حبس اسیران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حبس اسیران از مباحث فقهی و حقوقی مربوط به
حقوق زندانی و درباره حکم زندانی کردن اسیران بحث میکند. اسارت، عنوان مستقلی در مقابل
حبس است، اما از یک نظر شامل
اسارت هم میشود؛ چنان چه بعضی معاصران اسارت را در موارد سجن و زندان آوردهاند.
در این جا درباره حبس اسیران به بیان روایاتی میپردازیم:
عن عمر، فی اسناده، قال:« و کان من اهل الشام بصفین رجل یقال له: الاصبغ بن ضرار الازدی و کان یکون طلیعة و مسلّحة لمعاویة، فندب علی له الاشتر، فاخذه اسیرا من غیر ان یقاتل و کان علی ینهی عن قتل الاسیر الکاف، فجاء به لیلا و شدّ وثاته و القاه عند اصحابه
[
مع اضیافه
]
ینتظر به الصباح و کان الاصبغ
شاعرا مفوّها و نام اصحابه فرفع صوته فاسمع الاشتر، فقال: الا لیت هذا اللیل طبق سرمدا علی الناس لا یاتیهم بنهار فغدا به الاشتر علی علی، فقال: یا امیر المؤمنین! هذا رجل من المسلّحة لقیته بالامس، فو اللّه! لو علمت انّ قتله الحقّ، قتلته و قد بات عندنا اللیلة و حرّکنا (
بشعره) فان کان فیه القتل، فاقتله و ان اغضبنا فیه و ان ساغ لک العفو عنه (ان کنت فیه بالخیار خ ل) فهبه له.
قال: هو لک یا مالک، فاذا اصبت
[
منهم
]
اسیرا فلا تقتله؛ فانّ اسیر اهل القبلة لا یفادی و لا یقتل فرجع به الاشتر الی منزله و قال: لک ما اخذنا منک، لیس لک عندنا غیره؛
در
صفین مردی از اهل
شام بود به نام
اصبغ بن ضرار ازدی. وی
جاسوس و دیدهبان مسلح
معاویه بود.
علی (علیهالسلام) مالک اشتر را مامور دستگیری او کرد. مالک بدون جنگ وی را به اسارت درآورد. علی (علیهالسلام) از قتل اسیری که مقاومت نکرده است، نهی میکرد. مالک شبانه او را آورد، محکم بست و نزد اصحاب و- مهمانش- گذاشت و منتظر صبح شد. اصبغ
شاعری سخنور بود همه خوابیدند و او صدایش را بلند کرد به طوری که مالک بشنود و گفت:
[
چه شب خوبی!
]
ای کاش این شب تا ابد سایۀ خود را بر مردم میگسترد و برای آنها روز نمیشد! صبح، اشتر او را نزد علی (علیهالسلام) برد و گفت: ای امیر مؤمنان! این فرد از دیدهبانان مسلح است که دیروز او را گرفتم. به خدا سوگند! اگر میدانستم کشتنش حقّ است وی را میکشتم
[
امّا
]
دیشب که پیش ما به سر برد
[
با
شعر خود
]
ما را تکان داد. اگر حکم او قتل است او را بکش گرچه ما را ناخشنود سازد و اگر عفوش جایز است
[
و اگر شما دربارۀ او مختارید
]
او را به ما ببخش.
علی (علیهالسلام) فرمود: او از آن تو بادای مالک! و هرگاه اسیری
[
از ایشان
]
گرفتی، نکش؛ زیرا از اسیر اهل قبله نه
فدیه گرفته میشود و نه کشته میشود. اشتر او را به منزل خود آورد و گفت: هرچه از تو گرفتهایم بردار
[
و برو
]
، چیز دیگری از تو پیش ما نیست.»
و لمّا جیء بالاساری
[
بنی قریظة
]
الی المدینة حبسوا فی دار من دور بنی النجار …؛
وقتی اسیران (
بنی قریظه) را به مدینه آوردند در یکی از خانههای
بنی نجار، زندانی کردند …
حدّثنا محمد بن حاتم، قال: حدّثنا علی بن ثابت، قال: اخبرنا عکرمة بن عمّار، قال: حدّثنی عبد اللّه بن عبید بن عمیر و ابو زمیل: انّ اصحاب النبی اخذوا ثمامة و هو طلیق و اخذوه و هو یرید ان یغزو بنی قشیر، فجاءوا به اسیرا الی النبی و هو موثّق، فامر به فسجن، فحبسه ثلاثة ایام فی السجن ثم اخرجه، فقال: یا ثمامة! انّی فاعل بک احدی ثلاث: انّی قاتلک، او تفدی نفسک، او نعتقک. قال: ان تقتلنی، تقتل سیّد قومه، و ان تفادی فلک ما شئت، و ان تعتقنی
[
تعتق
]
شاکرا. قال: فانّی قد اعتقتک؛
یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
ثمامه را- که طلیق
[
آزادشدۀ پیامبر
]
بود در حالی که قصد جنگ با
بنی قشیر را داشت- دستگیر کردند. در حال اسارت و دستبسته خدمت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آوردند. دستور داد او را زندانی کنند. سه روز او را در زندان نگهداشت سپس او را بیرون آورد و گفت: ثمامه! من یکی از سه کار را با تو انجام میدهم: یا تو را میکشم یا فدیه میدهی یا تو را آزاد میکنیم. گفت: اگر مرا بکشی، بزرگ قومی را کشتهای و اگر فدیه میخواهی هرچه بخواهی (بگیر) و اگر آزاد کنی، سپاسگزاری را آزاد کردهای. فرمود: من تو را آزاد کردم.
حدّثنا عیسی بن حمّاد المصری و قتیبة، قال قتیبة: ثنا اللیث
[
ابن سعد
]
عن سعید بن ابی سعید، انّه سمع ابا هریرة، یقول: بعث رسول اللّه خیلا. قبل نجد فجاءت برجل من بنی حنیفة، یقال له: ثمامة بن اثال سیّد اهل الیمامة، فربطوه بساریة من سواری المسجد، فخرج الیه رسول اللّه فقال: ما ذا عندک یا ثمامة؟
قال: عندی یا محمد! خیر. ان تقتل تقتل ذا دم، و ان تنعم تنعم علی شاکر، و ان کنت ترید المال فسل تعط منه ما شئت، فترکه رسول اللّه حتی
[
اذا
]
کان الغد، ثم قال
[
له
]
: ما عندک یا ثمامة؟ فاعاد مثل هذا الکلام، فترکه حتی کان بعد الغد فذکر مثل هذا، فقال رسول اللّه: اطلقوا ثمامة. فانطلق الی نخل قریب من المسجد، فاغتسل
[
فیه
]
ثم دخل المسجد، فقال: اشهد ان لا اله الّا اللّه، و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله؛
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دستهای از سواران را به طرف
نجد فرستاد آنها مردی از بنی حنیفه را به نام ثمامة بن اثال- که بزرگ قوم یمامه بود- آوردند و به یکی از ستونهای مسجد بستند. پیامبر به طرف او آمد و گفت: ثمامه، پیش خود چه داری؟ گفت: ای محمد! پیش من خیر است. اگر بکشی صاحب خونی را کشتهای و اگر ببخشی، سپاسگزاری را بخشیدهای و اگر مال بخواهی، هرچه میخواهی بگو که به تو داده میشود. رسول اللّه رفت. فردا که شد به او گفت: ثمامه چه داری؟ همان سخن را تکرار کرد. او را واگذاشت تا اینکه روز بعد باز همین را گفت. رسول خدا فرمود: ثمامه را آزاد کنید. ثمامه به نزدیکی مسجد کنار درخت خرمایی رفت در آنجا غسل کرد و داخل مسجد شد و گفت: شهادت میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت میدهم محمد بنده و رسول اوست.
عینی گفته است: مهلّب گفته است: سنّت در مثل قضیّۀ ثمامه این است که کشته شود یا برده گرفته شود یا در برابر فدیه داده شود یا بر او منّت گذاشته
[
و آزاد شود
]
. پیامبر او را زندانی کرد تا ببیند کدام جهت دربارۀ او بیشتر به صلاح مسلمانان است.
حدّثنا محمد بن عمرو الرازی، قال: ثنا سلمة
[
یعنی ابن الفضل
]
عن ابن اسحاق، قال: حدّثنی عبد اللّه بن ابی بکر، عن یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن سعد بن زرارة، قال: قدم بالاساری حین قدم بهم، و سودة بنت زمعة عند آل عفراء، فی مناخهم علی عوف و معوذ ابنی عفراء، قال: و ذلک قبل ان یضرب علیهن الحجاب. قال، تقول سودة: و اللّه! انّی لعندهم اذ اتیت فقیل: هؤلاء الاساری قد اتی بهم، فرجعت الی بیتی و رسول اللّه فیه و اذا ابو یزید سهیل بن عمرو فی ناحیة الحجرة مجموعة یداه الی عنقه بحبل …؛
اسعد بن زراره گفت: اسیران را وقتی آوردند، سوده دختر زمعه نزد آل عفراء در اقامتگاه عوف و معوذ، پسران
عفراء بود. گفت: این، پیش از وجوب حجاب برای زنان بود. گفت: سوده میگفت: به خدا سوگند! من وقتی پیش ایشان آمدم شنیدم که گفته شد: اینها اسیرانی هستند که آورده شدهاند. من به اقامتگاهم بازگشتم، در حالی که رسول اللّه آنجا بود و ابو یزید
سهیل بن عمرو [
را دیدم
]
در گوشۀ حجره، که دستانش با طنابی به گردنش بسته بود …
امّا عدی بن حاتم، فکان یقول: … و تخالفنی خیل لرسول اللّه فتصیب ابنة (اسمش سفانه بود.
)
حاتم، فیمن اصابت، فقدم بها علی رسول اللّه فی سبایا طیّ، و قد بلغ رسول اللّه هربی الی الشام، قال: فجعلت بنت حاتم فی حظیرة بباب المسجد، کانت السبایا یحبسن فیها؛ (در سیرة النبویه دارد: «فجعلت فی حظيرة»)
امّا
عدی بن حاتم میگفت: … سوارانی از رسول اللّه مرا تعقیب میکردند؛ در میان کسانی که گرفتار شدند، دختر حاتم بود. وی را در میان اسیران طی نزد پیامبر آوردند. البته به آن حضرت خبر فرار من به شام رسیده بود. دختر حاتم را در اتاقکی که بیرون مسجد بود و اسیران را در آن حبس میکردند، قرار دادند.
لما امسی رسول اللّه یوم بدر و الاساری محبوسون بالوثاق
فیهم العباس فسهر نبی اللّه لیلته، فقال له بعض اصحابه: ما یسهرک یا نبی اللّه؟ قال: انین العباس. فقام رجل من القوم، فارخی من وثاقه، فقال رسول اللّه: مالی لا اسمع انین العباس؟ فقال رجل من القوم: انّی ارخیت من وثاقه شیئا، قال: فافعل ذلک بالاساری کلّهم؛
وقتی رسول اللّه روز
بدر را سپری کرد و اسیران دستبسته در حبس بودند، در میان ایشان
عباس بود. پیامبر شب را بیدار بود. یکی از یاران به او گفت: علت بیداری شما چیست؟ گفت: نالۀ عباس. یکی بلند شد و دستبند او را شل کرد. پیامبر فرمود: چه شده که من نالۀ عباس را نمیشنوم؟ آن شخص گفت: من کمی دستبند او را شل کردم. پیامبر فرمود: این را با همۀ اسیران بکن.
۸. حدّثنا القاضی ابو جعفر، احمد بن اسحاق بن البهلول، املاء، حدّثنا سعید بن یحیی الاموی، حدّثنی ابی، عن ابن اسحاق، عن ابن ابی عبلة، عن ابن بدیل بن ورقاء، عن ابیه: انّ رسول اللّه امر بدیلا ان یحبس السبایا و الاموال بالجعرانة (نام آبی است بین
طائف و
مکه، که به مکه نزدیکتر است.
)حتی یقدم علیه فحبسه؛
بدیل روایت کرد: رسول اللّه به او (بدیل) دستور داد که اسیران و اموال را در
جعرانه حبس کند تا وی بیاید و وی چنین کرد.
نظر نگارنده:
بخاری آن را در
تاریخ الکبیر چنین آورده است: از سعید اموی از پدرش از ابن اسحاق گفت: حدیث کرد مرا ابراهیم بن ابی عبله
… همانطور که در
اصابه آورده است.
طبرانی هم آن را چنین آورده است حدیث کرد ما را محمد بن راشد اصفهانی، حدیث کرد ما را ابراهیم بن سعید جوهری، حدیث کرد ما را یحیی بن سعید اموی از محمد بن اسحاق، حدیث کرد ما را ابن ابی عبله از ابن بدیل بن ورقاء …
• طبسی، نجمالدین، حقوق زندانی و موارد زندان در اسلام، ص۳۴۱-۳۴۵.