حدیث یومالدار
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حدیث یومُ الدّار، مشهور به حدیث یوم الإنذار و حدیث عشیره، روایتی از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در آن، از خویشاوندان خود میخواهد دعوت او را بپذیرند و
اسلام بیاورند و در ضمن آن به وصایت و خلافت بلافصل
علیبنابیطالب (علیهالسلام) تصریح میکند.
پس از سه سال از رسالت
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
فرشته وحی نازل شد و فرمان
خداوند را برای دعوت خویشاوندان و بستگان نزدیک به او ابلاغ کرد: «وَ اَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْاَقْرَبِینَ وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ اِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تَعْمَلُون؛
خویشاوندان نزدیک خود را انذار کن، و بال و پر (مهر و نرمی) خود را برای
مؤمنان که از تو پیروی کردهاند، پهن کن و اگر از تو نافرمانی کنند، بگو: من از آنچه شما انجام میدهید بیزارم». (
سوره شعراء که آیات انذار در آن است، پس از
سوره واقعه نازل شده و سپس به ترتیب
سوره نمل،
سوره قصص،
سوره اسراء،
سوره یونس،
سوره هود،
سوره یوسف و آنگاه
سوره حجر که فرمان علنی شدن دعوت پیامبر «فَاصْدَع بِما تُؤْمر» جزو آن است، نازل شده است.)
با نزول این
آیه، پیامبر خاتم به
علی (علیهالسلام) دستور داد غذایی که تمام آن، یک ران گوسفند و یک من شیر بود، آماده سازد و فرزندان
عبدالمطلب را دعوت کند تا امر خداوند را به آنان ابلاغ کند و
علی (
علیه
السلام) چنین کرد. حدود چهل نفر جمع شدند که در میان آنان
ابوطالب،
حمزه و
ابولهب نیز بودند. غذا (چنانکه اشاره شد) کم بود و به صورت عادی برای آن جمعیت کافی نبود؛ اما همگی خوردند و سیر شدند و چیزی از آن کم نشد.
ابولهب گفت: «این (اشاره به پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم))
جادو کرده است». سخنان ابولهب، مجلس را از طرح دعوت پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) خارج کرد و پیامبر از طرح موضوع منصرف شد و جلسه بدون اخذ نتیجه پایان یافت. با دستور پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بار دیگر
علی (
علیه
السلام) ماموریت یافت که با همان ترتیب قبلی غذا تهیه و از خویشاوندان پیامبر دعوت کند. بار دوم و یا بار سوم حضرت ختمی مرتبت پس از صرف غذا فرمود: «یا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ اِنِّی وَاللَّهِ مَا اَعْلَمُ شَابّاً فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِاَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُکُمْ بِهِ اِنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیرِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَ قَدْ اَمَرَنِی اللَّهُ
تَعَالَی اَنْ اَدْعُوَکُمْ اِلَیهِ فَاَیکُمْ یؤَازِرُنِی
عَلَی هَذا الْاَمْرِ
عَلَی اَنْ یکُونَ اَخِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُم؟ ای فرزندان عبدالمطلب! به
خدا قسم در میان
عرب، جوانی را سراغ ندارم که چیزی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام، برای قومش آورده باشد. من خیر
دنیا و
آخرت را برای شما آوردهام. خدا به من فرمان داده است تا شما را به سوی او فراخوانم، اکنون کدام یک از شما مرا یاری میکند تا برادر من و (
وصی و) جانشین من در میان شما باشد؟»
هیچ کدام پاسخ ندادند.
علی (
علیه
السلام) که از همه کوچکتر بود، گفت: «ای پیامبر خدا! من تو را یاری میکنم». پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) فرمود: «اِنَّ هَذَا اَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطِیعُوا؛
این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید». جمعیت برخاستند؛ در حالی که میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: «محمد امر کرد که از پسرت اطاعت کنی و به حرف او گوش فرا دهی (در حالی که از همه کوچکتر است)».
این قضیه در میان مورخان و مفسران به نامهای «یومالدار»؛ روزی که در خانه پیامبر جمع شدند»، «بدءالدعوة، آغاز دعوت» و «یوْمُ الْاِنذار» یاد شده است. جمع زیادی از مورخان و مفسران آن را نقل کردهاند.
مرحوم
علامه امینی، هفتگونه و هفت صورت از منابع
اهل سنت نقل کرده است.
مرحوم علامه امینی، هفتگونه و هفت صورت از منابع اهل سنت نقل کرده است که صورت اول همان بود که نقل شد؛
(مرحوم علامه این صورت را از افراد ذیل نقل کرده است:
طبری، در تاریخاش،
ابوجعفر اسکافی بغدادی متوفای ۲۴۰ در «
نقض العثمانیه»؛ فقیه برهان الدین، محمد بن محمد بن ظفر الملکی، متوفی ۵۶۷ در «انباء نجباء الابناء»
کامل ابن اثیر،
ابوالفدا عمادالدین دمشقی، در تاریخش،
شهاب الدین الخفاجی، «شرح الشفا» قاضی عیاض،
علاءالدین بغدادی در تفسیرش
سیوطی در
جمع الجوامع (از طبری از شش حافظ نقل نموده است که عبارت باشد از
ابن اسحاق، ابن جریر،
ابن ابیحاتم،
ابن مردویه،
ابی نعیم و
بیهقی)؛
ابن ابیالحدید،
شرح نهج البلاغه،
و همین طور
احمد حنبل در مسندش
به سندی که تمام افراد قابل تایید و سند آن صحیح است بدون هیچ شبهه نقل کرده است... ر. ک: علامه امینی، عبدالحسین،
الغدیر اما به صورتهای دیگر به اختصار اشاره میشود:
از احمد حنبل در مسندش،
؛ طبری در تاریخش،
حافظ نسائی در خصائص،
گنجی شافعی در کفایه،
نقل کرده است که پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بعد از دعوت از خویشاوندان فرمود: «فَاَیکُمْ یبَایعُنِی
عَلَی اَنْ یکُونَ اَخِی وَ صَاحِبِی وَ وَارِثِی فَلَمْ یقُمْ اِلَیهِ اَحَدٌ قَالَ فَقُمْتُ وَ کُنْتُ اَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً فَقَالَ اجْلِسْ قَالَ ثُمَّ قَالَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ کُلَّ ذَلِکَ اَقُومُ اِلَیهِ فَیقُولُ لِی اجْلِسْ حَتَّی کَانَتِ الثَّالِثَةُ ضَرَبَ یدَهُ
عَلَی یدِی؛
پس کدامیک از شما با من بیعت میکند که برادر و یار و وارث من باشد، هیچ کسی بلند نشد. من (
علی) پا شدم، در حالی که کوچکترینِ آن جمع بودم. حضرت فرمود: بنشین. این جمله را سه بار تکرار کرد. هر بار (فقط) من پا شدم و حضرت میفرمود: بنشین تا به مرحله سوم که دست خود را (به عنوان بیعت) بر دست من زد (یعنی که تو برادر و رفیق و وارث من هستی)».
فرق این صورت با صورت قبلی این است که در این نقل، حکم خلیفتی نیامده است؛ ولی کلمه وارثی آمده است.
از حافظ ابن مردویه و... نقل کرده است که پس از دو بار دعوت خویشاوندان، بار سوم در حالی که دستش را دراز کرده بود، فرمود: «مَن یبَایعُنی
عَلی اَنْ یکُونَ اَخی وَ صاحِبی وَ ولیکُمْ مِنْ بَعْدی؟ فَمَدَدْتُ َیدِی وَ قُْلْتُ: اَنَا ابایعُکَ، وَ اَنَا یوْمَئِذٍ اَصْغَرُ الْقَوْمِ...؛
کیست که با من
بیعت کند بنابراین که برادر و یار من و سرپرست شما بعد از من باشد. پس من (
علی) دستم را جلو بردم و گفتم من با تو بیعت میکنم، در حالی که کوچکترینِ فرد جمعیت بودم».
این صورت در مقایسه با صورت دوم کلمه «ولیکمْ» را اضافه دارد و با صورت اول، مقداری هماهنگ است؛ چون اول «خلیفتی فیکم» دارد و صورت سوم «ولیکم». شاید بتوان گفت: جامعیت و دلالت ولیکم بر
امامت امام
علی (
علیه
السلام) بیشتر از کلمه «خلیفتی» باشد.
حافظ، ابن ابیحاتم و
بغوی نقل کردهاند
و
ابن تیمیه در
منهاج السنه،
نیز از آن دو نقل کرده است که حضرت بعد از صرف طعام فرمود: «اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلَی کَلِمَتَینِ خَفِیفَتَینِ
عَلَی اللِّسَانِ ثَقِیلَتَینِ فِی الْمِیزَانِ شَهَادَةِ اَنْ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ یجِبْنِی اِلَی هَذَا الْاَمْرِ وَ یؤَازِرْنِی
عَلَیهِ وَ
عَلَی الْقِیامِ بِهِ یکُنْ اَخِی وَ وَصِیی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی؛
من شما را به دو کلمه دعوت میکنم که بر زبان سبک و در میزان اعمال سنگین است، شهادت دادن به این که خدا یکی است و من رسول خدا هستم. پس هر کسی در این امر، مرا اجابت کرد و کمک کار من شد برادر، وصی، وزیر، وارث و خلیفه بعد از من خواهد بود».
امام
علی (
علیه
السلام) برخاست و گفت: «من ای رسول خدا!»، حضرت فرمود: «بنشین» سه بار این قضیه تکرار شد. بار سوم فرمود: «اجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِی وَ وَصِیی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی؛
بنشین، پس تو برادر، وصی، وزیر، وارث و خلیفه من بعد از من هستی» و اینجا نیز بر این عبارت صراحت دارد که «خلیفهی بعد از من هستی».
از قیس،
معاویه و برخی
تابعین نقل شده است که پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و پس از پذیرایی فرمود: «اَیکُمْ ینْتَدِبُ اَنْ یکُونَ اَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِی اُمَّتِی وَ وَلِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی؛ کدام یک از شما اجابت میکند که برادر، وزیر، وصی، جانشین و خلیفه من در امتم و سرپرست هر مؤمنی بعد از من باشد؟»
جمعیت حاضر، ساکت شدند. پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) سه بار جمله را تکرار کرد و در هر بار،
علی (
علیه
السلام) جواب داد: من ای رسول خدا!. .. آنگاه رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) فرمود: «اللَّهُمَّ امْلَاْ جَوْفَهُ عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُکْماً ثُمَّ قَالَ لِاَبِی طَالِبٍ یا اَبَا طَالِبٍ اسْمَعِ الْآنَ لِابْنِکَ وَ اَطِعْ فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نَبِیهِ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی؛
خدایا! درون او را از
علم و فهم و
حکمت پر کن. سپس به ابیطالب فرمود: اینک به سخن پسرت گوش بده، و (از او) اطاعت کن؛ زیرا خداوند او را برای پیغمبرش همچون هارون برای
موسی (خلیفه و جانشین) قرار داده است».
اضافهای که این صورت بر صور دیگر دارد این است که در ذیل آن به
حدیث منزلت نیز اشاره شده است. این حدیث، خود تاکیدی بر
امامت علی (
علیه
السلام) است و بیان میکند که حضرت
علی (
علیه
السلام) تمام منزلتهای خاتم انبیاء (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) را جز
نبوت و
رسالت داراست.
ابواسحاق ثعلبی و... نقل کردهاند که پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بعد از آیهی انذار، خویشان خود را جمع کرد و پس از صرف غذا فرمود: «من از طرف خدا بشیر و نذیر فرستاده شدهام. اگر
تسلیم دستورهای من باشید و از من اطاعت کنید هدایت میشوید». آنگاه فرمود: «مَنْ یؤَاخِینِی وَ یوَازِرُنِی وَ یکُونُ وَلِیی وَ وَصِیی بَعْدِی وَ خَلِیفَتِی فِی اَهْلِی وَ یقْضِی دَینِی؛
کیست که برادر و وزیر من شود تا بعد از من، ولی و وصی و خلیفه من در اهلم باشد که دینم را ادا کند». آن بزرگوار سه مرتبه، این جمله را تکرار کرد. قوم ساکت شدند و تنها
علی گفت: «من». در مرتبه سوم، پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) فرمود: «اَنْتَ؛ تو (خلیفه و جانشین من هستی)».
ابواسحاق و... نقل کردهاند که رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) به خویشاوندان خود فرمود: «خدای بلندمرتبه دستور داده است که خویشان نزدیکم را انذار کنم».
آنگاه فرمود: «وَ اِنَّ اللَّهَ لَمْ یبْعَثْ نَبِیاً اِلَّا وَ جَعَلَ لَهُ مِنْ اَهْلِهِ اَخاً وَ وَزِیراً وَ وَارِثاً وَ وَصِیاً وَ خَلِیفَةً فِی اَهْلِهِ فَاَیکُمْ یقُومُ فَیبَایعُنِی
عَلَی اَنَّهُ اَخِی وَ وَارِثِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیی وَ یکُونُ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی اِلَّا اَنَّهُ لَانَبِی بَعْدِی فَسَکَتَ الْقَوْمُ...؛
به راستی خداوند، هیچ پیامبری را مبعوث نکرد؛ مگر این که برای او از اهلش برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه در اهلش قرار داد. پس کدام یک از شما برمیخیزد تا با من بیعت کند که برادر،
وارث،
وزیر و وصی من باشد و برای من به منزله هارون برای موسی باشد؛ جز این که بعد از من نبی نیست، پس قوم ساکت شدند». وی سه بار جمله را تکرار کرد: «فَقَامَ
عَلِی فَبَایعَهُ وَ اَجَابَه؛
پس
علی برخاست و بیعت و اجابت کرد» این نقل، یک نکته اضافه دارد که قانون کلی الهی بوده است که برای هر پیامبر وصی و خلیفه قرار دهد.
حدیث «یوم الدار» به صورتها و سندهای مختلفش برای یک انسان مُنصف کافی است تا با ملاحظه آن به راحتی دلالت آن را بر
امامت و خلافت بلافصل امام
علی (
علیه
السلام) بپذیرد؛ ولی بودهاند و خواهند بود کسانی که با بهانههایی، این حدیث را نپذیرند و یا به گونهای در آن شبهه ایجاد کنند و اگر این دو راه را بسته دیدند، دست به تحریف بزنند. در ادامهی بحث به نمونههایی از کسانی میپردازیم که به نحوی از پذیرش حدیث فوق شانه خالی کردهاند.
ابن تیمیه که بنیانگذار فکری
وهابیت به شمار میرود، با این که حدیث «یوم الدار» به نحو صورت چهارم را در کتاب منهاج السنه
نقل کرده، گفته است این حدیث جعلی و ضعیف است. وی هیچگونه دلیلی بر ضعف و جعل آن ارائه نکرده است. تنها معیار برای صحیح نبودن حدیث، نزد او این است که بیانگر فضایل اهل بیت و امام
علی (
علیه
السلام) است.
برخی دیگر برای اشکال بر سند حدیث ابومریم عبدالغفار بن قاسم را تضعیف کردهاند. تنها ضعف و جرم شیعه بودن است؛ با این که جمعی وی را مدح کردهاند؛ همچون
ابن عقده چنانکه در
لسان المیزان،
آمده است و حفاظ ستّه پیش گفته از او حدیث نقل کردهاند و هیچ یک به سبب ابومریم، حدیث را تضعیف نکردهاند.
امامت در کودکی، تایید یا تردید؟:
اسکافی در کتاب «النقض العثمانیه»،
بعد از ذکر حدیث، این سؤالات را درباره آن مطرح کرده است: آیا تهیهی طعام به عهدهی طفل غیرممیز قرار میگیرد؟ و به عهده کودکی غیرعاقل؟ آیا کودکی ۵ ساله یا هفت ساله، امین اسرار نبوت قرار میگیرد؟ و آیا در بین پیرمردان و کهنسالان جز عاقل ورزیده دعوت میشود؟ و آیا پیامبر دست برادری و جانشینی و خلافت جز به کسی میدهد که اهلیت (و قابلیت) این را داشته باشد؟! و به حَد تکلیف رسیده باشد و توان تحمل ولایت خدا و دشمنی با دشمنان او را داشته باشد؟
حدیث «یومالدار» به صورتها و سندهای مختلفش برای یک انسان مُنصف کافی است تا با ملاحظه آن به راحتی دلالت آن را بر
امامت و خلافت بلافصل امام
علی (
علیه
السلام) بپذیرد؛ ولی بودهاند و خواهند بود کسانی که با بهانههایی، این حدیث را نپذیرند و یا به گونهای در آن شبهه ایجاد کنند و اگر این دو راه را بسته دیدند، دست به تحریف بزنند.
راستی چه سری بود که این کودک با هم دورههای خود مانوس نبود؟ و با همسن و سالان خود همراه نبود؟ و با کودکان دیگر بعد از اسلامش بازی نمیکرد... بلکه نمیبینم، مگر آن که بر اسلامش باقی است، در امرش مصمم و در محقق ساختن سخنانش با رفتارش جدی است، اسلامش را با
عفت و
زهد خویش تصدیق کرد و با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از بین آن جمعیت همراه شد. پس او امین و همراه پیامبر در دنیا و آخرت شد بر شهوتش غالب شد و بر (هواهای) نفس
صبر کرد. وی برای رسیدن به فوز عاقبت و ثواب آخرت، در خطبهاش آغاز ایمانش را به رسول اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) چنین بیان میکند: وقتی به درخواست قُریش، پیامبر درخت را خواند و از جا کنده شد و نزد او آمد، قریش تهمت ساحر بودن به او زدند؛ ولی من به خدا و رسولش ایمان آوردم و در دعوت درخت تصدیقش کردم و شهادت دادم که آمدن درخت به امر خدا برای تصدیق نبوت و برهان و حجتی بر دعوت او بوده است.
راستی ایمانی صحیحتر، محکمتر و مطمئنتر از این میتوان یافت؟ ولی چه میشود کرد که برای شدت عصبانیت عثمانی و کینه او و نیز تعصب جاحظ و انحراف او چارهای نیست.
اسکافی با سؤالات متعدد، مسئله را بسیار ظریف تایید میکند؛ ولی این شبهه نیز القا میشود که چگونه یک کودک لیاقت پیدا میکند مخزن اسرار نبوت و تحمل کنندهی بار
ولایت و
امامت باشد؟ برای رفع این شبهه میگوییم خداوند متعال پیامبرانی را در کودکی به مقام نبوت مفتخر ساخت. اکنون به دو نمونه ذیل توجه شود:
۱. نبوت
حضرت عیسی (علیهالسلام) در کودکی: وقتی مریم به فرزندش عیسی (
علیه
السلام) اشاره کرد، آنها گفتند: «چگونه کودک سخن میگوید؟» عیسی (
علیه
السلام) به اذن الهی به سخن آمد. «قالَ اِنِّی عَبْدُاللَّهِ آتانِی الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیا؛
(کودک) گفت: من
بنده خدا هستم، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است».
۲. اعطای کتاب و مقام نبوت در کودکی به
حضرت یحیی (علیهالسلام): خداوند در
قرآن کریم میفرماید: «یا یحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیا؛
ای یحیی! کتاب (خدا) را به جد و جهد بگیر و (ما) از کودکی به او حکم (نبوت) دادیم».
وقتی خداوند حکیم و قادر، مقام نبوت را به خردسالی عطا کند، قادر و توانا است که مقام
امامت را نیز به کودکی و یا نوجوانی و نونهالی عطا فرماید.
از خطرناکترین شیوههایی که برخی علمای اهل سنت در پیش گرفتهاند، حذف و یا تحریف حدیث است. اینگونه برخوردها، جنایت، تاریخی و در واقع خیانت به سعادت کلی بشر است؛ از جمله دربارهی حدیث «یوم الدار»، متاسفانه این تحریف و جنایت روا داشته شده است که به نمونههایی اشاره میشود:
۱. طبری با این که در تاریخش حدیث را درست نقل کرده است؛ ولی در تفسیر خود
آن را به این صورت نقل میکند: «فَاَیکُمْ یؤَازِرُنِی
عَلَی هَذَا الْاَمْرِ
عَلَی اَنْ یکُونَ اَخِی وَ کَذا وَ کَذا ثُمَّ قالَ اِنَّ هذا اَخی وَ کَذا وَ کَذا فَاسْمَعُوا وَ اَطیعُوه» وی کلمه وصیی و خلیفتی را حذف کرده و به جای آن «کذا و کذا» گذاشته است؛
ولی توجه نداشته است که کلمه «فَاسْمَعُوا وَ اَطیعوهُ» در حدی بر مسئله
امامت و پیشوایی دلالت دارد.
۲. اسماعیل بن کثیر شامی در سه کتابش (تفسیر،
البدایة والنهایة،
و
السیرة النبویة،
) نیز روش نامقبول طبری را در پیش گرفته است.
۳. محمدحسین هیکل در کتاب خود به نام حیاة محمد،
چاپ اول، بخش اول را «فَاَیکُم یؤَازِرُنِی...» و بخش دوم را ناقص آورده است؛ ولی در چاپ دوم، سال ۱۳۵۴،
کاملاً مطالب مربوط به
علی (
علیه
السلام) را حذف کرده است.
جالب است که این شخص، خود را روشنفکر نیز میخواند. (در شامگاه ۱۷/۴/۱۳۸۸ سیمای جمهوری
اسلامی ایران ساعت ۳۰/۲۰ اعلام کرد. وهابیون
عربستان تصمیم گرفتهاند نام امیرمؤمنان
علی (
علیه
السلام) را از کتب تاریخی و روایی و تفسیری حذف کنند؛ از جمله از
تفسیر طبری نام برد که استفاده از چاپ قبلی ممنوع و چاپ جدید که نام
علی (
علیه
السلام) از جای جای آن حذف شده است، ترویج میشود که این کار، بسیار خطرناک است و عالم
اسلام نباید ساکت بمانند؛ به ویژه علمای اهل سنت؛ چرا که منابع تاریخی و روایی و تفسیری آنها را خدشهدار میکند و از اعتبار میاندازد.)
در نتیجه باید گفت دومین موردی که پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) با صراحت تمام،
امامت و
خلافت علی (
علیه
السلام) را بیان کرده و به صورتها و طرق متعددی در منابع فریقین نقل شده و دست تحریفگران هم نتوانسته است، سیمای آن را بپوشاند. سال سوم بعثت و حدیث «یوم الدار» است.
حسینی، سیدجواد، حدیث یومالدار، ماهنامه مبلغان شماره ۱۲۲ (آبان و آذر ۱۳۸۸)، ص ۱۲ تا ۲۳.