام) و ابن‌سعد، سه یا چهار بار تکرار شد.

۲.۱ - نامه ابن سعد به ابن زیاد

در پایان یکی از این گفت‌وگوها، عمر بن سعد طی نامه‌ای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد چنین نوشت:
«اما بعد، همانا خداوند آتش [جنگ] را خاموش ساخت و پریشانی را برطرف نموده، کار این امت را به صلاح آورد. اینک حسین (علیه‌السلام) با من پیمان بست که از همان‌جا که آمده، به همان‌جا باز گردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، در سود و زیان مسلمانان شریک باشد، یا به نزد یزید برود تا هرچه یزید حکم دهد، درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شماست و صلاح امت است. (بی‌تردید این مطلب دروغی بیش نبوده است. دروغی که حتی مورخان اهل سنت هم در کتبشان هرچند به صورت تلویحی بر کذب آن اشاره داشته، آن را رد می‌کنند.)

۲.۲ - سخن شمر به ابن زیاد

چون عبیداللَّه نامه را خواند، گفت: «به‌درستی که این نامه مردی است که ‌اندرزگوی امیر خویش و مشفق قوم خویش است!» [و درصدد بود این پیشنهاد را بپذیرد ] شمر بن ذی‌الجوشن که در مجلس بود، برخاست و گفت: «آیا اکنون که حسین (علیه‌السلام) به سرزمین تو فرود آمده و کنار توست، این سخن را از او می‌پذیری؟ به خدا! اگر او از این سرزمین [به سلامت] برود و دست در دست تو ننهاده باشد، هر آیینه او نیرومندتر گردد و تو ناتوان‌تر خواهی شد، پس پیشنهادهای او را نپذیر؛ زیرا این کار نشان ضعف است. باید او و یارانش به حکم تو تسلیم شوند. در این صورت اگر تو آنان را کیفر کنی، تو بدان سزاوارتر خواهی بود و اگر هم از ایشان درگذری و عفو کنی، باز هم اختیار با توست. به خدا شنیده‌ام که حسین (علیه‌السلام) و عمر سعد میان دو اردوگاه می‌نشینند و بیش‌تر شب را با هم سخن می‌گویند».

۲.۳ - سخن ابن زیاد

ابن‌ زیاد گفت: «تدبیر نیکو همین است که تو گفتی». آن‌گاه عبیداللَّه بن زیاد، شمر بن ذی‌الجوشن را پیش خواند و گفت: «این نامه را پیش عمر بن سعد ببر تا به حسین (علیه‌السلام) و یارانش بگوید به حکم من تسلیم شوند، اگر پذیرفتند آن‌ها را به سلامت پیش من بفرستد و اگر نپذیرفتند با آنان بجنگد. اگر [عمر بن سعد] جنگید، شنوا و مطیع او باش و اگر از جنگیدن خودداری ورزید، تو با حسین (علیه‌السلام) بجنگ که سالار قوم تویی؛ سپس گردن پسر سعد را بزن و سرش را پیش من بفرست».

۲.۴ - نامه ابن زیاد به ابن سعد

آن‌گاه عبیداللَّه نامه‌ای به عمر بن سعد نوشت بدین مضمون:
«اما بعد، من تو را به نزد حسین (علیه‌السلام) نفرستاده‌ام که با او با مسامحه رفتار کنی و برای او آرزوی سلامت و زنده ماندن داشته باشی و شفیع او پیش من باشی، بنگر اگر حسین (علیه‌السلام) و همراهانش به حکم من گردن نهادند [و با یزید بیعت کردند] ایشان را به سلامت نزد من بفرست و اگر نپذیرفتند، بر آنان هجوم آور و خونشان را بریز و بدن‌هایشان را مثله کن؛ چراکه مستحق چنین کاری هستند. چون حسین (علیه‌السلام) کشته شد، اسب بر سینه و پشت وی بتاز که او سرکش است و ستم‌کار!! و من گمان ندارم که این کار پس از مرگ زیانی رساند؛ ولی من با خود عهد کرده‌ام که اگر او را کشتم، با وی چنین کنم. پس اگر تو به این دستور عمل کردی، پاداش مردی فرمان‌بردار و مطیع را به تو می‌دهیم و اگر آن را نپذیری، دست از کار ما و لشکر ما بکش و لشکر را به شمر بن ذی‌الجوشن واگذار؛ زیرا ما او را امیر بر کار خود کردیم. و السلام».


شمر بن ذی‌الجوشن حرکت کرد و در بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجرت پس از نماز عصر همراه با فرمانی که عبیدالله به او داده بود، پیش عمر بن سعد رسید و آن را تقدیم عمر بن سعد کرد. پسر سعد پس از خواندن نامه، شمر را مورد شماتت قرار داد و گفت: «تو را چه شده است؟ وای بر تو خداوند آواره‌ات کند و آن‌چه را که برای من آورده‌ای، زشت گرداند؛ به خدا قسم! می‌دانم که تو نگذاشتی که عبیدالله آن‌چه را که به او نوشته بودم، بپذیرد و کاری را که امید آن داشتم به صلاح آید، تباه کردی. به خدا! حسین (علیه‌السلام) تسلیم نمی‌شود؛ چراکه جان پدرش [علی (علیه‌السلام)] در سینه اوست».
شمر گفت: «اکنون بگو چه خواهی کرد، آیا فرمان امیر را انجام می‌دهی و با دشمنش می‌جنگی؟ یا نه، در این صورت سپاه و لشکر را به من واگذار». عمر بن سعد گفت: «نه؛ من خود عهده‌دار این کار خواهم بود؛ تو امیر پیادگان باش».

۳.۱ - نوشتن اماننامه

نقل شده زمانی که شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد تحویل می‌گرفت، او و عبدالله بن ابی‌المحل ـ برادرزاده ‌ ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) ـ به عبیدالله گفتند: «ای امیر! خواهرزادگان ما همراه با حسین‌اند، اگر صلاح می‌بینی، نامه امانی برای آن‌ها بنویس». عبیدالله پیشنهاد آن‌ها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه‌ای برای آن‌ها بنویسند.

۳.۱.۱ - روایت اول

عبدالله بن ابی‌المحل اماننامه را به وسیله غلام خود ـ کزمان یا عرفان ـ به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا متن اماننامه را برای فرزندان ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) قرائت کرد؛ اما فرزندان ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) مخالفت کرده گفتند: ما را به امان شما حاجتی نیست، امان خدا از امان پسر سمیه بهتر است.

۳.۱.۲ - روایت دوم

در روایتی دیگر آمده که شمر خود اماننامه را گرفته، با خود به کربلا آورد. او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه امام حسین (علیه‌السلام) نزدیک شد و فریاد برآورد: «کجایند خواهرزادگان ما»؟ عباس (علیه‌السلام) و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) نشسته بودند. عباس (علیه‌السلام) ساکت بود و جوابی به ندای شمر نمی‌داد. امام (علیه‌السلام) به حضرت عباس (علیه‌السلام) فرمودند: «او را اجابت کن؛ اگرچه فاسق باشد؛ همانا او از دایی‌های شماست».
[۵۹] حسنی، ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، ص۳۲۷، قم، انصاریان، ۱۴۱۷.

عباس (علیه‌السلام) و عبدالله بن جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بیرون آمدند و گفتند: «چه می‌خواهی؟» شمر به آن‌ها گفت: «ای خواهرزادگان من! شما در امان هستید. من برای شما از عبیدالله امان گرفته‌ام»؛ اما عباس (علیه‌السلام) و برادرانش متفقاً گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند. ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) امان نداشته باشد».
پس از رد اماننامه، به سپاه عمر بن ‌سعد فرمان داده شد تا برای جنگ آماده شوند؛ پس همگان سوار شدند. در شامگاه پنجشنبه نهم محرم آماده نبرد با حسین (علیه‌السلام) و یارانش شدند.


۱. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۵۵، تحقیق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات رضی، ۱۳۶۸ش.    
۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۴. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۶، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۵. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۵۵، تحقیق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات رضی، ۱۳۶۸ش.    
۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۸. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۶، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۹. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۷، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۱۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۱، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۲. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۷، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۱۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۴. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۷، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۱۵. طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۵۲، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق.    
۱۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۱، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۱۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۲ ۴۱۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۸. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۱۱۷ ۱۱۸، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا.    
۱۹. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۲۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۲۱. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۹۲ ۹۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۲۲. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۰ ۷۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۲۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۲۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۲۵. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۰ ۷۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۴، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۲۷. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۲۸. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۷ ۸۸، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۴، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳۰. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۳۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۵.    
۳۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۴، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳۳. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۳۴. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۵.    
۳۵. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۸ ۸۹، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۳۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۲، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۳۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۴، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳۸. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۱ ۷۲، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۳۹. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۵.    
۴۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۳، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۴۱. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۹۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۴۲. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۸، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۴۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۴. ابن ‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۶، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.    
۴۵. ابن‌ شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۷، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.    
۴۶. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۹۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۴۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۳، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۴۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۹. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۹، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۵۰. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۷۳، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۵۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۶.    
۵۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۴. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۶.    
۵۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۶. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۹۳ ۹۴، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۸. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۶.    
۵۹. حسنی، ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، ص۳۲۷، قم، انصاریان، ۱۴۱۷.
۶۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۶۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۶۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۶۳. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۹، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۶۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۶۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۶.    
۶۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۶۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۶۸. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۹، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۶۹. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج۱، ص۳۴۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۷۰. طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۵۴، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حوادث کربلا»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۱۱.    






جعبه ابزار