حبط اعمال
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حبط به معنای
باطل شدن عمل، و از تاثیر افتادن آن است و در
قرآن هم جز به عمل نسبت داده نشده، آنچه خدای تعالی در باره ی اثر حبط بیان کرده، باطل شدن اعمال انسان هم در
دنیا و هم در
آخرت است، پس حبط ارتباطی با اعمال دارد،البته از جهت اثر آخرتی آنها.
خدای متعال در آیاتی از قرآن در مورد حبط اعمال فرموده است:
۱)«لئن اشرکت لیحبطن عملک، و لتکونن من الخاسرین؛اگر شرک بورزی بطور مسلم عملت حبط می شود و از زیانکاران خواهی بود.»
۲)نیز فرموده: «ان الذین کفروا... ، و سیحبط اعمالهم، یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول، و لا تبطلوا اعمالکم ؛به درستی کسانی که
کافر شدند ...و به زودی اعمالشان حبط می شود، ای کسانی که
ایمان آورده اید شما خدا و رسول را اطاعت کنید، و زنهار که اعمال خود را باطل مکنید.»
و ذیل همین آیه که می فرمایدزنهار مواظب باشید عملتان باطل نگردد، دلالت دارد بر اینکه حبط به معنای
بطلان عمل است.
۳)همچنانکه از آیه«و حبط ما صنعوا فیها، و باطل ما کانوا یعملون؛آنچه در دنیا کردند بی نتیجه شد، و آنچه کردند باطل گشت.»
نیز این معنا استفاده می شود.
۴)«و قدمنا الی ما عملوا من عمل، فجعلناه هباء منثورا؛و ما به آنچه کردند پرداختیم، و تمامی اعمالشان را به باد فنا دادیم.»
مراد از اعمالی که حبط می شود، مطلق کارهائی است که انسان به منظور تامین سعادت زندگی خود انجام می دهد، نه خصوص اعمال عبادتی و کارهائی که
نیت قربت لازم دارد و مرتد، آنها را در حال ایمان، و قبل از برگشتن به سوی
کفر انجام داده است. در زیر، دلایل این سخن را مورد بررسی قرار می دهیم:
الف)از آنجا که قلب کافر و دلش به امر ثابتی که همان خدای سبحان است بستگی ندارد، تا وقتی به نعمتی می رسد نعمت را از ناحیه او بداند، و خرسند گردد، و چون به مصیبتی می رسد آن را نیز از ناحیه خدا بداند، و دلش تسلی یابد، و نیز در هنگام حاجت دست به درگاه او دراز کند، به خلاف
مؤمن که در همه این مراحل زندگی دلش به جائی بستگی دارد. خدای تعالی در مقایسه ای بین کافر و مومن، می فرماید: «او من کان میتا فاحییناه، و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس، کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها»
و مؤمن را در زندگی دنیا نیز دارای نور و حیات خوانده و کافر را مرده و بی نور، و نظیر آن آیه: «فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی، و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیمة اعمی؛زندگی کافر و معیشتش در دنیا نیز تنگ و خسته کننده است و در قیامت او را کور محشور می کنیم.»
که از راه مقابله می فهمیم زندگی مؤمن و معیشتش فراخ و وسیع و قرین با سعادت است.و همه این مطالب و علت
سعادت و
شقاوت را در یک جمله کوتاه جمع کرده و فرموده:«ذلک بان الله مولی الذین آمنوا، و ان الکافرین لا مولی لهم»
ب)علاوه بر دلیل گذشته، دلیل دیگری که می رساند مراد از عمل، مطلق عمل است، نه تنها عبادت، این است که دیدید حبط را به کفار و منافقین هم نسبت داده، با اینکه کفار عبادتی ندارند، و در این باره فرموده: «یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم، و الذین کفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم، ذلک بانهم کرهوا ما انزل الله، فاحبط اعمالهم»
و نیز می فرماید: "=«ان الذین یکفرون بایات الله، و یقتلون النبیین بغیر حق، و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس، فبشرهم بعذاب الیم، اولئک الذین حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخرة و ما لهم من ناصرین»
و آیاتی دیگر.
پس حاصل بحث این است که کفر و ارتداد باعث آن می شود که عمل از این اثر و خاصیت که در سعادت زندگی دخالتی داشته باشد می افتد، همچنانکه ایمان باعث می شود، به اعمال آدمی حیاتی و جانی می دهد، که به خاطر داشتن آن اثر خود را در سعادت آدمی می دهد، حال اگر کسی باشد که بعد از کفر ایمان بیاورد، باعث شده که به اعمالش که تاکنون حبط بود حیاتی ببخشد، و در نتیجه اعمالش در سعادت او اثر بگذارند، و اگر کسی فرض شود که بعد از ایمان مرتد شده باشد، تمامی اعمالش می میرد، و حبط می شود، و دیگر در سعادت دنیا و آخرت وی اثر نمی گذارد، و لیکن هنوز امید آن هست که تا نمرده به اسلام برگردد و امااگر با حال
ارتداد مرد، حبط او حتمی شده، و شقاوتش قطعی می گردد .
۱)بعضی قائل شده اند، به اینکه اعمالی که مرتد قبل از ارتداد انجام داده، تا دم مرگش باقی است، اگر تا آن لحظه به ایمان خود برنگردد آن وقت حبط می شود، و به این آیه استدلال کرده که می فرماید: «و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخرة»
و چه بسا آیه: «و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا»
هم آن را تایید کند، چون این آیه نیز حال کفار در هنگام مرگ را بیان می کند و نتیجه این نظریه آن است که اگر مرتد در دم مرگ به ایمان سابق خود برگردد، صاحب اعمال سابق خود نیز می شود، و دست خالی از دنیا نمی رود.
۲)بعضی دیگر قائل شده اند به اینکه به محض ارتداد اعمال صالح آدمی باطل می شود، و دیگر بر نمی گردد، هر چند که بعد از ارتداد دوباره به ایمان برگردد، بله بعد از ایمان بار دومش می تواند تا دم مرگ اعمال صالحی انجام دهد، و آیه شریفه که قید مرگ را آورده منظورش بیان این جهت است، که تمامی اعمال که تا دم مرگ انجام داده حبط می شود.و البته اصلا جائی برای این بحث نیست، چون اگر در آنچه گفته شد دقت شود آیه شریفه در صدد بیان این معنا است که تمامی اعمال و افعال مرتد از حیث تاثیر در سعادتش باطل می شود.
در اینجا مساله دیگری هست که تا حدی ممکن است آن را نتیجه بحث در حبط اعمال دانست، و آن مساله احباط و تکفیر است، و آن عبارت است از اینکه آیا اعمال در یکدیگر اثر متقابل دارند و یکدیگر را باطل می کنند، و یا نه بلکه
حسنات حکم خود، و اثر خود را دارند، و سیئات هم حکم خود و اثر خود را دارند، البته این از نظر قرآن مسلم است که حسنات چه بسا می شود که اثر
سیئات را از بین می برد، چون قرآن در این باره تصریح دارد .
در چگونگی این احباط ،علما نظرات مختلفی دارند از ان جمله:.
۱)بعضی از علما قائل به تباطل و تحابط اعمال شده اند، و گفته اند: اعمال یکدیگر را باطل می سازند، و آنگاه این علما در بین خود اختلاف کرده، بعضی گفته اند: هر گناهی
حسنه قبل از خود را باطل می کند، و هر حسنه ای
سیئه قبل از خود را از بین می برد. لازمه این حرف آن است که انسان یا تنها حسنه برایش مانده باشد، و یا تنها سیئه.
۲)بعضی دیگر گفته اند: میان حسنات و سیئات موازنه می شود، به این معنا که از حسنات و سیئات هر کدام بیشتر باشد، به مقدار آنکه کمتر است از آنکه بیشتر است کم می شود، تا بقیه بیشتر بدون منافی باقی بماند و لازمه این دو قول این است که برای هر انسانی از اعمال گذشته اش بجز یک قسم نمانده باشد، یا حسنه به تنهائی، و یا سیئه به تنهائی و یا اینکه هر دو با هم مساوی بوده، و تساقط کرده اند، و هیچ چیز برایش نمانده باشد.و این درست نیست، زیرا
اولا: از ظاهرآیه ی «و آخرون اعترفوا بذنوبهم، خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسی الله ان یتوب علیهم، ان الله غفور رحیم»
بر می آید که اعمال چه حسنات و چه سیئات، باقی می ماند، و تنها
توبه خدا سیئات را از بین می برد، و تحابط به هر معنائی که تصورش کنند با این آیه نمی سازد.
ثانیا: خدای تعالی در مساله تاثیر اعمال همان روشی را دارد که عقلا در اجتماع انسانی خود دارند و آن روش مجازات است، که کارهای نیک را جدا
پاداش می دهند، و کارهای زشت را جداگانه
کیفر، مگر در بعضی از گناهان که باعث قطع رابطه مولویت و عبودیت از اصل می شود، که در این موارد تعبیر به حبط عمل می کنند، و آیات در اینکه روش خدا این است بسیار زیاد است، و حاجتی به آوردن آنها نیست.
۳)بعضی دیگر گفته اند: نوع اعمال محفوظند، و هر یک از اعمال اثر خود را دارد چه حسنه و چه سیئه.بله چه بسا می شود که حسنه سیئه را از بین می برد همچنانکه فرمود: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا، و یکفر عنکم سیاتکم ؛ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا بترسید خدای تعالی برایتان نیروی جداسازی حق از باطل قرار می دهد، و گناهانتان را تکفیر می کند.»
و نیز فرموده: «فمن تعجل فی یومین فلا اثم علیه؛ پس هر کس عجله کند در دو روز، گناهی بر او نیست.»
و نیز فرموده: «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم؛اگر از کبیره های گناهانی که از آنها نهی می شوید دوری کنید بدیهایتان را از شما محو می کنیم.»
بلکه بعضی از اعمال
گناه را مبدل به حسنه می کند، همچنانکه فرمود:«الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات؛مگر کسی که توبه کند، و ایمان آورده عمل صالح انجام دهد، اینان همانهایند که خدا گناهانشان را مبدل به حسنات می کند»
←←← بنا بر این وقتی حسنه ای از انسان صادر می شود، در ذاتش صورت معنویه ای پیدا می شود، که مقتضی آن است که متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهی از او سر می زند صورت معنویه دیگری در او پیدا می شود که صورت عقاب قائم بدان است، چیزی که هست ذات انسان از آنجائی که گفتیم متحول و از نظر حسنات و سیئاتی که از او سر می زند در تغیر است، لذا ممکن است صورتی که در حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتی مخالف آن شود، این است وضع نفس آدمی، و همواره در معرض این دگرگونی هست تا مرگش فرا رسد، یعنی
نفس از بدن جدا گشته، از حرکت و تحول (حرکت از استعداد به فعلیت و تحول از صورتی به صورتی دیگر) بایستد.در این هنگام است که صورتی و آثاری ثابت دارد، ثابت یعنی اینکه دیگر تحول و دگرگونگی نمی پذیرد، مگر از ناحیه خدای تعالی، یا به آمرزش و یا شفاعت .
ما می بینیم عقلا به مجرد اینکه فعلی از فاعلش سرزد، اگر فعل خوبی باشد شروع می کنند به مدح او، و اگر بد باشد می پردازند به مذمت و ملامتش ولی این معنا را هم در نظر دارند که مدح و ذمشان دائمی نمی تواند باشد، چون ممکن است به خاطر عوض شدن فاعل عوض شود، آنکه فعلا مستحق مدح است در آینده مستحق مذمت و آنکه فعلا مستحق مذمت است در آینده مستحق مدح شود.
پس عقلا هم هر چند مدح و ذم فاعل را به محض صدور فعل از فاعل بکار می زنند، و لیکن بقای آن دو را مشروط به این می دانند که فاعل عملی بر خلاف آنچه کرده بود نکند، و تنها کسی را مستحق مدح ابدی و یا مذمت همیشگی می دانند، که
یقین کنند وضع او عوض نمی شود، و این یقین وقتی حاصل می شود که فاعل دستش از عمل کوتاه شود، یا به اینکه بمیرد و یا حداقل دیگر استعداد زنده ماندن نداشته باشد، چنین کسی را اگر فاعل عمل نیکی بوده مستحق ستایش دائمی، و اگر مرتکب جنایتی شده سزاوار مذمت دائمی می دانند.
از اینجا معلوم شد که همه آن اقوالی که در مسائل نامبرده نقل کردیم، اقوالی باطل و منحرف از حق بود، برای اینکه بنای بحث را بر اساسی گذاشته بودند که اساسی و درست نبود.
از آنچه گفته شد معلوم شد که ؛
اولا:انسان به مجرد اینکه عملی را انجام داد مستحق
ثواب و یا
عقاب می شود، و لیکن این استحقاقش دائمی نیست، ممکن است دستخوش دگرگونی بشود، و وقتی از معرض دگرگونی در می آید که دیگر عملی از او صادر نشود، یعنی بمیرد.
ثانیا: در مساله حبط شدن به وسیله کفر و امثال آن، حق این است که حبط هم نظیر استحقاق اجر است، که به مجرد ارتکاب گناه می آید، ولی همواره در معرض دگرگونی هست تا روزی که صاحبش بمیرد، آن وقت یک طرفی می شود.
ثالثا: حبط همانطور که در اعمال اخروی هست در اعمال دنیوی هم جریان می یابد.
رابعا: فرض
تحابط یعنی حبط طرفینی در اعمال، و اینکه یک عمل عمل دیگر را حبط کند، و دومی هم اولی را حبط کند، فرضیه ای است باطل، به خلاف تکفیر و امثال آن.
سایت حوزه