حسن اخوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سرلشکر حسن اخوی در
سال ۱۲۸۷ (ه. ش) در
تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس تهران به اتمام رسانید و پس از آن برای ورود به
ارتش به
دانشکده افسری رفت و پس از پایان تحصیلات دانشگاهی در دانشکده افسری به ستاد ارتش وارد شد و توانست به ریاست اداره دوم ستاد ارتش برسد.
در سال ۱۳۳۲ (ه. ش) با درجه سرتیپی به معاونت کل ستاد ارتش منصوب شد و از آنجا بود که توانست به
اداره جنگلبانی رفته و ریاست کل آن اداره را نیز برعهده بگیرد.
مهمترین فعالیت سیاسی حسن اخوی در طول زندگی خود، طراحی و برنامهریزی کودتایی برای سرنگونی
دولت مصدق در سال ۱۳۳۲ (ه. ش) بود. وی در این کودتا به نقل فردوست مغز متفکر کودتا بود. وی از جمله مهمترین افراد در
کودتای ۲۸ مرداد به شمار میرفت. وی یکی از دو افسری بود که جزء امیدهای ویژه و اصلی این کودتا محسوب میشدند. در ۸ مرداد سرهنگ اخوی طرحی جهت کودتا به سرهنگ فرزانگان ارائه نمود؛ سرهنگ اخوی گفت: در عرض دو ساعت فهرستهای دستگیری و اهداف را اجراء کرده و تاسیسات نظامی و نیروهای غیرهمکار را خنثی خواهد کرد. وی مدعی بود با سه سرهنگ جوان که در پادگان
تهران هستند، در تماس است. وی درباره پیدا کردن دیگر افسران همفکر برای شرکت در کودتا به سرهنگ فرزانگان گفت
سرلشکر باتمانقلیچ جسارت لازمه را ندارد، اما فرمان شاه باعث جرات پیدا کردن او خواهد شد. سرهنگ فرزانگان نیز سرهنگ اخوی را با آمریکاییان در ارتباط کرد.
کارول در ۱۱ و ۱۲مرداد با اخوی و فرزانگان دیدار کرد. سرهنگ اخوی نظریهپرداز خیلی خوبی بود؛ ولی در رابطه با عملیاتی شدن طرحش باید نیروهای دیگری را نیز به کار میگرفتند و او نمیتوانست خیلی مثمر ثمر باشد. در ۱۵ و ۱۶ و ۱۷مرداد کارول با سرهنگ حسن اخوی،
سرهنگ زند کریمی و
سرهنگ فرزانگان ملاقات داشت و به اتفاق هم برنامهریزی ستادی را شروع کردند.
درست در همان زمان مشکل بزرگی به وجود آمد و حسن اخوی بیمار شد و بیماری وی به حدی بود که به بستری شدن او در بیمارستان منجر شد.
حسین فردوست در کتاب خود میگوید اخوی چون مغز متفکر این جریان بود، عمدا خود را به مریضی زد تا در صورت شکست طرح، خود را از این کودتا مبرّی کند.
سرهنگ حسن اخوی علاوه بر مشارکت در برنامهریزی این کودتا نقش مهم دیگری نیز ایفا نمود: در ۱۹مرداد سرهنگ حسن اخوی به ملاقات شاه رفت و اسامی افسرانی را که جهت کودتا خود را آماده کرده بودند، به شاه ارائه داد. شاه گفت هیچ برگهای را امضاء نخواهد کرد؛ ولی آن را تایید نمود. حسن اخوی تاکید بر امضاء کردن شاه داشت و به شاه گفت در صورت اجرای درست طرح ستادی پیروزی قطعی است. شاه پس از مشورت با روزولت به واسطه رشیدیان قبول کرد اوراق را امضاء نماید؛ این امر نشاندهنده نقش مهم سرهنگ اخوی در این
کودتا بود.
پس از آن شاه از سرهنگ اخوی خواست اسامی افراد نظامی جهت این طرح را به وی اعلام کند؛ پس از اعلام اسامی افراد نظامی، شاه از وی درخواست کرد به ملاقات
سرلشکر زاهدی برود.
پس از این جریان اخوی پی برد سرلشکر زاهدی مورد تایید سازمان CIA نیز هست؛ به همین جهت فرماندهی وی را قبول کرد. در روزهای بعد یعنی ۲۰، ۲۱ و ۲۲مردادماه برنامهریزی ستادی نیز ادامه یافت و ریاست ستاد به سرلشکر باتمانقلیچ سپرده شد. در ۲۰مرداد جلسهای سه نفره بین سرلشکر زاهدی، سرهنگ اخوی و سرهنگ فرزانگان تشکیل شد و در آن جلسه فرزانگان به عنوان افسر رابط بین زاهدی و آمریکاییان تعیین شد. این دیدارها و ملاقاتهایی از این قبیل ادامه داشت تا آنکه در ۲۴مرداد، کارول با سرلشکر باتمانقلیچ، سرهنگ اخوی، سرهنگ فرزانگان و سرهنگ زند کریمیدیدار کرد و در پایان مقرر شد در عرض ۴۸ساعت پس از صدور فرمان اجراء، کودتا آغاز شود و در ۲۲مرداد، سرهنگ نصیری با فرمانهای امضاء نشده به
شمال رفت.
به هر حال این کودتا با نقش بارزی که اخوی داشت، توانست دولت
مصدق را برکنار و شاه را مجددا به صحنه سیاست بازگرداند. حسن اخوی در سال ۱۳۳۳ (ه. ش) توانست مراحل ترقی را طی کند و به معاونت ستاد ارتش برسد؛ وی این مقام را با درجه سرتیپ دومی در اختیار داشت.
در سال ۱۳۳۶ (ه. ش)
حسین علاء از نخستوزیری کنار رفت و به جای وی
منوچهر اقبال به نخستوزیری رسید و مامور تشکیل کابینه شد. اقبال برای پست وزارت کشاورزی، حسن اخوی را انتخاب نمود
و وی در
زمان حضور در
وزارت کشاورزی بود که به سرلشکری رسید. وی بسیار مغرور بود؛ در یکی از جلسات مجلس سنا، پس از اتمام سخنرانی وی در مجلس، برخی از اعضای مجلس از وی درباره لایحه مربوط به بنگاه آبیاری سوالاتی نمودند؛ سرلشکر اخوی به نحوی به سوالات پاسخ داد که حاکی از ناآگاهی مجلس سنا و دانش زیاد وی از امور کشاورزی بود؛ این امر باعث ناراحتی افراد مجلس سنا شد؛ علی دشتی خطاب به حسن اخوی گفت: وقتی یک نظامی را بیاورند وزیر کشاورزی کنند، همین طور میشود؛ اگر شما آدم لایقی بودید، در همان نظام کار میکردید. این سخنان موجب تنش و درگیری بین
دولت و مجلس سنا گردید.
در سال ۱۳۳۷ (ه. ش) منوچهر اقبال قانونی را به مجلس فرستاد که سرمنشا مشکلات بسیاری برای دولت و همچنین رژیم پهلوی گردید. این قانون،
قانون اصلاحات ارضی بود. یکی از مهمترین ارکان این قانون وزیر کشاورزی بود؛ سرلشکر حسن اخوی به عنوان وزیر نتوانست نظر نخستوزیر را در این امر جلب کند؛ پس از اینکه دکتر اقبال به
آمریکا رفت و پس از یک ماه به
ایران بازگشت، نخستوزیر تغییرات عمدهای را در کابینه ایجاد نمود که از آن جمله برکناری حسن اخوی از وزارت کشاورزی بود. در ماه تیر سال ۱۳۳۲ (ه. ش) اقبال دوباره تصمیم گرفت از افرادی که در
کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ حضور داشتند، استفاده کند و یکی از افراد کلیدی در کودتا حسن اخوی بود؛ ولی اقبال بنا به دلایلی از این تصمیم منصرف شد. آخرین پست سیاسی وی، همان وزارت کشاورزی بود و پس از آن با درجه سرلشکری از
ارتش نیز بازنشسته شد و یک باره از سیاست کناره گرفت و به کارهای اقتصادی پرداخت.
حسن اخوی هنگامی که درجه سرگردی را داشت، با تعدادی از همفکرانش از جمله سرتیپ دیهیمی،
ارتشبد منوچهری و برخی دیگر از نظامیان، حزب
آریا را تاسیس نمود؛ حزب
آریا در اصل در تقابل با حزب توده، با دستور مستقیم محمد رضاشاه، تشکیل شد. عنصر اصلی حزب، سرلشکر حسن ارفع بود و پیشرفت سرلشکر ارفع و دستهبندی وی در مقابل سرلشکر
علی رزم آرا، موجب پیشرفت زیردستانش از جمله حسن اخوی نیز شد.
مظفر بقایی در خاطرات خود، حسن اخوی را جزء تیم افسران توطئهگری میداند که زیر نظر سرلشکر حسن ارفع، در مقابل رزم
آرا (که شاه دل خوشی از وی نداشت) قرار داشتند. از جمله دوستان حسن اخوی در این حزب میتوان سرتیپ
حبیب دیهیمی، سرهنگ
بهرام آریانا، سرهنگ
مظفر بقایی، سپهبد
امیر احمدی، سرلشکر زاهدی و سرلشکر حسن ارفع را نام برد. حسن اخوی در این حزب بسیار فعال بود و حتی مغز متفکر این حزب نیز، وی بود.
از دیگر فعالیتهای سیاسی وی، حضور در انجمن فراماسونری بود.
همچنین وی در آخرین روزهای رژیم پهلوی، برای نخستوزیر شدن مظفر بقایی تلاش بسیاری کرد؛ ولی راه به جایی نبرد.
سرلشکر محمدحسن اخوی پس از پیروزی
انقلاب اسلامی به آمریکا رفت و در آنجا زندگی نمود. از زندگی وی در خارج از کشور اطلاعات چندانی به دست نیامد؛ جز اینکه مقالهای با نام وی درباره
نهضت جنگل و
میرزا کوچک خان جنگلی در مجله فارسی زبان «ره آورد» چاپ لوس آنجلس امریکا انتشار یافت: «... بلشویکها در شمال استقلال ایران را تهدید میکردند و امیر مؤید سوادکوهی در مازندران و میرزا کوچک خان جنگلی در
گیلان با این نیرو همکاری مینمودند، مهاجرین قفقازی و عدهای از اهالی فریب خورده محل تحت حمایت آن ارتش بیگانه جمهوری کمونیستی را در گیلان ایجاد کردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خویش در تمام ایران اعلام نمودند... در چنین شرایطی همه در انتظار یک منجی بودند که ژنرال آیرونساید راه
کودتای رضاخان را هموار ساخت. از آن سوی حامیان نظام کمونیستی شوروی میرزا کوچک خان را متهم کردهاند که از مرام تودههای خلق نفرت داشته است میرزا کوچک خان بر حسب گرایشهای مذهبی حرکات مشکوک احسان الله خان را به تندروی و افراطگری او نسبت داد، تقی شاهین از این انتسابات برآشفت و نوشت کوچک خان در تلاش بود تا با ایجاد اختلاف در بین سران جنبش (حامیان کمونیسم) و یا لکهدار کردن آنها از طریق بهتان بافی و افترازنی آنان را کنار بزند و همچنان مغرضانه به تکریم سردار محیی خائن و احسان الله خان و تکذیب سردار مظلوم
جنگل پرداخت و نوشت: او (میرزا کوچک خان) چشم دیدن نزدیکی
احسان الله خان نسبت به کمونیستها و فداکاری وی در راه مبارزه را نداشت. بطور کلی کوچک خان علاقهای به منافع تودههای خلق نداشت، او شخصی بود خرافاتی، عوام، سالوس و مقام پرست که نمیتوانست خود را از تاثیر زمینداران بزرگ و روحانیون مرتجع برحذر دارد. احسان الله خان (حامیکمونیست) اعتقادی به کوچکخان نداشت او به تزلزل و سازشکاری کوچک خان وقوف داشته و بارها شاهد تغییرات موضعگیریهای سیاسی او بوده است.
»
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حسن اخوی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۲۹ .