• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حدیث حمار یعفور

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از جمله شبهاتی که اهل‌سنت در روایات شیعه مطرح می‌کنند حدیثی از کتاب کافی است با نام سلسلة الحمار، که اهل‌سنت نقل این روایت را توهین به پیامبر اسلام ‌(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌دانند.
اما در جواب باید گفت اولاً روایت حمار یعفور که در کتاب کافی آمده، سندش ضعیف است و روایت ضعیف ارزش استدلال ندارد؛ علاوه بر آن عین همین روایت را اهل‌سنت در کتاب‌های خود با سند متصل نقل کرده‌اند؛ همچنین سخن گفتن رسول خدا با حیوانات در کتاب‌های اهل‌سنت به صورت گسترده و با سند صحیح نقل شده است. در این مقاله این روایت از لحاظ سندی و متنی مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد.

فهرست مندرجات

۱ - توضیح شبهه
۲ - نقل اصل روایت
۳ - نقد و بررسی
۴ - بررسی سند روایت
۵ - بررسی دلالت روایت
       ۵.۱ - عبارت فداک ابی و امی
       ۵.۲ - فاصله زمانی بین حضرت نوح و رسول خدا
۶ - نقل روایات مشابه در کتاب‌های اهل‌سنت
       ۶.۱ - روایت قاضی عیاض
       ۶.۲ - علمای دیگر
۷ - گفتگو با حیوانات در کتاب‌های اهل‌سنت
       ۷.۱ - دیدگاه علما درباره روایت
       ۷.۲ - روایت ترمذی
       ۷.۳ - روایت بخاری
       ۷.۴ - گفتگوی رسول خدا با سوسمار
       ۷.۵ - گفتگوی رسول خدا با آهو
       ۷.۶ - گفتگوی رسول خدا با شتر
۸ - اهانت‌های اهل‌سنت به رسول خدا
       ۸.۱ - نقل روایت خودکشی پیامبر
       ۸.۲ - یازده بار نزدیکی با همسران در یک روز
       ۸.۳ - برهنه شدن نزد مردم
       ۸.۴ - حضور در مجلس دف و تنبور
       ۸.۵ - از بین بردن حالت نماز
       ۸.۶ - گوش دادن آواز
       ۸.۷ - بول کردن ایستاده
       ۸.۸ - سحر شدن پیامبر
       ۸.۹ - قضای حاجت، پشت به قبله
       ۸.۱۰ - قضا شدن نماز صبح
       ۸.۱۱ - فراموش کردن آیات قرآن
       ۸.۱۲ - فحش دادن به مردم
       ۸.۱۳ - تماس بدنی زن اجنبی
       ۸.۱۴ - پایین بودن ارزش
۹ - پانویس
۱۰ - منبع


شما کتاب کافی را برترین کتاب خود می‌دانید، آیا می‌دانید که در این کتاب چه توهین‌هایی که به پیامبر و ائمه شده است؟
یکی از توهین‌ها حدیث سلسلة الحمار است که طبق این روایت پیامبر با حماری صحبت می‌کند و این حمار از پدران خود حدیثی را از حضرت نوح بیان می‌کند.
این روایت چند چیز را ثابت می‌کند:
۱. سخن گفتن حمار با انسان‌ها!
۲. حمار خطاب به رسول خدا می‌گوید: «جان من و پدر و مادرم به فدای تو»! اولا با وجود صحابه آیا نوبت به‌حمار می‌رسد که خود را فدای پیامبر کند؟ ثانیاً: فرضا که این حمار اختیار جان خود را داشت؛ آیا اختیار جان پدر و مادرش را نیز داشت؟
۳. بین حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالی که این حمار روایت را با چهار واسطه از حضرت نوح نقل کرده است (خودش از پدرش از جدش و او از پدرش)، چگونه این چند حمار، هزاران سال عمر کرده‌اند؟
ببینید که شیعیان عقل و دین خود را به دست چه کسانی سپرده‌اند؟


وَرُوِیَ اَنَّ اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السّلام) قَالَ: اِنَّ ذَلِکَ الْحِمَارَ [الْحِمَارِ عُفَیْر] کَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقَالَ: بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمِّی اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی عَنْ اَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ اَبِیهِ اَنَّهُ کَانَ مَعَ نُوحٍ فِی السَّفِینَةِ فَقَامَ اِلَیْهِ نُوحٌ فَمَسَحَ عَلَی کَفَلِهِ ثُمَّ قَالَ: یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هَذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ یَرْکَبُهُ سَیِّدُ النَّبِیِّینَ وَ خَاتَمُهُمْ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنِی ذَلِکَ الْحِمَار.
و روایت شده که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: این الاغ با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سخن درآمد و گفت:
پدر و مادرم قربانت! پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل کرد که او با جناب نوح در کشتی بوده و نوح برخاسته و دست به کفل او کشیده و گفته: از پشت این الاغ، الاغی آید که سید پیغمبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، خدا را شکر که مرا همان الاغ قرار داد.


قبل از نقد دلالی و پاسخ‌های نقضی، سند این روایت را بررسی می‌کنیم تا ببنیم که آیا این روایت ارزش استناد دارد یا خیر.
نویسنده این اشکالات، باید می‌دانست که ما شیعیان، مانند اهل‌سنت نیستیم که بعضی از کتب حدیثی را صد در صد صحیح دانسته و حق نقد مطالب آن را نداشته باشیم!
بعضی از روایات اصول کافی و سایر کتب شیعه از جهت سندی غیرمعتبر است و علمای شیعه به آنها استدلال نمی‌کنند؛ از این‌رو وجود چنین روایاتی در بعضی از کتب شیعه، ضرر به مذهب شیعه نمی‌زند! اما اهل‌سنت که اعتقاد کامل به صحیح بخاری و مسلم دارند و حتی به گفته برخی از علما تمامی روایات آن را به اجماع اهل‌سنت، روایات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌دانند، وقتی روایات بخاری و مسلم چنین مطالبی را نقل کنند، دچار اشکال می‌شوند! (که به نقل مطالب بخاری در این باب نیز خواهیم پرداخت) حال با ذکر این مقدمه به بررسی سندی این روایت می‌پردازیم:


همان‌طور که از اصل روایت پیدا است، این روایت در ادامه روایت نهم از ابواب «بَابُ مَا عِنْدَ الْاَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَ مَتَاعِه» و به صورت مرفوع «وَ رُوِیَ اَنَّ اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ...» نقل شده است و روایت مرفوع ارزش استدلال و نیاز به این‌همه جار و جنجال ندارد. اگر نویسنده این‌مطلب با علم حدیث آشنا بود، هرگز به روایتی این‌چنین ضعیف استناد نمی‌کرد!
علامه مجلسی (رضوان‌اللهتعالی‌علیه) در شرح این روایت می‌گوید: الحدیث التاسع: ضعیف و آخره مرسل.
حدیث نهم ضعیف و آخر آن (روایت موردنظر) مرسل است.


سخن گفتن پیامبران با حیوانات در قرآن: خداوند در قرآن کریم، از گفتگوی مورچه و هدهد با حضرت سلیمان سخن گفته است:
«حَتیَّ اِذَا اَتَوْاْ عَلیَ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَاَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَکِنَکُمْ لَا یحَْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبّ ِ اَوْزِعْنیِ اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتیِ اَنْعَمْتَ عَلیَ َّ وَ عَلیَ وَالِدَیَّ وَ اَنْ اَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ وَ اَدْخِلْنیِ بِرَحْمَتِکَ فیِ عِبَادِکَ الصَّلِحِین وَ تَفَقَّدَ الطَّیرَْ فَقَالَ مَا لیِ َ لَا اَرَی الْهُدْهُدَ اَمْ کَانَ مِنَ الْغَائبِینَ. لَاُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا اَوْ لَاَاْذْبحََنَّهُ اَوْ لَیَاْتِیَنیّ ِ بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ. فَمَکَثَ غَیرَْ بَعِیدٍ فَقَالَ اَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِن سَبَاِ بِنَبَاٍ یَقِینٍ. اِنیّ ِ وَجَدتُّ امْرَاَةً تَمْلِکُهُمْ وَاُوتِیَتْ مِن کُلّ ِ شیَ ْءٍ وَلهََا عَرْشٌ عَظِیمٌ. وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ اَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یَهْتَدُون؛ (آنها حرکت کردند) تا به سرزمین مورچگان رسیدند مورچه‌ای گفت: به لانه‌های خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالی که نمی‌فهمند!. سلیمان از سخن او تبسّمی کرد و خندید و گفت: «پروردگارا! شکر نعمت‌هایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای به من الهام کن، و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد کن!
(سلیمان) در جستجوی آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: چرا هدهد را نمی‌بینم، یا اینکه او از غایبان است؟! قطعاً او را کیفر شدیدی خواهم داد، یا او را ذبح می‌کنم، یا باید دلیل روشنی (برای غیبتش) برای من بیاورد!
چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت: من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نیافتی من از سرزمین سبا یک خبر قطعی برای تو آورده‌ام! من زنی را دیدم که بر آنان حکومت می‌کند، و همه چیز در اختیار دارد، و (به خصوص) تخت عظیمی دارد!. او و قومش را دیدم که برای غیر خدا (خورشید) سجده می‌کنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته و از این‌رو هدایت نمی‌شوند!».


بنابراین سخن گفتن پیامبران با حیوانات با قدرت اعجازی که خداوند به آنان داده است، هیچ مشکلی ندارد. و وقتی سلیمان بتواند با حیوانات گفتگو کند، چه استبعادی دارد که برترین پیامبر خداوند نیز بتواند با یکی دیگر از حیوانات سخن گفته باشد؟

۵.۱ - عبارت فداک ابی و امی

«فداک ابی و امی» به منظور تکریم پیامبر بوده است:
اما این‌که نویسنده مطلب با تمسخر فراوان جمله «فداک ابی و امی» را نقل و به استهزاء گرفته است، باید در جواب ایشان بگوئیم که این جمله از عباراتی است که به منظور تکریم، بزرگداشت و تعظیم طرف مقابل ایراد می‌شود؛ چه از طرف انسان گفته شود یا با معجزه الهی حیوانی آن را به زبان بیاورد؛ چنانچه ابن اثیر جزری می‌نویسد:
اغفر فداء لک ما اقتفینا: اطلاق هذا اللفظ مع الله تعالی محمول علی المجاز والاستعارة لانه انما یفدی من المکاره من تلحقه فیکون المراد بالفداء التعظیم والاکبار لان الانسان لا یفدی الا من یعظمه فیبذل نفسه له.
اطلاق این لفظ درباره خداوند، حمل بر مجاز و کنایه می‌شود؛ زیرا فدا شدن، تنها در برابر مصیبت‌ها و بدی‌هایی است که به طرف مقابل می‌رسد! بنابراین مراد از فدا شدن، تعظیم و بزرگداشت است! زیرا انسان خود را جز برای کسی که او را بزرگ می‌داند فدا نمی‌کند! و به‌همین جهت است که جان خویش را در راه او می‌دهد!


ما نیز در گفتارهای روزانه خودمان، به کسانی که احترام خاصی برای آن‌ها قائل هستیم از این جمله استفاده می‌کنیم و در حقیقت می‌خواهیم به آن‌ها بگوئیم که شما در نزد ما از پدر و مادرمان نیز عزیزتر هستید. صحابه نیز همواره از این جمله در گفتار با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) استفاده می‌کرده‌اند که اگر کسی در کتاب‌های اهل‌سنت جستجو کند به صدها مورد می‌رسد که ما فقط به یک مورد از کتاب صحیح بخاری اشاره می‌کنیم: ... فلما قَفَلُوا قال سَلَمَةُ رَآنِی رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وهو آخِذٌ بِیَدِی قال ما لک قلت له فَدَاکَ ابی وَاُمِّی...
بنابراین گفتن جمله «فداک ابی و امی» دلیل بر این نیست که کسی اختیار جان پدر و مادرش را دارد و داشته باشد.

۵.۲ - فاصله زمانی بین حضرت نوح و رسول خدا

اما این‌که گفته است: «بین حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالی که این حمار روایت را با سه واسطه از حضرت نوح نقل کرده است» در جواب می‌گوییم:
اگر کسی بپذیرد که حیوانات با قدرت الهی می‌تواند با انسان‌ها گفتگو کند، چه استبعادی دارد که خداوند عمر یک حیوان را آن‌قدر طولانی کند که بتواند با پیامبر آخرالزمان ملاقات و با او گفتگو کند؟ همان خدائی که قدرت سخن گفتن به حیوان داده، همان خدا نیز می‌تواند به او عمر طولانی دهد.


جالب این است که بزرگان اهل‌سنت شبیه همین روایت را در کتاب‌های خود به صورت گسترده نقل کرده‌اند.

۶.۱ - روایت قاضی عیاض

قاضی عیاض در کتاب الشفا می‌نویسد:
عن ابراهیم بن حماد بسنده من کلام الحمار الذی اصابه بخیبر، وقال اسمی یزید بن شهاب. فسماه النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یعفورا، وانه کان یوجهه الی دور اصحابه، فیضرب علیهم الباب براسه، ویستدعیهم، وان النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لما مات تردی فی بئر جزعاً وحزناً، فمات.
ابراهیم بن حماد با سندش، گفتار حماری را که رسول خدا در خیبر به‌دست آورد این‌گونه نقل کرده است: حمار گفت: اسم من یزید بن شهاب است، پس رسول خدا او را یعفور نامید، این حمار به خانه‌های اصحاب می‌رفت، در خانه‌ها را با سر خود می‌کوبید و آن‌ها را فرا می‌خواند، وقتی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از دنیا رفت، از شدت غم و‌ اندوه خود را در چاه‌ انداخت و مُرد.

۶.۲ - علمای دیگر

دیگر بزرگان اهل‌سنت نیز این روایت را به تفصیل نقل کرده‌اند:
اخبرنا ابو غالب وابو عبدالله قالا انبا ابو سعد بن ابی علانة انا ابو طاهر المخلص وابو احمد بن المهتدی حدثنی ابو الحسن الاسدی عمر بن بشر بن موسی نا ابو حفص عمر بن مزید نا عبدالله بن محمد بن عبید بن ابی الصهباء نا ابو حذیفة عبدالله بن حبیب الهذلی عن ابی عبدالله السلمی عن ابی منظور قال لما فتح رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یعنی خیبر اصاب اربعة ازواج ثقال اربعة ازواج خفاف وعشر اواقی ذهب وفضة وحمار اسود مکبلا قال فکلم رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) الحمار فکلمه الحمار فقال له النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) ما اسمک قال یزید بن شهاب اخرج الله (عزّوجلّ) من نسل جدی ستین حمارا کلهم لم یرکبهم الا نبی قد کنت اتوقعک ان ترکبنی لم یبق من نسل جدی غیری ولا من الانبیاء غیرک قد کنت قبلک لرجل یهودی وکنت اتعثر به عمدا وکان یجیع بطنی ویضرب ظهری قال فقال له النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فانت یعفور یا یعفور قال لبیک قال اتشتهی الاناث قال لا قال فکان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یرکبه فی حاجته واذا نزل عنه بعث به الی باب الرجل فیاتی الباب فیقرعه براسه فاذا خرج الیه صاحب الدار اومیء الیه ان اجب رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فلما قبض النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) جاء الی بئر کانت لابی الهیثم بن التیهان فتردی فیها جزعا علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فصارت قبره.

هنگامی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خیبر را فتح کرد چهار کنیز چاق و چهار کنیز لاغر و نیز ده پیمانه طلا و نقره و الاغی بسته شده در زنجیر به دست آوردند؛ آن حضرت با الاغ به گفتگو پرداختند و الاغ نیز جواب داد! رسول خدا فرمود: اسمت چیست؟ گفت: یزید بن شهاب، خداوند از نسل جد من شصت حمار دیگر خلق کرد که فقط پیامبران بر آن‌ها سوار شدند و من از شما توقع دارم که بر من سوار شوی؛ چرا که از نسل جد من کسی غیر از من و از انبیاء نیز جز شما باقی نمانده است، من پیش از شما مال مرد یهودی بودم، که از روی عمد او را بر زمین می‌زدم! او نیز شکم مرا به دردآورده و به پشتم می‌زد.
رسول خدا فرمود: پس تو یعفور هستی، ‌ای یعفور! حمار گفت: بلی، رسول خدا فرمود: آیا به جنس مؤنث تمایل داری؟ یعفور گفت: خیر! پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در هنگام نیاز سوار او می‌شد، و هر وقت که از پشت او پایین می‌آمد، او را به خانه مردم می‌فرستاد، او در خانه را با سرش می‌کوبید و به آن شخص اشاره می‌کرد که پیش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برود. وقتی رسول خدا از دنیا رفت، نزدیک چاهی که متعلق به هیثم بن تیهان بود، آمد و خود در آن به خاطر ناراحتی برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)‌ انداخت و همان چاه قبر او شد.

بنابراین اگر مرحوم کلینی روایتی را با سند مرفوع نقل کرده، بسیاری از بززگان شما شبیه همان روایت را با سند متصل نقل کرده‌اید؛ از این‌رو بهتر بود که نویسنده مقاله قبل از نقل روایت از کتاب‌های شیعه و خرده‌گیری بر آن به کتاب‌های خود نیز رجوع می‌کرد تا این‌گونه با جواب‌های نقضی روبرو نشود.


گفتگوی گرگ با یکی از اصحاب: حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا یَزِیدُ انا الْقَاسِمُ بن الْفَضْلِ الحدانی عن ابی نَضْرَةَ عن ابی سَعِیدٍ الخدری قال عَدَا الذِّئْبُ علی شَاةٍ فَاَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعی فَانْتَزَعَهَا منه فَاَقْعَی الذِّئْبُ علی ذَنَبِهِ قال اَلاَ تتقی اللَّهَ تَنْزِعُ منی رِزْقاً سَاقه الله الی فقال یا عجبی ذِئْبٌ مقع علی ذَنَبِهِ یکلمنی کَلاَمَ الاِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا اُخْبِرُکَ بِاَعْجَبَ من ذلک مُحَمَّدٌ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بِیَثْرِبَ یُخْبِرُ الناس بِاَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَاَقْبَلَ الراعی یَسُوقُ غَنَمَهُ حتی دخل الْمَدِینَةَ فَزَوَاهَا الی زَاوِیَةٍ من زَوَایَاهَا ثُمَّ اتی رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فَاَخْبَرَهُ فَاَمَرَ رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فنودی الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعی اَخْبِرْهُمْ فَاَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) صَدَقَ والذی نفسه بیده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتی یُکَلِّمَ السِّبَاعُ الاِنْسَ وَیُکَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاکُ نَعَْلِهِ وَیُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا اَحْدَثَ اَهْلُهُ بَعْدَهُ.
[۱۸] ابن سمعون بغدادی، محمد بن احمد، امالی ابن سمعون، ج۱، ص۳۶۶، طبق برنامه الجامع الکبیر.
[۲۵] صفوری، عبدالرحمن بن عبدالسلام، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، تحقیق: عبد الرحیم ماردینی، ج۲، ص۳۲۰، ناشر: دار المحبة - دار آیة - بیروت - دمشق - ۲۰۰۱/ ۲۰۰۲م.

ابوسعید خدری می‌گوید: گرگی به گوسفندی حمله کرد و آن را برد، چوپان او را دنبال کرد و گوسفند را از او گرفت و گرگ را به خاطر این کارش کتک زد، گرگ گفت: از خدا نمی‌ترسی که روزی مرا که خداوند نصیبم کرده از من می‌گیری، آن را به من برگردان. چوپان گفت: عجبا! گرگی را کتک زدم و او با زبان انسان‌ها با من سخن می‌گوید!! ! گرگ گفت: من تو را به چیز عجیب‌تر از آن آگاه می‌کنم و آن این است که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در یثرب مردم را از اخبار گذشتگان آگاه می‌کرد، چوپان گوسفندانش را هدایت کرد تا این‌که وارد مدینه شد، پس گوسفندانش را در گوشه‌ای نگه داشت؛ سپس خدمت رسول خدا رسید و او را از این قصه آگاه کرد، رسول خدا دستور داد که مردم برای نماز جماعت دعوت بخوانند، وقتی خارج شد، به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه کن، چوپان اطاعت کرد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: راست گفتی! سوگند به کسی که جانم در دست او است، قیامت نمی‌شود؛ مگر این‌که حیوانات وحشی با انسان‌ها و مرد با دسته تازیانه و بند کفش خود سخن می‌گوید و ران پایش او را از اتفاقاتی که بعدا برای خانواده‌اش می‌افتد آگاه می‌کند.

۷.۱ - دیدگاه علما درباره روایت

حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می‌گوید: هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه.
این روایت بر طبق شرائطی که مسلم برای صحت روایت قائل است، صحیح است؛ ولی او نقل نکرده.

و ابن کثیر دمشقی می‌گوید:
وهذا اسناد علی شرط الصحیح وقد صححه البیهقی ولم یروه الا الترمذی.
این سند، شرائط صحیح بخاری را دارا هست و بیهقی نیز آن را تصحیح کرده؛ ولی غیر از ترمذی کسی دیگر از صحاح سته، آن را نقل نکرده‌اند.

و هیثمی درباره این روایت می‌گوید:
قلت عند الترمذی طرف من آخره رواه احمد وفی روایة عن ابی سعید ایضا قال بینما رجل من اسلم فی غنیمة له یهش علیها فی بیداء ذی الحلیفة اذ عدا علیه الذئب فانتزع شاة من غنمه فاخذ الرجل یرمی بالحجارة حتی استنقذ منه شاته فذکر نحوه رواه احمد والبزار بنحوه باختصار ورجال احد اسنادی احمد رجال الصحیح.
من (هیثمی) می‌گویم: ترمذی قسمت آخر روایت را نقل کرده است، و احمد نیز از ابوسعید نقل کرده که مردی از قبیله اسلام، گوسفندانی را در بیابان ذی الحلیفه می‌چراند که گرگی به آن حمله کرد؛ و گوسفندی را ربود؛ پس چوپان با سنگ گرگ را آن‌قدر زد که گوسفندش را نجات داد. پس ادامه روایت را همانند روایت قبلی نقل کرده است. همانند این روایت را احمد و بزار به صورت مختصر نقل کرده و راویان یکی از سندهای احمد، راویان صحیح بخاری هستند.

البانی بعد از نقل این روایت می‌گوید:
قلت: وهذا سند صحیح رجاله ثقات رجال مسلم غیر القاسم هذا وهو ثقة اتفاقا، واخرج له مسلم فی المقدمة.
والحدیث اخرجه ابن حبان (۲۱۰۹) والحاکم مفرقا (۴/۴۶۷، ۴۶۷-۴۶۸) وقال: «صحیح علی شرط مسلم»! ووافقه الذهبی!
[۳۰] البانی، محمّد ناصر، سلسة الاحادیث الصحیحة، ج۱، ص۱۲۱، طبق برنامه المکتبة الشاملة.

من (البانی) می‌گویم: این سند صحیح است و راویان آن‌ها مورد اعتماد و از راویان صحیح مسلم هستند؛ غیر از قاسم که او به اتفاق علما مورد اعتماد است و مسلم در مقدمه کتابش روایتی از او نقل کرده است.
این روایت را ابن حبان و حاکم نقل کرده و گفته: این روایت با شرائطی که مسلم در صحت روایت قائل بوده، صحیح است. ذهبی نیز سخن او را تایید کرده است.

همین روایت را ترمذی در سنن خود به صورت مختصر و فقط تکه‌های آخر آن را نقل کرده است: حدثنا سُفْیَانُ بن وَکِیعٍ حدثنا ابی عن الْقَاسِمِ بن الْفَضْلِ حدثنا ابو نَضْرَةَ الْعَبْدِیُّ عن ابی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قال قال رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وَالَّذِی نَفْسِی بیده لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتی تُکَلِّمَ السِّبَاعُ الْاِنْسَ وَحَتَّی تُکَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاکُ نَعْلِهِ وَتُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا اَحْدَثَ اَهْلُهُ من بَعْدِهِ.
از ابوسعید خدری نقل شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست او است، قیامت نمی‌شود؛ مگر این‌که حیوانات وحشی با انسان‌ها و مرد با دسته تازیانه و بند کفش خود سخن می‌گوید و ران پایش او را از اتفاقاتی که بعدا برای خانواده اش می‌افتد آگاه می‌کند.

۷.۲ - روایت ترمذی

گفتگوی یکی از اصحاب با گرگ به روایت رسول خدا: حدثنا مَحْمُودُ بن غَیْلَانَ حدثنا ابو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ عن شُعْبَةَ عن سَعْدِ بن ابراهیم عن ابی سَلَمَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) قال بَیْنَمَا رَجُلٌ یَرْعَی غَنَمًا له اِذْ جاء ذِئْبٌ فَاَخَذَ شَاةً فَجَاءَ صَاحِبُهَا فَانْتَزَعَهَا منه فقال الذِّئْبُ کَیْفَ تَصْنَعُ بها یوم السَّبُعِ یوم لَا رَاعِیَ لها غَیْرِی قال رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فَآمَنْتُ بِذَلِکَ انا وابو بَکْرٍ وَعُمَرُ قال ابو سَلَمَةَ وما هُمَا فی الْقَوْمِ یَوْمَئِذٍ حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَعْدِ بن ابراهیم نَحْوَهُ قال ابو عِیسَی هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.
ابوهریره از رسول خدا نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: هنگامی که چوپانی گوسفندانش را می‌چراند، گرگی آمد و یک گوسفند او را برد، چوپان آمد و گوسفند را از گرگ پس گرفت، پس گرگ گفت: در هفت روز هفته که گوسفند تو چوپانی غیر من ندارد، چه‌کار خواهی کرد؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: پس من، ابوبکر و عمر به این مساله ایمان آوردیم. ابوسلمه می‌گوید: ابوبکر و عمر در آن روز در میان مردم نبودند. ابوعیسی گوید: این حدیثی است حسن و صحیح.

۷.۳ - روایت بخاری

گفتگوی با گاو و گرگ به روایت صحیح بخاری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم):
حدثنا عَلِیُّ بن عبد اللَّهِ حدثنا سُفْیَانُ حدثنا ابو الزِّنَادِ عن الْاَعْرَجِ عن ابی سَلَمَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه قال صلی رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ اَقْبَلَ علی الناس فقال بَیْنَا رَجُلٌ یَسُوقُ بَقَرَةً اِذْ رَکِبَهَا فَضَرَبَهَا فقالت اِنَّا لم نُخْلَقْ لِهَذَا انما خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ بَقَرَةٌ تَکَلَّمُ فقال فَاِنِّی اُومِنُ بهذا انا وابو بَکْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وَبَیْنَمَا رَجُلٌ فی غَنَمِهِ اِذْ عَدَا الذِّئْبُ فَذَهَبَ منها بِشَاةٍ فَطَلَبَ حتی کَاَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا منه فقال له الذِّئْبُ هذا اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّی فَمَنْ لها یوم السَّبُعِ یوم لَا رَاعِیَ لها غَیْرِی فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ ذِئْبٌ یَتَکَلَّمُ قال فَاِنِّی اُومِنُ بهذا انا وابو بَکْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وحدثنا عَلِیٌّ حدثنا سُفْیَانُ عن مِسْعَرٍ عن سَعْدِ بن ابراهیم عن ابی سَلَمَةَ عن ابی هُرَیْرَةَ عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) بمثله.
ابوهریره می‌گوید: رسول خدا نماز صبح را خواند؛ سپس رو به مردم کرد و فرمود: روزی مردی گاوی را که سوار شده بود، می‌برد؛ پس او را زد، گاو گفت: ما برای سواری خلق نشده‌ایم، ما برای زراعت خلق شده‌ایم!!!. مردم گفتند: سبحان الله! گاو سخن گفته است!!! رسول خدا فرمود: من، ابوبکر و عمر به این مساله ایمان آوردیم. در حالی که ابوبکر و عمر آن‌جا نبودند. سپس رسول خدا ادامه داد: در حالی که شخصی در بین گله خویش بود، گرگی به گله حمله کرد و گوسفندی را برد، آن مرد آن‌قدر به دنبال گرگ رفت تا گوسفند را نجات داد! گرگ گفت: این گوسفند را از دست من گرفتی! اما روزی که چوپانی جز من برای این گوسفند نباشد چه می‌کنی؟!
مردم گفتند: منزه است خدا! گوسنفدی سخن می‌گوید؟ حضرت فرمودند: من و ابوبکر و عمر به این قضیه ایمان آوردیم، در حالی‌که ابوبکر و عمر آنجا نبودند!

۷.۴ - گفتگوی رسول خدا با سوسمار

عن الشعبی عن عبدالله بن عمر عن ابیه عمر بن الخطاب بحدیث الضب ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) کان فی محفل من اصحابه اذ جاء اعرابی من بنی سلیم قد صاد ضبا وجعله فی کمه یذهب به الی رحلة فرای جماعة فقال علی من هذه الجماعة فقالوا علی هذا الذی یزعم انه نبی فشق الناس ثم اقبل علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فقال یا محمد ما اشتملت النساء علی ذی لهجة اکذب منک وابغض الی منک ولولا ان تسمینی قومی عجولا لعجلت علیک فقتلتک فسررت بقتلک الناس اجمعین فقال عمر یا رسول الله دعنی اقتله فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اما علمت ان الحلیم کاد ان یکون نبیا ثم اقبل علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فقال واللات والعزی لا آمنت بک وقد قال له رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یا اعرابی ما حملک علی ان قلت ما قلت وقلت غیر الحق ولم تکرم مجلسی قال وتکلمنی استخفافا برسول الله واللات والعزی لا آمنت بک او یؤمن بک هذا الضب فاخرج الضب من کمه وطرحه بین یدی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وقال ان آمن بک هذا الضب آمنت بک.
فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یا ضب فتکلم الضب بلسان عربی مبین یفهمه القوم جمیعا لبیک وسعدیک یا رسول رب العالمین فقال له رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من تعبد قال الذی فی السماء عرشه وفی الارض سلطانه وفی البحر سبیله وفی الجنة رحمته وفی النار عذابه قال فمن انا یا ضب قال انت رسول رب العالمین وخاتم النبیین قد افلح من صدقک وقد خاب من کذبک فقال الاعرابی اشهد ان لا اله الا الله وانک رسول الله حقا والله لقد اتیتک وما علی وجه الارض احد هو ابغض الی منک ووالله لانت الساعة احب الی من نفسی من ولدی فقد آمن بک شعری وبشری وداخلی وسری وعلانیتی.
عبدالله بن عمر بن خطاب از پدرش داستان سوسمار را نقل کرده است که در یکی از روزها، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در میان گروهی از اصحابش بود، بادیه‌نشینی از آنجا می‌گذشت. او سوسماری شکار کرده و آن را در میان همیانی نهاده بود تا به خیمه خود ببرد، در این هنگام با جماعتی روبرو گشت و پرسید: علت اجتماع این مردم چیست؟ در پاسخ گفتند: شاهد جریان حال مردی هستند که ادعای پیغمبری کرده است. بادیه‌نشین، ازدحام مردم را شکافت و در برابر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار گرفت و با کمال نخوت و خودخواهی گفت: سوگند به لات و عزّی، هیچ زنی دروغگوتر از تو را نزاییده است که مبغوض‌تر و بی‌اعتبارتر از تو در نزد من باشد! اگر ترس از آن نداشتم که مردمم، مرا شتاب‌زده و عجول، به‌شمار آورند، با شتاب هرچه تمام‌تر، تو را از پای درمی‌آوردم و با کشتن تو، همه مردم را خوشحال می‌کردم!
عمر گفت: اجازه فرمایید تا او را از پای درآورم؟ پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ‌ای عمر! آرام باش مگر نشنیده‌ای که «انسان بردبار، نزدیک است، بر اثر حلم و بردباری، به مقام نبوت نایل آید»
سپس به بادیه‌نشین توجه کرده و فرمود: چه موضوعی سبب شده که بر ما درشتی نمائی و هرچه می‌خواهی به زبان‌آوری؟ و مطالبی را به ناحق ایراد کنی و احترام مجلس مرا رعایت ننمائی؟ وی با کمال بی شرمی و به شکل تحقیرآمیزی به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفت: سوگند به «لات» و «عزّی»، به تو ایمان نمی‌آورم، مگر آنکه پیش از من، این سوسمار ایمان بیاورد. آنگاه سوسمار را از انبان خویش بیرون آورده و در برابر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به زمین افکند و اضافه کرد: اگر این سوسمار ایمان بیاورد، من هم ایمان می‌آورم. در این هنگام، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به سوسمار فرمود: ‌ای سوسمار!
سوسمار به زبان عربی فصیحی که همگان می‌شنیدند گفت: لبّیک و سعدیک! ‌ای پیام‌آور پروردگار تمام جهانیان. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از وی پرسید: چه کسی را می‌پرستی؟ در پاسخ گفت: خدائی را که عرشش در آسمان و سلطنتش در روی زمین و رازش در دریا و رحمتش در بهشت و شکنجه‌اش در دوزخ است.
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از وی پرسید: من کیستم؟ گفت: شما رسول پروردگار جهانیان و خاتم پیغمبران هستید. کسی که شما را به پیغمبری تصدیق کرد، رستگار گشت و کسی که شما را تکذیب کرد، زیانبار گردید.
بادیه‌نشین که این گفتگو را شنید، گفت: گواهی می‌دهم که خدائی جز خدای یگانه نیست و تو حقیقتا رسول او هستی! به خدا سوگند! هنگامی که با شما ملاقات کردم هیچ‌کس در روی زمین، مبغوض‌تر از شما در نظر من نبود؛ امّا امروز، هیچ‌کس محبوب‌تر از شما، در نزد من نیست و شما از خود من و از زن و فرزندم، برایم محبوب‌تر هستید. و من، شما را از درون و بیرون، آشکار و نهان، (با تمام وجود) دوست می‌دارم.

۷.۵ - گفتگوی رسول خدا با آهو

حدثنا سَعِیدُ بن عبد الرحمن التُّسْتَرِیُّ وَالْحُسَیْنُ بن مُهَّانَ قَالا ثنا زَکَرِیَّا بن یحیی ثنا حِبَّانُ بن اَغْلَبَ بن تَمِیمٍ الْمَسْعُودِیُّ عن ابیه عن هِشَامِ بن حَسَّانٍ عَنِ الْحَسَنِ عن ضَبَّةَ بن مِحْصَنٍ عن اُمِّ سَلَمَةَ قالت کان رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فی الصَّحْرَاءِ فاذا مناد (منادیا) یُنَادِیهِ یا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ فلم یَرَ اَحَدًا ثُمَّ الْتَفَتَ فاذا ظَبْیَةٌ مُوَثَّقَةٌ فقالت ادْنُ مِنِّی یا رَسُولَ اللَّهِ فَدَنَا منها فقال حَاجَتَکِ قالت اِنَّ لی خَشَفَیْنِ فی ذلک الْجَبَلِ فَحُلَّنِی حتی اَذْهَبَ فَاُرْضِعَهُمَا ثُمَّ اَرْجِعُ اِلَیْکَ قال وَتَفْعَلِینَ قالت عَذَّبَنِی اللَّهُ بِعَذَابِ الْعِشَارِ ان لم اَفْعَلْ فَاَطْلَقَهَا فَذَهَبَتْ فَاَرْضَعَتْ خَشَفَیْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ فَاَوْثَقَهَا وَانْتَبَهَ الاَعْرَابِیُّ فقال لک حَاجَةٌ یا رَسُولَ اللَّهِ قال نعم تُطْلِقُ هذه فَاَطْلَقَهَا فَخَرَجَتْ تَعْدُو وَهِیَ تَقُولُ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ اِلا اللَّهُ وَاَنَّکَ رسول اللَّهِ.
طبرانی از‌ ام سلمه آورده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در بیابان بودند؛ ناگاه فریادی شنیده شد که‌ ای پیامبر خدا! و آن حضرت رو برگرداند و کسی را ندید باز رو برگرداند و آهوئی را که بسته شده بود، آهو گفت: ‌ای پیامبر خدا! به من نزدیک شو! آن حضرت نزدیک او شده و فرمودند چه کاری داری؟ گفت: من دو نوزاد در این کوه دارم، مرا رها فرمایید تا بروم آنها را شیر دهم و برگردم: فرمودند: برمی‌گردی؟ گفت: خدا مرا ده برابر عذاب کند اگر برنگردم، رسول خدا او را رها کردند تا رفت و دو نوزاد خود را شیر داد و برگشت و آن حضرت او را در بند کردند.
در این هنگام اعرابی از خواب بیدار شد و گفت: ‌ای پیامبر خدا نیازی داری؟ فرمود: آری این آهو را آزاد کنی، او را آزاد کرد، آهو در حالی می‌دوید، می‌گفت: شهادت می‌دهم که خدائی جز خدای یکتا نیست و تو پیامبر خدا هستی.


و بسیاری از بزرگان اهل‌سنت نقل کرده‌اند:
حدثنا سلیمان بن احمد املاء ثنا محمد بن عثمان بن ابی شیبة ثنا ابراهیم بن محمد بن میمون ثنا عبد الکریم بن هلال الجعفی عن صالح المری عن ثابت البنانی عن انس بن مالک قال مر رسول الله علی قوم قد اصطادوا ظبیة فشدوها علی عمود فسطاط فقالت یا رسول الله انی اخذت ولی خشفان فاستاذن لی ارضعهما واعود الیهم فقال این صاحب هذه فقال القوم نحن یا رسول الله قال خلوا عنها حتی تاتی خشفیها ترضعهما وترجع الیکم فقالوا من لنا بذلک قال انا فاطلقوها فذهبت فارضعت ثم رجعت الیهم فاوثقوها فمر بهم رسول الله فقال این اصحاب هذه فقالوا هو ذا نحن یا رسول الله فقال تبیعونیها فقالوا هی لک یا رسول الله فقال خلوا عنها فاطلقوها فذهبت.
[۴۷] ابن سمعون بغدادی، ابو الحسین محمد بن احمد بن اسماعیل بن عنبس (متوفای۳۸۷هـ)، امالی ابن سمعون، ج۱، ص۴۷۳، طبق برنامه الجامع الکبیر.

انس بن مالک گوید: رسول خدا از کنار قومی گذشت که آهوئی را شکار کرده و بر ستون خیمه بسته بودند، آهو با دیدن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفت: من دو نوزاد دارم، به من اجازه بدهید که بروم و آن‌ها را شیر دهم، دوباره بازخواهم گشت. رسول خدا گفت: صاحب این آهو کیست؟ آن‌ها گفتند: ما صاحبش هستیم‌ ای پیامبر خدا! رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: او را رها کنید تا دو نوزادش را شیر دهد و سپس پیش شما برگردد، گفتند: چه کسی ضمانت می‌کند؟ رسول خدا فرمود: من. آهو را رها کردند، رفت و پس از شیر دادن به نوزادانش بازگشت و آن‌ها دوباره آهو را بستند، رسول خدا بار دیگر از کنار آن‌ها گذشت و فرمود: صاحب این آهو کیست، گفتند: این آهو مال ما است، پس رسول خدا فرمود: آن را به من بفروشید، گفتند: این آهو مال تو‌ ای رسول خدا، رسول خدا فرمود: او را رها کنید، آن‌ها رها کردند؛ پس آهو رفت.

۷.۶ - گفتگوی رسول خدا با شتر

ثم اتاه بعیر فقام بین یدیه فرای عینیه تدمعان فبعث الی اصحابه فقال ما لبعیرکم هذا یشکوکم فقالوا کنا نعمل علیه فلما کبر وذهب عمله تواعدنا علیه لننحره غدا فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لا تنحروه واجعلوه فی الابل یکون معها هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة.
سپس شتری آمد و روبروی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایستاد، آن حضرت دید که اشک در چشمان شتر حلقه زده است؛ پس به دنبال اصحابش فرستاد و فرمود: با شتر چه کرده‌اید که از شما شکایت می‌کند؟ گفتند: ما از او کار می‌کشیدیم، وقتی پیر شد و از کار افتاد، قصد کردیم که فردا او را بکشیم. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: او را نکشید و در میان شتران خود رها کنید. این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم به این صورت نقل نکرده‌اند.

ما اتفاق افتادن این مطالب را عجیب نمی‌دانیم! از کسانی تعجب می‌کنیم که این همه روایات را در کتاب‌های خویش و بعضا با سند صحیح، نمی‌بینند! اما روایتی را که با سند ضعیف در کتاب‌های ما نقل شده با آب و تاب فراوان نقل و سپس به تمسخر و استهزاء می‌پردازند! این‌مطالب به صورت بسیار گسترده در منابع اهل‌سنت نقل شده است که ما به همین‌ اندازه اکتفا می‌کنیم.


نویسنده مطلب نقل گفتگوی حمار را با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توهین به آن حضرت دانسته و به این خاطر کتاب کافی و شیعیان را مورد هجمه قرار داده است؛ اما متاسفانه به کتاب‌های خود مراجعه نکرده و توهین‌های بزرگان اهل‌سنت را ندیده است. ما برای اطلاع ایشان به چند مورد از اهانت‌های اهل‌سنت به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل‌سنت نقل شده است، اشاره می‌کنیم:

۸.۱ - نقل روایت خودکشی پیامبر

پیامبری که قصد خودکشی داشت: قالَ الزُّهْرِیُّ فَاَخْبَرَنِی عُرْوَةُ عَنْ عَائِشَةَ: ... وَفَتَرَ الْوَحْیُ فَتْرَةً حتی حَزِنَ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فِیمَا بَلَغَنَا حُزْنًا غَدَا منه مِرَارًا کَیْ یَتَرَدَّی من رؤوس شَوَاهِقِ الْجِبَالِ فَکُلَّمَا اَوْفَی بِذِرْوَةِ جَبَلٍ لِکَیْ یُلْقِیَ منه نَفْسَهُ تَبَدَّی له جِبْرِیلُ فقال یا محمد اِنَّکَ رسول اللَّهِ حَقًّا فَیَسْکُنُ لِذَلِکَ جَاْشُهُ وَتَقِرُّ نَفْسُهُ فَیَرْجِعُ فاذا طَالَتْ علیه فَتْرَةُ الْوَحْیِ غَدَا لِمِثْلِ ذلک فاذا اَوْفَی بِذِرْوَةِ جَبَلٍ تَبَدَّی له جِبْرِیلُ فقال له مِثْلَ ذلک.
زهری گوید: عروه از عایشه نقل کرده که: ... مدتی وحی قطع شد؛ تا اینکه (طبق آنچه به ما خبر رسید) رسول خدا‌ اندوهگین گردیدند به حدی که هر روز چند بار می‌خواستند خود را از بالای قله‌های کوه به پایین پرت کنند و هر زمان که می‌خواستند خود را به پایین پرت کنند جبریل خود را به او نشان می‌داد و می‌گفت: ‌ای محمد تو واقعا فرستاده خدا هستی! ! پس به همین سبب نگرانی حضرت از بین می‌رفت و دلش آرام می‌گرفت؛ اما باز وقتی بعد از چند وقت به او وحی نشد دوباره به دنبال همین‌کار می‌رفت پس وقتی به کوهی می‌رسید جبریل خود را برای او آشکار کرده و همین‌مطلب را برای او می‌گفت.

۸.۲ - یازده بار نزدیکی با همسران در یک روز

پیامبری که در یک ساعت از شبانه روز، با یازده نفر از زنانش نزدیکی می‌کرد:
حدثنا محمد بن بَشَّارٍ قال حدثنا مُعَاذُ بن هِشَامٍ قال حدثنی ابی عن قَتَادَةَ قال حدثنا اَنَسُ بن مَالِکٍ قال کان النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یَدُورُ علی نِسَائِهِ فی السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ من اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَهُنَّ اِحْدَی عَشْرَةَ قال قلت لِاَنَسٍ او کان یُطِیقُهُ قال کنا نَتَحَدَّثُ اَنَّهُ اُعْطِیَ قُوَّةَ ثَلَاثِینَ.
انس گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در یک ساعت از شبانه روز بین یازده زن خویش می‌گشت! ! ! به انس گفتم: آیا او نیروی این‌کار را داشت؟ پاسخ داد: ما چنین می‌گفتیم که به او نیروی سی مرد داده شده است!!!

۸.۳ - برهنه شدن نزد مردم

پیامبری که جلوی چشم مردم، برهنه شد:
حدثنا مَطَرُ بن الْفَضْلِ قال حدثنا رَوْحٌ قال حدثنا زَکَرِیَّاءُ بن اِسْحَاقَ حدثنا عَمْرُو بن دِینَارٍ قال سمعت جَابِرَ بن عبد اللَّهِ یحدث اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) کان یَنْقُلُ مَعَهُمْ الْحِجَارَةَ لِلْکَعْبَةِ وَعَلَیْهِ اِزَارُهُ فقال له الْعَبَّاسُ عَمُّهُ یا بن اَخِی لو حَلَلْتَ اِزَارَکَ فَجَعَلْتَ علی مَنْکِبَیْکَ دُونَ الْحِجَارَةِ قال فَحَلَّهُ فَجَعَلَهُ علی مَنْکِبَیْهِ فَسَقَطَ مَغْشِیًّا علیه فما رؤی بَعْدَ ذلک عُرْیَانًا.
رسول خدا همراه مردم سنگ‌های کعبه را جا به جا می‌نمودند در حالی‌که لنگی بر تن داشتند؛ پس عباس عموی ایشان به ایشان گفت: ‌ای فرزند برادرم اگر این لنگ را باز کنی و آن را بر روی دوشت بگذاری در زیر سنگ (راحت‌تر خواهی بود) پس ایشان لنگ را باز کرده و آن را بر روی دوش خود‌ انداخت!!!؛ ناگهان بیهوش بر روی زمین افتاد؛ پس دیگر بعد از آن کسی حضرت را برهنه ندید! !

حدثنا محمد بن اسماعیل حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن یحیی بن مُحَمَّدِ بن عَبَّادٍ الْمَدَنِیُّ حدثنی ابی یحیی بن مُحَمَّدٍ عن مُحَمَّدِ بن اسحاق عن مُحَمَّدِ بن مُسْلِمٍ الزُّهْرِیِّ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَیْرِ عن عَائِشَةَ قالت قَدِمَ زَیْدُ بن حَارِثَةَ الْمَدِینَةَ وَرَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فی بَیْتِی فَاَتَاهُ فَقَرَعَ الْبَابَ فَقَامَ الیه رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) عُرْیَانًا یَجُرُّ ثَوْبَهُ والله ما رَاَیْتُهُ عُرْیَانًا قَبْلَهُ ولا بَعْدَهُ فاعتنقه وَقَبَّلَهُ.
عروة بن زبیر از عائشه نقل کرده است که زید بن حارثه وارد مدینه شده، رسول خدا در خانه من بوده، وقتی آمد و در زد، رسول خدا در حالی که عریان بود و لباسش کشیده می‌شد، برخواست و در را باز کرد و دست به گردن او‌ انداخت و او را بوسید، به خدا قسم نه پیش از آن و نه بعد از آن رسول خدا را برهنه ندیدم.

۸.۴ - حضور در مجلس دف و تنبور

پیامبری که در مجلس دفّ و تنبور حاضر می‌شد:
حدثنا عَلِیٌّ حدثنا بِشْرُ بن الْمُفَضَّلِ حدثنا خَالِدُ بن ذَکْوَانَ عن الرُّبَیِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ قالت دخل عَلَیَّ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) غَدَاةَ بُنِیَ عَلَیَّ فَجَلَسَ علی فِرَاشِی کَمَجْلِسِکَ مِنِّی وَجُوَیْرِیَاتٌ یَضْرِبْنَ بِالدُّفِّ یَنْدُبْنَ من قُتِلَ من آبَائِهِنَّ یوم بَدْرٍ حتی قالت جَارِیَةٌ وَفِینَا نَبِیٌّ یَعْلَمُ ما فی غَدٍ فقال النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لَا تَقُولِی هَکَذَا وَقُولِی ما کُنْتِ تَقُولِینَ.
خالد بن ذکوان گفت که ربیع معوذ گفت که: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در روزی که با من عروسی کردند به نزد من آمد و همین‌طور که تو نشسته‌ای نشستند؛ پس عده‌ای از کنیزان ما شروع به زدن دف نمودند و برای پدران من که در بدر کشته شده بودند مرثیه خواندند؛ ناگهان یکی از ایشان گفت: در بین ماست پیامبری که می‌داند فردا چه می‌شود؛ پس رسول خدا فرمودند: این شعر را رها کن و همانی را که می‌گفتی بخوان!! !

۸.۵ - از بین بردن حالت نماز

پیامبری که در حال نماز، از عایشه نیشگون می‌گرفت:
حدثنا عَمْرُو بن عَلِیٍّ قال حدثنا یحیی قال حدثنا عُبَیْدُ اللَّهِ قال حدثنا الْقَاسِمُ عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت بِئْسَمَا عَدَلْتُمُونَا بِالْکَلْبِ وَالْحِمَارِ لقد رَاَیْتُنِی وَرَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یُصَلِّی وانا مُضْطَجِعَةٌ بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْقِبْلَةِ فاذا اَرَادَ اَنْ یَسْجُدَ غَمَزَ رِجْلَیَّ فَقَبَضْتُهُمَا.
عائشه گفته است که: من در مقابل رسول خدا بودم در حالی‌که پاهای من در جهت قبله حضرت بود (و نمی‌گذاشت که ایشان سجده کنند) پس وقتی که می‌خواست سجده کند من را منگوش می‌گرفت پس من پاهای خود را جمع می‌نمودم و وقتی که او می‌ایستاد آن‌ها را باز می‌کردم.

در مورد ترجمه غمز در کتب اهل‌سنت چنین آمده است:
والتغامز: تفاعل من الغمز ویُطلق علی جسّ الشیء بالید جسّاً مکیناً، ومنه غمز القناة لتقویمها وازالةِ کعوبها. وفی حدیث عائشة: (لقد رایتنی ورسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یصلی وانا مضطجعة بینه وبین القبلة فاذا اراد ان یسجد غمزَ رِجْلَیَّ فقبضتُهما).
تغامز باب تفاعل از ماده غمز است؛ و معنی آن فشار دادن محکم چیزی با دست است! و از همین باب است اصطلاح «غمز نیزه» برای صاف کردن آن و گرفتن بلندی‌های آن؛ و در روایت عائشه نیز آمده است...

۸.۶ - گوش دادن آواز

پیامبری که آواز گوش می‌داد:
حدثنا اَحْمَدُ قال حدثنا بن وَهْبٍ قال اخبرنا عَمْرٌو اَنَّ مُحَمَّدَ بن عبد الرحمن الْاَسَدِیَّ حدثه عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ قالت دخل عَلَیَّ رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وَعِنْدِی جَارِیَتَانِ تُغَنِّیَانِ بِغِنَاءِ بُعَاثَ فَاضْطَجَعَ علی الْفِرَاشِ وَحَوَّلَ وَجْهَهُ وَدَخَلَ ابو بَکْرٍ فَانْتَهَرَنِی وقال مِزْمَارَةُ الشَّیْطَانِ عِنْدَ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فَاَقْبَلَ علیه رسول اللَّهِ علیه السَّلَام فقال دَعْهُمَا فلما غَفَلَ غَمَزْتُهُمَا فَخَرَجَتَا.
عائشه می‌گوید: رسول خدا بر من وارد شدند در حالی‌که در نزد من دو کنیز بودند که ترانه‌های بعاث (یکی از روزهای جنگ جاهلیت) را می‌خواندند پس حضرت بر روی تشک دراز کشیده و روی خود را برگرداندند؛ ابوبکر نیز وارد شده پس با من برخورد نموده و گفت: ابزار موزیک شیطان در نزد رسول خدا؟ رسول خدا روی به او کرده و گفتند او را رها کن؛ وقتی که او غافل شد به آن دو اشاره کردم پس از بیرون رفتند.

وکان یوم عِیدٍ یَلْعَبُ السُّودَانُ بِالدَّرَقِ وَالْحِرَابِ فَاِمَّا سَاَلْتُ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وَاِمَّا قال تَشْتَهِینَ تَنْظُرِینَ فقلت نعم فَاَقَامَنِی وَرَاءَهُ خَدِّی علی خَدِّهِ وهو یقول دُونَکُمْ یا بَنِی اَرْفِدَةَ حتی اذا مَلِلْتُ قال حَسْبُکِ قلت نعم قال فَاذْهَبِی.
روز عید بود که برده‌های سیاه پوست با ابزار جنگی بازی می‌کردند، پس یا من از رسول خدا خواستم و یا ایشان فرمودند که‌ ای عائشه نمی‌خواهی نگاهی بیاندازی؟
گفتم آری: پس من را در پشت خویش گرفته در حالیکه گونه من بر گونه ایشان بود و می‌فرمودند‌ ای خاندان ارفده کنار بروید (تا عائشه نگاه کند) تا اینکه حوصله‌ام سر رفت پس فرمودند: آیا بس است؟ گفتم آری؛ پس فرمودند پس برو.

۸.۷ - بول کردن ایستاده

پیامبری که ایستاده بول می‌کرد:
حدثنا محمد بن عَرْعَرَةَ قال حدثنا شُعْبَةُ عن مَنْصُورٍ عن ابی وَائِلٍ قال کان ابو مُوسَی الْاَشْعَرِیُّ یُشَدِّدُ فی الْبَوْلِ وَیَقُولُ اِنَّ بَنِی اِسْرَائِیلَ کان اذا اَصَابَ ثَوْبَ اَحَدِهِمْ قَرَضَهُ فقال حُذَیْفَةُ لَیْتَهُ اَمْسَکَ اتی رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا.
ابووائل گوید: ابوموسی اشعری درباره بول سخت‌گیری می‌کرد و می‌گفت: بنی اسرائیل این‌گونه بودند که هر وقت به لباس یکی از آن‌ها بولی اصابت می‌کرد، آن را قیچی می‌کردند، پس حذیفه گفت: ‌ای کاش او خویشتن‌داری می‌کرد، رسول خدا به مزبله قومی رسید و ایستاده بول کرد.

حدثنا آدَمُ قال حدثنا شُعْبَةُ عن الْاَعْمَشِ عن ابی وَائِلٍ عن حُذَیْفَةَ قال اتی النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَجِئْتُهُ بِمَاءٍ فَتَوَضَّاَ.
از حذیفه روایت شده است که گفت: رسول خدا به مزبله قومی رسید، پس در حالت ایستاده بول کردند، سپس آبی خواسته پس من آب را آوردم و حضرت وضو گرفتند!! !

حدثنا سُلَیْمَانُ بن حَرْبٍ عن شُعْبَةَ عن مَنْصُورٍ عن ابی وَائِلٍ عن حُذَیْفَةَ رضی الله عنه قال لقد رایت رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) او قال لقد اتی النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا.
ابووائل از حذیفه نقل کرده که دیدم رسول خدا را یا گفت: رسول خدا آمد به مزبله قومی و در آن‌جا ایستاده بول کرد.


جالب است که در برخی از شهرهای سنی‌نشین هر ساله، یک‌بار به‌خاطر عمل به این سنت ایستاده بول می‌کرده‌اند.
محیی‌الدین نووی در شرح صحیح مسلم و جلال‌الدین سیوطی در شرح سنن نسائی می‌نویسند:
قال القاضی حسین فی تعلیقه. وصار هذا عادة لاهل هراة یبولون قیاما فی کل سنة مرة احیاء لتلک السنة.
[۶۵] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، شرح السیوطی لسنن النسائی، ج۱، ص۲۰، تحقیق: عبدالفتاح ابو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الاسلامیة - حلب، الطبعة: الثانیة، ۱۴۰۶هـ - ۱۹۸۶م.

قاضی حسین در تعلیقه خویش آورده است که این‌کار عادت اهل هرات شده بود که هر سال یکبار برای احیای این سنت، ایستاده بود می‌کردند!

و از طرف دیگر ایستاده بول کردن را یکی از علامت‌های ضعف راوی به حساب آورده‌اند. عقیلی در شرح حال سماک بن حرب کوفی می‌نویسد: حدثنا جریر قال اتیت سماک بن حرب فوجدته یبول قائما فترکته ولم اسمع منه.
جریر می‌گوید به نزد سماک بن حرب رفتم! دیدم او ایستاده بول می‌کند؛ به همین سبب او را رها کرده و از او روایت نشنیدم!

۸.۸ - سحر شدن پیامبر

پیامبری که سحر می‌شد و خیال می‌کرد با زن‌ها نزدیکی می‌کند:
حدثنی عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ قال سمعت بن عُیَیْنَةَ یقول اَوَّلُ من حدثنا بِهِ بن جُرَیْجٍ یقول حدثنی آلُ عُرْوَةَ عن عُرْوَةَ فَسَاَلْتُ هِشَامًا عنه فَحَدَّثَنَا عن ابیه عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت کان رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) سُحِرَ حتی کان یَرَی اَنَّهُ یَاْتِی النِّسَاءَ ولا یَاْتِیهِنَّ قال سُفْیَانُ وَهَذَا اَشَدُّ ما یَکُونُ من السِّحْرِ.
از عائشه روایت شده است که گفت: رسول خدا را جادو کردند؛ به این حد که وی گمان می‌کرد به نزد زنان خویش آمده (با آنان نزدیکی کرده) است اما چنین نبود و سفیان گفته است: که این شدید‌ترین حالت جادو است اگر چنین شده باشد.

۸.۹ - قضای حاجت، پشت به قبله

پیامبری که پشت به قبله، قضای حاجت می‌کرد:
حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ قال حدثنا اَنَسُ بن عِیَاضٍ عن عُبَیْدِ اللَّهِ عن مُحَمَّدِ بن یحیی بن حَبَّانَ عن وَاسِعِ بن حَبَّانَ عن عبد اللَّهِ بن عُمَرَ قال ارْتَقَیْتُ فَوْقَ ظَهْرِ بَیْتِ حَفْصَةَ لِبَعْضِ حَاجَتِی فَرَاَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یَقْضِی حَاجَتَهُ مُسْتَدْبِرَ الْقِبْلَةِ مُسْتَقْبِلَ الشام.
واسع بن حیان از عبدالله بن عمر نقل کرده است که گفت: برای انجام کاری بر بالای بام خانه حفصه رفتم، پس دیدم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پشت به قبله و رو به شام قضای حاجت می‌کرد.

البته روایتی دیگری در صحیح بخاری وجود دارد که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دیگران را از این‌کار منع می‌نموده؛ ولی طبق روایت قبلی خودش در خفا به آن عمل نمی‌کرده است:
۱۴۴ حدثنا آدَمُ قال حدثنا بن ابی ذِئْبٍ قال حدثنا الزُّهْرِیُّ عن عَطَاءِ بن یَزِیدَ اللَّیْثِیِّ عن ابی اَیُّوبَ الْاَنْصَارِیِّ قال قال رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) اذا اتی احدکم الْغَائِطَ فلا یَسْتَقْبِل الْقِبْلَةَ ولا یُوَلِّهَا ظَهْرَهُ شَرِّقُوا او غَرِّبُوا.
از ابوایوب انصاری نقل شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: هر کدام از شما که می‌خواهد قضای حاجت کند، نباید رو و یا پشت به قبله این‌کار را انجام دهد؛ بلکه رو به شرق و یا غرب باشد.

۸.۱۰ - قضا شدن نماز صبح

پیامبری که نماز صبحش قضا می‌شد:
حدثنا مُسَدَّدٌ قال حدثنی یحیی بن سَعِیدٍ قال حدثنا عَوْفٌ قال حدثنا ابو رَجَاءٍ عن عِمْرَانَ قال کنا فی سَفَرٍ مع النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وَاِنَّا اَسْرَیْنَا حتی کنا فی آخِرِ اللَّیْلِ وَقَعْنَا وَقْعَةً ولا وَقْعَةَ اَحْلَی عِنْدَ الْمُسَافِرِ منها فما اَیْقَظَنَا الا حَرُّ الشَّمْسِ وکان اَوَّلَ من اسْتَیْقَظَ فُلَانٌ ثُمَّ فُلَانٌ ثُمَّ فُلَانٌ یُسَمِّیهِمْ ابو رَجَاءٍ فَنَسِیَ عَوْفٌ ثُمَّ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ الرَّابِعُ وکان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اذا نَامَ لم یُوقَظْ حتی یَکُونَ هو یَسْتَیْقِظُ لِاَنَّا لَا نَدْرِی ما یَحْدُثُ له فی نَوْمِهِ فلما اسْتَیْقَظَ عُمَرُ وَرَاَی ما اَصَابَ الناس وکان رَجُلًا جَلِیدًا فَکَبَّرَ وَرَفَعَ صَوْتَهُ بِالتَّکْبِیرِ فما زَالَ یُکَبِّرُ وَیَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالتَّکْبِیرِ حتی اسْتَیْقَظَ بِصَوْتِهِ النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فلما اسْتَیْقَظَ شَکَوْا الیه الذی اَصَابَهُمْ قال لَا ضَیْرَ او لَا یَضِیرُ ارْتَحِلُوا فَارْتَحَلَ فَسَارَ غیر بَعِیدٍ ثُمَّ نَزَلَ فَدَعَا بِالْوَضُوءِ فَتَوَضَّاَ وَنُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّی بِالنَّاس....
از عمران روایت شده است که در سفری با پیامبر بودیم؛ در آخر شب، منزل گزیدیم که برای مسافر نیز این منزل گرفتن بسیار شیرین است! اما بیدار نشدیم، جز از آفتاب! اولین کسی که بیدار شد، فلانی و فلانی و ... عمر بودند؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وقتی می‌خوابیدند کسی تا خود حضرت بیدار نشده بود، ایشان را بیدار نمی‌کرد! زیرا ما نمی‌دانستیم در خواب حضرت چه می‌گذرد!
وقتی که عمر بیدار شد و دید که مردم دچار چه مصیبتی شده‌اند (در حالی‌که مرد روداری بود) تکبیر گفت و صدای خویش را بلند کرد! آنقدر تکبیر گفت و صدای خویش را بلند کرد که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را با صدای خویش بیدار کرد! وقتی که حضرت بیدار شد، از این مصیبت به حضرت شکایت بردند؛ حضرت فرمودند اشکالی ندارد! اشکالی ندارد! کوچ کنید! سپس کوچ کرده و بعد از مدتی در جایی دیگر منزل گرفتند، سپس آب خواسته و وضو گرفتند و دستور دادند که مردم برای نماز جمع شوند و سپس نماز خواندند!


جالب این است که نقل کرده‌اند، هرکس برای نماز صبح بیدار نشود، شیطان در گوش او بول کرده است:
حدثنا مُسَدَّدٌ قال حدثنا ابو الْاَحْوَصِ قال حدثنا مَنْصُورٌ عن ابی وَائِلٍ عن عبد اللَّهِ رضی الله عنه قال ذُکِرَ عِنْدَ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) رَجُلٌ فَقِیلَ ما زَالَ نَائِمًا حتی اَصْبَحَ ما قام الی الصَّلَاةِ فقال بَالَ الشَّیْطَانُ فی اُذُنِهِ.
ابووائل از عبدالله نقل کرده است که روزی در نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از مردی یاد کردند، شخصی گفت: تا صبح نشود، او برای خواندن نماز برنمی‌خیزد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: شیطان در گوش او بول کرده است.

۸.۱۱ - فراموش کردن آیات قرآن

پیامبری که آیات قرآن را فراموش می‌کرد:
حدثنا رَبِیعُ بن یحیی حدثنا زَائِدَةُ حدثنا هِشَامٌ عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت سمع النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) رَجُلًا یَقْرَاُ فی الْمَسْجِدِ فقال یَرْحَمُهُ الله لقد اَذْکَرَنِی کَذَا وَکَذَا آیَةً من سُورَةِ کَذَا.
عروه از عائشه نقل کرده است که گفت: رسول خدا در مسجد شنید که مردی قرآن می‌خواند، پس گفت: خداوند او را رحمت کند که فلان و فلان آیه از فلان سوره را به یاد من‌ انداخت.

۸.۱۲ - فحش دادن به مردم

پیامبری که بی‌خود و بی‌جهت به مردم فحش می‌داد:
حدثنا زُهَیْرُ بن حَرْبٍ حدثنا جَرِیرٌ عن الْاَعْمَشِ عن ابی الضُّحَی عن مَسْرُوقٍ عن عَائِشَةَ قالت: دخل علی رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) رَجُلَانِ فَکَلَّمَاهُ بِشَیْءٍ لَا اَدْرِی ما هو فَاَغْضَبَاهُ فَلَعَنَهُمَا وَسَبَّهُمَا فلما خَرَجَا قلت یا رَسُولَ اللَّهِ من اَصَابَ من الْخَیْرِ شیئا ما اَصَابَهُ هَذَانِ قال وما ذَاکِ قالت قلت لَعَنْتَهُمَا وَسَبَبْتَهُمَا قال اَوَ ما عَلِمْتِ ما شَارَطْتُ علیه رَبِّی قلت اللهم انما انا بَشَرٌ فَاَیُّ الْمُسْلِمِینَ لَعَنْتُهُ او سَبَبْتُهُ فَاجْعَلْهُ له زَکَاةً وَاَجْرًا.
از عائشه نقل شده است که دو مرد بر رسول خدا وارد شدند، با رسول خدا صحبت‌های کردند که من متوجه نشدم چه گفتند؛ پس رسول خدا خشمگین شد و آن‌ دو را لعن کرد و فحش داد. وقتی آن دو نفر خارج شدند، گفتم: ‌ای رسول خدا به هر کس خیری برسد، به این دو نفر نخواهد رسید، آن حضرت فرمود: چرا. عائشه می‌گوید: گفتم: شما آن دو را لعن کردی و فحش دادی، فرمود: مگر نمی‌دانی که من با پروردگارم شرط کرده‌ام که بارخدایا، من بشر هستم، هرگاه شخصی از مسلمانان را لعن کردم یا فحش دادم، تو او را برایش زکات و پاداش قرار بده.

۸.۱۳ - تماس بدنی زن اجنبی

پیامبری که زن اجنبی با او تماس بدنی داشت:
حدثنا عبد اللَّهِ بن یُوسُفَ عن مَالِکٍ عن اِسْحَاقَ بن عبد اللَّهِ بن ابی طَلْحَةَ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ رضی الله عنه اَنَّهُ سَمِعَهُ یقول کان رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یَدْخُلُ علی اُمِّ حَرَامٍ بِنْتِ مِلْحَانَ فَتُطْعِمُهُ وَکَانَتْ اُمُّ حَرَامٍ تَحْتَ عُبَادَةَ بن الصَّامِتِ فَدَخَلَ علیها رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فَاَطْعَمَتْهُ وَجَعَلَتْ تَفْلِی رَاْسَهُ.
عبدالله ابی طلحه از انس بن مالک شنیده است که می‌گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خانه‌ ام حرام دختر ملحان وارد شد؛ تا به حضرت غذا دهد، در آن زمان‌ ام حرام همسر عبادة بن صامت بود، رسول خدا وارد شد و آن زن به رسول خدا غذا داد و موهای سر آن حضرت را بافید.

۸.۱۴ - پایین بودن ارزش

پیامبری که ارزشش نزد خدا از ابوبکر نیز پایین‌تر است:
قال انس بن مالک خادم النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وابن خالته من الرضاعة وهی‌ام سلیم واسمها سهلة جاءت امراة من الانصار فقالت یا رسول الله رایت فی المنام کان النخلة التی فی داری قد وقعت وزوجی فی السفر فقال: یجب علیک الصبر فلن تجتمعی به الا یوم القیامة فخرجت المراة باکیة فرات ابا بکر فاخبرته بمنامها ولم تذکر له قول النبی قال لها اذهبی فانک تجتمعین به فی هذه اللیلة فدخلت الی منزلها وهی متفکرة فی قول النبی وقول ابی بکر فلما کان اللیل واذا بزوجها قد اتی فذهبت الی النبی واخبرته بزوجها فنظر الیها طویلا فجاءه جبریل وقال یا محمد الذی قلته هو الحق ولکن لما قال الصدیق انک تجتمعین به فی هذه اللیلة استحی الله منه ان یجری علی لسانه الکذب لانه صدیق فاحیاه کرامة له.
انس بن مالک خادم و پسرخاله رضاعی رسول خدا (از‌ ام سلیم که اسمش سهله است) بود، گفت: زنی از انصار پیش آن حضرت آمد و گفت: ‌ای رسول خدا من در خواب دیدم که درخت خرمائی که در منزلمان هست، شکست؛ در حالی که همسرم مسافر است، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: بر تو واجب است که صبر کنی؛ زیرا تا قیامت او را نخواهی دید (می‌میرد). پس زن در حالی که گریه می‌کرد، از خانه خارج شد، در این حال ابوبکر را دید و او را از ماجرای خوابش آگاه ساخت؛ اما سخن پیامبر را برایش نقل نکرد، ابوبکر گفت: برو که خداوند بین تو و او امشب جمع خواهد کرد (امشب برمی‌گردد). زن به خانه برگشت و در فکر سخن رسول خدا و سخن ابوبکر بود، وقتی شب شد، دید که شوهرش برگشت؛ پس پیش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفت و از برگشتن شوهر او را آگاه ساخت، رسول خدا مدت طولانی به آن زن نگریست؛ پس جبرئیل آمد نازل شد و گفت: ‌ای محمد! آن‌چه شما فرمودید، سخن حقی بود؛ ولی چون ابوبکر گفته بود که امشب همسرت برمی‌گردد، خداوند حیا کرد که بر زبان او دروغ جاری کند؛ زیرا او صدیق است؛ پس خداوند آن مرد را به خاطر احترام به ابوبکر زنده کرد.

این نمونه‌های کوچکی بود از اهانت‌های اهل‌سنت که در صحیح‌ترین کتاب‌های خود آن را نقل کرده بودند، چگونه است که علمای اهل‌سنت این همه اهانت‌ها را در صحیح‌ترین کتاب‌های خود نمی‌بینند؛ اما روایت ضعیفی را در کافی در بوق و کرنا کرده و به خاطر آن شیعه را استهزاء می‌کنند؟


۱. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۳۷، ذیل حدیث۹، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ه. ش.    
۲. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج۳، ص۴۸، ناشر:دار الکتب الاسلامیة تهران، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۴ه ۱۲۶۳ش.    
۳. نمل/سوره۲۷، آیه۱۸ ۲۴.    .
۴. ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، ج۳، ص۴۲۲، تحقیق طاهر احمد الزاوی - محمود محمد الطناحی، ناشر:المکتبة العلمیة - بیروت - ۱۳۹۹ه - ۱۹۷۹م.    
۵. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۵، ص۱۵۱، ناشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی.    
۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۰، ح۳۹۵۹، کتاب المغازی، بَاب غَزْوَةِ خَیْبَرَ.    
۷. قاضی عیاض، عیاض بن موسی، کتاب الشفا، ج۱، ص۶۰۴-۶۰۵.    
۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴، ص۲۳۲، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت – ۱۹۹۵.    
۹. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۱۵۱، ناشر:مکتبة المعارف - بیروت.    
۱۰. ابشیهی، محمد بن احمد، المستطرف فی کل فن مستظرف، ج۱، ص۳۵۶، تحقیق:مفید محمد قمیحة، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۶ه ۱۹۸۶م.    
۱۱. ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۵، ص۳۷۶، تحقیق:دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر:مؤسسة الاعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة:الثالثة، ۱۴۰۶ه - ۱۹۸۶م.    
۱۲. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۲، ص۱۰۷، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۵ه - ۱۹۸۵م.    
۱۳. عاصمی مکی، عبدالملک بن حسین، سمط النجوم العوالی فی انباء الاوائل والتوالی، ج۲، ص۲۴، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیة.    
۱۴. ابن حدیدة انصاری، محمد بن علی، المصباح المضیء فی کتاب النبی الامی ورسله الی ملوک الارض من عربی وعجمی، ج۱، ص۲۶۱، تحقیق:محمد عظیم الدین، ناشر:عالم الکتب - بیروت - ۱۴۰۵ه.    
۱۵. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۱۸، ص۳۱۵، ح۱۱۷۹۲، ناشر:مؤسسة قرطبة – مصر.    
۱۶. کسی، عبد بن حمید، المنتخب من مسند عبد بن حمید، ج۱، ص۲۷۷، ح۸۷۷، تحقیق:صبحی البدری السامرائی، محمود محمد خلیل الصعیدی، ناشر:مکتبة السنة - القاهرة، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۸ه - ۱۹۸۸م.    
۱۷. ابن حبان، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج۱۴، ص۴۱۸، ح۶۴۹۴، تحقیق:شعیب الارنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۴ه ۱۹۹۳م.    
۱۸. ابن سمعون بغدادی، محمد بن احمد، امالی ابن سمعون، ج۱، ص۳۶۶، طبق برنامه الجامع الکبیر.
۱۹. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۶، ص۴۱، طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۲۰. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴، ص۳۷۵، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۵.    
۲۱. رافعی قزوینی، عبد الکریم بن محمد، التدوین فی اخبار قزوین، ج۱، ص۴۴۷-۴۴۸، تحقیق:عزیز الله العطاری، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۹۸۷م.    
۲۲. ذهبی شافعی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۱، ص۳۵۱، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م.    
۲۳. ابوالمحاسن حنفی، یوسف بن موسی، معتصر من المختصر من مشکل الآثار، ج۱، ص۵۶-۵۷، ناشر:عالم الکتب/ مکتبة المتنبی/ مکتبة سعد الدین - بیروت/ القاهرة/ دمشق.    
۲۴. دمیری مصری شافعی، محمد بن موسی، حیاة الحیوان الکبری، ج۱، ص۵۰۱، تحقیق:احمد حسن بسج، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة:الثانیة، ۱۴۲۴ ه - ۲۰۰۳م.    
۲۵. صفوری، عبدالرحمن بن عبدالسلام، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، تحقیق: عبد الرحیم ماردینی، ج۲، ص۳۲۰، ناشر: دار المحبة - دار آیة - بیروت - دمشق - ۲۰۰۱/ ۲۰۰۲م.
۲۶. ملاعلی قاری، علی بن سلطان، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج۹، ص۳۸۲۲، تحقیق:جمال عیتانی، ناشر:دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۲۲ه - ۲۰۰۱م.    
۲۷. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۵۱۴، ح۸۴۴۴، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۲۸. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۱۴۳، ناشر:مکتبة المعارف - بیروت.    
۲۹. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۸، ص۲۹۱، ناشر:دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت - ۱۴۰۷ه.    
۳۰. البانی، محمّد ناصر، سلسة الاحادیث الصحیحة، ج۱، ص۱۲۱، طبق برنامه المکتبة الشاملة.
۳۱. ترمذی سلمی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۴، ص۴۷۶، ح۲۱۸۱، کِتَاب الْفِتَنِ، بَاب ما جاء فی کَلَامِ السِّبَاعِ.    
۳۲. ترمذی سلمی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۲۳، ح۳۶۹۵.    
۳۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۷۴، ح۳۴۷۱، کِتَاب الْاَنْبِیَاءِ، بَاب «اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ...».    
۳۴. طبرانی، سلیمان بن احمد، الروض الدانی (المعجم الصغیر)، ج۲، ص۶۴، ح۹۴۸، تحقیق:محمد شکور محمود الحاج امریر، ناشر:المکتب الاسلامی/ دار عمار - بیروت/ عمان، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۵ه ۱۹۸۵م.    
۳۵. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۲۶-۱۲۷، تحقیق:طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن ابراهیم الحسینی، ناشر:دار الحرمین - القاهرة - ۱۴۱۵ه.    
۳۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴، ص۳۸۳، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۵.    
۳۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۱۴۹، ناشر:مکتبة المعارف - بیروت.    
۳۸. انصاری شافعی، عمر بن علی، البدر المنیر فی تخریج الاحادیث والاثار الواقعة فی الشرح الکبیر، ج۹، ص۲۰۰، تحقیق:مصطفی ابوالغیط و عبدالله بن سلیمان ویاسر بن کمال، ناشر:دار الهجرة للنشر والتوزیع - الریاض-السعودیة، الطبعة:الاولی، ۱۴۲۵ه-۲۰۰۴م.    
۳۹. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۸، ص۲۹۲-۲۹۳، ناشر:دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت - ۱۴۰۷ه.    
۴۰. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۲، ص۱۰۷، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۵ه - ۱۹۸۵م.    
۴۱. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۲۳، ص۳۳۱، ح۷۶۳، تحقیق:حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر:مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة:الثانیة، ۱۴۰۴ه - ۱۹۸۳م.    
۴۲. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۲، ص۱۰۱، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۵ه - ۱۹۸۵م.    
۴۳. منذری، عبدالعظیم بن عبدالقوی (متوفای۶۵۶ه)، الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف، ج۱، ص۳۲۰-۳۲۱، تحقیق:ابراهیم شمس الدین، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه.    
۴۴. هیثمی، احمد بن محمد، الزواجر عن اقتراف الکبائر، ج۱، ص۳۰۰.    
۴۵. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الاوسط، ج۵، ص۳۵۸، ح۵۵۴۷.    
۴۶. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۱۴۷، ناشر:مکتبة المعارف - بیروت.    
۴۷. ابن سمعون بغدادی، ابو الحسین محمد بن احمد بن اسماعیل بن عنبس (متوفای۳۸۷هـ)، امالی ابن سمعون، ج۱، ص۴۷۳، طبق برنامه الجامع الکبیر.
۴۸. دمیری مصری شافعی، محمد بن موسی، حیاة الحیوان الکبری، ج۲، ص۱۴۴، تحقیق:احمد حسن بسج، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة:الثانیة، ۱۴۲۴ ه - ۲۰۰۳م.    
۴۹. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۶، ص۳۵، طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۵۰. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۷۴، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۵۱. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۶، ص۲۱، طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۵۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴، ص۳۶۸، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۵.    
۵۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۶، ص۲۹، ح۲۹۸۲، کِتَاب التَّعْبِیرِ، بَاب اَوَّلُ ما بُدِئَ بِهِ رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من الْوَحْیِ الرُّؤْیَا الصَّالِحَةُ.    
۵۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۶۲، ح۲۶۸، کِتَاب الْغُسْلِ، بَاب اذا جَامَعَ ثُمَّ عَادَ وَمَنْ دَارَ علی نِسَائِهِ فی غُسْلٍ وَاحِدٍ.    
۵۵. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۸۲، ح۳۶۴، کِتَاب الصَّلَاةِ، بَاب کَرَاهِیَةِ التَّعَرِّی فی الصَّلَاةِ وَغَیْرِهَا.    
۵۶. ترمذی سلمی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۷۶، ح۲۷۳۲، کتاب الاستئذان عن رسول اللَّهِ، بَاب ما جاء فی الْمُعَانَقَةِ وَالْقُبْلَةِ.    
۵۷. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۸۲، ح۴۰۰۱، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب شُهُودِ الْمَلَائِکَةِ بَدْرًا.    
۵۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۰۹، ح۵۱۹، کتاب الصلاة، بَاب هل یَغْمِزُ الرَّجُلُ امْرَاَتَهُ عِنْدَ السُّجُودِ لِکَیْ یَسْجُدَ.    
۵۹. ابن عاشور، محمدطاهر، تفسیر التحریر والتنویر، ج۳۰، ص۲۱۱.    
۶۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۲، ص۱۶، ح۹۴۹، کتاب الْعِیدَیْنِ، بَاب الْحِرَابِ وَالدَّرَقِ یوم الْعِیدِ.    
۶۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۵۵، ح ۲۲۶، کِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب الْبَوْلِ عِنْدَ سُبَاطَةِ قَوْمٍ.    
۶۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۵۴، ح۲۲۴، کِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب الْبَوْلِ قَائِمًا وَقَاعِدًا.    
۶۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۳، ص۱۳۵، ح۲۴۷۱، کِتَاب المظالم، بَاب الْوُقُوفِ وَالْبَوْلِ عِنْدَ سُبَاطَةِ قَوْمٍ.    
۶۴. نووی شافعی، یحیی بن شرف، المجموع، ج۲، ص۸۴.    
۶۵. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، شرح السیوطی لسنن النسائی، ج۱، ص۲۰، تحقیق: عبدالفتاح ابو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الاسلامیة - حلب، الطبعة: الثانیة، ۱۴۰۶هـ - ۱۹۸۶م.
۶۶. عقیلی، محمد بن عمر، الضعفاء الکبیر، ج۲، ص۱۷۸، تحقیق:عبد المعطی امین قلعجی، ناشر:دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۴ه - ۱۹۸۴م.    
۶۷. لکنوی هندی، محمد عبدالحی، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج۱، ص۸۱، تحقیق:عبد الفتاح ابوغدة، ناشر:مکتب المطبوعات الاسلامیة - حلب، الطبعة:الثالثة، ۱۴۰۷ه.    
۶۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۷، ص۱۳۷، ح۵۷۶۵، کِتَاب الطِّبِّ، بَاب هل یَسْتَخْرِجُ السِّحْرَ.    
۶۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۸۲، ح۳۱۰۲، کِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب التَّبَرُّزِ فی الْبُیُوتِ.    
۷۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۴۱، ح۱۴۴، کِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب لَا تُسْتَقْبَلُ الْقِبْلَةُ بِغَائِطٍ او بَوْلٍ الا عِنْدَ الْبِنَاءِ جِدَارٍ او نَحْوِهِ.    
۷۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۷۶، ح۳۴۴، کتاب الوضوء، بَاب الصَّعِیدُ الطَّیِّبُ وَضُوءُ الْمُسْلِمِ یَکْفِیهِ من الْمَاءِ.    
۷۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۲، ص۵۲، ح۱۱۴۴، ابواب التهجد، بَاب اذا نَامَ ولم یُصَلِّ بَالَ الشَّیْطَانُ فی اُذُنِهِ.    
۷۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۶، ص۱۹۳، ح۵۰۳۷، بَاب نِسْیَانِ الْقُرْآنِ.    
۷۴. نیشابوری قشیری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۲۰۰۷، ح۲۶۰۰، کِتَاب الْبِرِّ وَالصِّلَةِ وَالْآدَابِ، بَاب من لَعَنَهُ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) او سَبَّهُ...، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۷۵. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۶، ح۲۷۸۸، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب الدُّعَاءِ بِالْجِهَادِ وَالشَّهَادَةِ لِلرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وقال عُمَرُ اللهم ارْزُقْنِی شَهَادَةً فی بَلَدِ رَسُولِکَ.    
۷۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۶۳، ح۶۲۸۲، کِتَاب التَّعْبِیرِ، بَاب الرُّؤْیَا بِالنَّهَارِ وقال بن عَوْنٍ عن بن سِیرِینَ رُؤْیَا النَّهَارِ مِثْلُ رُؤْیَا اللَّیْلِ.    
۷۷. صفوری، عبدالرحمن بن عبدالسلام، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج۲، ص۱۴۹.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت «آیا حدیث «حمار یعفور» صحت دارد؟».    






جعبه ابزار